گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۷: خط ۳۷:
«'''وَ مَا كانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْترَى مِن دُونِ اللَّهِ ...'''»:
«'''وَ مَا كانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْترَى مِن دُونِ اللَّهِ ...'''»:


در سابق اشاره كرديم كه اگر در نفى صفتى و يا معنائى تعبير شود به نفى كون و نبود وجود آن ، از اين تعبير فهميده مى شود كه آن صفت استعداد و شاءنيت تحقق و وجود ندارد، و اين قسم نفى كردن بليغ ‌تر از نفى خود آن صفت است. بنابراين، فرق است بين اينكه بگوئيم: «ما كان زيد ليقوم - زيد چنين نبود كه بايستد»، و بين اينكه بگوئيم: «زيد لم يقم - زيد نايستاد»، و يا بگوئيم: «ما قام زيد - زيد نايستاد».  
در سابق اشاره كرديم كه اگر در نفى صفتى و يا معنایى، تعبير شود به نفى كون و نبود وجود آن، از اين تعبير فهميده مى شود كه آن صفت، استعداد و شأنيت تحقق و وجود ندارد. و اين قسم نفى كردن، بليغ ‌تر از نفى خود آن صفت است.  


تعبير اول ميفهماند زيد استعداد ايستادن ندارد، و شاءن او چنين شاءنى نيست ، به خلاف تعبير دوم كه تنها نفى قيام را ميرساند و ميفهماند او نايستاده ، و در قرآن كريم نمونه هاى بسيارى از تعبير اول وجود دارد، مثل آيات زير: «فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل»، «ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و ما كان اللّه ليظلمهم».
بنابراين، فرق است بين اين كه بگویيم: «مَا كَانَ زَيدٌ لِيَقُوم: زيد چنين نبود كه بايستد»، و بين اين كه بگویيم: «زَيدٌ لَم يَقُم: زيد نايستاد»، و يا بگویيم: «مَا قَامَ زَيدٌ: زيد نايستاد».  


پس اينكه در آيه مورد بحث فرمود: «و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون اللّه» خواسته است شاءنيت افتراء را از قرآن كريم نفى نموده، همانطور كه ديگران نيز گفته اند خواسته است بفرمايد: قرآن چيزى نيست كه بتوان به آن افتراء بست و گفت كه اين كتاب از ناحيه خدا نبوده و به افتراء به خدا نسبت داده شده. و اين تعبير بليغ ‌تر از آن است كه نفى فعليت نموده بفرمايد: «اين قرآن به ناحق به خدا نسبت داده نشده»، و حاصل معناى آيه اين است كه شاءن قرآن چنين نيست ، و در اين صلاحيت نيست كه ساخته و پرداخته غير خدا باشد، و به افتراء به خدا نسبت داده شود.
تعبير اول، می فهماند زيد استعداد ايستادن ندارد، و شأن او، چنين شأنى نيست، به خلاف تعبير دوم، كه تنها نفى قيام را می رساند و می فهماند او نايستاده، و در قرآن كريم، نمونه هاى بسيارى از تعبير اول وجود دارد. مثل آيات زير: «فَمَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِن قَبل»، «مَا كُنتَ تَدرِى مَا الكِتَابُ وَ لَا الإيمَانُ وَ مَا كَانَ اللّهُ لِيَظلِمَهُم».
 
پس اين كه در آيه مورد بحث فرمود: «وَ مَا كَانَ هَذَا القُرآنُ أن يُفتَرَى مِن دُونِ اللّه» خواسته است شأنيت افتراء را از قرآن كريم نفى نموده، همان طور كه ديگران نيز گفته اند، خواسته است بفرمايد: قرآن، چيزى نيست كه بتوان به آن افتراء بست و گفت كه اين كتاب از ناحيه خدا نبوده و به افتراء به خدا نسبت داده شده.  
 
و اين تعبير، بليغ ‌تر از آن است كه نفى فعليت نموده، بفرمايد: «اين قرآن، به ناحق به خدا نسبت داده نشده». و حاصل معناى آيه، اين است كه: شأن قرآن چنين نيست، و در اين صلاحيت نيست كه ساخته و پرداخته غير خدا باشد، و به افتراء به خدا نسبت داده شود.


مراد از: «الذى بين يديه» و معناى: «تفصيل الكتاب» و اشاره به وحدت همه اديانو اينكه اختلاف اديان در اجمال و تفصيل است
مراد از: «الذى بين يديه» و معناى: «تفصيل الكتاب» و اشاره به وحدت همه اديانو اينكه اختلاف اديان در اجمال و تفصيل است


«'''و لكن تصديق الذى بين يديه '''» - يعنى قرآن تصديق آن كتابهايى است كه فعلا موجود است ، و از ناحيه خدا نازل شده ، و آن عبارت است از تورات و انجيل ، همچنانكه همين قرآن از مسيح (عليه السلام) حكايت كرده كه آن جناب نيز درباره كتاب آسمانى قبل از
«'''وَلَكِن تَصدِيقَ الَّذِى بَينَ يَدَيهِ '''» - يعنى: قرآن، تصديق آن كتاب هايى است كه فعلا موجود است، و از ناحيه خدا نازل شده، و آن، عبارت است از :تورات و انجيل، همچنان كه همين قرآن، از مسيح «عليه السلام» حكايت كرده كه آن جناب نيز، درباره كتاب آسمانى قبل از انجيلش، به بنى اسرائيل گفت: «يَا بَنِى إسرَائِيلَ إنّى رَسُولُ اللّهِ إلَيكُم مُصَدِّقاً لِمَا بَينَ يَدَىَّ مِنَ التَورَية».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۹۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۹۱ </center>
انجيلش به بنى اسرائيل گفت: «يا بنى اسرائيل انى رسول اللّه اليكم مصدقا لما بين يدى من التورية». و اگر به جاى اينكه بفرمايد: «تصديق الذى نزل من قبل - تصديق آن كتابى كه قبلا نازل شده» فرمود: «تصديق الذى بين يديه» بدين جهت بوده كه قبل از آن جناب غير از تورات و انجيل كتابهاى ديگر آسمانى نيز بوده، مانند كتاب نوح ، و كتاب ابراهيم (عليه السلام).


و بنابراين ، اگر تقدم همه اين چهار كتاب را در نظر بگيريم آن كتابى كه از نظر زمان نزديكتر به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بوده يعنى تورات و انجيل مى توانسته موصوف شود به اين صفت كه «بين يدى: پيش روى» آن جناب قرار دارند.
و اگر به جاى اين كه بفرمايد: «تَصدِيقَ الَّذِى نُزِّلَ مِن قَبلُ: تصديق آن كتابى كه قبلا نازل شده» فرمود: «تَصدِيقَ الَّذِى بَينَ يَدَيه» بدين جهت بوده كه قبل از آن جناب، غير از تورات و انجيل كتاب هاى ديگر آسمانى نيز بوده، مانند كتاب نوح، و كتاب ابراهيم «عليهما السلام».
 
بنابراين، اگر تقدّم همه اين چهار كتاب را در نظر بگيريم، آن كتابى كه از نظر زمان نزديكتر به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بوده، يعنى تورات و انجيل مى توانسته موصوف شود به اين صفت كه «بَينَ يَدَىَّ: پيش روى» آن جناب قرار دارند.


بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از جمله «ما بين يديه» حوادثى است كه بعدا پيش مى آيد، نظير مساءله بعث و نشور و حساب و جزاء. ولى اين تفسير درست و قابل اعتناء نيست.
بعضى از مفسران گفته اند: منظور از جملۀ «مَا بَينَ يَدَيهِ»، حوادثى است كه بعدا پيش مى آيد. نظير مسأله بعث و نشور و حساب و جزاء. ولى اين تفسير، درست و قابل اعتناء نيست.


«'''و تفصيل الكتاب '''» - اين جمله عطف است بر جمله «تصديق الذى»، و منظور از كلمه «كتاب» به دلالت سياق ، جنس كتابهاى آسمانى و نازل از ناحيه خداى سبحان بر انبياى گرامش است.  
«'''وَ تَفصِيلَ الكِتَابِ '''» - اين جمله، عطف است بر جملۀ «تَصدِيقَ الَّذیى»، و منظور از كلمه «كتاب»، به دلالت سياق، جنس كتاب هاى آسمانى و نازل از ناحيه خداى سبحان، بر انبياى گرامش است.  


و منظور از كلمه «تفصيل» ايجاد فاصله بين اجزاء درهم آن است ، و منظور از درهم بودن اجزاء اين است كه معارف آن در يكديگر پيچيده و به يكديگر مرتبط است ، و خداى تعالى با ايضاح و شرح ، اين اجزاء را از يكديگر جدا ساخته.
و منظور از كلمۀ «تفصيل»، ايجاد فاصله بين اجزاء در هم آن است، و منظور از در هم بودن اجزاء، اين است كه معارف آن در يكديگر پيچيده و به يكديگر مرتبط است، و خداى تعالى با ايضاح و شرح، اين اجزاء را از يكديگر جدا ساخته.


اين جمله دلالت دارد بر اينكه دين الهى كه بر انبيايش نازل شده همه يك دين است ، و اختلافى در اديان الهى نيست جز اختلاف در اجمال و تفصيل ، و قرآن كريم تفصيل دهنده مطالبى است كه در كتابهاى ديگر آسمانى بطور اجمال آمده بود. دليل ديگر بر اينكه دين الهى يكى است آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: «ان الدين عند اللّه الاسلام».
اين جمله، دلالت دارد بر اين كه دين الهى كه بر انبيايش نازل شده، همه يك دين است، و اختلافى در اديان الهى نيست، جز اختلاف در اجمال و تفصيل، و قرآن كريم، تفصيل دهنده مطالبى است كه در كتاب هاى ديگر آسمانى، به طور اجمال آمده بود. دليل ديگر بر اين كه دين الهى، يكى است، آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: «إنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإسلَامُ».


و نيز دليل ديگر اينكه قرآن كريم تفصيل مجملات كتابهاى آسمانى سابق است آيه زير است كه مى فرمايد: «و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه» و جمله «لا ريب فيه من رب العالمين» به منزله تعليل براى جمله اول است.
و نيز دليل ديگر اين كه قرآن كريم، تفصيل مجملات كتاب هاى آسمانى سابق است، آيه زير است كه مى فرمايد: «وَ أنزَلنَا إلَيكَ الكِتَابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَينَ يَدَيهِ مِنَ الكِتَابِ وَ مُهَيمِناً عَلَيه»، و جملۀ «لَا رَيبَ فِيهِ مِن رَبِّ العَالَمِين»، به منزله تعليل براى جمله اول است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۹۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۹۲ </center>
«'''أَمْ يَقُولُونَ افْترَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسورَةٍ مِّثْلِهِ ...'''»:
«'''أَمْ يَقُولُونَ افْترَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ ...'''»:


كلمه «ام» دو قسم است: يكى متصله مثل اينكه بگوئيم: «أهذا زيد ام عمرو - آيا اين شخص زيد است و يا عمرو». قسم دوم منقطعه كه به معناى «بلكه» است ، و در آيه مورد بحث به معناى دوم آمده مى فرمايد: «بلكه مى گويند او خودش قرآن را ساخته و پرداخته و به خدا افتراء بسته». و ضمير «ها» در كلمه «افتريه» و كلمه «مثله» به قرآن بر مى گردد.  
كلمه «أم»، دو قسم است: يكى «متصله»، مثل اين كه بگویيم: «أهَذَا زَيدٌ أم عُمروٌ: آيا اين شخص زيد است و يا عمرو». قسم دوم، «منقطعه» كه به معناى «بلكه» است، و در آيه مورد بحث، به معناى دوم آمده، مى فرمايد: «بلكه مى گويند او خودش قرآن را ساخته و پرداخته و به خدا افتراء بسته». و ضمير «ها» در كلمۀ «افتَرَيهُ»، و كلمۀ «مِثلِه» به قرآن بر مى گردد.  


و اينكه فرموده: «بگو اگر چنين است سوره اى مثل قرآن بياوريد» خود شاهد براين است كه كلمه «قرآن» همانطور كه بر همه اين كتاب آسمانى اطلاق مى شود بر سوره اى از آن نيز اطلاق مى شود، هم كثير آن قرآن است و هم قليلش.
و اين كه فرموده: «بگو اگر چنين است، سوره اى مثل قرآن بياوريد»، خود شاهد بر اين است كه كلمۀ «قرآن»، همان طور كه بر همه اين كتاب آسمانى اطلاق مى شود، بر سوره اى از آن نيز اطلاق مى شود. هم كثير آن، قرآن است و هم قليلش.


و معناى آيه اين است : به كسانى كه مى گويند «افتريه» بگو: اگر شما در اين ادعايتان صادقيد يك سوره به مثل اين قرآن كه به قول شما افتراء شده بياوريد، حتى اگر نتوانستيد خود به تنهائى اين كار را انجام دهيد، مى توانيد از تمامى خلائق تا آنجا كه دسترسى داريد كمك بگيريد، چون اگر اين قرآن كلامى باشد مفترى ، قهرا كلامى از كلامهاى بشرى خواهد بود و بايد بشر بتواند مثل آن را بياورد.
و معناى آيه، اين است: به كسانى كه مى گويند «افتَرَيهُ» بگو: اگر شما در اين ادعايتان صادق ايد، يك سوره به مثل اين قرآن كه به قول شما افتراء شده، بياوريد. حتى اگر نتوانستيد خود به تنهایى اين كار را انجام دهيد، مى توانيد از تمامى خلائق تا آن جا كه دسترسى داريد، كمك بگيريد. چون اگر اين قرآن كلامى باشد مفترى، قهرا كلامى از كلام هاى بشرى خواهد بود و بايد بشر بتواند مثل آن را بياورد.
<span id='link62'><span>
<span id='link62'><span>
==تحدى قرآن كريم به اين كه سوره اى مانند قرآن بياوريد ==
==تحدى قرآن كريم به اين كه سوره اى مانند قرآن بياوريد ==
و خواننده محترم توجه دارد كه اين آيه شريفه تحدى روشنى است ، آن هم تحدى به آوردن يك سوره هر قدر هم كه كوچك باشد، چون كلمه «سوره» هم به سوره طويل اطلاق مى شود، و هم به سوره قصير و كوتاه.
و خواننده محترم توجه دارد كه اين آيه شريفه تحدى روشنى است ، آن هم تحدى به آوردن يك سوره هر قدر هم كه كوچك باشد، چون كلمه «سوره» هم به سوره طويل اطلاق مى شود، و هم به سوره قصير و كوتاه.
۱۶٬۸۷۵

ویرایش