۱۶٬۲۶۹
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۴: | خط ۴: | ||
ودر همان | ودر همان كتاب، از مسعدة بن صدقه، از امام صادق، از پدرش «عليهما السلام» روايت كرده كه فرمود: مردى بر پدرم وارد شد و گفت: پدر ومادرم فدايت باد! من مى بينم خداى تعالى در كتابش مى فرمايد: «وَ إن مِن شَئٍ إلّا يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَلَكِن لَا تَفقَهُونَ تَسبِيحَهُم» اين چگونه است؟ پدرم فرمود: درست است. پرسيد يعنى مى فرمائيد: درخت خشكيده، خداى را تسبيح مى گويد؟ | ||
فرمود آرى | فرمود آرى. مگر نشنيدى چوب هایى را كه در خانه ها به كار رفته، چگونه به صدا در مى آيد؟ اين، همان تسبيح چوب خشك است كه مى گويد «سُبحَانَ اللّهِ عَلَى كُلّ حَالٍ». | ||
و در الدرّ المنثور است كه ابن مردويه، از ابوهريره روايت مى كند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: مورچه ها، تسبيح خدا مى گويند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۶۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۶۷ </center> | ||
و در همان كتاب است كه نسائى | و در همان كتاب است كه نسائى و ابوالشيخ و ابن مردويه، از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، مردم را از كشتن قورباغه نهى كرد و فرمود: همان صدايش، تسبيح است. | ||
و در همان كتاب است كه | و در همان كتاب است كه خطيب، از ابى حمزه روايت كرده كه گفت: ما نزد امام سجاد، على بن الحسين «عليهما السلام» بوديم، كه جمعى گنجشك از جلوى ما عبور كردند، و همه با هم جيك جيك مى كردند. حضرت فرمود: مى دانيد چه مى گويند؟ عرض كرديم: نه. | ||
فرمود: اول به شما بگويم كه من ادعا نمى كنم كه علم غيب | فرمود: اول به شما بگويم كه من ادعا نمى كنم كه علم غيب دارم، وليكن از پدرم شنيدم كه فرمود: از پدرم على بن ابی طالب «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود: مرغان در هر صبحگاهى، خدا را تسبيح نموده، قوت و غذاى روزشان را مسئلت مى دارند. و اين، همان تسبيح صبحگاهى بود كه از خداى خود، رزق امروز خود را طلب مى كردند. | ||
مؤلف : نظير اين روايت | مؤلف: نظير اين روايت را، از ابى الشيخ و ابى نعيم، در حليه، از ابى حمزه ثمالى، از محمّد بن على بن الحسين «عليهما السلام» روايت كرده اند كه عبارتش چنين است: محمّد بن على بن الحسين، صداى گنجشكان را شنيد كه جيك جيك مى كردند. فرمود: مى دانى چه مى گويند؟ گفتيم: نه. فرمود: پروردگار خود را تسبيح مى كنند و از او غذاى امروز خود را طلب مى نمايند. | ||
در همان كتاب است كه | در همان كتاب است كه خطيب، در تاريخ خود، از عايشه روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، وقتى بر من وارد شد، فرمود: اى عايشه! اين دو برد (لباس) مرا بشوى. عرض كردم: يا رسول اللّه! ديروز آن ها را شستم. فرمود: مگر نمى دانى لباس آدمى، خداى راتسبيح مى گويد، و اگر چرك شود، تسبيحش قطع مى شود. | ||
و در همان كتاب مى گويد: عقيلى، در كتاب الضعفاء و ابوالشيخ و ديلمى، از انس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: اجل و سرآمد عمر چارپايان و حشرات زمين و مورچه و كبك و ملخ و اسبان و قاطران و تمامى جنبندگان و غير جنبندگان در تسبيح است. هر وقت تسبيح خود را قطع كرد، خدا جانش را مى ستاند، و اين كار، ديگر ربطى به عزرائيل (ملك الموت) ندارد. | |||
مؤلف : | مؤلف: و شايد مقصود از اين كه فرمود: اين كار ربطى به ملك الموت ندارد، اين باشد كه او شخصا متصدى قبض روح حيوانات نمى شود، و آن را به بعضى از ملائكه زيردست خود واگذار مى كند. زيرا ملائكه به هر حال واسطه هستند، چنين نيست كه بدون وساطت آنان قبض روح صورت بگيرد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۶۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۶۸ </center> | ||
و نيز در همان كتاب آمده كه احمد، از معاذ بن انس، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه وقتى از كنار مردمى عبور كرد كه روى اسبان و مركب هاى خود ايستاده بودند و مركب ها در حال سير و كوچ بودند، حضرت فرمود: حيوانات را سالم سوار شويد و سالم هم پياده گرديد، و آن ها را كرسى و تخت نشيمن خود مكنيد، كه روى آن ها نشسته، در راه ها و بازارها به قصه بپردازيد. آرى، چه بسيار مركب ها كه از راكب خود بهترند، و بيشتر ذكر خداى را مى گويند. | |||
و در كافى، به سند خود، از سكونى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: | |||
حيوان بر صاحبش شش حق دارد: ۱ - بيش از طاقتش بار نكند. ۲ - پشت آن را مجلس و نشيمنگاه خود براى گفتگو قرار ندهد. ۳ - هر وقت در منزل پياده شد، ابتداء به علف و آب آن بپردازد. ۴ - و از صورت، آن را داغ نكند. ۵ - آن را نزند، زيرا خداى را تسبيح مى گويد. ۶ - هر وقت از آب عبور داد، آب را بر آن عرضه بدارد. | |||
و در | و در مناقب، ابن شهر آشوب، از علقمه و ابن مسعود روايت كرده كه گفتند: ما بارها شد كه در خدمت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نشستيم تا غذا بخوريم، صداى تسبيح از غذایى كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى خورد، مى شنيديم. اين را نيز بودم كه روزى مكرز عامرى، از آن جناب معجزه اى خواست. حضرت ۹ دانه ريگ را در دست گرفت و از آن ها خواست تا خداى را تسبيح گويند، و ما شنيديم كه ريگ ها تسبيح گفتند. | ||
و در حديث | و در حديث ابوذر آمده كه: وقتى ريگ ها را به زمين مى گذاشتند، ساكت مى شد، و چون در دست آن جناب قرار مى گرفت، مشغول تسبيح مى شد. | ||
ابن عباس هم گفته است : ملوك حضرموت | ابن عباس هم گفته است: ملوك حضرموت حضور آن جناب شرفیاب شدند و گفتند: از كجا بدانيم شما رسول خدایيد؟ حضرت، مشتى از ريگ هاى زمين را برداشت و فرمود: اين ريگ ها شهادت مى دهند. ريگ ها، اول شروع كردند به تسبيح خداى تعالى، بعدا شهادت دادند به رسالت آن جناب. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۶۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۶۹ </center> | ||
و در همان | و در همان كتاب، از ابوهريره و جابر انصارى و ابن عباس و اُبَىّ بن كعب و امام زين العابدين «عليه السلام» روايت كرده كه: رسول خدا وقتى در مدينه به خطبه مى ايستاد، به يكى از ستون هاى مسجد تكيه مى كرد، و چون برايش منبر ساختند و حضرت براى اولين بار بالاى منبر رفت، همه شنيدند كه آن ستون به ناله در آمد، همان طور كه شتر فرياد مى زند، و چون دوباره نزد ستون آمد و دست به او كشيد، عين بچه اى كه از گريه ساكت شود، ناله كرد. | ||
<span id='link113'><span> | <span id='link113'><span> |
ویرایش