۱۶٬۲۶۳
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(۶ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۶: | خط ۶: | ||
«'''وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسلِينَ إِلا مُبَشرِينَ وَ مُنذِرِينَ...'''»: | «'''وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسلِينَ إِلا مُبَشرِينَ وَ مُنذِرِينَ...'''»: | ||
اين | اين آيه، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تسليت مى دهد كه از انكار منكران ناراحت نشود، و از اعراض آنان از ذكر خدا تنگ حوصله نگردد. زيرا وظيفه رسولان به جز بشارت و انذار نيست، و غير از اين مسؤوليتى ندارند. بنابراين، در اين آيه انعطافى به مطلب ابتداى سوره است كه مى فرمود: «فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفسَكَ عَلَى آثَارِهِم إن لَم يُؤمِنُوا بِهَذَا الحَدِيثِ أسَفاً»، و نيز نوعى تهديد كفار است در برابر استهزايشان. | ||
كلمه: | كلمه: «دَحض» به معناى هلاكت و كلمه: «إدحاض»، به معناى هلاك كردن و ابطال است، و كلمه: «هزؤ» به معناى استهزاء، و مصدر به معناى اسم مفعول است، و معناى آيه روشن است. | ||
«'''وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ | «'''وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَض عَنهَا وَ نَسىَ مَا قَدَّمَت يَدَاهُ...'''»: | ||
در اين | در اين آيه، ظلم كفار را بزرگ جلوه مى دهد. چون ظلم بر حسب متعلقش، بزرگ و كوچك مى شود، و چون متعلق ظلم مشركان خداى سبحان و آيات اوست، پس از هر ظلم ديگر بزرگتر خواهد بود. | ||
و مقصود از | و مقصود از «نسيان پيش فرستاده ها»، بى مبالاتى در اعمالى - از قبيل اعراض از حق و استهزاء به آن - است كه مى دانند حق است. و جمله «إنَّا جَعَلنَا عَلَى قُلُوبِهِم أكِنَّةً أن يَفقَهُوهُ وَ فِى آذَانِهِم وَقراً» به منزله تعليل براى اعراض آنان از آيات خدا و يا هم براى آن و هم براى نسيانشان از پيش فرستاده هاى خويش را است. | ||
و در سابق در چند جا، معناى قرار دادن | و در سابق در چند جا، معناى قرار دادن «أكِنّة» را در دل هاى كفار و «وَقر» را در گوش هاى آنان توضيح داديم. | ||
«''' | «'''وَ إن تَدعُهُم إلَى الهُدَى فَلَن يَهتَدُوا إذاً أبَداً'''» - در اين جمله، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را از ايمان آوردن آنان مأيوس مى كند. چون پرده در گوش ها و دل هايشان افكنده، و ديگر بعد از اين نمى توانند خود را به سوى هدايت بكشانند، و ديگر نمى توانند درباره حق تعقل نموده، با هدايت غير خود و پيروى و شنوايى از غير خود رشد يابند. دليل بر اين معنا جمله «وَ إن تَدعُهُم إلَى الهُدَى فَلَن يَهتَدُوا إذاً أبَداً» است، كه دلالت بر نفى ابدى اهتداى ايشان مى كند، و اين معنا را مقيد به قيد إذاً» نموده كه جزاء و جواب باشد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۳ </center> | ||
در تفسير روح المعانى گفته : جبرى مذهبان با اين آيه بر مذهب خود استدلال كرده اند، | در تفسير روح المعانى گفته: جبرى مذهبان با اين آيه بر مذهب خود استدلال كرده اند، و قدريّه، آيه قبل را دليل مذهب خود گرفته اند. | ||
امام فخر رازى گفته : به طور كلى كمتر | امام فخر رازى گفته: به طور كلى كمتر آيه اى از قرآن كريم ديده مى شود كه دلالت بر يكى از اين دو مذهب كند و دنبالش آيه ديگرى به آن مذهب ديگر دلالت نكند، و اين جز امتحانى از ناحيه خدا نيست، تا علماى راسخون در علم از مقلّدين متمايز گردند. | ||
مؤلف : اين دو | مؤلف: اين دو آيه، هر دو حق است و لازمۀ حق بودن آن دو، ثبوت اختيار براى بندگان در اعمال و نيز اثبات سلطنت گسترده اى براى خداى تعالى است در ملكش، كه يكى از ملك هاى او، اعمال بندگانش است و همين است مذهب امامان اهل بيت «عليهم السلام». | ||
==معناى جمله: «وَ رَبُّكَ الغَفُورُ ذُو الرَّحمَة»== | |||
«'''وَ رَبُّك الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ...'''»: | «'''وَ رَبُّك الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ...'''»: | ||
اين آيات، همان طور كه بيان شد، در مقام تهديد كفار است. كفارى كه فساد اعمالشان به حدّى رسيده كه ديگر اميد صلاح از ايشان منتفى شده است. و اين قسم فساد، مقتضى نزول عذاب فورى و بدون مهلت است. چون ديگر فایده اى غير از فساد در باقى ماندنشان نيست، ليكن خداى تعالى در عذابشان تعجيل نكرده، هر چند كه قضاى حتمى به عذابشان رانده. چيزى كه هست آن عذاب را براى مدتى معين كه به علم خود تعيين نموده، تأخير انداخته است. | |||
اين | |||
و به همين مناسبت بود كه آيه تهديد را كه متضمن صريح قضاى در عذاب است، با جملۀ «وَ رَبُّكَ الغَفُورُ ذُو الرَّحمَة» افتتاح نموده تا به وسيله آن دو وصفى كه در آن است، عذاب معجّل را تعديل نمايد و اصل عذاب را مسلّم كند تا حق گناهان مقتضى عذاب رعايت شده باشد و حق رحمت و مغفرت خدا را هم رعايت كرده باشد و به آن خاطر عذاب را تأخير اندازد. | |||
پس اين | پس اين جمله، يعنى جملۀ «الغَفُورُ ذُوالرَّحمَة» با جملۀ «لَو يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ العَذَابُ» به منزلۀ دو نفر متخاصم اند كه نزد قاضى حاضر شده، داورى مى خواهند. و جملۀ «بَل لَهُم مَوعِدٌ لَن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوئِلاً» به منزله حكم صادر از قاضى است كه هر دو طرف را راضى نموده، حق هر دو طرف را رعايت كرده است. اصل عذاب را به اعمال نارواى مردم و به انتقام الهى داده و مسأله مهلت در عذاب را به صفت مغفرت و رحمت خدا داده استو اين جا است كه مغفرت الهى اثر آن اعمال را كه عبارت است از فوريت عذاب بر مى دارد - و محو مى كند و صفت رحمت حياتى و دنيايى را به آن ها افاضه مى فرمايد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۴ </center> | ||
و خلاصه معنا اين است كه: | و خلاصه معنا اين است كه: | ||
اگر پروردگار تو مى خواست ايشان را مؤاخذه كند، عذاب را بر آنان فورى مى ساخت، وليكن عجله نكرد. چون غفور و داراى رحمت است، بلكه عذاب را براى موعدى كه قرار داده و از آن به هيچ وجه گريزى ندارند، حتمى نمود، و به خاطر اين كه غفور و داراى رحمت است، از فوريت آن صرف نظر فرمود. پس جملۀ «بَل لَهُم مَوعِدٌ...»، كلمه اى است كه به عنوان حكم صادر گفته شده، نه اين كه خيال شود صرف حكايت است. زيرا اگر حكايت بود، جا داشت بفرمايد: «بَل جَعَلَ لَهُم مَوعِداً...» - دقت فرمایيد. | |||
كلمۀ «غَفُور»، صيغه مبالغه است كه بر كثرت مغفرت دلالت مى كند و الف و لام در «الرَّحمَة»، الف و لام جنس است. يعنى همه قسم رحمت را دارد، و «غَفُور ذُوالرَّحمَة» معنايش اين است كه رحمت خدا شامل هر چيز هست. | |||
پس | بنابراين، كلمۀ «ذُوالرَّحمَة»، عموميتش از دو كلمه «رحمان» و «رحيم» بيشتر است، با اين كه اين دو نيز دلالت بر كثرت و يا ثبوت و استمرار دارد. پس «غفور» به منزله خادم براى «ذِى الرَّحمَة» است. يعنى «غفور»، مشمولين ذوالرحمة را بيشتر مى كند، و موانعى را كه نمى گذارد رحمت خدا شامل مشمول شود، برطرف مى سازد و وقتى برطرف ساخت، صفت «ذوالرحمة» كار خود را مى كند و آن را نيز شامل مى گردد. | ||
پس «غفور» كوشش و كثرت عمل دارد، و «ذِى الرَّحمَة» انبساط و شمول بر هر چيز كه مانعى در آن نيست، و به خاطر همين نكته است كه مغفرت را به صيغه مبالغه و رحمت را به ذى الرحمة - كه شامل جنس رحمت است - تعبير آورده - دقت بفرمایيد - و به كلام هاى طولانيى كه در اين زمينه گفته شده، وقعى نگذاريد. | |||
«'''وَ تِلْك الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظلَمُوا وَ جَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِداً'''»: | «'''وَ تِلْك الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظلَمُوا وَ جَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِداً'''»: | ||
مقصود از | مقصود از «قُرَى»، اهل قريه ها است، كه مجازا به خود قريه ها نسبت داده شده. به دليل اين كه سه بار ضمير اهل، يعنى ضمير «هُم» را به آن برگردانيده. و كلمه «مَهلِك» - به كسر لام - اسم زمان است. | ||
معناى آيه روشن است، و در اين مقام است كه بفهماند تأخير هلاكت كفار و مهلت دادن از خداى تعالى، كار نوظهورى نيست، بلكه سنت الهى ما در امم گذشته نيز همين بوده، كه وقتى ظلم را از حد مى گذراندند، هلاكشان مى كرديم، و براى هلاكتشان موعدى قرار مى داديم. | |||
از همین جا روشن مى شود كه عذاب و هلاكى كه اين آيات متضمن آن است، عذاب روز قيامت نيست، بلكه مقصود عذاب دنيايى است و آن، عبارت است از: عذاب روز بدر - اگر مقصود تهديد بزرگان قريش باشد - و يا عذاب آخر الزمان - اگر مقصود تهديد همه امت اسلام بوده باشد - كه تفصيلش در سوره «يونس» گذشت. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۵ </center> | ||
<span id='link310'><span> | <span id='link310'><span> | ||
<span id='link311'><span> | <span id='link311'><span> | ||
خالد مى گويد: عرض كردم آيا آنچه | ==بحث روایتی: (چند روايت در ذيل آيات گذشته) == | ||
در تفسير عياشى، در ذيل آيه «يَا وَيلَتَنَا مَا لِ هَذا الكتاب...»، از خالد بن نجيح، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: وقتى روز قيامت مى شود، كتاب آدمى را به او مى دهند و مى گويند «بخوان». | |||
خالد مى گويد: عرض كردم: آيا آنچه بخواند، مى شناسد؟ فرمود: همه را به ياد مى آورد. هيچ لحظه و نگاه زير چشمى، هيچ كلمه اى و هيچ گامى و هيچ عمل ديگرى انجام نداده، مگر آن كه با خواندن آن كتاب همه را به ياد مى آورد، به طورى كه گويا همان لحظه آن را انجام داده است. و به همين جهت مى گويند: «واى بر ما، اين چه كتابى است كه هيچ كوچك و بزرگى را نگذاشته، مگر آن كه آن را برشمرده است». | |||
مؤلف : اين | مؤلف: اين روايت، به طورى كه ملاحظه مى كنيد، آنچه را از كتاب شناخته مى شود، عين آن چيزى دانسته كه در كتاب نوشته شده است، و بايد هم همين طور باشد. زيرا اگر عمل آدمى در آن جا حاضر نباشد، حجت تمام نگشته، امكان انكار هست. | ||
و در تفسير | و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «وَ لَا يَظلِمُ رَبُّكَ أحَداً» روايت آورده كه: هر كس، هرچه كرده، در آن كتاب نوشته مى بيند. | ||
و در تفسير | و در تفسير برهان، از ابن بابويه، به سند خود، از ابى معمر سعدان، از على «عليه السلام» روايت می كند كه در ذيل جملۀ «وَ رَأى المُجرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أنَّهُم مُوَاقِعُوهَا» فرموده: مظنّه در اين جمله، به معناى يقين است. يعنى وقتى يقين كردند كه به عذاب در آمدنى هستند. | ||
و در الدر المنثور است كه احمد | و در الدر المنثور است كه احمد و ابويعلى و ابن جرير و ابن حبان و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - و ابن مردويه، از ابى سعيد خدرى، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: روز قيامت، كافر را پنجاه هزار سال سر پا نگه مى دارند، به خاطر اين كه او در دنيا عمل نكرد. و كافر جهنم را از فاصله چهل سال راه مى بيند، و يقين می كند در وى قرار خواهد گرفت. | ||
مؤلف: اين حديث مؤيد گفتار قبلى ما است كه گفتيم مواقعه در آيه بين طرفين است | مؤلف: اين حديث مؤيد گفتار قبلى ما است كه گفتيم مواقعه در آيه بين طرفين است. چون در اين روايت دارد كه آتش در وى واقع مى شود. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۶ </center> | ||
<span id='link312'><span> | <span id='link312'><span> | ||
==آيات ۶۰ - ۸۲ سوره كهف == | ==آيات ۶۰ - ۸۲ سوره كهف == | ||
وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِفَتَاهُ | وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ حَتى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِىَ حُقُباً(۶۰) | ||
فَلَمَّا بَلَغَا | |||
فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ | فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتّخَذَ سَبِيلَهُ فى الْبَحْرِ سَرَباً(۶۱) | ||
قَالَ | |||
قَالَ ذَلِك مَا كُنَّا نَبْغ فَارْتَدَّا عَلى | فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَائنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَباً(۶۲) | ||
فَوَجَدَا عَبْداً مِّنْ عِبَادِنَا | |||
قَالَ أَرَأيْت إِذْ أَوَيْنَا إِلى الصَّخْرَةِ فَإِنّى نَسِيتُ الحُْوتَ وَ مَا أَنسانِيهُ إِلا الشيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتّخَذَ سَبِيلَهُ فِى الْبَحْرِ عجَباً(۶۳) | |||
قَالَ ذَلِك مَا كُنَّا نَبْغ فَارْتَدَّا عَلى آثَارِهِمَا قَصَصاً(۶۴) | |||
فَوَجَدَا عَبْداً مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً(۶۵) | |||
قَالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُك عَلى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْت رُشداً(۶۶) | قَالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُك عَلى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْت رُشداً(۶۶) | ||
قَالَ إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ | |||
وَ كَيْف تَصبرُ عَلى مَا لَمْ | قَالَ إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صَبراً(۶۷) | ||
قَالَ | |||
قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنى | وَ كَيْف تَصبرُ عَلى مَا لَمْ تُحِط بِهِ خُبراً(۶۸) | ||
فَانطلَقَا | |||
قَالَ | قَالَ سَتَجِدُنى إِن شاءَ اللَّهُ صَابِراً وَ لا أَعْصى لَك أَمْراً(۶۹) | ||
قَالَ | |||
قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنى فَلا تَسئَلْنى عَن شئٍ حَتّى أُحْدِث لَك مِنْهُ ذِكْراً(۷۰) | |||
قَالَ | |||
قَالَ إِن سأَلْتُك عَن | فَانطلَقَا حَتّى إِذَا رَكِبَا فى السفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْت شيْئاً إِمْراً(۷۱) | ||
فَانطلَقَا | |||
قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنى وَ بَيْنِك سأُنَبِّئُك بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَستَطِع | قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صبراً(۷۲) | ||
أَمَّا السفِينَةُ فَكانَت | |||
وَ أَمَّا | قَالَ لا تُؤَاخِذْنى بِمَا نَسِيت وَ لا تُرْهِقْنى مِنْ أَمْرِى عُسراً(۷۳) | ||
فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا | |||
وَ أَمَّا الجِْدَارُ فَكانَ | فَانطَلَقَا حَتّى إِذَا لَقِيَا غُلَاماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْت نَفْساً زَكِيَّةَ بِغَيرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شيْئاً نُّكْراً(۷۴) | ||
قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّك إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صَبراً(۷۵) | |||
قَالَ إِن سأَلْتُك عَن شئٍ بَعْدَهَا فَلاتُصاحِبْنى قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنى عُذْراً(۷۶) | |||
فَانطلَقَا حَتّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ استَطعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْت لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً(۷۷) | |||
قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنى وَ بَيْنِك سأُنَبِّئُك بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَستَطِع عَلَيْهِ صَبراً(۷۸) | |||
أَمَّا السفِينَةُ فَكانَت لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فى الْبَحْرِ فَأَرَدتُ أَنْ أَعِيبهَا وَ كانَ وَرَاءَهُم مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سفِينَةٍ غَصباً(۷۹) | |||
وَ أَمَّا الْغُلَامُ فَكانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَينِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَ كُفْراً(۸۰) | |||
فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبَّهُمَا خَيراً مِنْهُ زَكَوةً وَ أَقْرَب رُحماً(۸۱) | |||
وَ أَمَّا الجِْدَارُ فَكانَ لِغُلَامَينِ يَتِيمَينِ فى الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَ كانَ أَبُوهُمَا صالِحاً فَأَرَادَ رَبُّك أَن يَبْلُغَا أَشدَّهُمَا وَ يَستَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّك وَ مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِى ذَلِك تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسطِع عَّلَيْهِ صَبراً(۸۲) | |||
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | <center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | ||
و (ياد كن ) چون موسى به شاگرد خويش گفت : آرام نگيرم تا به مجمع | و (ياد كن) چون موسى به شاگرد خويش گفت: آرام نگيرم تا به مجمع دو دريا برسم، يا مدتى دراز به سر برم. (۶۰) | ||
و همين كه به جمع ميان دو دريا رسيدند، ماهيشان را از ياد بردند، و آن ماهى راه خود را به طرف دريا پيش گرفت. (۶۱) | |||
گفت | و چون بگذشتند، به شاگردش گفت: غذايمان را پيشمان بيار، كه از اين سفرمان خستگى بسيار ديديم. (۶۲) | ||
گفت | گفت: خبر دارى كه وقتى به آن سنگ پناه برديم، من ماهى را از ياد بردم و جز شيطان مرا به فراموش كردن آن وا نداشت، كه يادش نكردم و راه عجيب خود را پيش گرفت. (۶۳) | ||
گفت: اين همان است كه مى جستيم، و با پيجويى نشانه قدم هاى خويش باز گشتند. (۶۴) | |||
پس بنده اى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خويش رحمتى بدو داده بوديم و از نزد خويش دانشى به او آموخته بوديم. (۶۵) | |||
گفت تو به | موسى بدو گفت: آيا تو را پيروى كنم كه به من از آنچه آموخته اى، كمالى بياموزى. (۶۶) | ||
گفت: تو به همراهى من هرگز شكيبايى نتوانى كرد. (۶۷) | |||
چگونه در مورد چيزهايى كه از راز آن واقف نيستى، شكيبايى مى كنى. (۶۸) | |||
گفت: اگر | گفت: اگر خدا خواهد مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ باب نافرمانى تو نمى كنم. (۶۹) | ||
پس برفتند و چون به كشتى سوار | گفت: اگر به دنبال من آمدى، چيزى از من مپرس تا در باره آن مطلبى با تو بگويم. (۷۰) | ||
پس برفتند و چون به كشتى سوار شدند، آن را سوراخ كرد. گفت: آن را سوراخ كردى تا مردمش را غرق كنى، حقا كه كارى ناشايسته كردى. (۷۱) | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۸ </center> | ||
گفت: مگر نگفتم كه تو تاب همراهى مرا ندارى (۷۲) | گفت: مگر نگفتم كه تو تاب همراهى مرا ندارى. (۷۲) | ||
گفت: مرا به آنچه فراموش كرده | گفت: مرا به آنچه فراموش كرده ام، بازخواست مكن و كارم را بر من سخت مگير. (۷۳) | ||
پس برفتند تا پسرى را بديدند و او را بكشت. گفت: آيا نفس محترمى كه كسى را نكشته | پس برفتند تا پسرى را بديدند و او را بكشت. گفت: آيا نفس محترمى كه كسى را نكشته بود، بيگناه كشتى؟ حقا كارى قبيح كردى. (۷۴) | ||
گفت: مگر به تو نگفتم كه تو به همراهى من هرگز شكيبايى نتوانى كرد (۷۵) | گفت: مگر به تو نگفتم كه تو به همراهى من هرگز شكيبايى نتوانى كرد. (۷۵) | ||
گفت: اگر بعد از اين چيزى از تو | گفت: اگر بعد از اين چيزى از تو پرسيدم، مصاحبت من مكن، كه از جانب من معذور خواهى بود. (۷۶) | ||
پس برفتند تا به دهكده اى رسيدند و از اهل آن خوردنى خواستند و | پس برفتند تا به دهكده اى رسيدند و از اهل آن خوردنى خواستند و آن ها از مهمان كردنشان دريغ ورزيدند. در آن جا ديوارى يافتند كه مى خواست بيفتد. پس آن را به پا داشت و گفت: كاش براى اين كار مزدى مى گرفتى. (۷۷) | ||
گفت: اينك (موقع ) جدايى ميان من و توست و تو را از توضيح آنچه كه توانايى شكيبايى اش را | گفت: اينك (موقع) جدايى ميان من و توست و تو را از توضيح آنچه كه توانايى شكيبايى اش را نداشتى، خبردار مى كنم. (۷۸) | ||
اما كشتى براى مستمندانى بود كه در دريا كار مى | اما كشتى: براى مستمندانى بود كه در دريا كار مى كردند، خواستم معيوبش كنم، چون كه در راهشان شاهى بود كه همه كشتی ها را به غصب مى گرفت. (۷۹) | ||
اما آن | اما آن پسر: پدر و مادرش مؤمن بودند، ترسيدم به طغيان و انكار دچارشان كند. (۸۰) | ||
و خواستم | و خواستم پروردگارشان، پاكيزه تر و مهربان تر از آن عوضشان دهد. (۸۱) | ||
اما ديوار از دو پسر يتيم اين شهر بود و گنجى از مال ايشان زير آن بود، و پدرشان مردى شايسته | اما ديوار: از دو پسر يتيم اين شهر بود و گنجى از مال ايشان زير آن بود، و پدرشان مردى شايسته بود. پروردگارت خواست كه به رشد خويش رسند و گنج خويش بيرون آرند، رحمتى بود از پروردگارت، و من اين كار را از پيش خود نكردم. چنين است توضيح آن چيزها كه بر آن توانايى شكيبايى آن را نداشتى. (۸۲) | ||
<center> «'''بیان آیات'''» </center> | <center> «'''بیان آیات'''» </center> | ||
خط ۱۴۸: | خط ۱۷۷: | ||
==داستان موسى«ع» و عالم و آنچه از آن استفاده مى شود == | ==داستان موسى«ع» و عالم و آنچه از آن استفاده مى شود == | ||
در اين | در اين آيات، داستان موسى و برخوردش در مجمع البحرين با آن عالمى كه تأويل حوادث را مى دانست، براى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تذكر مى دهد. و اين، چهارمين تذكرى است كه در اين سوره دنبال امر آن جناب به صبر در تبليغ رسالت تذكار داده مى شود، تا هم سرمشقى باشد براى استقامت در تبليغ و هم تسليتى باشد در مقابل اعراض مردم از ذكر خدا و اقبالشان بر دنيا، و هم بيانى باشد در اين كه اين زينت زودگذر دنيا كه اينان بدان مشغول شده اند، متاعى است كه رونقش تا روزى معين است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۶۹ </center> | ||
بنابراين، از ديدن تمتعات آنان به زندگى و بهره مندی شان به آنچه كه اشتهاء كنند، دچار ناراحتى نشود. چون در ماوراى اين ظاهر، يك باطنى است و در مافوق تسلط آنان بر مشتهيات، سلطنتى الهى قرار دارد. | |||
پس | پس گويا يادآورى داستان موسى و عالم، براى اشاره به اين است كه اين حوادث و وقايعى هم كه بر وفق مراد اهل دنيا جريان مى يابد، تأويلى دارد كه به زودى برايشان روشن خواهد شد، و آن وقتى است كه مقدر الهى به نهايت اجل خود برسد و خداى اذن دهد تا از خواب غفلت چندين ساله بيدار شوند، و براى يك نشئۀ ديگرى غير نشئه دنيا مبعوث گردند. در آن روز، تأويل حوادث امروز روشن مى شود. آن وقت همان هايى كه گفتار انبياء را هيچ می انگاشتند، مى گويند: عجب! رسولان پروردگار، سخن حق مى گفتند و ما قبول نمى كرديم. | ||
و اين موسى كه در اين داستان اسم برده | و اين موسى كه در اين داستان اسم برده شده، همان موسى بن عمران، رسول معظم خداى تعالى است كه بنا به روايات وارده از طرق شيعه و سنّى، يكى از انبياء اولوا العزم و صاحب شريعت است. | ||
<span id='link314'><span> | <span id='link314'><span> | ||
==سخن مفسرين درباره داستان مذكور و شخصيت هاى آن == | ==سخن مفسرين درباره داستان مذكور و شخصيت هاى آن == | ||
بعضى هم گفته اند: اين موسى غير موسى بن عمران بلكه يكى از نواده هاى يوسف بن يعقوب (عليهما السلام) بوده است ، واسمش موسى فرزند ميشا فرزند يوسف بوده ، وخود از انبياى بنى اسرائيل بوده است . وليكن اين احتمال را يك نكته تضعيف مى كند، آنچنان كه ديگر نبايد بدان وقعى نهاد، وآن نكته اين است كه قرآن كريم نام موسى را در حدود صد وسى وچند مورد برده ، ودر همه آنها مقصودش موسى بن عمران بوده است، اگر در خصوص اين يك مورد غير موسى بن عمران منظور بود، بايد قرينه مى آورد تا ذهن به جاى ديگرى منتقل نگردد. | بعضى هم گفته اند: اين موسى غير موسى بن عمران بلكه يكى از نواده هاى يوسف بن يعقوب (عليهما السلام) بوده است ، واسمش موسى فرزند ميشا فرزند يوسف بوده ، وخود از انبياى بنى اسرائيل بوده است . وليكن اين احتمال را يك نكته تضعيف مى كند، آنچنان كه ديگر نبايد بدان وقعى نهاد، وآن نكته اين است كه قرآن كريم نام موسى را در حدود صد وسى وچند مورد برده ، ودر همه آنها مقصودش موسى بن عمران بوده است، اگر در خصوص اين يك مورد غير موسى بن عمران منظور بود، بايد قرينه مى آورد تا ذهن به جاى ديگرى منتقل نگردد. |
ویرایش