تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۴۲: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(۱۵ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۵: | خط ۵: | ||
<span id='link371'><span> | <span id='link371'><span> | ||
==وجوهى كه | ==وجوهى كه دربارۀ آيه: «يَومَ نَقُولُ لِجَهَنّم...» گفته شده است== | ||
«'''يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلاْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِن مَّزِيدٍ'''»: | «'''يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلاْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِن مَّزِيدٍ'''»: | ||
خطابى است از خداى تعالى به | خطابى است از خداى تعالى به جهنم، و پاسخى است كه جهنم به خدا مى دهد. مفسران، در حقيقت اين گفتگو اختلاف كرده، بعضى گفته اند: هم سؤال و هم جواب، زبان حال است. ولى اين حرف، صحيح نيست، به دليل اين كه: اگر زبان حال بود، اختصاص به خداى تعالى نداشت، و هر كس جهنم را بدان حال مى ديد و آن سؤال را مى كرد، آن جواب را مى فهميد. پس به طور مسلّم، در اختصاص يافتن خداى تعالى به اين سؤال، نكته اى هست كه توجيه مذكور نمى تواند آن را بيان كند. | ||
بعضى ديگر گفته اند: خطاب در حقيقت به خازنان جهنم است | بعضى ديگر گفته اند: خطاب در حقيقت به خازنان جهنم است. جواب هم، جواب ايشان است، هرچند كه به ظاهر، آن را به جهنم نسبت داده. ولى اين خلاف ظاهر است، و حمل بر خلاف ظاهر، وقتى صحيح است كه قرينه و دليلى در كلام باشد، و انسان مجبور شود مرتكب آن گردد. | ||
بعضى هم گفته اند: خطاب و | بعضى هم گفته اند: خطاب و پاسخش، به همان معناى ظاهرى است، و دليلى هم نداريم كه اين خطاب و جواب را جایز نداند. چطور ممكن است جایز نباشد، با اين كه خداى سبحان در كلام مجيدش، از سخن گفتن دست ها و پاها و پوست بدن ها خبر داده. و اين وجه، وجه صحيحى است، و ما در تفسير سورۀ «فصّلت» هم گفتيم كه علم و شعور، در تمامى موجودات جارى و سارى است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۰ </center> | ||
جمله | جمله «هَل امتَلَأتِ»، استفهامى است تقريرى و اثباتى. و همچنين، اين جمله كه از جهنم نقل كرده كه مى گويد: «هَل مِن مِزِيد». و گويا با ايراد اين سؤال و جواب، مى خواهد اشاره كند به اين كه قهر خداى تعالى و عذاب او، از اين كه به همه مجرمان احاطه يابد و جزاى آنچه را كه استحقاق دارند، ايفا كند قاصر نيست. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ إنّ جَهَنّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالكَافِرِين». | ||
بعضى از | بعضى از مفسران به اين وجه اشكال كرده اند كه: اين با صريح آيه «لَأملَئَنّ جَهَنّم» منافات دارد. چون اين آيه صريحا دلالت دارد بر پُر شدن جهنم، و آيه مورد بحث صريحا مى گويد: جهنّم پُر شدنى نيست. و بعضى هم در پاسخ مى گويند: پُر شدن يك ظرف و يا مكان، همه جا به معناى اين نيست كه ديگر ظرفيتى ندارد. بعضى از جاها، پُر شدن به اين معنا است كه همه طبقاتش داراى سكنه هست، و هيچ يك از آن طبقات، از سكنه خالى نيست. همچنان كه وقتى مى گويند: شهر از سكنه پُر است، معنايش همين است. علاوه بر اين كه ممكن هم هست اين پاسخ جهنم، قبل از داخل شدن تمامى دوزخيان در دوزخ باشد. | ||
و بعضى هم اصل استفهام در جمله | و بعضى هم اصل استفهام در جمله «هَل مِن مَزِيد» را استفهام انكارى گرفته و گفته اند: معنايش اين است كه: نه، ديگر جايى زيادى در من نيست كه افرادى ديگر را در آن بيندازى، چون پُر شده ام. آن وقت اشاره اى است به همان حكمى كه در آيه «لَأملَأنّ جَهَنّمَ مِنَ الجِنّةِ وَ النّاسِ أجمَعِين» رانده، و فرموده: از جنيّان و مردمان، آن قدر در دوزخ مى اندازم، تا پُر شود. و سؤال «هَل امتَلَأتِ» هم، سؤال از اين نيست كه آيا باز جا دارى يا نه؟ بلكه سؤال از محقق شدن آن قضایى است كه رانده بود. مى پرسد: آيا اين كه گفتم و قضا راندم كه جهنم را پُر مى كنم، محقق شده يا خير؟ و جمله «هَل مِن مَزِيد»، پاسخ به اين سؤال است ، و معنايش اين است كه: بله، پُر شده ام و آن وعده ات محقق شد. | ||
و چه بسا اين وجه را بتوان با آيه | و چه بسا اين وجه را بتوان با آيه «مَا يُبَدّلُ القَولَ لَدَىّ»، نیز تأييد كرد. البته در صورتى كه منظور از «قول»، همان وعدۀ «لَأملَأنّ جَهَنّمَ مِنَ الجِنّة وَ النّاسِ أجمَعِين» باشد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۱ </center> | ||
<span id='link372'><span> | <span id='link372'><span> | ||
==وصف متقين و | |||
==وصف متقين و نعمت های وصف ناپذیر آنان، در بهشت == | |||
«'''وَ أُزْلِفَتِ الجَْنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيرَ بَعِيدٍ'''»: | «'''وَ أُزْلِفَتِ الجَْنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيرَ بَعِيدٍ'''»: | ||
از اين آيه شروع مى شود به توصيف حال متقين كه در روز قيامت چه وصفى دارند. و كلمه | از اين آيه شروع مى شود به توصيف حال متقين كه در روز قيامت چه وصفى دارند. و كلمه «إزلاف» - كه مصدر فعل «أُزلِفَت» است، به معناى نزديك كردن است. و كلمۀ «غَيرَ بَعِيد» - به طورى كه گفته اند - صفت ظرفى است تقديرى، و تقدير كلام «فِى مَكَانٍ غَيَر بَعِيد» است. | ||
و معناى آيه اين است كه : در آن | و معناى آيه اين است كه: در آن روز، بهشت براى مردم با تقوا نزديك مى شود، در حالى كه در جاى دورى قرار نگيرد. يعنى در پيش رويشان باشد، و داخل شدنشان در آن زحمتى نداشته باشد. | ||
«'''هَذَا مَا تُوعَدُونَ | «'''هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حفیظ'''»: | ||
كلمه | كلمه «هَذَا»، اشاره به ثوابى است كه قبلا وعده اش را داد. و كلمۀ «أوّاب»، - از ماده «أوب» است - كه معناى رجوع را مى دهد، و اگر آن را به صيغۀ مبالغه آورد و فرمود: «اين بهشتى كه وعده داده شده ايد، براى هر كسى است كه بسيار رجوع كند»، منظورش بسيار رجوع كردن به توبه و اطاعت است. | ||
و كلمۀ «حفيظ»، به معناى آن كسى است كه در حفظ آنچه خدا با او عهد كرده، مداومت دارد، و نمى گذارد عهد خدا ضايع و متروك شود. و جملۀ «لِكُلّ أوّابٍ حَفِيظ»، خبر دومى است براى كلمه «هذَا»، و يا حال است. | |||
اين | «'''مَّنْ خَشىَ الرَّحْمَانَ بِالْغَيْبِ وَ جَاءَ بِقَلْبٍ مُّنِيبٍ'''»: | ||
اين آيه، جملۀ «لِكُلّ أوّاب» را بيان مى كند، و منظور از «خشيت به غيب»، ترس از عذاب خدا است، در حالى كه آن عذاب را به چشم خود نديده اند. و كلمۀ «مُنيب»، از مصدر «انابه» است، كه آن نيز به معناى رجوع است. | |||
و منظور از اين كه فرمود: «جَاءَ بِقَلبٍ مُنِيب: با دلى رجوع كننده بيايد»، اين است كه عمر خود را با رجوع به خدا بگذراند، و در نتيجه، هنگام مرگ با قلبى به ديدار پروردگارش رود، كه انابه و رجوع به خدا در اثر تكرار شدنش در طول عمر، ملكه و صفت آن قلب شده باشد. | |||
«'''ادْخُلُوهَا بِسلَامٍ ذَلِك يَوْمُ الخُْلُودِ'''»: | «'''ادْخُلُوهَا بِسلَامٍ ذَلِك يَوْمُ الخُْلُودِ'''»: | ||
اين آيه خطاب به متقين | اين آيه خطاب به متقين است، و معنايش اين است كه: به متقين گفته مى شود با سلامت داخلش شويد، در حالى كه از هر مكروه و ناملايمى ايمن باشيد. و يا اين است كه: داخل شويد در حالى كه خدا و ملائكه بر شما سلام مى دهند. | ||
«'''ذَلِكَ يَومُ الخُلُود'''» - اين جمله بشارتى است كه متقين با شنيدن آن خرسند مى گردند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۲ </center> | ||
«'''لهَُم | «'''لهَُم مَا يَشاءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ'''»: | ||
ممكن است كلمه | ممكن است كلمه «فِيهَا» در اين آيه، متعلق باشد به كلمه «يَشَاؤُن». يعنى هرچه را در بهشت مى خواهند، در اختيار دارند. و ممكن هم هست متعلق باشد به موصول، و تقديرش «لَهُم مَا يَشَاوُنَهُ حَالِكُونِهِم فِيهَا: آنچه را بخواهند، در اختيار دارند در حالى كه در بهشت اند»، و اوّلى، با سعه كرامت و احترامى كه متقين نزد خداى سبحان دارند، مساعدتر است. | ||
و حاصل معنايش اين است كه: اهل بهشت در حالى كه در بهشت اند، مالك و صاحب اختيار در هر چيزى هستند كه مشيت و اراده شان به آن تعلق بگيرد. و خلاصه هرچه را بخواهند، در اختيارشان قرار مى گيرد، بدون هيچ قيدى و استثنایى. پس هر چيزى كه ممكن باشد اراده و مشيت انسان به آن تعلق بگيرد، آن را دارند. | |||
و | «'''وَ لَدَينَا مَزِيد'''» - يعنى نزد ما از اين بيشتر هم هست - از سياق اين طور استفاده مى شود. و وقتى قرار شد كه اهل بهشت آنچه را كه ممكن است مشيت و خواست آدمى به آن تعلق گيرد، و آنچه از مقاصد و لذایذ كه علم آدمى سراغش را داشته باشد، در اختيار داشته باشند، قهرا زيادتر از آن امرى است كه عظيم تر از آن است، كه علم و مشيت انسان آن را درك كند. چون كمالاتى است مافوق آنچه كه دست علم بشر بدان مى رسد. | ||
بعضى هم گفته اند: مراد از كلمۀ «مَزِيد»، زيادتر از آن مقدارى است كه از جنسى مى خواهند. مثلا اگر رزقى بخواهند بيشتر از يكى و بهتر و عجيب تر از آن در اختيارشان قرار مى دهند. همچنان كه از بعضى، روايت شده كه گفته اند: ابر، از پيش رويشان مى گذرد، و مى پرسد چه مى خواهيد؟ هرچه بخواهند، برايشان مى بارد. پس اهل بهشت هرچه را بخواهد، برايشان باريده مى شود. | |||
ولى اين وجه صحيح نيست. زيرا بدون هيچ دليلى، اطلاق كلام را مقيد كرده است. چون ظاهر جمله «لَهُم مَا يَشَاؤنَ فِيهَا» اين است كه آنچه را كه برايشان ممكن باشد، بخواهند مى توانند بخواهند. نه اين كه آنچه را بخواهند به ايشان داده مى شود. تا در نتيجه معناى زيادتر از آن، زيادى عددى از آن چيزى باشد كه مثلا يكى يا دو تا از آن خواسته اند. بلكه معناى زيادتر از آن، زيادترى از هر چيزى است كه ممكن باشد مورد خواست آن ها قرار گيرد. | |||
به عبارت ساده تر: چيزى است كه اصلا خود آن ها آن را نخواسته اند، چون عقلشان نمى رسيده كه چنان چيزى را بخواهند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۳ </center> | ||
بعضى هم گفته اند مراد اين است كه خداوند حسنه آنان | بعضى هم گفته اند مراد اين است كه خداوند حسنه آنان را، ده برابر مى كند. اشكال اين وجه هم، همان اشكال وجه قبلى است. | ||
«'''وَ كَمْ أَهْلَكنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَشدُّ مِنهُم بَطشاً فَنَقَّبُوا فى الْبِلَادِ هَلْ مِن محِيصٍ'''»: | |||
كلمه «تنقيب»، كه مصدر فعل ماضى «نَقّبُوا» است، به معناى سير است. و كلمه «محيص»، به معناى پناهگاه و گريزگاه است. | |||
اين آيه شريفه، بعد از آيات قبل كه به خلقت انسان و علم خدا به آن و سير به سوى خدايش را بيان مى كرد، ناگهان مسأله انذار و تخويف را پيش مى كشد. و عين اين جريان در اول سوره بود، كه داشت بر مسأله معاد احتجاج مى كرد، و ناگهان به تخويف و انذار پرداخت، فرمود: «كَذّبَت قَبلَهُم قَومُ نُوحٍ وَ أصحَابِ الرّسِّ وَ ثَمُود...». | |||
اين | و معناى آيه اين است كه: چه بسيار از اقوام كه قبل از اين مشركان فعلى بودند، و خيلى هم از ايشان نيرومندتر بودند، و با نيروى خود به سرزمين ها رفته، آن جاها را فتح كردند، آيا توانستند از عذاب و هلاك كردن خدا گريزگاهى بيابند؟ اگر آن ها توانستند، اين مشركان هم خواهند توانست. | ||
«'''إِنَّ فى ذَلِك لَذِكرَى لِمَن كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السّمْعَ وَ هُوَ شهِيدٌ'''»: | |||
كلمه «قلب»، به معناى آن نيرویى است كه آدمى به وسيله آن، تعقّل مى كند و حق را از باطل تميز مى دهد، و خير را از شر جدا مى كند و بين نافع و مضر فرق مى گذارد. و اگر تعقّل نكند و چنين تشخيص و جداسازى نداشته باشد، در حقيقت وجود او مثل عدمش خواهد بود. چون چيزى كه اثر ندارد، وجود و عدمش برابر است. | |||
و معناى «القاء سمع»، همان گوش دادن است. گويا انسان در هنگام گوش دادن به سخن كسى، گوش خود را در اختيار او مى گذارد، تا هرچه خواست، به او بفهماند. و كلمۀ «شهيد»، به معناى حاضر و مشاهده كننده است. | |||
در آنچه از | و معناى آيه اين است كه: در آنچه از حقایق كه از آن خبر داديم، و آنچه از داستان هاى امت هاى هلاك شده كه بدان اشاره نموديم، تذكرى است كه هر كس تعقّل كند، با آن متذكر مى گردد، و آنچه خير و نفعش در آن است، انتخاب مى نمايد. و هر كس كه گوش بدهد و آن را بشنود، و اشتغالات غير حق، او را از شنيدن حق مشغول نكرده باشد، و در عين حال حاضر به شنيدن و فرا گرفتن شنيده هاى خود باشد، از آن متذكر مى شود. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۴ </center> | ||
در اين | در اين آيه، بين كسى كه قلب دارد و كسى كه گوش دهد در حالى كه شاهد هم باشد، ترديد شده. فرموده: يا آن باشد يا اين، و اين ترديد بدين جهت است كه مؤمن به حق، دو جور است. يا كسى است كه داراى عقل است، و مى تواند حق را دريابد و بگيرد، و در آن تفكر كند و بفهمد حق چيست، و به آن اعتقاد بيابد. و يا كسى است كه تفكرش نيرومند نيست، تا حق و خير و نافع را از باطل و شر و مضر تميز دهد. چنين كسى بايد از ديگران بپرسد و پيروى كند. | ||
و اما كسى كه نه نيروى تعقّل دارد و نه حاضر است از گواهان، سخن حق را بشنود، هرچند آن گواه و شاهد رسالت داشته باشد، و او را انذار كند، چنين كسى جاهلى است لجباز. نه قلب دارد و نه گوش، همچنان كه در جاى ديگر قرآن مى بينيم كه مى فرمايد: «وَ قَالُوا لَو كُنّا نَسمَعُ أو نَعقِلُ مَا كُنّا فِى أصحَابِ السّعِير». | |||
«'''وَ لَقَدْ خَلَقْنَا | «'''وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السّمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنَهُمَا فى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ مَا مَسّنَا مِن لُّغُوبٍ'''»: | ||
كلمۀ «لُغُوب»، به معناى تعب و خستگى است، و معناى آيه روشن است. | |||
روايتى | ==بحث روايتى== | ||
در كتاب | در كتاب توحيد، به سند خود، از عَمرو بن شمر، از جابر بن يزيد روايت كرده كه گفت: من از امام ابى جعفر «عليه السلام» پرسيدم: آيه شريفه «أفعِيينَا بِالخَلقِ الأوّل بَل هُم فِى لَبسٍ مِن خَلقٍ جَدِيد» چه معنا دارد؟ | ||
و شايد تو خيال مى كردى خدا تنها همين يك | حضرت فرمود: اى جابر! تأويل اين آيه چنين است كه وقتى اين عالَم و اين خلقت فانى شود، و اهل بهشت در بهشت و اهل آتش در آتش جاى گيرند، خداى تعالى، دست به خلقت عالَمى غير اين عالَم مى زند، و خلقتى جديد مى آفريند، بدون اين كه مرد و زنى داشته باشند، تنها كارشان عبادت و توحيد خدا است، و برايشان سرزمينى خلق مى كند غير از اين زمين، تا آن خلايق را بر دوش خود بكشد، و آسمانى برايشان خلق مى كند، غير از اين آسمان، تا بر آنان سايه بگستراند. | ||
و شايد تو خيال مى كردى خدا تنها همين يك عالَم را خلق كرده، و يا مى پنداشتى كه غير از شما، ديگر هيچ بشرى نيافريده. به خدا سوگند، هزار هزار عالَم، و هزار هزار آدم آفريده، كه تو فعلا در آخرين آن عوالم هستى، و در دودمان آخرين آن آدم ها قرار دارى. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۵ </center> | ||
مؤلف : و در كتاب | مؤلف: و در كتاب خصال، قسمت اول اين حديث را به سند خود، از محمد بن مسلم، از آن جناب نقل كرده. و چه بسا مراد از اين كه فرمود: «تأويل اين آيه چنين است»، اين باشد كه اين مطلب نيز بر آيه منطبق است. نه اين كه آيه تنها مى خواهد اين را بگويد. | ||
و از جوامع | و از جوامع الجامع، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت كرده كه فرمود: | ||
و در | نويسندۀ حسنات در طرف راست آدمى، و نويسندۀ سيئات در طرف چپ آدمى قرار دارند، و دست راستى بر دست چپى فرماندهى دارد، و دست چپى به فرمان او كار مى كند. بنابراين، اگر انسان عمل نيكى انجام دهد، دست راستى، ده برابرش را مى نويسد، و اگر عمل زشتى مرتكب شود، به دست چپى مى گويد: هفت ساعت مهلتش بده، شايد تسبيحى گويد و استغفارى كند، «اگر نكرد، آن وقت گناهش را بنويس). | ||
و در معناى اين حديث، روايات ديگرى هست، و به جاى هفت ساعت، شش ساعت هم روايت شده. | |||
و در | مؤلف: و در نهج البلاغه، در معناى آيه: «وَ جَاءَت كُلُّ نَفسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَ شَهِيد» فرموده: «سائقى» كه او را به سوى محشر مى برد، و «شاهدى» كه عليه او به آنچه كرده است، شهادت مى دهد. | ||
مؤلف: اين حديث | و در مجمع البيان است كه ابوالقاسم حسكانى، به سند خود، از اعمش روايت كرده كه گفت: ابوالمتوكل تاجر، از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت: | ||
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: چون روز قيامت شود، خداى تعالى به من و به على فرمان مى دهد: هر كس شما را به خشم آورده، در آتش افكنيد، و هر كس (خوشنودتان كرده)، دوستتان داشته، داخل بهشت سازيد. اين است معنا (و يا تأويل) آيه: «ألقِيَا فِى جَهَنّم كُلّ كَفّارٍ عَنِيد». | |||
مؤلف: اين حديث را، شيخ الطائفه شيخ طوسى «عليه الرحمه» نيز، در امالى خود، به سندى كه به ابى سعيد خدرى دارد، از آن جناب روايت كرده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۶ </center> | ||
و در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا - در كتاب ذكر الموت - و ابن ابى حاتم، و | و در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا - در كتاب ذكر الموت - و ابن ابى حاتم، و ابونعيم - در كتاب حليه - از جابر بن عبداللّه روايت كرده كه گفت: من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: | ||
فرزند آدم، از آن آينده اى كه برايش مقدر شده، چقدر غافل است. خداى تعالى، وقتى مى خواهد اين بنده را بيافريند، به فرشته مى گويد: رزق او را بنويس، آثارش را بنويس، اجلش را هم بنويس. اين را هم كه آيا سعيد است، يا شقى ثبت كن. | |||
آنگاه اين فرشته بالا مى رود، و خداى تعالى، فرشتۀ ديگرى روانه مى كند تا او را حفظ كند. آن فرشته نيز همواره مراقب او است، تا وى به حدّ رشد برسد. او نيز بالا مى رود. و خداى تعالى، دو فرشته ديگر را موكّل بر او مى كند، تا حسنات و گناهانش را ثبت كنند. و اين دو فرشته، همچنان هستند تا آن كه مرگ آن بنده فرا رسد. آن وقت اين دو فرشتۀ نويسنده بالا مى روند. فرشتۀ موت مى آيد تا جان او را بگيرد. و چون او را داخل قبر كنند، دوباره جانش را به كالبدش برگرداند، و دو فرشتۀ قبر آمده، او را امتحان مى كنند، سپس بالا مى روند. | |||
و | و چون روز قيامت شود، دو فرشتۀ نويسندۀ حسنات و گناهان، دوباره به سراغش مى آيند، و نامۀ عمل او را باز كرده، به گردنش مى افكنند، و همچنان با او هستند. يكى به عنوان «سائق» و ديگرى به عنوان «شهيد» (تا به عرصه اش برسانند). | ||
آنگاه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: به درستى در پيش رو، امرى عظيم داريد. امرى مافوق قدرتتان، از خداى عظيم استقامت بجوييد. | |||
و در الدر المنثور است كه احمد، | و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «يَومَ نَقُولُ لِجَهَنّمَ هَل امتَلَأتِ وَ تَقُولُ هَل مِن مَزِيد» مى گويد: اين استفهام از اين جهت شده كه خداى تعالى، وعدۀ داده بود جهنّم را پُر كند و جهنم مالامال آتش شود. از او مى پرسد: آيا پُر شده اى؟ او مى پرسد: مگر باز هم هست؟ و منظورش اين است كه ديگر جاى خالى ندارم. | ||
مؤلف: همان طور كه ملاحظه مى كنيد، بناى اين معنا كه در اين حديث براى آيه شده، بر اين اساس است كه استفهام در آن انكارى باشد. | |||
و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى، مسلم، ترمذى، نسائى، ابن جرير، ابن مردويه و بيهقى - در كتاب اسماء و صفات - از انس روايت كرده اند كه گفت: | |||
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: پيوسته در جهنم ريخته مى شود و او همچنان دادِ «هَل مِن مَزِيدَ» ش، بلند است. تا آن كه ربُّ العزه، پاى خود را در آن بگذارد. آن وقت است كه اجزايش از هم جدا شده، و مى گويد: بس است، بس است، تو را به عزت و كَرَمت سوگند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۷ </center> | ||
و هميشه در بهشت هم جاى زيادى هست، تا | و هميشه در بهشت هم جاى زيادى هست، تا آن كه خدا مخلوقى ديگر بيافريند، و آنان را در قصرهاى بهشت جاى دهد. | ||
مؤلف: | مؤلف: «پا نهادن خدا در آتش»، و اين كه آتش بگويد: «بس است، بس است»، در روايات زيادى آمده. اما همه از طرق اهل سنّت است. | ||
و در تفسير | و در تفسير قمى، در ذيل آيه «لَهُم مَا يَشَاؤُنَ فِيهَا وَ لَدَينَا مَزِيد» گفته: منظور از «مَزِيد»، نظر كردن به رحمت خداست. | ||
و در الدر المنثور است كه بزاز و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و لالكائى - در كتاب السنه - و بيهقى - در كتاب البعث و النشور - از انس روايت كرده كه در تفسير جملۀ «وَ لَدَينَا مَزِيد» گفته: «مَزِيد» اين است كه خداى تعالى، برايشان تجلّى مى كند. | |||
و در | و در كافى، از بعضى از علماى اماميه، بدون ذكر بقيه سند، از هشام بن حكم روايت كرده كه گفته: ابوالحسن موسى بن جعفر «عليه السلام» فرمود: اى هشام! خداى عزّوجلّ، در كتاب عزيزش مى فرمايد: «إنّ فِى ذَلِكَ لَذِكرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلبٌ»، و منظورش از «قلب»، عقل است. | ||
و در | و در الدر المنثور است كه: خطيب در تاريخ خود، از عوام ابن حوشب روايت كرده كه گفت: من از ابومجلز، در باره مردى پرسيدم كه مى نشيند و پاهاى خود را روی هم مى اندازد، اين چطور است؟ | ||
گفت: عيبى ندارد، يهوديان اين را بد مى دانند، و خيال مى كنند كه اين گونه نشستن، مخصوص خدا است. چون خداى تعالى، بعد از آن كه عالَم را در ظرف شش روز خلق كرد، و از خلقت آسمان ها و زمين فارغ شد، براى رفع خستگى اين طور نشست، و اين جا بود كه خداوند، اين آيه را نازل كرد: «وَ لَقَد خَلَقنَا السّمَاوَاتِ وَ الأرضَ وَ مَا بَينَهُمَا فِى سِتّة أيّامٍ وَ مَا مَسّنَا مِن لُغُوب»، كه هرچند ما آسمان ها و زمين را در شش روز آفريديم، اما خسته نشديم. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۸ </center> | ||
مؤلف : اين | مؤلف: اين معنا، از ضحاك و قتاده نيز نقل شده، و مفيد هم چنين معنايى در روضة الواعظين، در روايتى ضعيف نقل كرده. و سند اصلى اين كه خلقت موجودات در شش روز، از ايام هفتگانه هفته تقسيم شده تورات و قرآن است و هرچند قرآن مكرر سخن از خلقت اشياء در شش روز گفته، وليكن نفرموده اين شش روز، از چه روزهايى است. آيا از روزهاى هفته است يا نه. و حتى اشاره اى هم به آن نكرده. | ||
و اگر به خاطر داشته | و اگر به خاطر داشته باشيد، در آغاز تفسير اين سوره گفتيم كه: بعضى از مفسران، آيه «وَ لقَد خَلَقنَا السّمَاوَاتِ وَ الأرض...» را مدنى دانسته اند. اينك مى گوييم: | ||
عاملى كه ايشان را به اين نظريه وادار كرده، همين روايات است كه پنداشته اند بر حسب اين روايات، آيه شريفه پاسخ به يهود است (و يهوديان در مدينه بودند، نه در مكه)، ولى در آيه هيچ دلالتى نيست كه اگر مى خواهد كلام يهود را رد كند، در مدينه نازل شده باشد. براى اين كه در آيات مكى هم، سخن از يهود به ميان آمده، همچنان كه در سوره «اعراف» چنين است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۳۹ </center> | ||
<span id='link378'><span> | <span id='link378'><span> | ||
==آيات ۳۹ - ۴۵ سوره | |||
فَاصبرْ عَلى مَا يَقُولُونَ وَ سبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك قَبْلَ طلُوع | ==آيات ۳۹ - ۴۵ سوره «ق» == | ||
وَ مِنَ الَّيْلِ فَسبِّحْهُ وَ | فَاصبرْ عَلى مَا يَقُولُونَ وَ سبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك قَبْلَ طلُوع الشّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ(۳۹) | ||
وَ مِنَ الَّيْلِ فَسبِّحْهُ وَ أَدْبَارَ السُّجُودِ(۴۰) | |||
وَ استَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِن مَّكانٍ قَرِيبٍ(۴۱) | وَ استَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِن مَّكانٍ قَرِيبٍ(۴۱) | ||
يَوْمَ يَسمَعُونَ | يَوْمَ يَسمَعُونَ الصّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذَلِك يَوْمُ الخُْرُوج (۴۲) | ||
إِنَّا | إِنَّا نَحْنُ نُحْیىِ وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ(۴۳) | ||
يَوْمَ تَشقَّقُ | يَوْمَ تَشقَّقُ الاَرْضُ عَنهُمْ سِرَاعاً ذَلِك حَشرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ(۴۴) | ||
نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَ مَا أَنت عَلَيهِم بجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْءَانِ مَن | نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَ مَا أَنت عَلَيهِم بجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْءَانِ مَن يخَافُ وَعِيدِ(۴۵) | ||
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | <center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | ||
پس در برابر آنچه مى | پس در برابر آنچه مى گويند، خويشتندارى كن و به حمد پروردگار خود تسبيح گوى، هم قبل از طلوع خورشيد و هم قبل از غروب (۳۹). | ||
و پاره اى از شب را، و به دنبال سجده | و پاره اى از شب را، و به دنبال سجده ات، او را تسبيح گوى (۴۰). | ||
و | و به گوش باش، روزى كه منادى از مكانى نزديك ندا بر مى آورد (۴۱). | ||
روزى كه همه آن صيحه را كه قضائش حتمى | روزى كه همه آن صيحه را كه قضائش حتمى است، مى شنوند، كه روز خروج از قبرها است (۴۲). | ||
به درستى اين ماييم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم و بازگشت به سوى ما است (۴۳). | به درستى اين ماييم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم و بازگشت به سوى ما است (۴۳). | ||
بازگشت در روزى كه | بازگشت در روزى كه زمين، به زودى از روى آنان مى شكافد و آن، حشرى است كه براى ما آسان است(۴۴). | ||
ما به آنچه مى گويند، داناييم و تو نمى توانى مردم را به آنچه مى خواهى، مجبور كنى. پس تنها با قرآن كسانى را تذكر بده كه از تهديد خدا بيمناك اند (۴۵). | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۴۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۴۰ </center> | ||
<span id='link379'><span> | <span id='link379'><span> | ||
اين | <center> «'''بیان آیات'''» </center> | ||
اين آيات، خاتمۀ سوره است كه در آن ،رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را دستور مى دهد كه در برابر آنچه مى گويند و نسبت هايى كه مى دهند - مثلا مى گويند سحر و جنون و شعر است - صبر كن. | |||
و نيز در مقابل | و نيز در مقابل لجبازی ها و استهزايى كه نسبت به معاد و برگشتن به سوى خداى تعالى دارند، حوصله به خرج ده، و پروردگار خود را با تسبيح عبادت كن، و منتظر روز قيامت باش كه با يك صيحه آغاز مى شود، و كسانى را كه از خداى نديده مى ترسند، با قرآن تذكر بده. | ||
«'''فَاصبرْ عَلى مَا يَقُولُونَ وَ | «'''فَاصبرْ عَلى مَا يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك قَبْلَ طُلُوع الشّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ'''»: | ||
اين آيه تفريع و نتيجه گيرى از همه مطالب گذشته | اين آيه تفريع و نتيجه گيرى از همه مطالب گذشته است، كه از آن جمله است مسأله انكار معاد از ناحيه مشركان، و سخن از جزئيات معاد و استدلال بر آن، و تهديد منكران و مكذّبين نبوت خاتم الانبياء، و تهديدشان به اين كه سرنوشت همان است كه مكذّبين از امت هاى گذشته، بدان مبتلا شدند. | ||
«''' | «'''وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبّك...'''» - اين جمله، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را دستور مى دهد كه خداى تعالى را از آنچه در باره اش مى گويند، تسبيح كند و منزّه بدارد. تنزيهى كه توأم با حمد او باشد. | ||
و حاصلش اين است كه: مى خواهد تا براى او فعل جميل اثبات نموده، هر نقص و ننگى را از او دور بدارد. و تسبيح قبل از طلوع آفتاب، مى تواند با نماز صبح منطبق شود. يعنى مى شود گفت مراد از آن، نماز صبح، و مراد از تسبيح قبل از غروب، نماز عصر و يا ظهر و عصر باشد. | |||
يعنى در پاره اى از | «'''وَ مِنَ الَّيْلِ فَسبِّحْهُ وَ أَدْبَارَ السُّجُودِ'''»: | ||
يعنى در پاره اى از شب، تسبيح گو، كه اين نيز مى تواند با نمازهاى مغرب و عشاء منطبق باشد. | |||
«'''وَ أدبَارَ السُّجُود'''» - كلمه «أدبار»، جمع «دبر» است، و «دبر»، عبارت است از منتهى اليه هر چيز. البته منتهى اليه آن و مابعدش. و گويا مراد از آن، تسبيح بعد از همه نمازها باشد. چون سجده، در آخر هر ركعت از نماز است، و قهرا با تعقيبات نمازهاى پنجگانه منطبق مى شود. | |||
بعضى گفته اند: مراد از آن، نافله هايى است كه هر نمازى دارد. و بعضى گفته اند: مراد دو ركعت و يا چند ركعت نماز بعد از نماز مغرب است. و بعضى گفته اند: مراد از آن، نماز وتر است كه در آخر نافله هاى شب قرار دارد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۴۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۴۱ </center> | ||
«'''وَ استَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِن مَّكانٍ قَرِيبٍ'''»: | «'''وَ استَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِن مَّكانٍ قَرِيبٍ'''»: | ||
در اين | در اين آيه، «استماع» را به معانى مختلفى تفسير كرده اند، و از همه به ذهن نزديكتر، اين است كه: متضمن معناى انتظار باشد. يعنى: منتظر روزى باش كه در آن روز، بشنوى نداى منادى را از مكانى نزديك. و جمله «يَومَ يُنَادِ المُنَاد»، روى هم مفعولِ «وَ استَمِع» است. و مراد از نداى منادى، همان نفخۀ صور است كه مسؤول آن به طورى كه از آيه بعد استفاده مى شود، در آن مى دمد. | ||
و | و اين كه فرمود: «ندا از مكانى نزديك است»، بدين جهت است كه «ندا»، آن چنان به خلایق احاطه دارد كه به نسبت مساوى، به گوش همه مى رسد، و افراد نسبت به آن، دور و نزديك نيستند. چون ندا - همان طور كه گفتيم - نفخۀ بعث و كلمه حيات است. | ||
«'''يَوْمَ يَسمَعُونَ | «'''يَوْمَ يَسمَعُونَ الصّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذَلِك يَوْمُ الخُْرُوج'''»: | ||
اين | اين آيه، بيان آن روزى است كه منادى ندا مى دهد. و اگر فرمود: صيحه اى است به حق، براى اين است كه قضایى است حتمى، همان طور كه در تفسير جملۀ «وَ جَاءَت سَكرَةُ المَوتِ بِالحَقّ...» گفتيم. | ||
و معناى | و معناى اين كه فرمود: «ذَلِكَ يَومُ الخُرُوج»، اين است كه: امروز، روز خروج از قبرها است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «يَومَ يَخرُجُونَ مِنَ الأجدَاثِ سِرَاعاً». | ||
«'''إِنَّا نحْنُ نُحْیىِ وَ | «'''إِنَّا نحْنُ نُحْیىِ وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ'''»: | ||
مراد از | مراد از «إحياء»، افاضۀ حيات بر جسدهايى است كه در دنيا مُرده اند. و مراد از «إماته»، همان ميراندن در دنيا است، كه عبارت است از منتقل شدن به عالَم قبر. و مراد از جملۀ «وَ إلَينَا المَصِير» - به طورى كه از سياق بر مى آيد - إحياء در روز قيامت است. | ||
«'''يَوْمَ تَشقَّقُ | «'''يَوْمَ تَشقَّقُ الاَرْضُ عَنهُمْ سِرَاعاً ذَلِك حَشرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ'''»: | ||
كلمه | كلمه «تَشَقّقُ»، در اصل «تتشقق» و از باب «تفعّل» است كه به معناى شكافته شدن است. و معنايش اين است كه: زمين از روى ايشان شكافته مى شود، و ايشان به سرعت، به سوى دعوت كننده، بيرون مى شوند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۴۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۴۲ </center> | ||
«''' | «'''ذَلِكَ حَشرٌ عَلَينَا يَسِيرٌ'''» - يعنى آنچه گفتيم (كه از قبور شكافته شده، به سرعت بيرون مى شوند)، حشرى است كه انجامش براى ما آسان است. | ||
«'''نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَ مَا أَنت عَلَيهِم بجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْءَانِ مَن يخَافُ وَعِيدِ'''»: | |||
اين جمله، در مقام تعليل جمله «فاصبِر عَلى مَا يَقُولُون» است. مى فرمايد: در برابر آنچه مى گويند، صبر كن. براى اين كه ما مى دانيم كه چه مى گويند، و تو كه نمى توانى مجبورشان سازى. پس تنها وظيفه ات اين است كه با قرآن تذكرشان دهى، تا آنان كه از تهديد خداوندشان مى ترسند، متذكر شوند. و كلمۀ «جَبّار» در اين آيه، به معناى تسلطى است كه بتواند مردم را بر اجراى خواسته هاى خود مجبور سازد. | |||
و معناى آيه اين است كه: تو بر آنچه مى گويند صبر كن، و به حمد پروردگارت تسبيح گوى، و منتظر بعث باش كه ما مى دانيم چه مى گويند، و به زودى، سزايشان را در برابر و مطابق آنچه كرده اند، كف دستشان مى گذاريم، و تو مسلط بر آنان نيستى كه بتوانى بر اجراى خواسته خود مجبورشان سازى، و در نتيجه آنچه را دعوتشان مى كنى، انجام دهند - يعنى به خدا و روز جزا ايمان بياورند - و وقتى حال و وضع آنان چنين است، پس تو وظيفه خودت را انجام ده، و كسانى را با قرآن تذكر بده، كه از تهديد من مى هراسند. | |||
==بحث روايتى== | |||
در الدر المنثور است كه طبرانى - در كتاب اوسط - و ابن عساكر از جرير بن عبداللّه، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت كرده اند كه در معناى آيه شريفه: «وَ سَبّح بِحَمدِ رَبّكَ قَبلَ طُلُوعِ الشّمسِ وَ قَبلَ الغُرُوب» فرمود: قبل از طلوع شمس، نماز صبح، و قبل از غروب شمس، نماز عصر است. | |||
در | و در مجمع البيان است كه از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه در پاسخ شخصى كه پرسيد: منظور از آيه «وَ سَبّح بِحَمدِ رَبّكَ قَبلَ طُلُوعِ الشّمسِ وَ قَبلَ الغُرُوب» چيست؟ | ||
فرمود: صبح كه شد، ده مرتبه مى گويى: «لا إله إلّا اللّه وَحدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ لَهُ المُلكُ وَ لَهُ الحَمدُ وَ هُوَ عَلى كُلّ شَئٍ قَدِير»، و همين ده مرتبه را در عصر هم مى گويى. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۴۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۴۳ </center> | ||
مؤلف : امام اين معنا را از اطلاق تسبيح در آيه استفاده كرده اند، | مؤلف: امام اين معنا را از اطلاق تسبيح در آيه استفاده كرده اند، هرچند كه موردش، خاصّ نماز صبح و عصر باشد. پس منافاتى بين اين دو روايت نيست، چون مورد، مخصّص نمى شود. | ||
و در | و در كافى، به سند خود، از حريز، از زراره، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: به حضورش عرضه داشتم معناى جملۀ «وَ أدبَارَ السُّجُود» چيست؟ فرمود: چند ركعت بعد از مغرب است. | ||
مؤلف : اين روايت را قمى | مؤلف: اين روايت را قمى هم، در تفسير خود، به سندى كه به ابن ابى بصير دارد، از حضرت رضا «عليه السلام» نقل كرده، و عبارت آن چنين است: چهار ركعت بعد از مغرب است. | ||
و در الدر المنثور است كه مسدد در مسند خود، و ابن منذر و ابن | و در الدر المنثور است كه مسدد در مسند خود، و ابن منذر و ابن مردويه، از على بن ابى طالب «عليه السلام» روايت كرده اند كه فرمود: از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، معناى «أدبَارَ السُّجُود» را پرسيدم. فرمود: منظور دو ركعت بعد از مغرب است، و منظور از «أدبَارَ النّجُوم»، دو ركعت قبل از نماز صبح است. | ||
مؤلف: نظير اين روايت از ابن عباس و | مؤلف: نظير اين روايت از ابن عباس و عُمَر، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نقل شده. و در مجمع البيان، آن را مستند به حسن بن على «عليهما السلام» نيز كرده، كه آن جناب، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نقل كرده است. | ||
و در تفسير | و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «فَذَكّر بِالقُرآنِ مَن يَخَافُ وَعِيد» آمده كه امام فرمود: يعنى اى محمّد! با آن وعده هاى عذابى كه در قرآن داده ايم، ايشان را تذكر بده. | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۴۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
وجوهى كه دربارۀ آيه: «يَومَ نَقُولُ لِجَهَنّم...» گفته شده است
«يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلاْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِن مَّزِيدٍ»:
خطابى است از خداى تعالى به جهنم، و پاسخى است كه جهنم به خدا مى دهد. مفسران، در حقيقت اين گفتگو اختلاف كرده، بعضى گفته اند: هم سؤال و هم جواب، زبان حال است. ولى اين حرف، صحيح نيست، به دليل اين كه: اگر زبان حال بود، اختصاص به خداى تعالى نداشت، و هر كس جهنم را بدان حال مى ديد و آن سؤال را مى كرد، آن جواب را مى فهميد. پس به طور مسلّم، در اختصاص يافتن خداى تعالى به اين سؤال، نكته اى هست كه توجيه مذكور نمى تواند آن را بيان كند.
بعضى ديگر گفته اند: خطاب در حقيقت به خازنان جهنم است. جواب هم، جواب ايشان است، هرچند كه به ظاهر، آن را به جهنم نسبت داده. ولى اين خلاف ظاهر است، و حمل بر خلاف ظاهر، وقتى صحيح است كه قرينه و دليلى در كلام باشد، و انسان مجبور شود مرتكب آن گردد.
بعضى هم گفته اند: خطاب و پاسخش، به همان معناى ظاهرى است، و دليلى هم نداريم كه اين خطاب و جواب را جایز نداند. چطور ممكن است جایز نباشد، با اين كه خداى سبحان در كلام مجيدش، از سخن گفتن دست ها و پاها و پوست بدن ها خبر داده. و اين وجه، وجه صحيحى است، و ما در تفسير سورۀ «فصّلت» هم گفتيم كه علم و شعور، در تمامى موجودات جارى و سارى است.
جمله «هَل امتَلَأتِ»، استفهامى است تقريرى و اثباتى. و همچنين، اين جمله كه از جهنم نقل كرده كه مى گويد: «هَل مِن مِزِيد». و گويا با ايراد اين سؤال و جواب، مى خواهد اشاره كند به اين كه قهر خداى تعالى و عذاب او، از اين كه به همه مجرمان احاطه يابد و جزاى آنچه را كه استحقاق دارند، ايفا كند قاصر نيست. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ إنّ جَهَنّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالكَافِرِين».
بعضى از مفسران به اين وجه اشكال كرده اند كه: اين با صريح آيه «لَأملَئَنّ جَهَنّم» منافات دارد. چون اين آيه صريحا دلالت دارد بر پُر شدن جهنم، و آيه مورد بحث صريحا مى گويد: جهنّم پُر شدنى نيست. و بعضى هم در پاسخ مى گويند: پُر شدن يك ظرف و يا مكان، همه جا به معناى اين نيست كه ديگر ظرفيتى ندارد. بعضى از جاها، پُر شدن به اين معنا است كه همه طبقاتش داراى سكنه هست، و هيچ يك از آن طبقات، از سكنه خالى نيست. همچنان كه وقتى مى گويند: شهر از سكنه پُر است، معنايش همين است. علاوه بر اين كه ممكن هم هست اين پاسخ جهنم، قبل از داخل شدن تمامى دوزخيان در دوزخ باشد.
و بعضى هم اصل استفهام در جمله «هَل مِن مَزِيد» را استفهام انكارى گرفته و گفته اند: معنايش اين است كه: نه، ديگر جايى زيادى در من نيست كه افرادى ديگر را در آن بيندازى، چون پُر شده ام. آن وقت اشاره اى است به همان حكمى كه در آيه «لَأملَأنّ جَهَنّمَ مِنَ الجِنّةِ وَ النّاسِ أجمَعِين» رانده، و فرموده: از جنيّان و مردمان، آن قدر در دوزخ مى اندازم، تا پُر شود. و سؤال «هَل امتَلَأتِ» هم، سؤال از اين نيست كه آيا باز جا دارى يا نه؟ بلكه سؤال از محقق شدن آن قضایى است كه رانده بود. مى پرسد: آيا اين كه گفتم و قضا راندم كه جهنم را پُر مى كنم، محقق شده يا خير؟ و جمله «هَل مِن مَزِيد»، پاسخ به اين سؤال است ، و معنايش اين است كه: بله، پُر شده ام و آن وعده ات محقق شد.
و چه بسا اين وجه را بتوان با آيه «مَا يُبَدّلُ القَولَ لَدَىّ»، نیز تأييد كرد. البته در صورتى كه منظور از «قول»، همان وعدۀ «لَأملَأنّ جَهَنّمَ مِنَ الجِنّة وَ النّاسِ أجمَعِين» باشد.
وصف متقين و نعمت های وصف ناپذیر آنان، در بهشت
«وَ أُزْلِفَتِ الجَْنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيرَ بَعِيدٍ»:
از اين آيه شروع مى شود به توصيف حال متقين كه در روز قيامت چه وصفى دارند. و كلمه «إزلاف» - كه مصدر فعل «أُزلِفَت» است، به معناى نزديك كردن است. و كلمۀ «غَيرَ بَعِيد» - به طورى كه گفته اند - صفت ظرفى است تقديرى، و تقدير كلام «فِى مَكَانٍ غَيَر بَعِيد» است.
و معناى آيه اين است كه: در آن روز، بهشت براى مردم با تقوا نزديك مى شود، در حالى كه در جاى دورى قرار نگيرد. يعنى در پيش رويشان باشد، و داخل شدنشان در آن زحمتى نداشته باشد.
«هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حفیظ»:
كلمه «هَذَا»، اشاره به ثوابى است كه قبلا وعده اش را داد. و كلمۀ «أوّاب»، - از ماده «أوب» است - كه معناى رجوع را مى دهد، و اگر آن را به صيغۀ مبالغه آورد و فرمود: «اين بهشتى كه وعده داده شده ايد، براى هر كسى است كه بسيار رجوع كند»، منظورش بسيار رجوع كردن به توبه و اطاعت است.
و كلمۀ «حفيظ»، به معناى آن كسى است كه در حفظ آنچه خدا با او عهد كرده، مداومت دارد، و نمى گذارد عهد خدا ضايع و متروك شود. و جملۀ «لِكُلّ أوّابٍ حَفِيظ»، خبر دومى است براى كلمه «هذَا»، و يا حال است.
«مَّنْ خَشىَ الرَّحْمَانَ بِالْغَيْبِ وَ جَاءَ بِقَلْبٍ مُّنِيبٍ»:
اين آيه، جملۀ «لِكُلّ أوّاب» را بيان مى كند، و منظور از «خشيت به غيب»، ترس از عذاب خدا است، در حالى كه آن عذاب را به چشم خود نديده اند. و كلمۀ «مُنيب»، از مصدر «انابه» است، كه آن نيز به معناى رجوع است.
و منظور از اين كه فرمود: «جَاءَ بِقَلبٍ مُنِيب: با دلى رجوع كننده بيايد»، اين است كه عمر خود را با رجوع به خدا بگذراند، و در نتيجه، هنگام مرگ با قلبى به ديدار پروردگارش رود، كه انابه و رجوع به خدا در اثر تكرار شدنش در طول عمر، ملكه و صفت آن قلب شده باشد.
«ادْخُلُوهَا بِسلَامٍ ذَلِك يَوْمُ الخُْلُودِ»:
اين آيه خطاب به متقين است، و معنايش اين است كه: به متقين گفته مى شود با سلامت داخلش شويد، در حالى كه از هر مكروه و ناملايمى ايمن باشيد. و يا اين است كه: داخل شويد در حالى كه خدا و ملائكه بر شما سلام مى دهند.
«ذَلِكَ يَومُ الخُلُود» - اين جمله بشارتى است كه متقين با شنيدن آن خرسند مى گردند.
«لهَُم مَا يَشاءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ»:
ممكن است كلمه «فِيهَا» در اين آيه، متعلق باشد به كلمه «يَشَاؤُن». يعنى هرچه را در بهشت مى خواهند، در اختيار دارند. و ممكن هم هست متعلق باشد به موصول، و تقديرش «لَهُم مَا يَشَاوُنَهُ حَالِكُونِهِم فِيهَا: آنچه را بخواهند، در اختيار دارند در حالى كه در بهشت اند»، و اوّلى، با سعه كرامت و احترامى كه متقين نزد خداى سبحان دارند، مساعدتر است.
و حاصل معنايش اين است كه: اهل بهشت در حالى كه در بهشت اند، مالك و صاحب اختيار در هر چيزى هستند كه مشيت و اراده شان به آن تعلق بگيرد. و خلاصه هرچه را بخواهند، در اختيارشان قرار مى گيرد، بدون هيچ قيدى و استثنایى. پس هر چيزى كه ممكن باشد اراده و مشيت انسان به آن تعلق بگيرد، آن را دارند.
«وَ لَدَينَا مَزِيد» - يعنى نزد ما از اين بيشتر هم هست - از سياق اين طور استفاده مى شود. و وقتى قرار شد كه اهل بهشت آنچه را كه ممكن است مشيت و خواست آدمى به آن تعلق گيرد، و آنچه از مقاصد و لذایذ كه علم آدمى سراغش را داشته باشد، در اختيار داشته باشند، قهرا زيادتر از آن امرى است كه عظيم تر از آن است، كه علم و مشيت انسان آن را درك كند. چون كمالاتى است مافوق آنچه كه دست علم بشر بدان مى رسد.
بعضى هم گفته اند: مراد از كلمۀ «مَزِيد»، زيادتر از آن مقدارى است كه از جنسى مى خواهند. مثلا اگر رزقى بخواهند بيشتر از يكى و بهتر و عجيب تر از آن در اختيارشان قرار مى دهند. همچنان كه از بعضى، روايت شده كه گفته اند: ابر، از پيش رويشان مى گذرد، و مى پرسد چه مى خواهيد؟ هرچه بخواهند، برايشان مى بارد. پس اهل بهشت هرچه را بخواهد، برايشان باريده مى شود.
ولى اين وجه صحيح نيست. زيرا بدون هيچ دليلى، اطلاق كلام را مقيد كرده است. چون ظاهر جمله «لَهُم مَا يَشَاؤنَ فِيهَا» اين است كه آنچه را كه برايشان ممكن باشد، بخواهند مى توانند بخواهند. نه اين كه آنچه را بخواهند به ايشان داده مى شود. تا در نتيجه معناى زيادتر از آن، زيادى عددى از آن چيزى باشد كه مثلا يكى يا دو تا از آن خواسته اند. بلكه معناى زيادتر از آن، زيادترى از هر چيزى است كه ممكن باشد مورد خواست آن ها قرار گيرد.
به عبارت ساده تر: چيزى است كه اصلا خود آن ها آن را نخواسته اند، چون عقلشان نمى رسيده كه چنان چيزى را بخواهند.
بعضى هم گفته اند مراد اين است كه خداوند حسنه آنان را، ده برابر مى كند. اشكال اين وجه هم، همان اشكال وجه قبلى است.
«وَ كَمْ أَهْلَكنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَشدُّ مِنهُم بَطشاً فَنَقَّبُوا فى الْبِلَادِ هَلْ مِن محِيصٍ»:
كلمه «تنقيب»، كه مصدر فعل ماضى «نَقّبُوا» است، به معناى سير است. و كلمه «محيص»، به معناى پناهگاه و گريزگاه است.
اين آيه شريفه، بعد از آيات قبل كه به خلقت انسان و علم خدا به آن و سير به سوى خدايش را بيان مى كرد، ناگهان مسأله انذار و تخويف را پيش مى كشد. و عين اين جريان در اول سوره بود، كه داشت بر مسأله معاد احتجاج مى كرد، و ناگهان به تخويف و انذار پرداخت، فرمود: «كَذّبَت قَبلَهُم قَومُ نُوحٍ وَ أصحَابِ الرّسِّ وَ ثَمُود...».
و معناى آيه اين است كه: چه بسيار از اقوام كه قبل از اين مشركان فعلى بودند، و خيلى هم از ايشان نيرومندتر بودند، و با نيروى خود به سرزمين ها رفته، آن جاها را فتح كردند، آيا توانستند از عذاب و هلاك كردن خدا گريزگاهى بيابند؟ اگر آن ها توانستند، اين مشركان هم خواهند توانست.
«إِنَّ فى ذَلِك لَذِكرَى لِمَن كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السّمْعَ وَ هُوَ شهِيدٌ»:
كلمه «قلب»، به معناى آن نيرویى است كه آدمى به وسيله آن، تعقّل مى كند و حق را از باطل تميز مى دهد، و خير را از شر جدا مى كند و بين نافع و مضر فرق مى گذارد. و اگر تعقّل نكند و چنين تشخيص و جداسازى نداشته باشد، در حقيقت وجود او مثل عدمش خواهد بود. چون چيزى كه اثر ندارد، وجود و عدمش برابر است.
و معناى «القاء سمع»، همان گوش دادن است. گويا انسان در هنگام گوش دادن به سخن كسى، گوش خود را در اختيار او مى گذارد، تا هرچه خواست، به او بفهماند. و كلمۀ «شهيد»، به معناى حاضر و مشاهده كننده است.
و معناى آيه اين است كه: در آنچه از حقایق كه از آن خبر داديم، و آنچه از داستان هاى امت هاى هلاك شده كه بدان اشاره نموديم، تذكرى است كه هر كس تعقّل كند، با آن متذكر مى گردد، و آنچه خير و نفعش در آن است، انتخاب مى نمايد. و هر كس كه گوش بدهد و آن را بشنود، و اشتغالات غير حق، او را از شنيدن حق مشغول نكرده باشد، و در عين حال حاضر به شنيدن و فرا گرفتن شنيده هاى خود باشد، از آن متذكر مى شود.
در اين آيه، بين كسى كه قلب دارد و كسى كه گوش دهد در حالى كه شاهد هم باشد، ترديد شده. فرموده: يا آن باشد يا اين، و اين ترديد بدين جهت است كه مؤمن به حق، دو جور است. يا كسى است كه داراى عقل است، و مى تواند حق را دريابد و بگيرد، و در آن تفكر كند و بفهمد حق چيست، و به آن اعتقاد بيابد. و يا كسى است كه تفكرش نيرومند نيست، تا حق و خير و نافع را از باطل و شر و مضر تميز دهد. چنين كسى بايد از ديگران بپرسد و پيروى كند.
و اما كسى كه نه نيروى تعقّل دارد و نه حاضر است از گواهان، سخن حق را بشنود، هرچند آن گواه و شاهد رسالت داشته باشد، و او را انذار كند، چنين كسى جاهلى است لجباز. نه قلب دارد و نه گوش، همچنان كه در جاى ديگر قرآن مى بينيم كه مى فرمايد: «وَ قَالُوا لَو كُنّا نَسمَعُ أو نَعقِلُ مَا كُنّا فِى أصحَابِ السّعِير».
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السّمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنَهُمَا فى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ مَا مَسّنَا مِن لُّغُوبٍ»:
كلمۀ «لُغُوب»، به معناى تعب و خستگى است، و معناى آيه روشن است.
بحث روايتى
در كتاب توحيد، به سند خود، از عَمرو بن شمر، از جابر بن يزيد روايت كرده كه گفت: من از امام ابى جعفر «عليه السلام» پرسيدم: آيه شريفه «أفعِيينَا بِالخَلقِ الأوّل بَل هُم فِى لَبسٍ مِن خَلقٍ جَدِيد» چه معنا دارد؟
حضرت فرمود: اى جابر! تأويل اين آيه چنين است كه وقتى اين عالَم و اين خلقت فانى شود، و اهل بهشت در بهشت و اهل آتش در آتش جاى گيرند، خداى تعالى، دست به خلقت عالَمى غير اين عالَم مى زند، و خلقتى جديد مى آفريند، بدون اين كه مرد و زنى داشته باشند، تنها كارشان عبادت و توحيد خدا است، و برايشان سرزمينى خلق مى كند غير از اين زمين، تا آن خلايق را بر دوش خود بكشد، و آسمانى برايشان خلق مى كند، غير از اين آسمان، تا بر آنان سايه بگستراند.
و شايد تو خيال مى كردى خدا تنها همين يك عالَم را خلق كرده، و يا مى پنداشتى كه غير از شما، ديگر هيچ بشرى نيافريده. به خدا سوگند، هزار هزار عالَم، و هزار هزار آدم آفريده، كه تو فعلا در آخرين آن عوالم هستى، و در دودمان آخرين آن آدم ها قرار دارى.
مؤلف: و در كتاب خصال، قسمت اول اين حديث را به سند خود، از محمد بن مسلم، از آن جناب نقل كرده. و چه بسا مراد از اين كه فرمود: «تأويل اين آيه چنين است»، اين باشد كه اين مطلب نيز بر آيه منطبق است. نه اين كه آيه تنها مى خواهد اين را بگويد.
و از جوامع الجامع، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت كرده كه فرمود:
نويسندۀ حسنات در طرف راست آدمى، و نويسندۀ سيئات در طرف چپ آدمى قرار دارند، و دست راستى بر دست چپى فرماندهى دارد، و دست چپى به فرمان او كار مى كند. بنابراين، اگر انسان عمل نيكى انجام دهد، دست راستى، ده برابرش را مى نويسد، و اگر عمل زشتى مرتكب شود، به دست چپى مى گويد: هفت ساعت مهلتش بده، شايد تسبيحى گويد و استغفارى كند، «اگر نكرد، آن وقت گناهش را بنويس).
و در معناى اين حديث، روايات ديگرى هست، و به جاى هفت ساعت، شش ساعت هم روايت شده.
مؤلف: و در نهج البلاغه، در معناى آيه: «وَ جَاءَت كُلُّ نَفسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَ شَهِيد» فرموده: «سائقى» كه او را به سوى محشر مى برد، و «شاهدى» كه عليه او به آنچه كرده است، شهادت مى دهد.
و در مجمع البيان است كه ابوالقاسم حسكانى، به سند خود، از اعمش روايت كرده كه گفت: ابوالمتوكل تاجر، از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت:
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: چون روز قيامت شود، خداى تعالى به من و به على فرمان مى دهد: هر كس شما را به خشم آورده، در آتش افكنيد، و هر كس (خوشنودتان كرده)، دوستتان داشته، داخل بهشت سازيد. اين است معنا (و يا تأويل) آيه: «ألقِيَا فِى جَهَنّم كُلّ كَفّارٍ عَنِيد».
مؤلف: اين حديث را، شيخ الطائفه شيخ طوسى «عليه الرحمه» نيز، در امالى خود، به سندى كه به ابى سعيد خدرى دارد، از آن جناب روايت كرده.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا - در كتاب ذكر الموت - و ابن ابى حاتم، و ابونعيم - در كتاب حليه - از جابر بن عبداللّه روايت كرده كه گفت: من از رسول خدا شنيدم كه فرمود:
فرزند آدم، از آن آينده اى كه برايش مقدر شده، چقدر غافل است. خداى تعالى، وقتى مى خواهد اين بنده را بيافريند، به فرشته مى گويد: رزق او را بنويس، آثارش را بنويس، اجلش را هم بنويس. اين را هم كه آيا سعيد است، يا شقى ثبت كن.
آنگاه اين فرشته بالا مى رود، و خداى تعالى، فرشتۀ ديگرى روانه مى كند تا او را حفظ كند. آن فرشته نيز همواره مراقب او است، تا وى به حدّ رشد برسد. او نيز بالا مى رود. و خداى تعالى، دو فرشته ديگر را موكّل بر او مى كند، تا حسنات و گناهانش را ثبت كنند. و اين دو فرشته، همچنان هستند تا آن كه مرگ آن بنده فرا رسد. آن وقت اين دو فرشتۀ نويسنده بالا مى روند. فرشتۀ موت مى آيد تا جان او را بگيرد. و چون او را داخل قبر كنند، دوباره جانش را به كالبدش برگرداند، و دو فرشتۀ قبر آمده، او را امتحان مى كنند، سپس بالا مى روند.
و چون روز قيامت شود، دو فرشتۀ نويسندۀ حسنات و گناهان، دوباره به سراغش مى آيند، و نامۀ عمل او را باز كرده، به گردنش مى افكنند، و همچنان با او هستند. يكى به عنوان «سائق» و ديگرى به عنوان «شهيد» (تا به عرصه اش برسانند).
آنگاه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: به درستى در پيش رو، امرى عظيم داريد. امرى مافوق قدرتتان، از خداى عظيم استقامت بجوييد.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «يَومَ نَقُولُ لِجَهَنّمَ هَل امتَلَأتِ وَ تَقُولُ هَل مِن مَزِيد» مى گويد: اين استفهام از اين جهت شده كه خداى تعالى، وعدۀ داده بود جهنّم را پُر كند و جهنم مالامال آتش شود. از او مى پرسد: آيا پُر شده اى؟ او مى پرسد: مگر باز هم هست؟ و منظورش اين است كه ديگر جاى خالى ندارم.
مؤلف: همان طور كه ملاحظه مى كنيد، بناى اين معنا كه در اين حديث براى آيه شده، بر اين اساس است كه استفهام در آن انكارى باشد.
و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى، مسلم، ترمذى، نسائى، ابن جرير، ابن مردويه و بيهقى - در كتاب اسماء و صفات - از انس روايت كرده اند كه گفت:
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: پيوسته در جهنم ريخته مى شود و او همچنان دادِ «هَل مِن مَزِيدَ» ش، بلند است. تا آن كه ربُّ العزه، پاى خود را در آن بگذارد. آن وقت است كه اجزايش از هم جدا شده، و مى گويد: بس است، بس است، تو را به عزت و كَرَمت سوگند.
و هميشه در بهشت هم جاى زيادى هست، تا آن كه خدا مخلوقى ديگر بيافريند، و آنان را در قصرهاى بهشت جاى دهد.
مؤلف: «پا نهادن خدا در آتش»، و اين كه آتش بگويد: «بس است، بس است»، در روايات زيادى آمده. اما همه از طرق اهل سنّت است.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «لَهُم مَا يَشَاؤُنَ فِيهَا وَ لَدَينَا مَزِيد» گفته: منظور از «مَزِيد»، نظر كردن به رحمت خداست.
و در الدر المنثور است كه بزاز و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و لالكائى - در كتاب السنه - و بيهقى - در كتاب البعث و النشور - از انس روايت كرده كه در تفسير جملۀ «وَ لَدَينَا مَزِيد» گفته: «مَزِيد» اين است كه خداى تعالى، برايشان تجلّى مى كند.
و در كافى، از بعضى از علماى اماميه، بدون ذكر بقيه سند، از هشام بن حكم روايت كرده كه گفته: ابوالحسن موسى بن جعفر «عليه السلام» فرمود: اى هشام! خداى عزّوجلّ، در كتاب عزيزش مى فرمايد: «إنّ فِى ذَلِكَ لَذِكرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلبٌ»، و منظورش از «قلب»، عقل است.
و در الدر المنثور است كه: خطيب در تاريخ خود، از عوام ابن حوشب روايت كرده كه گفت: من از ابومجلز، در باره مردى پرسيدم كه مى نشيند و پاهاى خود را روی هم مى اندازد، اين چطور است؟
گفت: عيبى ندارد، يهوديان اين را بد مى دانند، و خيال مى كنند كه اين گونه نشستن، مخصوص خدا است. چون خداى تعالى، بعد از آن كه عالَم را در ظرف شش روز خلق كرد، و از خلقت آسمان ها و زمين فارغ شد، براى رفع خستگى اين طور نشست، و اين جا بود كه خداوند، اين آيه را نازل كرد: «وَ لَقَد خَلَقنَا السّمَاوَاتِ وَ الأرضَ وَ مَا بَينَهُمَا فِى سِتّة أيّامٍ وَ مَا مَسّنَا مِن لُغُوب»، كه هرچند ما آسمان ها و زمين را در شش روز آفريديم، اما خسته نشديم.
مؤلف: اين معنا، از ضحاك و قتاده نيز نقل شده، و مفيد هم چنين معنايى در روضة الواعظين، در روايتى ضعيف نقل كرده. و سند اصلى اين كه خلقت موجودات در شش روز، از ايام هفتگانه هفته تقسيم شده تورات و قرآن است و هرچند قرآن مكرر سخن از خلقت اشياء در شش روز گفته، وليكن نفرموده اين شش روز، از چه روزهايى است. آيا از روزهاى هفته است يا نه. و حتى اشاره اى هم به آن نكرده.
و اگر به خاطر داشته باشيد، در آغاز تفسير اين سوره گفتيم كه: بعضى از مفسران، آيه «وَ لقَد خَلَقنَا السّمَاوَاتِ وَ الأرض...» را مدنى دانسته اند. اينك مى گوييم:
عاملى كه ايشان را به اين نظريه وادار كرده، همين روايات است كه پنداشته اند بر حسب اين روايات، آيه شريفه پاسخ به يهود است (و يهوديان در مدينه بودند، نه در مكه)، ولى در آيه هيچ دلالتى نيست كه اگر مى خواهد كلام يهود را رد كند، در مدينه نازل شده باشد. براى اين كه در آيات مكى هم، سخن از يهود به ميان آمده، همچنان كه در سوره «اعراف» چنين است.
آيات ۳۹ - ۴۵ سوره «ق»
فَاصبرْ عَلى مَا يَقُولُونَ وَ سبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك قَبْلَ طلُوع الشّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ(۳۹) وَ مِنَ الَّيْلِ فَسبِّحْهُ وَ أَدْبَارَ السُّجُودِ(۴۰) وَ استَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِن مَّكانٍ قَرِيبٍ(۴۱) يَوْمَ يَسمَعُونَ الصّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذَلِك يَوْمُ الخُْرُوج (۴۲) إِنَّا نَحْنُ نُحْیىِ وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ(۴۳) يَوْمَ تَشقَّقُ الاَرْضُ عَنهُمْ سِرَاعاً ذَلِك حَشرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ(۴۴) نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَ مَا أَنت عَلَيهِم بجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْءَانِ مَن يخَافُ وَعِيدِ(۴۵)
پس در برابر آنچه مى گويند، خويشتندارى كن و به حمد پروردگار خود تسبيح گوى، هم قبل از طلوع خورشيد و هم قبل از غروب (۳۹).
و پاره اى از شب را، و به دنبال سجده ات، او را تسبيح گوى (۴۰).
و به گوش باش، روزى كه منادى از مكانى نزديك ندا بر مى آورد (۴۱).
روزى كه همه آن صيحه را كه قضائش حتمى است، مى شنوند، كه روز خروج از قبرها است (۴۲).
به درستى اين ماييم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم و بازگشت به سوى ما است (۴۳).
بازگشت در روزى كه زمين، به زودى از روى آنان مى شكافد و آن، حشرى است كه براى ما آسان است(۴۴).
ما به آنچه مى گويند، داناييم و تو نمى توانى مردم را به آنچه مى خواهى، مجبور كنى. پس تنها با قرآن كسانى را تذكر بده كه از تهديد خدا بيمناك اند (۴۵).
اين آيات، خاتمۀ سوره است كه در آن ،رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را دستور مى دهد كه در برابر آنچه مى گويند و نسبت هايى كه مى دهند - مثلا مى گويند سحر و جنون و شعر است - صبر كن.
و نيز در مقابل لجبازی ها و استهزايى كه نسبت به معاد و برگشتن به سوى خداى تعالى دارند، حوصله به خرج ده، و پروردگار خود را با تسبيح عبادت كن، و منتظر روز قيامت باش كه با يك صيحه آغاز مى شود، و كسانى را كه از خداى نديده مى ترسند، با قرآن تذكر بده.
«فَاصبرْ عَلى مَا يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك قَبْلَ طُلُوع الشّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ»:
اين آيه تفريع و نتيجه گيرى از همه مطالب گذشته است، كه از آن جمله است مسأله انكار معاد از ناحيه مشركان، و سخن از جزئيات معاد و استدلال بر آن، و تهديد منكران و مكذّبين نبوت خاتم الانبياء، و تهديدشان به اين كه سرنوشت همان است كه مكذّبين از امت هاى گذشته، بدان مبتلا شدند.
«وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبّك...» - اين جمله، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را دستور مى دهد كه خداى تعالى را از آنچه در باره اش مى گويند، تسبيح كند و منزّه بدارد. تنزيهى كه توأم با حمد او باشد.
و حاصلش اين است كه: مى خواهد تا براى او فعل جميل اثبات نموده، هر نقص و ننگى را از او دور بدارد. و تسبيح قبل از طلوع آفتاب، مى تواند با نماز صبح منطبق شود. يعنى مى شود گفت مراد از آن، نماز صبح، و مراد از تسبيح قبل از غروب، نماز عصر و يا ظهر و عصر باشد.
«وَ مِنَ الَّيْلِ فَسبِّحْهُ وَ أَدْبَارَ السُّجُودِ»:
يعنى در پاره اى از شب، تسبيح گو، كه اين نيز مى تواند با نمازهاى مغرب و عشاء منطبق باشد.
«وَ أدبَارَ السُّجُود» - كلمه «أدبار»، جمع «دبر» است، و «دبر»، عبارت است از منتهى اليه هر چيز. البته منتهى اليه آن و مابعدش. و گويا مراد از آن، تسبيح بعد از همه نمازها باشد. چون سجده، در آخر هر ركعت از نماز است، و قهرا با تعقيبات نمازهاى پنجگانه منطبق مى شود.
بعضى گفته اند: مراد از آن، نافله هايى است كه هر نمازى دارد. و بعضى گفته اند: مراد دو ركعت و يا چند ركعت نماز بعد از نماز مغرب است. و بعضى گفته اند: مراد از آن، نماز وتر است كه در آخر نافله هاى شب قرار دارد.
«وَ استَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِن مَّكانٍ قَرِيبٍ»:
در اين آيه، «استماع» را به معانى مختلفى تفسير كرده اند، و از همه به ذهن نزديكتر، اين است كه: متضمن معناى انتظار باشد. يعنى: منتظر روزى باش كه در آن روز، بشنوى نداى منادى را از مكانى نزديك. و جمله «يَومَ يُنَادِ المُنَاد»، روى هم مفعولِ «وَ استَمِع» است. و مراد از نداى منادى، همان نفخۀ صور است كه مسؤول آن به طورى كه از آيه بعد استفاده مى شود، در آن مى دمد.
و اين كه فرمود: «ندا از مكانى نزديك است»، بدين جهت است كه «ندا»، آن چنان به خلایق احاطه دارد كه به نسبت مساوى، به گوش همه مى رسد، و افراد نسبت به آن، دور و نزديك نيستند. چون ندا - همان طور كه گفتيم - نفخۀ بعث و كلمه حيات است.
«يَوْمَ يَسمَعُونَ الصّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذَلِك يَوْمُ الخُْرُوج»:
اين آيه، بيان آن روزى است كه منادى ندا مى دهد. و اگر فرمود: صيحه اى است به حق، براى اين است كه قضایى است حتمى، همان طور كه در تفسير جملۀ «وَ جَاءَت سَكرَةُ المَوتِ بِالحَقّ...» گفتيم.
و معناى اين كه فرمود: «ذَلِكَ يَومُ الخُرُوج»، اين است كه: امروز، روز خروج از قبرها است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «يَومَ يَخرُجُونَ مِنَ الأجدَاثِ سِرَاعاً».
«إِنَّا نحْنُ نُحْیىِ وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ»:
مراد از «إحياء»، افاضۀ حيات بر جسدهايى است كه در دنيا مُرده اند. و مراد از «إماته»، همان ميراندن در دنيا است، كه عبارت است از منتقل شدن به عالَم قبر. و مراد از جملۀ «وَ إلَينَا المَصِير» - به طورى كه از سياق بر مى آيد - إحياء در روز قيامت است.
«يَوْمَ تَشقَّقُ الاَرْضُ عَنهُمْ سِرَاعاً ذَلِك حَشرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ»:
كلمه «تَشَقّقُ»، در اصل «تتشقق» و از باب «تفعّل» است كه به معناى شكافته شدن است. و معنايش اين است كه: زمين از روى ايشان شكافته مى شود، و ايشان به سرعت، به سوى دعوت كننده، بيرون مى شوند.
«ذَلِكَ حَشرٌ عَلَينَا يَسِيرٌ» - يعنى آنچه گفتيم (كه از قبور شكافته شده، به سرعت بيرون مى شوند)، حشرى است كه انجامش براى ما آسان است.
«نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَ مَا أَنت عَلَيهِم بجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْءَانِ مَن يخَافُ وَعِيدِ»:
اين جمله، در مقام تعليل جمله «فاصبِر عَلى مَا يَقُولُون» است. مى فرمايد: در برابر آنچه مى گويند، صبر كن. براى اين كه ما مى دانيم كه چه مى گويند، و تو كه نمى توانى مجبورشان سازى. پس تنها وظيفه ات اين است كه با قرآن تذكرشان دهى، تا آنان كه از تهديد خداوندشان مى ترسند، متذكر شوند. و كلمۀ «جَبّار» در اين آيه، به معناى تسلطى است كه بتواند مردم را بر اجراى خواسته هاى خود مجبور سازد.
و معناى آيه اين است كه: تو بر آنچه مى گويند صبر كن، و به حمد پروردگارت تسبيح گوى، و منتظر بعث باش كه ما مى دانيم چه مى گويند، و به زودى، سزايشان را در برابر و مطابق آنچه كرده اند، كف دستشان مى گذاريم، و تو مسلط بر آنان نيستى كه بتوانى بر اجراى خواسته خود مجبورشان سازى، و در نتيجه آنچه را دعوتشان مى كنى، انجام دهند - يعنى به خدا و روز جزا ايمان بياورند - و وقتى حال و وضع آنان چنين است، پس تو وظيفه خودت را انجام ده، و كسانى را با قرآن تذكر بده، كه از تهديد من مى هراسند.
بحث روايتى
در الدر المنثور است كه طبرانى - در كتاب اوسط - و ابن عساكر از جرير بن عبداللّه، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت كرده اند كه در معناى آيه شريفه: «وَ سَبّح بِحَمدِ رَبّكَ قَبلَ طُلُوعِ الشّمسِ وَ قَبلَ الغُرُوب» فرمود: قبل از طلوع شمس، نماز صبح، و قبل از غروب شمس، نماز عصر است.
و در مجمع البيان است كه از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه در پاسخ شخصى كه پرسيد: منظور از آيه «وَ سَبّح بِحَمدِ رَبّكَ قَبلَ طُلُوعِ الشّمسِ وَ قَبلَ الغُرُوب» چيست؟
فرمود: صبح كه شد، ده مرتبه مى گويى: «لا إله إلّا اللّه وَحدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ لَهُ المُلكُ وَ لَهُ الحَمدُ وَ هُوَ عَلى كُلّ شَئٍ قَدِير»، و همين ده مرتبه را در عصر هم مى گويى.
مؤلف: امام اين معنا را از اطلاق تسبيح در آيه استفاده كرده اند، هرچند كه موردش، خاصّ نماز صبح و عصر باشد. پس منافاتى بين اين دو روايت نيست، چون مورد، مخصّص نمى شود.
و در كافى، به سند خود، از حريز، از زراره، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: به حضورش عرضه داشتم معناى جملۀ «وَ أدبَارَ السُّجُود» چيست؟ فرمود: چند ركعت بعد از مغرب است.
مؤلف: اين روايت را قمى هم، در تفسير خود، به سندى كه به ابن ابى بصير دارد، از حضرت رضا «عليه السلام» نقل كرده، و عبارت آن چنين است: چهار ركعت بعد از مغرب است.
و در الدر المنثور است كه مسدد در مسند خود، و ابن منذر و ابن مردويه، از على بن ابى طالب «عليه السلام» روايت كرده اند كه فرمود: از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، معناى «أدبَارَ السُّجُود» را پرسيدم. فرمود: منظور دو ركعت بعد از مغرب است، و منظور از «أدبَارَ النّجُوم»، دو ركعت قبل از نماز صبح است.
مؤلف: نظير اين روايت از ابن عباس و عُمَر، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نقل شده. و در مجمع البيان، آن را مستند به حسن بن على «عليهما السلام» نيز كرده، كه آن جناب، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نقل كرده است.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «فَذَكّر بِالقُرآنِ مَن يَخَافُ وَعِيد» آمده كه امام فرمود: يعنى اى محمّد! با آن وعده هاى عذابى كه در قرآن داده ايم، ايشان را تذكر بده.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |