تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۶: خط ۳۶:
و معناى آيه اين مى شود: انواع مال هايى كه در آن باغ داشت، همه نابود گرديد، و يا همه ميوه هاى باغش از بين رفت. پس بر آن مالى كه خرج كرده و آن باغى كه احداث نموده بود، پشيمانى مى خورد و مى گفت: اى كاش به پروردگارم شرك نمى ورزيدم، و احدى را شريك او نمى پنداشتم، و به آنچه كه اعتماد كرده بودم، اعتماد نمى كردم، و مغرور آنچه شدم نمى شدم، و فريب اسباب ظاهرى را نمى خوردم.
و معناى آيه اين مى شود: انواع مال هايى كه در آن باغ داشت، همه نابود گرديد، و يا همه ميوه هاى باغش از بين رفت. پس بر آن مالى كه خرج كرده و آن باغى كه احداث نموده بود، پشيمانى مى خورد و مى گفت: اى كاش به پروردگارم شرك نمى ورزيدم، و احدى را شريك او نمى پنداشتم، و به آنچه كه اعتماد كرده بودم، اعتماد نمى كردم، و مغرور آنچه شدم نمى شدم، و فريب اسباب ظاهرى را نمى خوردم.


«'''وَ لَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كانَ مُنتَصراً'''»:
«'''وَ لَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كانَ مُنتَصِراً'''»:


كلمه «فئه»، به معناى جماعت و كلمه «منتصر» به معناى ممتنع است.
كلمه «فئه»، به معناى جماعت و كلمه «مُنتَصِر» به معناى ممتنع است.


همان طور كه آيات پنجگانه اول، يعنى از جمله «قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ» تا كلمه «طَلَبا» بيان زبانى بود براى خطاى مرد كافر در كفر و شركش، همچنين اين دو آيه، يعنى از جمله «وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ» تا جمله «وَ مَا كَانَ مُنتَصراً» حكايت بيان عملى آن است.  
همان طور كه آيات پنجگانه اول، يعنى از جمله «قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ» تا كلمه «طَلَبا» بيان زبانى بود براى خطاى مرد كافر در كفر و شركش، همچنين اين دو آيه، يعنى از جمله «وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ» تا جمله «وَ مَا كَانَ مُنتَصِراً» حكايت بيان عملى آن است.  


آرى خطاى آن شخص دو تا بود:  
آرى، خطاى آن شخص دو تا بود:  


يكى اظهار غرورش در هنگام ورود به باغ بود كه گفتارش، يعنى جمله «مَا أظُنُّ أن تَبِيدَ هَذِهِ أبَداً»حكايتگر آن بود كه بعد از بيان زبانى خطا، بودن آن عملا نيز متوجهش كردند كه آن طور كه تو خيال مى كردى، نبود، بلكه از بين بردن باغ تو براى خدا كارى ندارد. اينك ببين كه چگونه زير و رو شد.
يكى اظهار غرورش در هنگام ورود به باغ بود كه گفتارش، يعنى جمله «مَا أظُنُّ أن تَبِيدَ هَذِهِ أبَداً» حكايتگر آن بود كه بعد از بيان زبانى خطا، بودن آن عملا نيز متوجهش كردند كه آن طور كه تو خيال مى كردى، نبود، بلكه از بين بردن باغ تو براى خدا كارى ندارد. اينك ببين كه چگونه زير و رو شد.


خطاى دومش اين بود كه از درِ سكون به اسباب ظاهرى و ركون و اعتماد بر آن ها، به رفيقش تفاخر كرده، گفت: «أنَا أكثَرُ مِنكَ مَالاً وَ أعَزُّ نَفَراً»، كه بعد از بيان زبانى، خطا بودن آن را عملا هم با اين قولش: «وَ لَم تَكُن لَهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللّه» به او فهماند كه اشتباه كرده است و اما اين ادعايش كه خود را مستقل مى دانست، با بيان «مَا كَانَ مُنتَصرا» جهت بطلان آن را بيان كرد.
خطاى دومش اين بود كه از درِ سكون به اسباب ظاهرى و ركون و اعتماد بر آن ها، به رفيقش تفاخر كرده، گفت: «أنَا أكثَرُ مِنكَ مَالاً وَ أعَزُّ نَفَراً»، كه بعد از بيان زبانى، خطا بودن آن را عملا هم با اين قولش: «وَ لَم تَكُن لَهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللّه» به او فهماند كه اشتباه كرده است و اما اين ادعايش كه خود را مستقل مى دانست، با بيان «مَا كَانَ مُنتَصِرا» جهت بطلان آن را بيان كرد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۴۴۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۴۴۰ </center>
<span id='link294'><span>
<span id='link294'><span>
==زمام همه امور بدست خدا است ==
==زمام همه امور به دست خدا است ==
«'''هُنَالِك الْوَلَايَةُ للَّهِ الحَْقِّ هُوَ خَيرٌ ثَوَاباً وَ خَيرٌ عُقْباً'''»:
«'''هُنَالِك الْوَلَايَةُ للَّهِ الحَْقِّ هُوَ خَيرٌ ثَوَاباً وَ خَيرٌ عُقْباً'''»:



نسخهٔ ‏۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۳



كلمه معروف «مَا شَاءَ اللّهُ» به ظاهرش كلمه ناتمامى است كه ناگزير بايد چيزى را تقدير گرفت. يا بايد گفت: تقديرش «الأمرُ مَا شَاءَ اللّهُ است». و يا تقديرش «مَا شَاءَ اللّهُ كَانَ» است. و در اين جا موافق تر به سياق كلام، همان وجه اول است. چون زمينه كلام بيان بازگشت همه امور به مشيت خداى عزوجل است تا دعوى مدعى استقلال و استغناء از خدا باطل گردد.

جمله «لَا قُوَّةَ إلّا بِاللّه» انحصار هر نيرويى در خداى تعالى را افاده مى كند. يعنى مى فهماند آنچه نيرو كه مى بينيم قائم به مخلوقات خدا است، بعينه همان نيرو قائم به خود خداى تعالى است، بدون اين كه از خدا منقطع شده باشد و مخلوق خود، مستقل در آن نيرو باشد. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «أنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً».

در اين جا جواب از گفتار آن شخص كافر به رفيقش و همچنين گفتار او به خودش در هنگام ورودش به باغ جواب داده شد.

«إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنك مَالاً وَ وَلَداً * فَعَسى ... لَهُ طلَباً»:

در مجمع البيان گفته: كلمه «حسبان»، در اصل نام تيرهاى كوچكى بوده كه چند عدد آن را با يك زه مى انداختند، و اين در سواران فارس مرسوم بوده، و ماده اصلى آن «حساب» است و اگر آن ها را «حُسبان» مى ناميدند، بدين مناسبت بوده كه حساب را زيادتر مى كرده. و در باره كلمه «زَلَق» گفته: به معناى زمين صاف و هموارى است كه نه گياه در آن باشد، نه چيز ديگر، و اصل آن از «زلق»، به معناى زمين ليز گرفته شده، كه پاى آدمى بر آن استوار نمى ماند.

ما در سابق درباره كلمه «صعيد» گفتيم كه آن نيز به معناى زمين هموار بى علف است، و مقصود از اين كه گفت «آب آن غور شود»، اين است كه آبش در زمين فرو رود و از جريان بيفتد.

اين دو آيه، همان طور كه قبلا بدان اشاره شد، سخن مرد مؤمن در رد كلام رفيق كافرش است كه بر او استعلاء و تكبر ورزيد، و اين ردش از بيان سابقش استخراج شده كه حاصلش اين است كه:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۸

وقتى جريان همه امور به مشيت خداى تعالى و حول و قوة او باشد، پس او تو را داراى مال و فرزند و نفرات بيشترى كرده، و اين كار مربوط به او است، نه به تو، تا باعث به خود باليدنت شود و مجوزى باشد كه بر من تكبر ورزى. وقتى مربوط به او شد، ممكن است او باغى بهتر از باغ تو به من بدهد و باغ تو را ويران كند و مرا به حالتى بهتر از حالت امروز تو، و تو را به حالتى بدتر از حالت امروز من در آورد، و مرا غنى تر از تو گردانيده، تو را فقيرتر از من كند.

و ظاهر كلام چنين مى نمايد كه كلمه «تَرَنِ» در جمله «إن تَرَنِ أنَا أقَلُّ مِنكَ...» از ماده «رأى»، به معناى اعتقاد باشد. و بنابراين، فعل مذكور از افعال قلوب خواهد بود. و ضمير «أنا»، ضمير فصلى است كه ميان دو مفعول فعل مزبور كه در اصل مبتداء و خبر بوده اند، فاصله شده است. ممكن هم هست از ماده «رؤيت»، به معناى ديدن باشد، و آن وقت ضمير نامبرده، ضمير فاعلى است كه مفعول را كه در ظاهر لفظ حذف شده، تأكيد مى كند.

و معناى آيه شريفه اين است كه: اگر اعتقاد دارى (و يا اگر مى بينى) كه من از جهت مال و فرزند دست كمى از تو دارم، و تو در اين جهت از من جلوترى، بارى زمام امر به دست پروردگار من است، و چون چنين است، هيچ بُعدى ندارد، و بلكه اميد آن هست كه پروردگار من، جنتى بهتر از جنت تو به من بدهد، و جنت تو را هدف تيرهاى بلاى خود قرار داده، بلایى آسمانى چون سرما و يا باد داغ هلاك كننده و يا صاعقه و امثال آن بر آن بفرستد، و به صورت زمينى خشك و خالى از درخت و زراعت در آورد، و يا بلایى زمينى بر آن مسلط ساخته، آب چشمه اش را قبل از آن كه به زمين تو برسد، در زمين فرو برد و چشمه را خشك كند.

«وَ أُحِيط بِثَمَرِهِ فَأَصبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ...»:

احاطه به ثمر و يا به هر چيز ديگر كنايه از نابود كردن آن است، و اين از احاطه دشمن و محاصره كردن او از همه اطراف گرفته شده، كه در چنين مواقعى، ديگر اميد آدمى از هر يار و ياورى قطع گشته، هلاك حتمى مى شود. همچنان كه فرموده: «وَ ظَنُّوا أنَّهُم أُحِيطَ بِهِم». و اين كه فرمود: «فَأصبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيهِ...» كنايه از ندامت است. چون شخص نادم بيشتر اوقات حالت درونى خود را با پشت و رو كردن دست ها مجسم مى سازد.

و اين كه فرمود: «وَ هِىَ خَاوِيَة عَلَى عُرُوشِهَا»، به طورى كه گفته اند، كنايه است از كمال خرابى. زيرا خانه وقتى خراب مى شود، اول سقف آن فرو مى ريزد، و سپس ديوارها به روى سقف مى افتد. و كلمه «خوى» به معناى سقوط است. بعضى هم گفته اند: اصل در معناى آن «خلو»، يعنى خالى بودن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۹

و معناى اين كه فرمود: «وَ يَقُولُ يَا لَيتَنِى لَم أُشرِك بِرَبّى أحَداً» اين است كه: اى كاش به آنچه دل بسته بودم، دل نمى بستم و ركون و اعتماد نمى كردم و اين اسباب ظاهرى را كه مستقل در تأثير پنداشته بودم، مستقل نمى پنداشتم و همه امور را از خدا مى دانستم. هزار حيف و تأسف كه يك عمر سعى و كوششم را بى نتيجه كردم و خود را هلاك نمودم.

و معناى آيه اين مى شود: انواع مال هايى كه در آن باغ داشت، همه نابود گرديد، و يا همه ميوه هاى باغش از بين رفت. پس بر آن مالى كه خرج كرده و آن باغى كه احداث نموده بود، پشيمانى مى خورد و مى گفت: اى كاش به پروردگارم شرك نمى ورزيدم، و احدى را شريك او نمى پنداشتم، و به آنچه كه اعتماد كرده بودم، اعتماد نمى كردم، و مغرور آنچه شدم نمى شدم، و فريب اسباب ظاهرى را نمى خوردم.

«وَ لَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كانَ مُنتَصِراً»:

كلمه «فئه»، به معناى جماعت و كلمه «مُنتَصِر» به معناى ممتنع است.

همان طور كه آيات پنجگانه اول، يعنى از جمله «قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ» تا كلمه «طَلَبا» بيان زبانى بود براى خطاى مرد كافر در كفر و شركش، همچنين اين دو آيه، يعنى از جمله «وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ» تا جمله «وَ مَا كَانَ مُنتَصِراً» حكايت بيان عملى آن است.

آرى، خطاى آن شخص دو تا بود:

يكى اظهار غرورش در هنگام ورود به باغ بود كه گفتارش، يعنى جمله «مَا أظُنُّ أن تَبِيدَ هَذِهِ أبَداً» حكايتگر آن بود كه بعد از بيان زبانى خطا، بودن آن عملا نيز متوجهش كردند كه آن طور كه تو خيال مى كردى، نبود، بلكه از بين بردن باغ تو براى خدا كارى ندارد. اينك ببين كه چگونه زير و رو شد.

خطاى دومش اين بود كه از درِ سكون به اسباب ظاهرى و ركون و اعتماد بر آن ها، به رفيقش تفاخر كرده، گفت: «أنَا أكثَرُ مِنكَ مَالاً وَ أعَزُّ نَفَراً»، كه بعد از بيان زبانى، خطا بودن آن را عملا هم با اين قولش: «وَ لَم تَكُن لَهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللّه» به او فهماند كه اشتباه كرده است و اما اين ادعايش كه خود را مستقل مى دانست، با بيان «مَا كَانَ مُنتَصِرا» جهت بطلان آن را بيان كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۴۴۰

زمام همه امور به دست خدا است

«هُنَالِك الْوَلَايَةُ للَّهِ الحَْقِّ هُوَ خَيرٌ ثَوَاباً وَ خَيرٌ عُقْباً»:

قرائت مشهور كلمه ((الولايه (( را با فتح واوقرائت كرده ، وبعضى آن را به كسره خوانده اند. از حيث معنا تفاوتى ندارد. بعضى گفته اند: تفاوت دارد زيرا ولايت به فتحه واوبه معناى نصرت وبه كسره آن به معناى سلطنت وقدرت است ، ولى سخن وى ثابت نشده .

كلمه ((حق (( را بايد به كسره خواند تا صفت ((اللّه (( باشد. وكلمه ((ثواب (( به معناى مطلق اثر و نتيجه است ، چه نيك وچه بد چه كيفر وچه پاداش ، وليكن استعمالش در اجر نيك غلبه دارد. و كلمه ((عقب (( به ضمه عين وسكون قاف وهمچنين ((عقب (( به دو ضمه به معناى سرانجام و عاقبت است.

مفسرين گفته اند: اشاره به ((هنالك (( اشاره به معنايى است كه از جمله ((و احيط بثمره (( استفاده مى شود، يعنى در اينجا كه بلاها از هر سواحاطه مى كند، ويا در اين هنگام كه بلاها از هر سواحاطه مى كند ولايت تنها از آن خدا است . وولايت در اينجا به معناى نصرت است. پس معنا چنين مى شود: در اينجا و يا در اين هنگام كه همه اسباب از كار مى افتد تنها ياور انسان خدا است.

و اين معنا هر چند در جاى خودش معنايى صحيح وحق است ، وليكن با غرضى كه سياق آيات در مقام ايفاى آن است مناسب نيست ، زيرا سياق آيات مورد بحث بيان اين حقيقت است كه زمام تمامى امور به دست خدا است، و او است كه خالق و مدبر هر امرى است ، وغير از او هر چه هست جز سراب و وهم چيزى ديگرى نيست. واگر خداى سبحان اين سراب موهوم را در نظر آدميان زى نت جلوه داده به منظور آزمايش ايشان است. افاده اين معنا غرض آيات مورد بحث است.

و اگر آن معنا كه مفسرين گفته اند مورد نظر بود، بايد به جاى توصيف خدا به حق در جمله ((لله الحق (( خدا را به قدرت وقوت وعزت وغلبه و امثال آن وصف مى كرد، نه به حق كه در مقابل باطل است ، ونيز اگر آن معنا مورد نظر بود ديگر محل مناسبى براى جمله ((هو خير ثوابا و خير عقبا(( نبود.

حق مطلب - وخدا داناتر است - اين است كه : ولايت به معناى نصرت نيست ، بلكه به معناى مالكيت تدبير است كه معنايى عمومى است ، و در تمامى مشتقات اين كلمه جريان دارد كه بيانش در تفسير آيه ((انما وليكم اللّه و رسوله (( گذشت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۱

و بنابراين ، معناى آيه اين مى شود كه: در هنگام احاطه هلاكت واز كار افتادن اسباب نجات از سببيت و تاءثير و روشن گشتن عجز وزبونى انسانى كه خود را مستقل ومستغنى از خدا مى پنداشت كاملا روشن مى شود كه ولايت همه امور انسانها وهر موجود ديگرى وملك تدبير آن تنها از آن خدا است.

چون او يگانه معبود حق است، و معبود حق است كه تمامى تدابير وتاءثيراتش همه بر اساس حق وواقع است ، وساير اسباب ظاهرى كه بشر گمراه آنها را شركاى خدا در مساءله تدبير وتاءثير مى پندارند، در ناحيه ذات خودشان باطل اند و مالك هيچ اثرى از آثار خود نيستند. تنها آن اثرى را دارا هستند واز خود بروز مى دهند كه خداى سبحان اذن داده باشد، و تمليكشان كرده باشد. واز استقلال جز اسمى كه بشر از آن برايش توهم كرده ندارد، پس هر سببى از ناحيه خودش باطل وبه وسيله خدا حق است ، وخدا در ناحيه ذاتش حق و مستقل وغنى بالذات است.

معناى اينكه خداوند «خير ثوابا و خير عقبا» است

و اگر خداى تعالى را - هر چند كه اومنزه از قياس به غير است - نسبت به اسباب ظاهرى قياس كنيم خداى تعالى از همه سبب هايى كه تاءثير دارند خوش ثواب تر است ، وثواب خدا از همه بهتر است ، زيرا خدا نسبت به كسى كه براى اوكار مى كند ثواب حق مى دهد، واسباب ديگر ثواب باطل وزائل مى دهند. و تازه همان را هم كه مى دهند از خدا وبه اذن خدا است ، ونيز با در نظر گرفتن آن مقايسه فرضى خدا عاقبت ساز بهترى است ، يعنى عاقبت بهترى به انسان مى دهد چون او خودش حق و ثابت است و فناء و زوال و تغيير نمى پذيرد وجلال واكرامش ‍ دستخوش تغيير نمى گردد. ولى اسباب ظاهرى ، همه امورى فانى و متغير هستند كه خدا رنگ وآبى به آنها داده واينطور دل آدمى را مى برند، و قلب آدمى را مسخر خود مى كنند، ولى وقتى مدت آدمى سر آيد مى فهمد كه گول خورده و آنها جز خاك خشكى بيش نبوده اند.

و وقتى انسان چاره اى جز اين نداشت كه دل به مقامى ببندد كه تدبير همه امور عالم از آنجا است ، واز آنجا توقع وانتظار اصلاح امورش را دارد، پس پروردگارش از هر چيز ديگرى سزاوارتر براى اين تعلق است ، چون ثواب وعاقبتى كه اومى دهد ربطى به ثواب وعاقبت غير او ندارد.

بعضى از مفسرين گفته اند: اشاره ((هنالك (( به روز قيامت است ، و مراد از ثواب وعاقبت هم ثوابهاى آن روز است . ولى همانطور كه خود شما خواننده ملاحظه مى فرماييد اين تفسير با سياق آيه سازگار نيست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۲

مثلى ديگر براى بيان حقيقت زندگى دنيا وزينت هاى سريع الزوال

«وَ اضرِب لهَُم مَّثَلَ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَهُ مِنَ السمَاءِ...»:

اين داستان مثلى است كه در سابق بدان اشاره كرديم و گفتيم كه براى بيان حقيقت زندگى دنيا و زينت هاى سريع الزوال، آن دو مثل را آورده.

كلمه : ((هشيم (( كه بر وزن فعيل است ، به معناى ((مهشوم (( بر وزن مفعول است ، وبه طورى كه راغب گفته به معناى شكسته شدن چيزهاى سست و بى دوام از قبيل گياهان است. و كلمه ((تذروه (( از ((ذراء(( به معناى تفريق وجدا كردن است. بعضى گفته اند: به معناى آوردن و بردن است (مانند گياه شكسته وخشكى كه بادها از اين طرف به آن طرفش مى برند)

و اگر فرمود: ((فاختلط به نبات الارض - پس گياه زمين با آن مختلط شد(( ونفرمود: ((فاختلط بنبات الارض - با گياه زمين مختلط شد(( براى اشاره به اين نكته است كه در تكوين گياهان آب از ساير عناصر بيشتر است ، واگر با آب آسمان ساير آبها يعنى آب چشمه - سارها ونهرها را ذكر نكرد بدين جهت است كه مبداء هر آب ديگرى همان آب آسمان است . وكلمه ((اصبح (( در آيه شريفه به طورى كه گفته اند به معناى ((صار - شد(( مى باشد، نه اينكه بخواهد خبرى را كه داده مقيد به هنگام صبح كند.

و معناى آيه اين است كه : براى اين فرورفتگان در زينت حيات دنيا و روى گردانان از ياد پروردگار خود زندگى دنيا را به آبى مثل بزن كه ما از آسمان نازلش كرديم وگياهان زمين با اين باران مختلط گشته سبز و خرم گرديد وطراوت وبهجت يافت وبه زيباترين شكلى نمودار گشت ، سپس هشيمى (گياه خشكى ) شكسته شد كه بادها شاخه هاى آن را از هم جدا نموده به اين سووآن سومى برد، وخدا بر هر چيزى مقتدر است.

«الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا...»:

اين آيه به منزله نتيجه گيرى از مثلى است كه در آيه قبل آورد، وحاصلش ‍ اين است كه : هر چند كه دلهاى بشر علاقه به مال وفرزند دار وهمه ، مشتاق ومتمايل به سوى آنند وانتظار انتفاع از آن را دارند وآرزوهايشان بر اساس آن دور مى زند وليكن زينتى زودگذر وفريبنده هستند كه آن منافع وخيراتى كه از آنها انتظار مى رود ندارند، وهمه آرزوهايى را كه آدمى از آنها دارد برآورده نمى سازند بلكه صد يك آن را واجد نيستند. پس در اين آيه شريفه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد انعطافى به آغاز كلام يعنى آيه شريفه ((انا جعلنا ما على الارض زينة لها(( وآيه بعدى اش وجود دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۳

مراد از «باقيات صالحات» در آيه شريفه

و مراد از ((باقيات الصالحات (( در جمله ((و الباقيات الصالحات خير عند ربّك ثوابا و خير املا(( اعمال صالح است ، زيرا اعمال انسان ، براى انسان نزد خدا محفوظ است واين را نص صريح قرآن فرموده . پس اعمال آدمى براى آدمى باقى مى ماند. اگر آن صالح باشد ((باقيات الصالحات (( خواهد بود، واينگونه اعمال نزد خدا ثواب بهترى دارد، چون خداى تعالى در قبال آن به هر كس كه آن را انجام دهد جزاى خير مى دهد.

و نيز نزد خدا بهترين آرزورا متضمن است ، چون آنچه از رحمت وكرامت خدا در برابر آن عمل انتظار مى رود و آن ثواب واجرى كه از آن توقع دارند بودن كم وكاست وبلكه صد در صد به آدمى مى رسد.

پس اين گونه كارها، از زينت هاى دنيوى وزخارف زودگذر آن كه برآورنده يك درصد آرزوها نيست ، آرزوهاى انسان را به نحواحسن برآورده مى سازند، وآرزوهايى كه آدمى از زخارف دنيوى دارد اغلب آرزوهاى كاذب است ، وآن مقدارش هم كه كاذب نيست فريبنده است.

از طرق شيعه وسنى از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) و از طرق شيعه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) روايت شده كه منظور از ((باقيات الصالحات (( تسبيحات چهارگانه يعنى ((سبحان اللّه و الحمد لله و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر(( است . ودر بعضى ديگر آمده كه مراد از آن نماز است . ودر بعضى ديگر آمده كه مقصود از آن مودت اهل بيت است، وهمه اينها از باب ذكر مصاديق آيه است كه جامعش اين مى شود كه منظور از ((باقيات الصالحات (( اعمال صالح است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۴

آيات ۴۷ - ۵۹ سوره كهف

وَ يَوْمَ نُسيرُ الجِْبَالَ وَ تَرَى الاَرْض بَارِزَةً وَ حَشرْنَهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنهُمْ أَحَداً(۴۷) وَ عُرِضوا عَلى رَبِّك صفًّا لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَكمْ أَوَّلَ مَرَّةِ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نجْعَلَ لَكم مَّوْعِداً(۴۸) وَ وُضِعَ الْكِتَب فَترَى الْمُجْرِمِينَ مُشفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يَوَيْلَتَنَا مَا لِ هَذَا الْكتَبِ لايُغَادِرُ صغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاأَحْصاهَا وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَ لايَظلِمُ رَبُّك أَحَداً(۴۹) وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئكَةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلاإِبْلِيس ‍ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونى وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوُّ بِئْس لِلظلِمِينَ بَدَلاً(۵۰) مَّا أَشهَدتهُمْ خَلْقَ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ لاخَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَ مَا كُنت مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضداً(۵۱) وَ يَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شرَكاءِى الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَستَجِيبُوا لهَُمْ وَ جَعَلْنَا بَيْنهُم مَّوْبِقاً(۵۲) وَ رَءَا الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظنُّوا أَنهُم مُّوَاقِعُوهَا وَ لَمْ يجِدُوا عَنهَا مَصرِفاً(۵۳) وَ لَقَدْ صرَّفْنَا فى هَذَا الْقُرْءَانِ لِلنَّاسِ مِن كلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الانسنُ أَكثرَ شىْءٍ جَدَلاً(۵۴) وَ مَا مَنَعَ النَّاس أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَ يَستَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاأَن تَأْتِيهُمْ سنَّةُ الاَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيهُمُ الْعَذَاب قُبُلاً(۵۵) وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسلِينَ إِلامُبَشرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ يجَدِلُ الَّذِينَ كفَرُوا بِالْبَطِلِ لِيُدْحِضوا بِهِ الحَْقَّ وَ اتخَذُوا ءَايَتى وَ مَا أُنذِرُوا هُزُواً(۵۶) وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِئَايَتِ رَبِّهِ فَأَعْرَض عَنهَا وَ نَسىَ مَا قَدَّمَت يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فى ءَاذَانهِمْ وَقْراً وَ إِن تَدْعُهُمْ إِلى الْهُدَى فَلَن يهْتَدُوا إِذاً أَبَداً(۵۷) وَ رَبُّك الْغَفُورُ ذُوالرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كسبُوا لَعَجَّلَ لهَُمُ الْعَذَاب بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئلاً(۵۸) وَ تِلْك الْقُرَى أَهْلَكْنَهُمْ لَمَّا ظلَمُوا وَ جَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِداً(۵۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۵
«ترجمه آیات»

روزى كه كوه ها را به راه اندازيم وزمين را ( از زير آن ) نمودار بينى ومحشورشان كنيم ، ويكى از آنها را وا نگذاريم (۴۷)

به صف ، به پروردگارت عرضه شوند (گويد ) چنانكه اول بارشان خلق كرده بوديم باز پيش ما آمده ايد ولى پنداشتيد كه هرگز براى شما موعدى ننهادهايم (۴۸)

و نامه ها پيش آرند وگنهكاران را از مندرجات آن هراسان بينى وگويند: اى واى بر ما اين نامه چيست كه گناه كوچك وبزرگى نگذاشته مگر آن را به شمار آورده وهر چه كرده اند حاضر يابند كه پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند (۴۹)

و چون به فرشتگان گفتيم : آدم را سجده كنيد همه سجده كردند مگر ابليس كه از جنيان بود واز فرمان پروردگارش بيرون شد، چرا اوو فرزندانش را كه دشمن شمايند سواى من اولياى خود مى گيرند ؟ براى ستمگران چه عوض بدى است (۵۰)

آفرينش آسمانها وزمين را با حضور آنها نكردم ونه آفرينش خودشان را، كه من گمراه كنندگان را به كمك نمى گيرم (۵۱)

به خاطر بياوريد روزى را كه خدا مى گويد شريكهايى را كه براى من مى پنداشتيد صدا بزنيد (تا به كمك شما بشتابند) ولى هر چه آنها را مى خوانند جوابشان نمى دهند وما در ميان اين دوگروه كانون هلاكتى قرار داده ايم (۵۲)

و گنهكاران جهنم را ببينند و يقين كنند كه در آن افتادنى هستند و گريزگاهى نيابند (۵۳)

در اين قرآن همه قسم مثل براى مردم بيان كرده ايم وانسان از همه چيز بيشتر مجادله مى كنند (۵۴)

مانع اين مردم هنگامى كه هدايت بر ايشان آمد از اينكه مؤ من شوند واز پروردگارشان آمرزش بخواهند جز اين نبود كه (انتظار داشتند) طريقه گذشتگان تكرار شود يا عذاب از پيش به آنها در آيد (۵۵)

ما پيغمبران را جز نويد بخش وبيم رسان نمى فرستيم كسانى كه كافرند به باطل مجادله كنند كه حق را بدان باطل سازند وآيه هاى مرا وآن بيم كه به آنها داده اند را مسخره گرفته اند (۵۶)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۶

كيست ستمگرتر از آنكه به آيه هاى پروردگارش اندرزش داده اند و از آن روى بگردانيده و اعمالى را كه به دستش از پيش كرده از ياد برده وما بر دلهايشان پوششها نهاده ايم كه آيه هاى ما را نمى فهمند و گوشهايشان را گران كرديم ، بنابراين اگر به سوى هدايتشان بخوانيم هرگز و هيچ وقت هدايت نيابند (۵۷)

پروردگارت آمرزگار رحيم است ، اگر آنان را به اعمالى كه كرده اند مؤ اخذه مى كرد در عذابشان تعجيل مى كرد (چنين نيست ) بلكه موعدى دارند كه هرگز در قبال آن گريزگاهى نيابند (۵۸)

اين دهكده ها هنگامى كه ستم كردند هلاكشان كرديم وبراى هلاك كردنشان موعدى نهاديم (۵۹)

«ترجمه آیات»

اين آيات متصل به آيات قبل است ودر پى همان آيات سير مى كند وبه بيان اينكه اين اسباب ظاهرى وزخارف فريبنده دنيوى كه زينت حيات هستند به زودى زوال ونابودى بر آنها عارض مى شود مى پردازد، وبراى انسان روشن مى كند كه مالك نفع وضرر خويش نيست ، وآنچه براى انسان مى ماند همان عمل اواست كه بر طبقش كيفر ويا پاداش ‍ مى بيند.

در اين آيات ابتدا، مساءله قيام قيامت مطرح شده ، وبيان مى فرمايد كه هر انسانى تك وتنها بدون اينكه كسى به غير از عملش همراه اوباشد محشور مى گردد، وسپس مساءله امتناع ابليس از سجده بر آدم وفسقش ‍ نسبت به امر پروردگار را ذكر مى كند كه پيروانش اووذريه اورا اولياى خود مى گيرند، وبه جاى خدا اورا كه دشمن ايشان است سرپرست خود اتخاذ مى كنند. آنگاه دوباره مساءله قيامت را عنوان مى كند كه در آن روز خداوند خود پيروان شيطان ونيز شيطانها را كه شريك خدايش ‍ گرفته بودند احضار مى كند، در حالى كه رابطه ميان آنان قطع شده باشد. ودر آخر آياتى چند در خصوص وعده ووعيد آمده ومجموع آيات از نظر هدف با آيات قبل متصل است .

«وَ يَوْمَ نُسيرُ الجِْبَالَ وَ تَرَى الاَرْض بَارِزَةً وَ حَشرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنهُمْ أَحَداً»:

جا به جایى كوه ها در قيامت كه به تعبيرهاى مختلفى در قرآن آمده است

ظرف ((يوم (( متعلق به مقدرى است ، وتقدير كلام ((واذكر يوم نسير - بياد آر روزى را كه به راه مى اندازيم (( مى باشد، وبه راه انداختن كوه ها به اين است كه آنها را از جاى خود بركند.

و خداى تعالى اين معنا را در چند جا با تعبيراتى مختلف بيان فرموده ، يك جا فرموده :

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۷

«و كانت الجبال كثيبا مهيلا»، جايى ديگر فرموده : ((و تكون الجبال كالعهن المنفوش (( ودر جايى ديگر فرموده : ((فكانت هباء منبثا(( وجايى ديگر چنين تعبير كرده كه ((و سيرت الجبال فكانت سرابا(.

و آنچه از سياق بر مى آيد اين است كه مساءله بروز زمين ، مترتب بر به راه انداختن كوه ها است ، يعنى وقتى كوه ها و تلها تكان مى خورند وفرو مى ريزند زمين همه جايش بروز وظهور مى كند، وديگر چيزى حائل از ديدن كرانه افق نيست ، ويك ناحيه زمين حائل از ناحيه ديگرش ‍ نمى شود. وچه بسا احتمال داده اند كه آيه شريفه مى خواهد به مضمون آيه ((واشرقت الارض بنور ربها(( اشاره كند.

و معناى ((و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا(( اين است كه ما احدى از بشر را ترك نمى كنيم وهمه را زنده مى كنيم.

يادآورى قيام و عرضه گشتن مشركان و همه مردم بر پروردگار، همراه با اعمالشان و ديگرهيچ

«وَ عُرِضوا عَلى رَبِّك صفًّا لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكمْ أَوَّلَ مَرَّةِ...»:

سياق ، شهادت مى دهد بر اينكه ضمير جمع در عرضوا وهمچنين ضمير جمع در آيه قبل به مشركين برمى گردد كه به نفس خود وبه اسباب ظاهرى كه مربوط به زندگى ايشان است ركون واعتماد كردند، ودل را يكجا به زينت زندگى دنيا دادند، آنچنان كه دل به امرى دائم وباقى مى بندند، وهمين خود قطع رابطه با پروردگارشان بود، و همين خود انكار بازگشت به سوى او و بى مبالاتى نسبت به كارهايشان بود، چه آن كار مايه رضاى خدا باشد يا مايه خشم او.

اين وضع وحال ايشان است مادام كه اساس اين امتحان الهى بر جا است ، وزينت زودگذر دنياى مادى در اختيار آنان است ، واسباب ظاهرى دور وبر ايشان قرار دارد، تا آنكه اين دور سپرى شود واسباب ظاهرى از كار بيفتد وآرزوها بر باد رود، وخداوند آنچه كه زينت در روى زمين بود ودلهاى مردم روى زمين را مى ربود به صورت خاكى خشك در آورد، آن وقت است كه جز پروردگارشان وخودشان ونامه اعمالشان چيزى برايشان نمى ماند، آن وقت است كه بر پروردگار خود - كه اورا پروردگار خود نمى دانستند وبندگيش نمى كردند - به صف واحد عرضه مى شوند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۸

به طورى كه هيچ يك بر ديگرى برترى نداشته باشد. آرى آن روز نه حسب ونسب مايه برترى است، و نه مال و نه جاه دنيوى، در آن روز عرضه می شوند تا ميان همه داورى شود، در اين حال همه به رأى العين مى بينند و مى فهمند كه خدا يگانه حق مبين بوده بتها وهر چيزى ديگر كه مى پرستيدند تنها اوهام وخرافاتى بوده كه حتى به قدر سر سوزنى خدائى نداشته و از خدا بى نيازشان نمی كرده اند. نه نفسشان آن استقلالى را كه برايش مى پنداشته اند، داشته و نه اسباب ظاهرى كه در دستشان بوده و دلهايشان را مسخر خود كرده بود.

آرى ، آن روز مى فهمند كه در اين پندارها به خطا رفته اند وراهى كه رفتند - يعنى دل بستگيشان به دنيا و اعراضشان از راه پروردگار وعمل نكردن بر طبق دستورات وى - راهى خطا بوده ، بلكه همين وضع آن روزشان كه عرضه بر پروردگار مى شوند نيز از خود ايشان بوده است ، چون ايشان بودند كه توهم كرده بودند كه چنين موقفى ندارند، وروزى به حسابشان رسيدگى نمى شود.

اشاره به چند نكته وخصوصيت درباره قيامت

از اين بيان روشن مى گردد كه جملات چهارگانه آيه ، يعنى جمله : ((و عرضوا...((وجمله ((لقد جئتمونا...(( وجمله ((بل زعمتم (( و جمله ((و وضع الكتاب ...(( چهار نكته اساسى را افاده مى كنند كه از تفصيل جريانات روز قيامت خلاصه گيرى شده ، واجمال آنچه را كه بين آنان وپروردگارشان از هنگام خروج از قبر تا فيصله يافتن حساب رخ مى دهد ذكر مى فرمايد: واگر به ذكر اجمال آن اكتفاء نموده براى اين است كه همين اجمال كفايت مى كرد، وغرض حاصل مى شد.

پس جمله ((وعرضوا على ربك صفا(( اشاره به سه نكته است ، اول اينكه خلائق ناگزير از حشر به سوى پروردگار خويشند، وبه حكم اجبار، بدون اينكه خود اختيارى داشته باشند عرضه بر پروردگار خود مى شوند. و ثانيا اينكه كفار در آنروز ودر آن لقاء كرامت وحرمتى نخواهند داشت كه تعبير جمله على ربك نيز اشعار به اين معنا دارد، و گرنه مى فرمود: ((على ربهم (( همچنانكه در باره مؤ منين فرموده : ((جزاؤهم عند ربهم جنات عدن (( ونيز فرموده : ((انهم ملاقوا ربهم (( ويا سياق سابق را كه سياق تكلم بود رعايت مى كرد و مى فرمود ((عرضوا علينا((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۹

سوم اينكه انواع تفاضل وبرتريها واحترامات دنيوى كه خود مردم به اوهام وافكار كوتاه مادى خود تراشيده اند ومثلا يكى را به خاطر دودمانش ويكى را به خاطر ثروتش ويكى را به خاطر مقامش از ديگران برتر مى شمرند، همه از بين مى رود وآن روز همه در يك صف و يك رديف وبدون اينكه والائى نسبت به زير دستى وغنيى نسبت به فقيرى ومولائى از غلامى امتيازى داشته باشد، محشور مى گردند. امتياز تنها بر ملاك عمل است ، ودر اين هنگام است كه مى فهمند در زندگى دنيا خطا كردند وبه بيراهه رفتند لاجرم به امثال ((لقد جئتمونا فرادى ...(( خطاب مى شوند.

جمله ((لقد جئتمونا كما خلقناكم اول مرة (( مقول قول تقديرى است ، وتقدير آن ((وقال لهم ويا وقلنا لهم لقد...(( است ، ودر اين جمله خطا وضلالت آنان در دنيا واينكه اشتغال به زخارف دنيا از سلوك راه خدا وپيروى دينش بازشان داشته بيان مى شود.

از ياد بردن قيامت سبب اصلى اعراض از هدايت و فساد اعمال است

و جمله ((بل ظننتم ان لن نجعل لكم موعدا(( از نظر معنا نظير آيه ((افحسبتم انما خلقناكم عبثا وانكم الينا لاترجعون (( مى باشد واين جمله اگر به خاطر كلمه ((بل (( وبه ظاهر سياق اعراض از جمله قبل باشد تقدير آن از نظر معنا چنين مى شود: زينت دنيا وتعلق دلهايتان به اسباب ظاهرى، شما را از عبادت ما وسلوك راه هدايت ما باز داشته ، بلكه از اين هم بالاتر، پنداشته ايد كه ما براى شما موعدى كه در آن ما را ديدار كنيد، وما به حسابتان برسيم مقرر نكرده ايم.

و به عبارت ديگر: اشتغالتان به دنيا وعلاقه دل هايتان به زينت آن هر چند كه سبب شده از ياد ما اعراض كنيد و خطايا و گناهانى را مرتكب گرديد ليكن در اين ميان يك سبب ديگرى براى اعراض شما هست كه از سبب مذكور قديمى تر واصلى است وآن اين است كه شما پنداشته ايد كه ما برايتان موعدى مقرر نكرده ايم. آرى ، از ياد بردن قيامت سبب اصلى اعراض ‍ از طريقه هدايت وفساد اعمال شما است.

همچنانكه در آيه ديگر به اين معنا تصريح شده ، مى فرمايد: «ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب».