گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(۵ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۴: خط ۴:




آرى از اوصاف مرد دومى وصفى را ذكر كرد كه آخرين درجه كمال است كه يك فرد غير ابكم ممكن است به آن درجه برسد، هم خود را بدان بيارايد و هم ديگران را از آن برخوردار كند، و آن عبارت است از عدالت كه معنايش التزام حد وسط و از آن منحرف نشدن است ، زيرا كسى حقيقتا امر به عدل مى كند و مى تواند بكند كه خودش عادل بوده باشد و صلاح و سداد در دلش جاى گرفته باشد، آنگاه از دلش به ظاهر بدن و اعمال بدنيش سرايت نموده گفتار و كردارش بر ميزان عدل استوار شود، بعد از آنكه خود در دل و در عمل عادل شد دوست بدارد كه ديگران را هم از اين خصلت برخوردار نمايد آنان را امر به عدل كند. و از آنچه گفته شد به دست آمد كه مقصود از عدالت ، آنطور كه عرف از آن مى فهمد يعنى عدالت ، در رعيت و زيردست نيست ، بلكه مقصود مطلق اجتناب از افراط و تفريط است ، هر چند در اعمال شخصى .
آرى، از اوصاف مرد دومى وصفى را ذكر كرد كه آخرين درجه كمال است، كه يك فرد غير أبكَم ممكن است به آن درجه برسد. هم خود را بدان بيارايد و هم ديگران را از آن برخوردار كند، و آن، عبارت است از: «عدالت»، كه معنايش التزام حدّ وسط و از آن منحرف نشدن است.
 
زيرا كسى حقيقتا امر به عدل مى كند و مى تواند بكند كه خودش عادل بوده باشد و صلاح و سداد در دلش جاى گرفته باشد. آنگاه از دلش به ظاهر بدن و اعمال بدنی اش سرايت نموده، گفتار و كردارش بر ميزان عدل استوار شود. بعد از آن كه خود در دل و در عمل عادل شد، دوست بدارد كه ديگران را هم از اين خصلت برخوردار نمايد، آنان را امر به عدل كند.  
 
و از آنچه گفته شد، به دست آمد كه: مقصود از «عدالت»، آن طور كه عرف از آن مى فهمد، يعنى عدالت، در رعيت و زيردست نيست، بلكه مقصود مطلق اجتناب از افراط و تفريط است، هرچند در اعمال شخصى.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۷ </center>
خداى سبحان سپس شخص دوم فرضى را چنين توصيف نموده كه : «'''و هو على صراط مستقيم : و او همواره بر صراط مستقيم است '''» و «'''صراط مستقيم '''» راه روشنى است كه رهرو خود را به سوى هدفش هدايت مى كند بدون اينكه دچار انحراف و اعوجاجش سازد، و انسانى كه در مسير زندگيش بر صراط مستقيم باشد در اعمالش بر طبق فطرت انسانى مشى مى كند بدون اينكه يك عملش با عمل ديگرش مناقض ‍ باشد و يا از چيزى كه خود، آن را حق مى داند تخلف بورزد.
خداى سبحان، سپس شخص دوم فرضى را چنين توصيف نموده كه: «وَ هُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ: و او، همواره بر صراط مستقيم است».
و كوتاه سخن اينكه : چنين انسانى نه تخلفى در عمل دارد و نه اختلافى .
 
و توصيف اين شخص بعد از «'''يامر بالعدل '''» به اينكه بر صراط مستقيم است اين معنا را افاده مى كند كه :
و «صراط مستقيم»، راه روشنى است كه رهرو خود را به سوى هدفش هدايت مى كند، بدون اين كه دچار انحراف و اعوجاجش سازد، و انسانى كه در مسير زندگی اش بر صراط مستقيم باشد، در اعمالش بر طبق فطرت انسانى مشى مى كند، بدون اين كه يك عملش با عمل ديگرش مناقض باشد، و يا از چيزى كه خود، آن را حق مى داند، تخلف بورزد.
اولا: مقصود از امر به عدل اين نيست كه مردم را بدان امر كند و خودش را فراموش نمايد، بلكه خودش قبل از امر به مردم در احوال و اعمالش مستقيم است ، و جز عدالت از او چيزى بروز نمى كند.
 
و ثانيا: امر به عدلش بدعت خودش و بدون اصل و اساسى نيست ، بلكه خودش بر اصل و اساسى سير مى كند كه دوست دارد مردم را نيز به پيروى از آن اصل وادار نمايد، آرى مردم را دعوت مى كند تا از انحراف به چپ و راست و افراط و تفريط از آن اصل اجتناب كنند.
و كوتاه سخن اين كه: چنين انسانى نه تخلفى در عمل دارد و نه اختلافى.
و اما سؤ ال از اينكه : «'''آيا او و كسى كه امر به عدل مى كند برابر است ...؟'''» سؤ الى است كه جز نفى ، جواب ندارد، چون هيچ كس شك ندارد در اينكه شخص دوم برتر از شخص اول است .
 
و با همين بيان ثابت مى شود كه آنچه كه غير خدا ولى خود و معبود خود گرفته اند قدرت و توانايى راهنمايى خويش را ندارند، تا چه رسد به اينكه غير خود را هدايت كنند، و خداى تعالى كه خود بر صراط مستقيم است و خلق خود را هم از راه ارسال رسل و تشريع شرايع به آن راه هدايت مى كند با اين اصنام و اوثان كه سنگ و چوبى بيش نيستند برابر نيست .
و توصيف اين شخص، بعد از «يَأمُرُ بِالعَدلِ»، به اين كه بر «صراط مستقيم» است، اين معنا را افاده مى كند كه:
از اينجا معلوم مى شود كه مثالى كه در آيه زده شده از نظر معنا نظير آيه «'''افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون '''» مى باشد.
 
اولا: مقصود از امر به عدل، اين نيست كه مردم را بدان امر كند و خودش را فراموش نمايد، بلكه خودش قبل از امر به مردم، در احوال و اعمالش مستقيم است، و جز عدالت، چيزى از او بروز نمى كند.
 
و ثانيا: امر به عدلش، بدعت خودش و بدون اصل و اساسى نيست، بلكه خودش بر اصل و اساسى سير مى كند كه دوست دارد مردم را نيز به پيروى از آن اصل وادار نمايد. آرى، مردم را دعوت مى كند تا از انحراف به چپ و راست و افراط و تفريط از آن اصل اجتناب كنند.
 
و اما سؤال از اين كه: «آيا او و كسى كه امر به عدل مى كند، برابر است...؟» سؤالى است كه جز نفى، جواب ندارد. چون هيچ كس شك ندارد در اين كه شخص دوم، برتر از شخص اول است.
 
و با همين بيان ثابت مى شود كه آنچه كه غير خدا، ولىّ خود و معبود خود گرفته اند، قدرت و توانايى راهنمايى خويش را ندارند، تا چه رسد به اين كه غير خود را هدايت كنند، و خداى تعالى، كه خود بر صراط مستقيم است، و خلق خود را هم از راه ارسال رُسُل و تشريع شرايع به آن راه هدايت مى كند، با اين اصنام و اوثان كه سنگ و چوبى بيش نيستند، برابر نيست.
 
از اين جا معلوم مى شود كه مثالى كه در آيه زده شده، از نظر معنا، نظير آيه: «أفَمَن يَهدِى إلَى الحَقِّ أحَقُّ أن يُتَّبَع أم مَن لَا يَهِدِّى إلّا أن يُهدَى فَمَا لَكُم كَيفَ تَحكُمُونَ» مى باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۸ </center>
پس خداى سبحان در صفات و افعالش بر صراط مستقيم است ، و از استقامت صراط او يكى اين است كه براى موجوداتى كه خلق كرده غايتى معلوم كند كه بسوى آن غايت متوجه گردند، و خلقتش باطل و عبث نباشد، همچنانكه خودش فرمود: «'''و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا'''» و نيز هر يك را به سوى غايت و هدفش راهنمايى كند، همان هدفى كه مخصوص او است و به آن منظور خلقش كرده همچنانكه خودش فرمود: «'''الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى '''» پس انسان را هم بسوى راهى ميانه و وسط هدايت نموده است ، همان راهى كه در باره اش فرمود: «'''و على الله قصد السبيل '''» و نيز فرموده : «'''انا هديناه السبيل '''».
پس خداى سبحان در صفات و افعالش، بر صراط مستقيم است، و از استقامت صراط او، يكى اين است كه: براى موجوداتى كه خلق كرده، غايتى معلوم كند كه به سوى آن غايت متوجه گردند، و خلقتش، باطل و عبث نباشد. همچنان كه خودش فرمود: «وَ مَا خَلَقنَا السَّمَاءِ وَ الأرضَ وَ مَا بَينَهُمَا بَاطِلاً».
اين اصل حجت و دليل بر نبوت و تشريع بود كه مفصل آن در ابحاث نبوت در جلد دوم و در قصص حضرت نوح در جلد دهم اين كتاب گذشت .
 
پس حاصل كلام اين شد كه غرض از مثلى كه در آيه زده شده اقامه حجت بر توحيد و اشاره به مساله نبوت و تشريع است .
و نيز هر يك را به سوى غايت و هدفش راهنمايى كند. همان هدفى كه مخصوص اوست و به آن منظور خلقش كرده. همچنان كه خودش فرمود: «الَّذِى أعطَى كُلَّ شَئٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدَى».
چند وجه ديگر در تفسير آيه : «'''و ضرب الله مثلا رجلين ...'''» گفته شده است
 
بعضى گفته اند كه : مثل مذكور تنها مخصوص خدا نيست ، بلكه براى مطلق كسانى است كه اميد خير در آنان هست ، و كسانى كه اميد خير در ايشان نيست و اينكه اين دو طايفه مثل هم نيستند، و چون اصل خير همه اش از خداست ، پس چطور خدا و غير خدا را به يك جور عبادت مى كنند؟
پس انسان را هم به سوى راهى ميانه و وسط هدايت نموده است. همان راهى كه در باره اش فرمود: «وَ عَلَى اللهِ قَصدُ السَّبِيلِ». و نيز فرموده: «إنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيلَ».
ليكن مورد آيه شريفه اخص از آن است كه وى پنداشته مثل مذكور در آيه مخصوص خداست ، چون تنها خداست كه ذاتش فى نفسه خير است ، و به عدل هم امر مى كند، و غير خدا چنين نيست ، علاوه بر اين مشركين ، خدا و غير خدا را به يك جور عبادت نمى كنند بلكه غير خدا را عبادت نموده و اصلا به عبادت خدا نمى پردازند.
 
اين اصل حجت و دليل بر نبوت و تشريع بود، كه مفصل آن، در ابحاث نبوت در جلد دوم و در قصص حضرت نوح، در جلد دهم اين كتاب گذشت.
 
پس حاصل كلام اين شد كه: غرض از مَثَلى كه در آيه زده شده، اقامه حجت بر توحيد و اشاره به مسأله نبوت و تشريع است.
 
==چند وجه ديگر، که در تفسير آيه: «وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً رَجُلَين...» گفته شده است==
بعضى گفته اند كه: مَثَل مذكور، تنها مخصوص خدا نيست، بلكه براى مطلق كسانى است كه اميد خير در آنان هست، و كسانى كه اميد خير در ايشان نيست و اين كه اين دو طايفه مثل هم نيستند. و چون اصل خير، همه اش از خداست، پس چطور خدا و غير خدا را به يك جور عبادت مى كنند؟
 
ليكن مورد آيه شريفه، اخصّ از آن است كه وى پنداشته مَثَل مذكور در آيه، مخصوص خداست. چون تنها خداست كه ذاتش فى نفسه خير است، و به عدل هم امر مى كند، و غير خدا چنين نيست. علاوه بر اين، مشركان، خدا و غير خدا را به يك جور عبادت نمى كنند، بلكه غير خدا را عبادت نموده و اصلا به عبادت خدا نمى پردازند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۹ </center>
بعضى ديگر گفته اند: مثلى كه در آيه آمده راجع به مؤ من و كافر است ، ابكم ، كافر، و كسى كه امر به عدل نموده و بر صراط مستقيم است مؤ من است . ليكن گوينده اين وجه ميان مدلول الفاظ آيه و مدلول آن به ضميمه سياق ، خلط كرده ، آرى صحت انطباق مدلول لفظى آيه بر مؤ من و كافر و يا به هر كس كه امر به عدل كند، و آن كس كه از آن سكوت نمايد حرفى است و مدلول آن از جهت اينكه در ميان آياتى قرار دارد كه نعمتهاى خداى را مى شمارد و بر توحيد معبود احتجاج مى كند و اصول ديگر دينى را اثبات مى نمايد، حرفى ديگر است .
بعضى ديگر گفته اند: مَثَلى كه در آيه آمده، راجع به مؤمن و كافر است. أبكَم، «كافر»، و كسى كه امر به عدل نموده و بر صراط مستقيم است، «مؤمن» است. ليكن گوينده اين وجه، ميان مدلول الفاظ آيه و مدلول آن به ضميمه سياق، خلط كرده.
ما نمى گوييم آيه با آن توجيهى كه كرده اند نمى سازد، بلكه مى گوييم بايد رعايت سياق را هم كرد، و آيه شريفه با در نظر گرفتن آن جهت فقط يك مورد دارد و بس ، و با يك مورد انطباق مى كند و بس ، و آن مورد خداى سبحان و بتهايى است كه مى پرستيدند و لا غير.
 
وَ للَّهِ غَيْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا أَمْرُ الساعَةِ إِلا كلَمْح الْبَصرِ أَوْ هُوَ أَقْرَب إِنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ
آرى صحت انطباق مدلول لفظى آيه بر مؤمن و كافر و يا به هر كس كه امر به عدل كند، و آن كس كه از آن سكوت نمايد، حرفى است و مدلول آن از جهت اين كه در ميان آياتى قرار دارد كه نعمت هاى خداى را مى شمارد و بر توحيد معبود احتجاج مى كند و اصول ديگر دينى را اثبات مى نمايد، حرفى ديگر است.
معناى «'''غيبت '''» و «'''شهادت '''» و مراد از غيبت آسمانها و زمين در «'''ولله غيب السموات والارض '''»
 
در اطلاقات قرآن كريم «'''غيب '''» مقابل «'''شهادت '''» بكار رفته ، و مكرر فرموده : «'''عالم الغيب و الشهادة '''» و مكرر گفتهايم كه غيب و شهادت دو امر اضافى است ، به اين معنا كه ممكن است يك امر نسبت به چيزى غيب و غايب باشد و نسبت به چيزى ديگر شهادت و مشهود باشد.
ما نمى گوييم آيه با آن توجيهى كه كرده اند، نمى سازد، بلكه مى گوييم: بايد رعايت سياق را هم كرد. و آيه شريفه، با در نظر گرفتن آن جهت، فقط يك مورد دارد و بس، و با يك مورد انطباق مى كند و بس، و آن مورد، خداى سبحان و بت هايى است كه مى پرستيدند و لا غير.
و چون ممكن است يك شى ء داراى چند وجه باشد، يك وجهش براى غير خود، شهادت باشد يعنى ظاهر باشد، و وجه ديگرش غيب باشد، و خلاصه موجود واحد، هم غيب باشد و هم شهادت ، بنا بر اين ، اضافه غيب و شهادت به هر چيز، دو جور تصور دارد، يكى اضافه لاميه (مانند غلام زيد) و يكى اضافه تبعيضى (مانند انگشتر نقره ).
 
اگر اضافه غيب به سماوات و ارض اضافه لاميه باشد معناى «'''و لله غيب السموات و الارض '''» اين مى شود كه خدا از آسمانها و زمين چيزى مى داند كه خارج از حدود آن دو است ، آنجا هم كه اضافه به منظور نوعى اختصاص است مانند «'''فلا يظهر على غيبه احدا'''» نيز ملحق به همين اضافه لاميه است .
==مراد از غيبت آسمان ها و زمين، در آیه شریفه==
و اگر اضافه به معناى دوم باشد آن وقت مراد از غيب سماوات و ارض ‍ غيبى است كه آسمانها و زمين مشتمل بر آنند يعنى غيبى است كه در داخل آن دو است ،
«'''وَ للَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلّا كلَمْح الْبَصرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَئٍ قَدِيرٌ'''»:
 
در اطلاقات قرآن كريم، «غيب»، مقابل «شهادت» به كار رفته، و مكرر فرموده: «عَالِمُ الغَيبِ وَ الشَّهَادَة»، و مكرر گفته ايم كه غيب و شهادت، دو امر اضافى است. به اين معنا كه ممكن است يك امر نسبت به چيزى غيب و غايب باشد، و نسبت به چيزى ديگر شهادت و مشهود باشد.
 
و چون ممكن است يك شئ داراى چند وجه باشد، يك وجهش براى غير خود، شهادت باشد، يعنى ظاهر باشد، و وجه ديگرش غيب باشد، و خلاصه موجود واحد، هم غيب باشد و هم شهادت. بنابراين، اضافه غيب و شهادت به هر چيز، دو جور تصور دارد: يكى اضافۀ لاميّه (مانند غلام زيد)، و يكى اضافه تبعيضى، (مانند انگشتر نقره).
 
اگر اضافه غيب به سماوات و ارض، اضافۀ «لاميه» باشد، معناى «وَ لِلّهِ غَيبُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض»، اين مى شود كه خدا از آسمان ها و زمين، چيزى مى داند كه خارج از حدود آن دو است. آن جا هم كه اضافه به منظور نوعى اختصاص است، مانند: «فَلَا يُظهِرُ عَلَى غَيبِهِ أحَداً» نيز، ملحق به همين اضافه لاميّه است.
 
و اگر اضافه به معناى دوم باشد، آن وقت مراد از غيب سماوات و ارض، غيبى است كه آسمان ها و زمين، مشتمل بر آن اند. يعنى غيبى است كه در داخل آن دو است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۴۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۴۰ </center>
خلاصه اينكه آسمان و زمين دو رو دارند يكى براى مردم مشهود است و روى ديگرش غايب ، ولى براى خدا هر دو مشهود است . و به عبارت ديگر خدا از آن سوى آسمانها و زمين كه براى بشر غايب است خبر دارد.
خلاصه اين كه: آسمان و زمين، دو رو دارند: يكى براى مردم مشهود است و روى ديگرش، غايب، ولى براى خدا، هر دو مشهود است. و به عبارت ديگر: خدا از آن سوى آسمان ها و زمين كه براى بشر غايب است، خبر دارد.
<span id='link300'><span>
<span id='link300'><span>
==بيان اينكه قيامت از غيب هاى سماوات و ارض است ==
==بيان اينكه قيامت از غيب هاى سماوات و ارض است ==
كلمه «'''ساعة '''» به معناى قيامت است كه به معناى دوم غيب ، خود يكى از غيب هاى سماوات و ارض است بدو دليل :
كلمه «'''ساعة '''» به معناى قيامت است كه به معناى دوم غيب ، خود يكى از غيب هاى سماوات و ارض است بدو دليل :
۱۶٬۲۶۹

ویرایش