گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۸۹: خط ۸۹:
<span id='link274'><span>
<span id='link274'><span>


==منزه بودن خداى تعالى از هر قبيح عقلى و طبعى و از اتصاف به صفات ممكنات ==
==منزّه بودن خداى تعالى، از هر قبيح عقلى و طبعى ==
همه اينها كه گفته شد، در باره صفات سوئى است كه عقل آن را قبيح دانسته و مذمتش مى كند، و البته صفات سوء ديگرى نيز هست كه عقل آن را قبيح نمى داند، ولى طبع از آن كراهت دارد، از قبيل زن بودن در نظر بعضى از اقوام، يا دختر زاييدن، فقر مالى، مرض، مرگ، فناء عجز و جهل، كه ميان مؤمن و كافر مشترك است، و مانند صفات ديگرى كه با تحليل عقلى بدست مى آيد، مانند احتياج، فقر، نقص، عدم و امكان كه اختصاصى به انسانها نداشته، تمامى موجودات و ممكنات و عامه خلايق متصف به آن هستند، و از آن ميان، كافر هم متصف به آن است. پس كافر به تمامى مثل هاى سوء و صفات نكوهيده متصف است و يا در معرض اتصاف است، چيزى كه هست پاره اى از آن صفات نكوهيده مختص به خود اوست، و پاره اى مشترك ميان او و مؤمنين است، و پاره اى مشترك ميان او و مؤ منين و همه موجودات است ، كه تفصيلش ‍گذشت.
همه اين ها كه گفته شد، در باره صفات سوئى است كه عقل آن را قبيح دانسته و مذمتش مى كند. البته صفات سوء ديگرى نيز هست، كه عقل آن را قبيح نمى داند، ولى طبع از آن كراهت دارد. از قبيل زن بودن در نظر بعضى از اقوام، يا دختر زاييدن، فقر مالى، مرض، مرگ، فناء عجز و جهل، كه ميان مؤمن و كافر مشترك است. و مانند صفات ديگرى كه با تحليل عقلى به دست مى آيد. مانند احتياج، فقر، نقص، عدم و امكان كه اختصاصى به انسان ها نداشته، تمامى موجودات و ممكنات و عامه خلايق متصف به آن هستند، و از آن ميان، كافر هم متصف به آن است.  


و خداى سبحان منزه است از اينكه به صفتى از اين صفات متصف بشود، كه مثل هاى سوئند، زيرا آن مثلهاى سوئى كه گفتيم از ناحيه گناهانى كه عقل قبيحش مى داند و مذمتش مى كند حاصل مى گردد. و جامع همه آنها كلمه «ظلم» است كه تنزه خداى تعالى از آنها روشن است، چون خدا مرتكب ظلم نمى شود، همچنان كه فرمود: «لا يظلم ربك احدا» و نيز فرموده: «و هو الحكيم العليم».  
پس كافر، به تمامى مَثَل هاى سوء و صفات نكوهيده متصف است، و يا در معرض اتصاف است. چيزى كه هست، پاره اى از آن صفات نكوهيده، مختص به خود اوست، و پاره اى مشترك ميان او و مؤمنان است، و پاره اى مشترك ميان او و مؤمنان و همه موجودات است، كه تفصيلش ‍گذشت.


پس او هر حكمى كه براند و هر عملى كه انجام دهد همان حكم و همان فعل ، متعين از نظر حكمت و نظام جارى در عالم است ، بطورى كه چيز ديگرى جاى آن را نمى گيرد.
و خداى سبحان منزّه است از اين كه به صفتى از اين صفات متصف بشود، كه مَثَل هاى سوء اند. زيرا آن مَثَل هاى سوئى كه گفتيم از ناحيه گناهانى كه عقل قبيحش مى داند و مذمتش مى كند، حاصل مى گردد. و جامع همه آن ها كلمۀ «ظلم» است كه تنزّه خداى تعالى از آن ها روشن است. چون خدا مرتكب ظلم نمى شود، همچنان كه فرمود: «لَا يَظلِمُ رَبُّكَ أحَداً». و نيز فرموده: «وَ هُوَ الحَكِيمُ العَلِيمُ».  


و اما آن قسم مثل هاى سوء كه گفتيم از نظر عقل قبيح نيست، ولى طبع ، از آن كراهت دارد، و همچنين آن هايى كه با تحليل عقلى بد است ، خداوند از آنها هم منزه است، زيرا خداى تعالى عزيز مطلق است، و ساحتش امتناع دارد از اينكه ذلتى در او راه يابد، قادرى كه كل قدرت از آن اوست، پس هيچ رقم عجزى در او راه ندارد، و كل علم از آن اوست ، و هيچ جهلى به او راه ندارد، و محض حيات مال او است ، پس مرگ او را تهديد به فناء نمى كند، و او منزه از هر نقص و عدم است، پس صفات اجسام كه دچار نقص و فقدان و قصور و فتور مى شوند، در او راه ندارد، آيات قرآنى نيز در اين باره ، هم فراوان و هم روشن است، و حاجتى به ايراد آنها نيست.
پس او هر حكمى كه براند و هر عملى كه انجام دهد، همان حكم و همان فعل، متعين از نظر حكمت و نظام جارى در عالَم است، به طورى كه چيز ديگرى جاى آن را نمى گيرد.


پس خداى سبحان داراى علو و نزاهت است از اينكه به يكى از اين مثل هاى سوء كه ما سواى خدا، همه به آن متصف مى شوند متصف گردد، نه تنها اين مقدار تقدس و تنزه دارد، بلكه حتى از مثلهاى حسنه و صفات پسنديده كريمه به آن معنايى كه غير او به آن متصف مى شود منزه است. يعنى حيات و علم و قدرت و عزت و عظمت و كبرياء و امثال ذلك به آن معنايى كه در ما سوى الله هست در خداى تعالى نيست، زيرا اين صفات حسنه كماليه در ما سوى الله متناهى و همراه با فقر و حاجت و فقدان و نقيصه است، به خلاف خداى تعالى كه اين صفات را خالص از نقص ‍ دارد، محض كمال ، و حقيقت آن را دارد، نامحدود و نامتناهيش را دارد، خالص از نقص و عدمش را دارد، پس او حياتى دارد كه مرگ تهديدش نمى كند، قدرتى دارد كه با عجز و خستگى آميخته نيست علمى دارد كه مسبوق و مقارن با جهل نيست و عزتى دارد كه همراه آن ذلت نيست.
و اما آن قسم مَثَل هاى سوء كه گفتيم از نظر عقل قبيح نيست، ولى طبع، از آن كراهت دارد، و همچنين آن هايى كه با تحليل عقلى بد است، خداوند از آن ها هم منزه است. زيرا خداى تعالى، عزيز مطلق است، و ساحتش امتناع دارد از اين كه ذلتى در او راه يابد. قادرى كه كلّ قدرت از آنِ اوست. پس هيچ رقم عجزى در او راه ندارد، و كلّ علم از آنِ اوست، و هيچ جهلى به او راه ندارد. و محض حيات مالِ او است. پس مرگ او را به فناء تهدید نمى كند، و او، منزّه از هر نقص و عدم است.
 
پس صفات اجسام، كه دچار نقص و فقدان و قصور و فتور مى شوند، در او راه ندارد. آيات قرآنى نيز در اين باره، هم فراوان و هم روشن است، و حاجتى به ايراد آن ها نيست.
 
پس خداى سبحان، داراى علوّ و نزاهت است از اين كه به يكى از اين مَثَل هاى سوء كه ما سواى خدا، همه به آن متصف مى شوند، متصف گردد. نه تنها اين مقدار تقدس و تنزّه دارد، بلكه حتى از مَثَل هاى حسنه و صفات پسنديده كريمه به آن معنايى كه غير او به آن متصف مى شود، منزّه است.  
 
يعنى حيات و علم و قدرت و عزّت و عظمت و كبرياء و امثال ذلك، به آن معنايى كه در ما سوى الله هست، در خداى تعالى نيست. زيرا اين صفات حسنه كماليه در ماسوى الله متناهى و همراه با فقر و حاجت و فقدان و نقيصه است. به خلاف خداى تعالى، كه اين صفات را خالص از نقص ‍ دارد، محض كمال، و حقيقت آن را دارد، نامحدود و نامتناهی اش را دارد. خالص از نقص و عدمش را دارد.
 
پس او حياتى دارد كه مرگ تهديدش نمى كند. قدرتى دارد كه با عجز و خستگى آميخته نيست. علمى دارد كه مسبوق و مقارن با جهل نيست، و عزتى دارد كه همراه آن ذلت نيست.


==معناى جمله «و لله المثل الاعلى»==
==معناى جمله «و لله المثل الاعلى»==
۱۶٬۳۳۸

ویرایش