گمنام

تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۳۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۴۴: خط ۴۴:


==حكم حرمت قتال در ماه هاى حرام چهارگانه ==
==حكم حرمت قتال در ماه هاى حرام چهارگانه ==
«'''مِنهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِك الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظلِمُوا فِيهِنَّ أَنفُسكمْ'''»:
«'''مِنهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِك الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظلِمُوا فِيهِنَّ أَنفُسكُمْ'''»:


كلمه «حرم» جمع «حرام» است كه به معناى هر چيز ممنوعى است . و كلمه «قيم» به معناى كسى است كه قيام به اصلاح مردم نموده و بر اداره امور حيات و حفظ شوون ايشان مهيمن و مسلط باشد.
كلمۀ «حُرُم»، جمع «حرام» است كه به معناى هر چيز ممنوعى است. و كلمۀ «قيّم»، به معناى كسى است كه قيام به اصلاح مردم نموده و بر اداره امور حيات و حفظ شؤون ايشان، مهيمن و مسلط باشد.


و مقصود از آن چهار ماهى كه حرام است بدليل نقلى قطعى ماه ذى القعده ، ذى الحجه ، محرم و رجب است كه جنگ در آنها ممنوع شده. و جمله «منها اربعه حرم» كلمه تشريع است نه اينكه بخواهد خبرى بدهد، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: «اين است آن دين قائم به مصالح مردم».
و مقصود از آن چهار ماهى كه حرام است، به دليل نقلى قطعى، ماه «ذى القعده»، «ذى الحجّه»، «محرّم» و «رجب» است، كه جنگ در آن ها ممنوع شده. و جملۀ «مِنهَا أربَعَةٌ حُرُم»، كلمه تشريع است، نه اين كه بخواهد خبرى بدهد. به دليل اين كه دنبالش مى فرمايد: «اين است آن دين قائم به مصالح مردم».


و همانطور كه اشاره شد منظور از حرام نمودن چهار ماه حرام ، اين است كه مردم در اين ماهها از جنگيدن با يكديگر دست بكشند، و امنيت عمومى همه جا حكمفرما شود تا بزندگى خود و فراهم آوردن وسائل آسايش و سعادت خويش برسند، و به عبادت و طاعات خود بپردازند.
و همان طور كه اشاره شد، منظور از حرام نمودن چهار ماه حرام، اين است كه مردم در اين ماه ها، از جنگيدن با يكديگر دست بكشند، و امنيت عمومى همه جا حكمفرما شود، تا به زندگى خود و فراهم آوردن وسائل آسايش و سعادت خويش برسند، و به عبادت و طاعات خود بپردازند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۵۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۵۹ </center>
و اين حرمت ، از شرايعى است كه ابراهيم (عليه السلام ) تشريع كرده بود، و عرب آن را حتى در دوران جاهليت كه از دين توحيد بيرون بوده و بت مى پرستيدند محترم مى داشتند، چيزى كه هست قانونى داشتند بنام «نسئ» و آن اين بود كه هر وقت مى خواستند اين چهار ماه و يا يكى از آنها را با ماه ديگرى معاوضه نموده مثلا بجاى محرم ، صفر را حرام مى كردند، و در محرم كه ماه حرام بود به جنگ و خونريزى مى پرداختند، و اين قانون را آيه بعدى متعرض است.
و اين حرمت، از شرايعى است كه ابراهيم «عليه السلام» تشريع كرده بود، و عرب آن را حتى در دوران جاهليت كه از دين توحيد بيرون بوده و بت مى پرستيدند، محترم مى داشتند. چيزى كه هست، قانونى داشتند به نام «نسئ»، و آن، اين بود كه:


كلمه «ذلك» در جمله «ذلك الدين القيم» اشاره است به حرمت چهار ماه مذكور، و كلمه «دين» همانطورى كه اطلاق مى شود بر مجموع احكامى كه خداوند بر انبياى خودش نازل كرده (از قبيل دين موسى ، دين عيسى و دين خاتم انبياء (صلى الله عليه و آله) همچنين اطلاق بر بعضى از آن احكام نيز مى شود، و بهمين جهت معناى جمله مورد بحث اين مى شود كه : تحريم چهار ماه از ماههاى قمرى ، خود دينى است كه مصالح بندگان را تامين و تضمين مى نمايد. نظير اين تعبير در آيه «جعل الله الكعبه البيت الحرام قياما للناس و الشهر الحرام» آمده كه در جلد ششم اين كتاب بيانش گذشت.
هر وقت مى خواستند اين چهار ماه و يا يكى از آن ها را با ماه ديگرى معاوضه نموده، مثلا به جاى «محرّم»، «صفر» را حرام مى كردند، و در «محرّم» كه ماه حرام بود، به جنگ و خونريزى مى پرداختند، و اين قانون را آيه بعدى متعرض است.


ضميرى كه در جمله «فلا تظلموا فيهن» به كار رفته راجع است به كلمه «اربعه» نه به كلمه «اثنا عشر» زيرا همانطورى كه فراء هم گفته اگر راجع به اثنا عشر بود جا داشت بجاى «فيهن» بفرمايد «فيها».
كلمۀ «ذَلِكَ» در جملۀ «ذَلِكَ الدّينُ القَيّم»، اشاره است به حرمت چهار ماه مذكور. و كلمۀ «دين»، همان طورى كه اطلاق مى شود بر مجموع احكامى كه خداوند بر انبياى خودش نازل كرده، (از قبيل: دين موسى، دين عيسى و دين خاتم انبياء «صلى الله عليه و آله»)، همچنين بر بعضى از آن احكام نيز اطلاق مى شود، و به همين جهت، معناى جمله مورد بحث اين مى شود كه:


علاوه بر اين ، اگر راجع به كلمه اثنا عشر كه به معناى يك سال تمام است مى بود، به قول بعضى ها اين اشكال متوجه مى شد كه در اين صورت معناى جمله «فلا تظلموا فيهن انفسكم» اين باشد كه دائما به خود ستم نكنيد، و با در نظر گرفتن اينكه جمله مذكور نتيجه دوازده بودن ماهها است آنوقت وجه روشنى براى استنتاج آن به نظر نمى رسد، (و اين سؤ ال بنظر هر كس مى رسد كه دوازده گانه بودن ماهها چه ربطى دارد به اينكه انسان در همه سالهاى عمرش به خود ستم نكند).
تحريم چهار ماه از ماه هاى قمرى، خود دينى است كه مصالح بندگان را تأمين و تضمين مى نمايد. نظير اين تعبير، در آيه: «جَعَلَ اللهُ الكَعبَةَ البَيتَ الحَرَام قِيَاماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهرَ الحَرَام» آمده، كه بیانش در جلد ششم اين كتاب، گذشت.


به خلاف اينكه ضمير نامبرده راجع باشد به چهار ماه كه در اين صورت استنتاج مزبور روشن و مربوط خواهد بود، زيرا معناى آيه اين مى شود كه بخاطر اينكه خداوند اين چهار ماه را حرام كرده حرمتش را نگاه داريد و در آنها به خود ستم نكنيد.
ضميرى كه در جملۀ «فَلَا تَظلِمُوا فِيهِنّ» به كار رفته، راجع است به كلمۀ «أربَعَةٍ»، نه به كلمۀ «اثنَا عَشَر». زيرا همان طورى كه «فراء» هم گفته، اگر راجع به «اثنا عشر» بود، جا داشت به جاى «فِيهِنّ»، بفرمايد: «فِيهََا».
 
علاوه بر اين، اگر راجع به كلمه «اثنا عشر»، كه به معناى يك سال تمام است مى بود، به قول بعضى ها، اين اشكال متوجه مى شد كه: در اين صورت، معناى جملۀ «فَلَا تَظلِمُوا فِيهِنَّ أنفُسَكُم»، اين باشد كه دائما به خود ستم نكنيد، و با در نظر گرفتن اين كه جمله مذكور، نتيجه دوازده بودن ماه ها است، آن وقت وجه روشنى براى استنتاج آن به نظر نمى رسد. (و اين سؤال به نظر هر كس مى رسد كه دوازده گانه بودن ماه ها، چه ربطى دارد به اين كه انسان در همه سال هاى عمرش به خود ستم نكند).
 
به خلاف اين كه ضمير نامبرده راجع باشد به چهار ماه، كه در اين صورت، استنتاج مزبور روشن و مربوط خواهد بود. زيرا معناى آيه اين مى شود كه: به خاطر اين كه خداوند اين چهار ماه را حرام كرده، حرمتش را نگاه داريد و در آن ها به خود ستم نكنيد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۶۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۶۰ </center>
پس نهى از ظلم كردن در اين چند ماه دليل بر عظمت و موكد بودن احترام آنها است ، همچنانكه وقوع اين نهى خاص بعد از نهى عام ، دليل ديگرى است بر موكد بودن آن ، و مثل اين است كه بگوئيم هيچ وقت ظلم مكن ، و در اين چند روزه ظلم مكن.
پس نهى از ظلم كردن در اين چند ماه، دليل بر عظمت و مؤكّد بودن احترام آن ها است، همچنان كه وقوع اين نهى خاص بعد از نهى عام، دليل ديگرى است بر مؤكّد بودن آن، و مثل اين است كه بگویيم: هيچ وقت ظلم مكن، و در اين چند روزه ظلم مكن.


و اين جمله ، يعنى جمله «فلا تظلموا فيهن انفسكم» هر چند از نظر اطلاق لفظ نهى از هر ظلم و معصيتى است ، ليكن سياق آيه قرينه است بر اينكه مقصود اهم از آن ، نهى از قتال در اين چند ماه است.
و اين جمله، يعنى جملۀ «فَلَا تَظلِمُوا فِيهِنّ أنفُسَكُم»، هر چند از نظر اطلاق لفظ، نهى از هر ظلم و معصيتى است، ليكن سياق آيه، قرينه است بر اين كه مقصود اهمّ از آن، نهى از قتال در اين چند ماه است.


«'''وَ قَاتِلُوا الْمُشرِكينَ كافَّةً كمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ'''»:
«'''وَ قَاتِلُوا الْمُشرِكينَ كافَّةً كمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ'''»:


راغب در مفردات گفته: كلمه «كف» به معناى كف دست آدمى است كه آن را باز و بسته مى كند؛ و معناى «كففته» اين است كه من او را با كف دست زدم و دفع كردم ، و بهمين مناسبت متعارف شده كه اين كلمه را در معناى دفع هر چند كه با كف دست صورت نگيرد استعمال شود، حتى شخص كور را هم بخاطر اينكه چشمش بسته شده مكفوف گفته اند.
راغب، در مفردات گفته: كلمۀ «كَفّ»، به معناى كف دست آدمى است كه آن را باز و بسته مى كند؛ و معناى «كَفَفتُهُ»، اين است كه: من او را با كف دست زدم و دفع كردم، و به همين مناسبت متعارف شده كه اين كلمه را در معناى دفع، هر چند كه با كف دست صورت نگيرد، استعمال شود. حتى شخص كور را هم به خاطر اين كه چشمش بسته شده، «مكفوف» گفته اند.


و در آن آيه كه مى فرمايد: «و ما ارسلناك الا كافه للناس» معنايش اين است كه ما از فرستادن تو منظورى جز اين نداشتيم كه مانع ايشان از معصيت بوده باشى.
و در آن آيه كه مى فرمايد: «وَ مَا أرسَلنَاكَ إلّا كَافّةً لِلنّاس»، معنايش اين است كه ما از فرستادن تو منظورى جز اين نداشتيم كه مانع ايشان از معصيت بوده باشى.
   
   
و «تاء» اى كه در آخر «كافه» آمده ، مانند تاءاى كه در آخر كلمات: «راويه»، «علامة» و «نسابه» آمده براى مبالغه است ؛ و همچنين در آن آيه ديگر كه مى فرمايد: «و قاتلوا المشركين كافه كما يقاتلونكم كافه» كه بعضى گفته اند معنايش اين است كه «شما با مشركين كارزار كنيد در حالى كه ايشان را دفع دهنده باشيد، همچنانكه ايشان با شما كارزار مى كنند و مى خواهند شما را دفع دهند».
و «تاء» اى كه در آخر «كافّة» آمده، مانند تاءاى كه در آخر كلمات: «رَاوِيَة»، «عَلّامة» و «نَسّابة» آمده، براى مبالغه است. و همچنين در آن آيه ديگر كه مى فرمايد: «وَ قَاتِلُوا المُشرِكِينَ كَافَّة كَمَا يُقَاتِلُونَكُم كَافَّة»، كه بعضى گفته اند معنايش اين است كه: «شما با مشركان كارزار كنيد، در حالى كه ايشان را دفع دهنده باشيد، همچنان كه ايشان با شما كارزار مى كنند و مى خواهند شما را دفع دهند».


ليكن بعضى ديگر گفته اند «كافة» به معناى جماعت است و آيه بدين معنا مى باشد: «با ايشان دسته جمعى كارزار كنيد همانطورى كه آنها همگى با شما كارزار مى كنند»؛ چون جماعت را بخاطر نيرومنديش ‍ كافه مى گويند، همچنان كه «وازعة» هم مى نامند، و به همين معنا در آيه «يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافه» آمده.
ليكن بعضى ديگر گفته اند: «كافّة»، به معناى جماعت است و آيه، بدين معنا مى باشد: «با ايشان دسته جمعى كارزار كنيد، همان طورى كه آن ها، همگى با شما كارزار مى كنند». چون جماعت را به خاطر نيرومندی اش، «كافّه» مى گويند، همچنان كه «وَازِعَة» هم مى نامند. و به همين معنا در آيه: «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اُدخُلوا فِى السِّلمِ كَافّة» آمده.


و در مجمع البيان گفته: كلمه «كافه» به معناى احاطه ، و ماخوذ است از «كافه الشئ» كه به معناى آخرين حد و كناره هر چيز است كه وقتى بدانجا رسيديم ديگر از پيشروى بيش از آن خوددارى مى كنيم. و اصل كلمه «كف» به معناى خوددارى و جلوگيرى است.
و در مجمع البيان گفته: كلمۀ «كافّة»، به معناى احاطه، و مأخوذ است از «كَافّةُ الشَّئ»، كه به معناى آخرين حدّ و كنارۀ هر چيز است كه وقتى بدان جا رسيديم، ديگر از پيشروى بيش از آن خوددارى مى كنيم. و اصل كلمۀ «كفّ»، به معناى خوددارى و جلوگيرى است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۶۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۶۱ </center>
اين كلمه در هر دو جاى آيه مورد بحث ، حال است از ضميرى كه به مسلمين و يا مشركين برمى گردد و يا در اولى حال است از مسلمين و در دومى از مشركين ، و يا به عكس . پس در اينجا چهار احتمال هست، و از اين چهار وجه آنكه زودتر از بقيه به ذهن مى رسد وجه چهارمى است، و آن اين است كه بگوئيم:  
اين كلمه در هر دو جاى آيه مورد بحث، حال است از ضميرى كه به مسلمين و يا مشركين بر مى گردد، و يا در اولى حال است از مسلمين و در دومى از مشركين، و يا به عكس. پس در اين جا، چهار احتمال هست، و از اين چهار وجه، آن كه زودتر از بقيه به ذهن مى رسد، وجه چهارمى است، و آن، اين است كه بگویيم:  
 
«كافّه» اولى، حال است از مشركين و دومى از مسلمين، و اين تبادرى كه به ذهن دارد، براى اين است كه از نظر لفظ، اولى به مشركين نزديك تر است و دومى به مسلمين. بنابراين معناى آيه چنين مى شود: «با مشركان، همه شان جنگ كنيد، همچنان كه ايشان با همه شما سرِ جنگ داشته و كارزار مى كنند».
 
در نتيجه، آيه شريفه، مانند آيه: «فَاقتُلُوا المُشرِكِينَ حَيثُ وَجَدتُمُوهُم» مى شود كه قتال با همه مشركان را واجب مى سازد، و هر حكمى را كه آن آيه نسخ كرده، اين نيز نسخ مى كند، و هر آيه ديگرى كه آن را تخصيص ‍دهد و يا مقيد كند، اين را نيز تخصيص داده و مقيد مى سازد.


كافه اولى حال است از مشركين و دومى از مسلمين ، و اين تبادرى كه به ذهن دارد، براى اين است كه از نظر لفظ، اولى به مشركين نزديك تر است و دومى به مسلمين و بنابراين معناى آيه چنين مى شود: «با مشركين همه شان جنگ كنيد همچنانكه ايشان با همه شما سر جنگ داشته و كارزار مى كنند».
البته اين را هم بايد دانست كه: اين آيه با همه اين احوال، تنها متعرض قتال با مشركان، يعنى بت پرستان است، و شامل اهل كتاب نيست. زيرا قرآن هر چند تصريحا و يا تلويحا نسبت شرك به اهل كتاب داده، ليكن هيچ وقت كلمهۀ «مشرك» را بر آنان اطلاق نكرده، و اين كلمه را به طور توصيف، تنها در مورد بت پرستان به كار برده. به خلاف كلمۀ «كفر» كه يا به صيغۀ فعل، و يا به صيغه وصف به ايشان نسبت داده،  همان طورى كه به بت پرستان اطلاق نموده.


در نتيجه آيه شريفه مانند آيه «فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم» مى شود كه قتال با همه مشركين را واجب مى سازد، و هر حكمى را كه آن آيه نسخ كرده اين نيز نسخ مى كند، و هر آيه ديگرى كه آن را تخصيص ‍دهد و يا مقيد كند، اين را نيز تخصيص داده و مقيد مى سازد.
اين را گفتيم تا كسى خيال نكند آيه مورد بحث، يعنى آيه: «وَ قَاتِلُوا المُشرِكِينَ كاَفَّة»، ناسخ آيه اخذ جزيه از اهل كتاب و يا مخصّص و يا مقيّد آن است. البته در آيه مورد بحث، وجوه ديگرى نيز گرفته اند، كه چون فايده اى در نقل آن نبود، از نقلش صرف نظر كرديم.


البته اين را هم بايد دانست كه اين آيه با همه اين احوال تنها متعرض قتال با مشركين ، يعنى بت پرستان است ، و شامل اهل كتاب نيست ، زيرا قرآن هر چند تصريحا و يا تلويحا نسبت شرك به اهل كتاب داده ليكن هيچ وقت كلمه مشرك را بر آنان اطلاق نكرده ، و اين كلمه را بطور توصيف ، تنها در مورد بت پرستان به كار برده . بخلاف كلمه كفر كه يا به صيغه فعل ، و يا به صيغه وصف به ايشان نسبت داده،  همانطورى كه به بت پرستان اطلاق نموده.
جملۀ «وَ اعلَمُوا أنَّ اللهَ مَعَ المُتَّقِين»، تعليم و يادآورى و در عين حال تحريك بر اتّصاف به صفت تقوا است، و در نتيجه چند فايده بر آن مترتب است:


اين را گفتيم تا كسى خيال نكند آيه مورد بحث يعنى آيه «و قاتلوا المشركين كافه» ناسخ آيه اخذ جزيه از اهل كتاب و يا مخصص و يا مقيد آنست ، البته در آيه مورد بحث وجوه ديگرى نيز گرفته اند كه چون فايده اى در نقل آن نبود از نقلش صرف نظر كرديم.
اول اين كه: پرهيزكاران را به نصرت الهى و غلبه و پيروزى بر دشمن وعده مى دهد و مى فهماند كه پيروزى همواره با حزب خدا است.  


جمله «و اعلموا ان الله مع المتقين» تعليم و يادآورى و در عين حال تحريك بر اتصاف به صفت تقوى است، و در نتيجه چند فايده بر آن مترتب است:
دوم اين كه: مؤمنان را نهى مى كند از اين كه در جنگ ها، از حدود خدایى تجاوز نموده، زنان و كودكان و كسانى را كه تسليم شده اند، به قتل برسانند، همچنان كه «خالد»، در جنگ «حُنَين» زنى را به قتل رسانده بود و رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، كسى را نزد او فرستاد و از اين عمل نكوهيده اش نهى فرمود،


اول اينكه پرهيزكاران را به نصرت الهى و غلبه و پيروزى بر دشمن وعده مى دهد و مى فهماند كه پيروزى همواره با حزب خدا است.  
و نيز مردانى از قبيلۀ «بنى جذيمه» را با اين كه اسلام آورده بودند، كشته بود و رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، خونبهاى ايشان را پرداخت و سه مرتبه به درگاه خدا از عمل «خالد» بيزارى جست.  


دوم اينكه مؤ منين را نهى مى كند از اينكه در جنگها از حدود خدائى تجاوز نموده زنان و كودكان و كسانى را كه تسليم شده اند به قتل برسانند همچنانكه خالد در جنگ حنين زنى را بقتل رسانده بود و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كسى را نزد او فرستاد و از اين عمل نكوهيده اش ‍ نهى فرمود، و نيز مردانى از قبيله بنى جذيمه را با اينكه اسلام آورده بودند كشته بود و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خونبهاى ايشان را پرداخت و سه مرتبه به درگاه خدا از عمل خالد بيزارى جست ؛ و نيز اسامه مردى يهودى را كه اظهار اسلام كرده بود كشت و به همان خاطر آيه «و لا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مومنا تبتغون عرض الحيوه الدنيا فعند الله مغانم كثيره» - كه شرحش در تفسير سوره نساء گذشت - نازل گرديد.
و نيز «اُسامه»، مردى يهودى را كه اظهار اسلام كرده بود، كشت و به همان خاطر، آيه: «وَ لَا تَقُولُوا لِمَن ألقَى إلَيكُمُ السَّلَامَ لَستَ مُؤمِناً تَبتَغُونَ عَرَضَ الحَيَوة الدُّنيَا فَعِندَ اللهِ مَغَانِمُ كثَيِرَة» - كه شرحش در تفسير سوره «نساء» گذشت - نازل گرديد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۶۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۶۲ </center>


۱۷٬۰۰۸

ویرایش