گمنام

تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۲۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(۷ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۰۲: خط ۱۰۲:


==مقصود از «حج اکبر»، در روايات شيعه ==
==مقصود از «حج اکبر»، در روايات شيعه ==
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: امير المؤ منين فرموده حج اكبر روز قربان است ، و احتجاج كرده به آيه قرآن كه مى فرمايد: «فسيحوا فى الارض اربعه اشهر» و اين چهار ماه عبارت است از بيست روز از ذى الحجه و تمامى محرم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الاخر، و اگر روز حج اكبر روز عرفه (نهم ذى الحجه ) باشد آنگاه تا روز دهم ربيع الاخر چهار ماه و يك روز مى شود و حال آنكه قرآن فرموده مهلت كفار از روز حج اكبر چهار ماه است، و نيز استدلال كرده اند به آن آيه ديگر كه مى فرمايد: «و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر» و سپس فرموده كه اعلام كننده در آن روز من بودم.
امام صادق «عليه السلام» فرمود: اميرالمؤمنين فرموده:  


پرسيدم : پس معناى كلمه «حج اكبر» چيست ؟ فرمود: از اين جهت بزرگترين حج ناميده شد كه در آن سال هم مسلمانها به زيارت خانه خدا رفتند، و هم مشركين ، و بعد از آن سال بود كه ديگر زيارت كردن كفار ممنوع شد.
حج اكبر، روز قربان است، و احتجاج كرده به آيه قرآن كه مى فرمايد: «فَسِيحُوا فِى الأرضِ أربَعَةَ أشهُر»، و اين چهار ماه عبارت است از: بيست روز از ذى الحجّه و تمامى محرّم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الآخر، و اگر روز حج اكبر، روز عرفه (نهم ذى الحجه) باشد، آنگاه تا روز دهم ربيع الآخر، چهار ماه و يك روز مى شود و حال آن كه قرآن فرموده مهلت كفار از روز حج اكبر، چهار ماه است. و نيز استدلال كرده اند به آن آيه ديگر كه مى فرمايد: «وَ أذَانٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إلَى النَّاسِ يَومَ الحَجِّ الأكبَر»، و سپس فرموده كه اعلام كننده در آن روز، من بودم.


و نيز در همان كتاب از صدوق از معاويه بن عمار روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم روز حج اكبر چه روزى است ؟ فرمود: روز قربان است ؛ و حج اصغر عمره است.
پرسيدم: پس معناى كلمۀ «حج اكبر» چيست؟ فرمود: از اين جهت بزرگترين حج ناميده شد كه در آن سال، هم مسلمان ها به زيارت خانه خدا رفتند و هم مشركان، و بعد از آن سال بود كه ديگر زيارت كردن كفار ممنوع شد.


مؤلف : اين روايت علاوه بر اينكه حج اكبر را به روز قربان تفسير كرده ، وجه اين تسميه را هم ذكر كرده (و آن اينكه عمره به تنهائى ، حج اصغر، و عمره با حج ، حج اكبر است ) و همه روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) جز چند روايت شاذ متفقند بر اينكه منظور از روز حج اكبر روز عيد قربان يعنى دهم ذى الحجه است كه آن را روز «نحر» هم مى نامند، همين معنا را از على (عليه السلام) هم روايت كرده اند.
و نيز، در همان كتاب، از صدوق، از معاوية بن عمار روايت شده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم: روز حج اكبر، چه روزى است؟ فرمود: روز قربان است؛ و حج اصغر، عمره است.


كلينى در كافى آن را از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از معاويه بن عمار از امام صادق (عليه السلام ) و نيز به سند خود از ذريح از آنحضرت روايت كرده ، و همچنين صدوق به سند خود از ذريح از آنجناب ، و عياشى از عبد الرحمان و ابن اذينه و فضيل بن عياض از آنحضرت روايت كرده اند.
مؤلف: اين روايت، علاوه بر اين كه حج اكبر را به روز قربان تفسير كرده، وجه اين تسميه را هم ذكر كرده (و آن اين كه عمره به تنهایى، حج اصغر، و عمره با حج، حج اكبر است)، و همه روايات وارده از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، جز چند روايت شاذ، متفق اند بر اين كه منظور از روز حج اكبر، روز عيد قربان، يعنى دهم ذى الحجّه است كه آن را، روز «نحر» هم مى نامند. همين معنا را از على «عليه السلام» هم روايت كرده اند.
 
كلينى، در كافى، آن را از على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از معاوية بن عمار، از امام صادق «عليه السلام»، و نيز به سند خود، از ذريح، از آن حضرت روايت كرده. و همچنين صدوق، به سند خود، از ذريح، از آن جناب، و عياشى، از عبدالرحمان و ابن اذينه و فضيل بن عياض، از آن حضرت روايت كرده اند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۰ </center>
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابى اوفى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده كه در روز عيد اضحى فرمود: امروز روز حج اكبر است.
و در الدرّ المنثور است كه ابن مردويه، از ابى اوفى، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» روايت كرده كه در روز عيد اضحى فرمود: امروز، روز حج اكبر است.


و نيز در همان كتاب است كه بخارى (در پاروقى كتابش ) و ابو داود، ابن ماجه ، ابن - جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و ابو نعيم در كتاب حليه از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در سالى كه به حج رفت در روز قربان ميان جمره ها ايستاد و فرمود: اين چه روزى است ؟ گفتند روز نحر (قربان ) است فرمود: اين روز حج اكبر است.
و نيز، در همان كتاب است كه بخارى (در پاروقى كتابش) و ابوداود، ابن ماجه، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابوالشيخ، ابن مردويه و ابونعيم، در كتاب حليه، از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، در سالى كه به حج رفت، در روز قربان ميان جمره ها ايستاد و فرمود: اين چه روزى است؟ گفتند روز نحر (قربان) است. فرمود: اين روز، حج اكبر است.


مؤلف : اين مضمون به طرق مختلفه اى از على (عليه السلام ) و ابن عباس و مغيره بن شعبه و ابى جحيفه و عبد الله بن ابى اوفى نيز روايت شده ، و به طرق مختلفه ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نقل شده است كه فرمود: حج اكبر روز عرفه است ، و همچنين از على و ابن - عباس و ابن زبير نيز نقل شده ، و از سعيد بن مسيب روايت شده كه حج اكبر روز بعد از روز قربان است و نيز روايت شده كه همه ايام حج است.  
مؤلف: اين مضمون، به طرق مختلفه اى، از على «عليه السلام» و ابن عباس و مغيرة بن شعبه و ابى جحيفه و عبدالله بن ابى اوفى نيز روايت شده، و به طرق مختلفه ديگرى، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نقل شده است كه فرمود: حج اكبر، روز عرفه است. و همچنين از على و ابن عباس و ابن زبير، نيز نقل شده، و از سعيد بن مسيّب روايت شده كه حج اكبر، روز بعد از روز قربان است. و نيز روايت شده كه همه ايام حج است.  


و در روايت ديگرى آمده كه حج اكبر آن سالى است كه ابو بكر در آن سال به حج رفت و اين وجه بى انطباق با روايتى كه قبلا از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرديم نيست ، همان روايتى كه داشت حج اكبر را از اين رو حج اكبر ناميدند كه در آن سال هم مسلمانان به حج آمده بودند و هم مشركين .
و در روايت ديگرى آمده كه حج اكبر، آن سالى است كه ابوبكر در آن سال به حج رفت. و اين وجه، بى انطباق با روايتى كه قبلا از امام صادق «عليه السلام» نقل كرديم، نيست. همان روايتى كه داشت حج اكبر را از اين رو حج اكبر ناميدند كه در آن سال، هم مسلمانان به حج آمده بودند و هم مشركان.
<span id='link130'><span>
<span id='link130'><span>


و در تفسير عياشى از زراره از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه «فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم» فرمود: «اشهر حرم» از روز قربان شروع مى شود تا دهم ربيع الاخر.
و در تفسير عياشى، از زراره، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه: «فَإذَا انسَلَخَ الأشهُرُ الحُرُم فَاقتُلُوا المُشرِكِينَ حَيثُ وَجَدتُمُوهُم» فرمود: «اشهر حرم»، از روز قربان شروع مى شود تا دهم ربيع الاخر.


و در الدر المنثور است كه حاكم - وى سند را صحيح دانسته - از مصعب بن عبد الرحمان از پدرش نقل كرده كه در تفسير آيه «فان تابوا و اقاموا الصلوه و آتوا الزكوة» گفته است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مكه را كه فتح كرد متوجه شهر طائف شد، و مردم آن شهر را هشت روز و يا هفت روز متوالى محاصره كرد آنگاه چند نوبت به تناوب به محاصره آنها پرداخت.
و در الدرّ المنثور است كه حاكم - وى سند را صحيح دانسته - از مصعب بن عبدالرحمان، از پدرش نقل كرده كه در تفسير آيه: «فَإن تَابُوا وَ أقَامُوا الصَّلَوة وَ آتَوُا الزَّكَوة» گفته است: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، مكه را كه فتح كرد، متوجه شهر طائف شد، و مردم آن شهر را هشت روز و يا هفت روز متوالى محاصره كرد، آنگاه چند نوبت به تناوب، به محاصره آن ها پرداخت.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۱ </center>
و سپس فرمود: هان اى مردم من جلوتر از شما از دنيا مى روم، و من شما را در حق عترتم به نيكى سفارش مى كنم ، ديدارتان حوض خواهد بود و به آن خدائى كه جانم به دست اوست يا اين است كه نماز را بپا مى داريد و زكات را مى دهيد، و يا اين است كه مردى از خاندانم و يا مثل خودم را وادار مى كنم تا گردنهاى رزمندگانتان را بزند، و ذراريتان را اسير كند. مردم خيال كردند مقصودش ابو بكر و عمر است ، لكن ديدند دست على (رضى الله عنه ) را گرفت و فرمود: «اين».
و سپس فرمود: هان اى مردم! من جلوتر از شما از دنيا مى روم، و من شما را در حق عترتم، به نيكى سفارش مى كنم. ديدارتان حوض خواهد بود و به آن خدایى كه جانم به دست اوست، يا اين است كه نماز را بپا مى داريد و زكات را مى دهيد، و يا اين است كه مردى از خاندانم و يا مثل خودم را وادار مى كنم تا گردن هاى رزمندگانتان را بزند، و ذراريتان را اسير كند. مردم خيال كردند مقصودش، ابوبكر و عُمَر است، لكن ديدند دست على «رضى الله عنه» را گرفت و فرمود: «اين».


مؤلف : منظور آنحضرت اين بود كه اگر كافر شويد چنين مى شود.
مؤلف: منظور آن حضرت اين بود كه اگر كافر شويد، چنين مى شود.


و در تفسير عياشى در حديث جابر از امام ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه در تفسير «فان تابوا» فرمود: يعنى اگر ايمان آوردند برادران دينى شما هستند.
و در تفسير عياشى، در حديث جابر، از امام ابى جعفر «عليه السلام» آمده كه در تفسير «فَإن تَابُوا» فرمود: يعنى اگر ايمان آوردند، برادران دينى شما هستند.


و در تفسير قمى در ذيل آيه «و ان احد من المشركين استجارك فاجره...» مى گويد امام (عليه السلام ) فرموده : معنايش اين است كه نخست قرآن را برايش بخوان و به معارف دين آشنايش كن و ديگر متعرضش مشو تا به مامن خود برگردد.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «وَ إن أحَدٌ مِنَ المُشرِكِينَ استَجَارَكَ فَأجِرهُ...» مى گويد: امام «عليه السلام» فرموده: معنايش اين است كه نخست قرآن را برايش بخوان و به معارف دين آشنايش كن و ديگر متعرضش مشو تا به مأمن خود برگردد.


و در تفسير برهان از ابن شهراشوب از تفسير قشيرى روايت شده كه : مردى به على بن ابيطالب (عليه السلام ) عرض كرد: حال اگر يكى از ما بخواهد بعد از چهار ماه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را ملاقات كند و با او كارى داشته باشد آيا عهدى برايش نيست و (در امان نيست )؟ على (عليه السلام ) فرمود: چرا، براى اينكه خداوند فرموده: «اگر يكى از مشركين از تو پناه بخواهد پناهش بده ...».
و در تفسير برهان، از ابن شهراشوب، از تفسير قشيرى روايت شده كه: مردى، به على بن ابی طالب «عليه السلام» عرض كرد: حال اگر يكى از ما بخواهد بعد از چهار ماه، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» را ملاقات كند و با او كارى داشته باشد، آيا عهدى برايش نيست و (در امان نيست)؟ على «عليه السلام» فرمود: چرا، براى اين كه خداوند فرموده: «اگر يكى از مشركان از تو پناه بخواهد، پناهش بده...».


و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه در ذيل آيه «و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم...» ، از حذيفه نقل كرده اند كه از وى در باره آيه فوق پرسش كردند، او گفت: «هنوز با اهل اين آيه قتال نشده است».
و در الدرّ المنثور است كه ابن ابى شيبه و ابن ابى حاتم و ابوالشيخ و ابن مردويه، در ذيل آيه: «وَ إن نَكَثُوا أيمَانَهُم مِن بَعدِ عَهدِهِم...»، از حذيفه نقل كرده اند كه از وى، در باره آيه فوق پرسش كردند. او گفت: «هنوز با اهل اين آيه قتال نشده است».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۲ </center>
==چند روايت در ذيل آيه: «فقاتلوا ائمة الكفر...» ==
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و بخارى و ابن مردويه از زيد بن وهب روايت كرده اند كه در ذيل آيه «فقاتلوا ائمه الكفر» گفته است : ما در محضر حذيفه (رض ) بوديم كه گفت : از مشمولين اين آيه باقى نمانده مگر سه نفر. و از منافقين هم باقى نمانده مگر چهار نفر.


مردى اعرابى پرسيد شما اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله ) خبرهائى به ما مى دهيد كه سر و ته آن را نمى دانيم ، اگر از مشمولين اين آيه نمانده مگر سه نفر و از منافقين نمانده مگر چهار نفر پس اينها چه كسانى هستند كه خانه هاى ما را مى شكافند و علفهاى ما را مى دزدند؟  
==چند روايت، در ذيل آيه: «فَقَاتِلُوا أئِمَّةَ الكُفر...» ==
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و بخارى و ابن مردويه، از زيد بن وهب روايت كرده اند كه در ذيل آيه: «فَقَاتِلُوا أئِمَّةَ الكُفر» گفته است:
 
ما، در محضر حذيفه «رض» بوديم كه گفت: از مشمولين اين آيه، باقى نمانده مگر سه نفر، و از منافقان هم باقى نمانده مگر چهار نفر.
 
مردى اعرابى پرسيد: شما اصحاب محمّد «صلى الله عليه و آله»، خبرهایى به ما مى دهيد كه سر و ته آن را نمى دانيم. اگر از مشمولين اين آيه نمانده مگر سه نفر و از منافقان نمانده مگر چهار نفر، پس اين ها چه كسانى هستند كه خانه هاى ما را مى شكافند و علف هاى ما را مى دزدند؟  
 
گفت: اين ها، تبهكاران هستند (نه آن كسانى كه آيه در حقشان نازل شده). آرى، از آن كسان نمانده اند، مگر چهار نفر كه يكى از آن ها پيرمرد سالخورده اى است، كه اگر آب خنك هم بخورد، ديگر سردى آب را تشخيص نمى دهد.
 
و در قرب الاسناد حميرى است كه مى گويد:


گفت اينها تبه كاران هستند (نه آن كسانى كه آيه در حقشان نازل شده ) آرى ، از آن كسان نمانده اند مگر چهار نفر كه يكى از آنها پيرمرد سالخورده اى است كه اگر آب خنك هم بخورد ديگر سردى آب را تشخيص نمى دهد.
عبدالحميد و عبدالصمد بن محمّد، هر دو از حنان بن سدير برايم نقل كردند كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود: عده اى از اهل بصره نزد من آمدند و از من حال طلحه و زبير را پرسيدند. گفتم: از پيشوايان كفر بودند، چون على «عليه السلام»، در روز جنگ بصره، بعد از آن كه صف آرایى كرد، به ياران خود فرمود: بر اين مردم پيشدستى مكنيد، بگذاريد تا من ميان خودم و خدا و ميان ايشان قطع عذر كنم.


و در قرب الاسناد حميرى است كه مى گويد: عبد الحميد و عبد الصمد بن محمد هر دو از حنان بن سدير برايم نقل كردند كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: عده اى از اهل بصره نزد من آمدند و از من حال طلحه و زبير را پرسيدند، گفتم: از پيشوايان كفر بودند، چون على (عليه السلام) در روز جنگ بصره بعد از آنكه صف آرائى كرد به ياران خود فرمود: بر اين مردم پيشدستى مكنيد، بگذاريد تا من ميان خودم و خدا و ميان ايشان قطع عذر كنم.
آنگاه برخاست و در برابر لشكر بصره فرياد زد: اى اهل بصره! آيا از من جور و ستمى در قضاوت سراغ داريد؟ گفتند: نه. فرمود: آيا حيف و ميل در بيت المال و در نحوه تقسيم آن سراغ داريد؟ گفتند: نه.


آنگاه برخاست و در برابر لشكر بصره فرياد زد: اى اهل بصره آيا از من جور و ستمى در قضاوت سراغ داريد؟ گفتند: نه . فرمود: آيا حيف و ميل در بيت المال و در نحوه تقسيم آن سراغ داريد ؟ گفتند: نه.
فرمود: آيا شيفتگى به دنيا از من ديده ايد كه مال دنيا را به خودم و خاندانم اختصاص داده و به شما نداده باشم، از اين جهت است كه از درِ ستيره در آمده و بيعت مرا مى شكنيد؟ گفتند: نه. فرمود: آيا حدود خدا را در شما جارى نموده و در ديگران اجراء نكرده ام؟ گفتند: نه.  


فرمود: آيا شيفتگى به دنيا از من ديده ايد كه مال دنيا را به خودم و خاندانم اختصاص ‍ داده و به شما نداده باشم ، از اين جهت است كه از در ستيره درآمده و بيعت مرا مى شكنيد؟ گفتند: نه . فرمود: آيا حدود خدا را در شما جارى نموده و در ديگران اجراء نكرده ام ؟ گفتند: نه .  
فرمود: پس چطور شده كه بيعت من شكسته مى شود و بيعت ديگران (كه همه آن عيب ها را دارند)، شكسته نمى شود؟ همانا من سر و ته اين كار را بررسى كردم و جز كفر و يا شمشير، چيز ديگرى نيافتم.


فرمود: پس چطور شده كه بيعت من شكسته مى شود و بيعت ديگران (كه همه آن عيبها را دارند) شكسته نمى شود؟ همانا من سر و ته اين كار را بررسى كردم و جز كفر و يا شمشير، چيز ديگرى نيافتم.
آنگاه متوجه اصحاب خود شد و فرمود: خداى تعالى، در كتابش مى فرمايد: «وَ إن نَكَثُوا أيمَانَهُم مِن بَعدِ عَهدِهِم وَ طَعَنُوا فِى دِينِكُم فَقَاتِلُوا أئِمَّة الكُفر إنَّهُم لَا أيمَانَ لَهُم لَعَلَّهُم يَنتَهُونَ».  


آنگاه متوجه اصحاب خود شد و فرمود: خداى تعالى در كتابش ‍ مى فرمايد: «و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون». آنگاه امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: به خدائى كه دانه را مى شكافد، و خلائق را مى آفريند، و محمد (صلى الله عليه و آله) را به نبوت برگزيد اين قوم مشمولين اين آيه هستند، و از آن روزى كه نازل شده تاكنون غير از اين مردم با هيچ قومى به عنوان مشمولين آن جنگ نشده است.
آنگاه اميرالمؤمنين «عليه السلام» فرمود: به خدایى كه دانه را مى شكافد، و خلایق را مى آفريند، و محمّد «صلى الله عليه و آله» را به نبوت برگزيد، اين قوم مشمولين اين آيه هستند، و از آن روزى كه نازل شده، تاكنون غير از اين مردم، با هيچ قومى به عنوان مشمولين آن جنگ نشده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۳ </center>
مؤلف : اين روايت را عياشى نيز از حنان بن سدير از آنحضرت نقل كرده.
مؤلف: اين روايت را، عياشى نيز، از حنّان بن سدير، از آن حضرت نقل كرده.
 
و در امالى مفيد، به سند خود، از ابى عثمان، مؤذّن قبيله بنى قصى نقل كرده كه گفت:
 
من از على بن ابی طالب، در موقعى كه طلحه و زبير خروج كرده بودند، شنيدم كه گفت: خداوند مرا معذور بدارد از كار طلحه و زبير. اين ها از در طوع و رغبت خود و بدون اين كه كسى وادارشان كند، با من بيعت كردند، آنگاه بيعتم را شكستند، بدون اين كه بدعتى كرده باشم. سپس اين آيه را تلاوت كردند: «وَ إن نَكَثُوا أيمَانَهُم مِن بَعدِ عَهدِهِم وَ طَعَنُوا فِى دِينِكُم فَقَاتِلُوا أئِمَّة الكُفر إنَّهُم لَا أيمَانَ لَهُم لَعَلَّهُم يَنتَهُونَ».


و در امالى مفيد به سند خود از ابى عثمان ، موذن قبيله بنى قصى نقل كرده كه گفت : من از على بن ابيطالب در موقعى كه طلحه و زبير خروج كرده بودند شنيدم كه گفت : خداوند مرا معذور بدارد از كار طلحه و زبير، اينها از در طوع و رغبت خود و بدون اينكه كسى وادارشان كند، با من بيعت كردند، آنگاه بيعتم را شكستند، بدون اينكه بدعتى كرده باشم ؛ سپس اين آيه را تلاوت كردند: «و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون».
مؤلف: اين روايت را، عياشى در تفسير خود، هم از ابى عثمان، مؤذّن و هم از ابى الطفيل، و هم از حسن بصرى روايت كرده. و شيخ، در امالى خود، آن را از ابى عثمان مؤذّن نقل كرده، و در نقل او دارد كه بكير گفت: من از امام ابى جعفر «عليه السلام»، از اين حديث سؤال كردم. فرمود: شيخ (مؤذن) درست گفته، على «عليه السلام» همين طور فرموده، و جريان اين چنين بوده.


مؤ لف : اين روايت را عياشى در تفسير خود، هم از ابى عثمان موذن و هم از ابى - الطفيل و هم از حسن بصرى روايت كرده . و شيخ در امالى خود آن را از ابى عثمان موذن نقل كرده و در نقل او دارد كه بكير گفت : من از امام ابى جعفر (عليه السلام ) از اين حديث سؤ ال كردم فرمود: شيخ (موذن ) درست گفته ، على (عليه السلام ) همينطور فرموده ، و جريان اين چنين بوده.
==چند روايت در ذيل آيه شريفه: «ألَا تُقَاتِلُونَ قَوماً نَكَثُوا أيمَانَهُم...» ==
و در الدرّ المنثور است كه ابن اسحاق و بيهقى، در كتاب دلائل، از مروان بن حكم و مسور بن مخرمه نقل كرده اند كه گفتند:  


==چند روايت در ذيل آيه شريفه: «الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم...» ==
در صلح نامه اى كه ميان رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و قريش، در روز حديبيه منعقد شد، داشت: هر كس بخواهد در عقد و عهد رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، در آيد، مى تواند، و هر كس هم بخواهد در عقد و پيمان قريش در آيد، نيز مجاز است.  
و در الدر المنثور است كه ابن اسحاق و بيهقى در كتاب دلائل از مروان بن حكم و مسور بن مخرمه نقل كرده اند كه گفتند: در صلح نامه اى كه ميان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و قريش در روز حديبيه منعقد شد داشت: هر كس بخواهد در عقد و عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) درآيد مى تواند، و هر كس هم بخواهد در عقد و پيمان قريش درآيد نيز مجاز است.  


وقتى خزاعه اين معنا را شنيدند هجوم آوردند كه ما به عهد محمد (صلى الله عليه و آله ) و پيمان او درمى آئيم ، و بنو بكر بجست و خيز درآمدند كه ما به عهد قريش و پيمان آنان در مى آئيم ، و بر اين صلح نزديك به هفده و يا هجده ماه ماندند.
وقتى خزاعه اين معنا را شنيدند، هجوم آوردند كه ما به عهد محمّد «صلى الله عليه و آله» و پيمان او در مى آیيم، و بنوبكر، بجست و خيز در آمدند كه ما به عهد قريش و پيمان آنان در مى آیيم، و بر اين صلح، نزديك به هفده و يا هجده ماه ماندند.


تا آنكه بنى بكر كه در عقد و پيمان قريش درآمده بودند شبى در يكى از آبهاى خزاعه بنام «وتير» كه در نزديكى هاى مكه قرار داشت به مردم خزاعه حمله بردند، و قريش كه خيال مى كردند در اين شب تاريك رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خبردار نمى شود، چون كسى نيست از كار آنان سر درآورد قبيله بنى بكر را كمك نظامى از قبيل مركب و اسلحه داده ، و بخاطر كينه اى كه با آنحضرت داشتند بر مردم وتير تاختند.
تا آن كه بنى بكر كه در عقد و پيمان قريش در آمده بودند، شبى در يكى از آب هاى خزاعه، به نام «وتير» - كه در نزديكى هاى مكه قرار داشت - به مردم خزاعه حمله بردند، و قريش كه خيال مى كردند در اين شب تاريك، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» خبردار نمى شود، چون كسى نيست از كار آنان سر درآورد، قبيله بنى بكر را كمك نظامى از قبيل مركب و اسلحه داده، و به خاطر كينه اى كه با آن حضرت داشتند، بر مردم «وتير» تاختند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۴ </center>
در همان شب از خزاعه ، عمرو بن سالم سوار شد و خود را به مدينه رسانيد و ماجرا را در ضمن اشعار زير به اطلاع رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رسانيد:
در همان شب، از خزاعه، عمرو بن سالم سوار شد و خود را به مدينه رسانيد و ماجرا را در ضمن اشعار زير، به اطلاع رسول خدا «صلى الله عليه و آله» رسانيد:
 
يَا رَبّ إنّى نَاشِدٌ مُحمّداً * حَلفَ أبِينَا وَ أبِيهِ الاَ تلَدا


يا رب انى ناشد محمدا * ??لف ابينا و ابيه الا تلدا
قَد كُنتُم ولداً و كُنَّا وَالِداً * ثَمَّتَ أسلَمنَا فَلَم نَنزَع يَدَا


قد كنتم ولدا و كنا والدا * ثمت اسلمنا فلم ننزع يدا
فَانصُر هَدَاكَ اللهُ نَصراً أعتَداً * وَ ادعُ عِبَادَ اللهِ يَأتُوا مَدَداً


فانصر هداك الله نصرا اعتدا * و ادع عباد الله ياتوا مددا
فِيهِم رَسُولُ اللهِ قَد تَجَرَّداً * إن سِيمَ خَسفاً وَجهُهُ تَرَبَّداً


فيهم رسول الله قد تجردا * ان سيم خسفا وجهه تربدا
فِى فَيلَقٍ كَالبَحرِ يَجرِى مَزبَداً * إنَّ قُرَيشاً أخلَفُوكَ المَوعِداً


فى فيلق كالبحر يجرى مزبدا * ان قريشا اخلفوك الموعدا
وَ نَقَضُوا مِيثَاقَكَ المُؤكَّداً * وَ جَعَلُوا لِى فِى كِدَاءِ رَصَداً


و نقضوا ميثاقك الموكدا * و جعلوا لى فى كداء رصدا
وَ زَعَمُوا أن لَستُ أدعُوا أحَداً * وَ هُم أذَلُّ وَ أقَلُّ عَدَداً


و زعموا ان لست ادعوا احدا * و هم اذل و اقل عددا
هُم بَيَّتُونَا بِالوُتَيرِ هُجَّداً * وَ قَتَلُونَا رُكَّعاً وَ سُجَّداً


هم بيتونا بالوتير هجدا * و قتلونا ركعا و سجدا
رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: اى عمرو بن سالم! يارى شدى.


رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اى عمرو بن سالم يارى شدى ، پس چيزى نگذشت كه ابر سياهى در آسمان حركت كرد، حضرت فرمود: اين ابر گواهى مى دهد به يارى بنى كعب (و بنا به نسخه سيره النبى اين ابر استهلال مى كند يعنى مى بارد يا صدا مى كند) آنگاه مردم را فرمان جهاد داد و به آنان نفرمود كجا لشكر مى كشد تا خبر به گوش دشمن نرسد و از خدا خواست تا قريش را از خبر وى بى اطلاع بگذارد تا او بتواند به ناگهانى به سرزمين ايشان وارد شود.
پس چيزى نگذشت كه ابر سياهى در آسمان حركت كرد. حضرت فرمود: اين ابر گواهى مى دهد به يارى بنى كعب (و بنا به نسخه سيرة النبى، اين ابر استهلال مى كند. يعنى مى بارد، يا صدا مى كند). آنگاه به مردم فرمان جهاد داد و به آنان نفرمود كجا لشكر مى كشد، تا خبر به گوش دشمن نرسد و از خدا خواست تا قريش را از خبر وى بى اطلاع بگذارد، تا او بتواند به ناگهانى، به سرزمين ايشان وارد شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۵ </center>
مؤلف : سيوطى اين روايت را در الدر المنثور بعد از روايت ديگرى كه به طرقى از مجاهد و عكرمه آمده است نقل كرده است و مضمون آن روايت نيز همين است كه سبب نزول آيه «الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم - تا آنجا كه مى فرمايد - و يشف صدور قوم مومنين» داستان عهدشكنى قريش بود كه پيمان حديبيه را شكسته و به بنى بكر عليه خزاعه هم سوگندان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كمك نظامى كردند.
مؤلف: سيوطى، اين روايت را، در الدرّ المنثور، بعد از روايت ديگرى كه به طرقى، از مجاهد و عكرمه آمده، نقل كرده است و مضمون آن روايت نيز، همين است كه سبب نزول آيه: «ألَا تُقَاتِلُونَ قَوماً نَكَثُوا أيمَانَهُم - تا آن جا كه مى فرمايد - وَ يَشفِ صُدُورَ قَومٍ مُؤمِنِين»، داستان عهدشكنى قريش بود كه پيمان حديبيه را شكسته و به بنى بكر، عليه خزاعه، هم سوگندان رسول خدا «صلى الله عليه و آله» كمك نظامى كردند.


و اگر مطلب از اين قرار باشد قهرا سيوطى و امثال او بايد ملتزم شوند به اينكه آيه «الا تقاتلون قوما» تا تمامى سه آيه بلكه چهار آيه بعدش كه از نظر سياق مشتركند قبل از فتح مكه نازل شده و در نتيجه قبل از آيات برائت نازل شده اند.
و اگر مطلب از اين قرار باشد، قهرا سيوطى و امثال او، بايد ملتزم شوند به اين كه آيه: «ألَا تُقَاتِلُونَ قَوماً» تا تمامى سه آيه بلكه چهار آيه بعدش، كه از نظر سياق مشترك اند، قبل از فتح مكه نازل شده و در نتيجه قبل از آيات برائت نازل شده اند.


و حال آنكه چنين نيست ، و داستانى را كه ابن اسحق و بيهقى نقل كرده اند هر چند بخاطر مسور بن مخرمه معتبر است و ليكن روايت مسور صريحا نمى گويد كه آيات مورد بحث در باره اين داستان نازل شده، و روايتى هم كه مجاهد و عكرمه نقل كرده اند اعتمادى بر آن نيست براى اينكه موقوف است و منقطع و سياق آيات هم طورى نيست كه با نازل شدن با آيات قبلش و متصل بودن با آنها نسازد، و اين خيلى روشن است.
و حال آن كه چنين نيست، و داستانى را كه ابن اسحاق و بيهقى نقل كرده اند، هر چند به خاطر مسور بن مخرمه معتبر است، وليكن روايت مسور صريحا نمى گويد كه آيات مورد بحث در باره اين داستان نازل شده، و روايتى هم كه مجاهد و عكرمه نقل كرده اند، اعتمادى بر آن نيست. براى اين كه موقوف است و منقطع و سياق آيات هم طورى نيست كه با نازل شدن با آيات قبلش و متصل بودن با آن ها نسازد، و اين خيلى روشن است.




۱۶٬۹۹۳

ویرایش