۱۶٬۲۶۹
ویرایش
(۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۳۱: | خط ۱۳۱: | ||
==گفتار ديگران در معناى «وجه» و دعاى صبح و شام، در آيه شريفه== | ==گفتار ديگران در معناى «وجه» و دعاى صبح و شام، در آيه شريفه== | ||
از | از اين جا معلوم مى شود عدم صحت قول بعضى كه گفته اند: منظور معناى مجازى «وجه خدا»، يعنى رضايت خدا و اطاعت مرضى، رضاى اوست. چون وقتى كسى از كسى راضى شد، بدو روى مى آورد. خدا هم وقتى از ما راضى شد، به ما روى مى آورد، همچنان كه وقتى خشم كرد، روى مى گرداند. | ||
و نيز اين كه بعضى ديگر گفته اند: منظور از «وجه»، ذات است و در حقيقت، مضاف آن حذف شده و تقدير «ذات وجه» بوده، و معناى آيه اين است كه مى خواهند به ذاتى داراى وجه تقرب جويند. و همچنين اين كه بعضى گفته اند: مراد از آن توجه است. | |||
و | و اين كه فرمود: «پروردگارشان را صبح و شام مى خوانند»، مقصود از خواندن به صبح و شام، استمرار بر دعا و عادت كردن به آن است، به طورى كه دائما به ياد خدايند و او را مى خوانند. چون دوام هر چيزى، به تكرر صبح بعد از شام و شام بعد از صبح آن چيز است. پس در حقيقت، جمله مورد بحث بر طريق كنايه آمده است. | ||
بعضى گفته اند: مراد از دعاى صبح و شام، نماز صبح و شام است. و بعضى ديگر گفته اند: فرائض يوميه است، وليكن هيچ يك به نظر درست نمى آيد. | |||
و در جمله «وَ لَا تَعدُ عَينَاكَ عَنهُم تُرِيدُ زِينَةَ الحَيَوةِ الدُّنيَا»، اصل معناى «عدو»، به طورى كه راغب تصريح كرده، تجاوز است. و اين تجاوز، معنايى است كه در تمامى مشتقات و موارد استعمال اين ماده وجود دارد. | |||
در قاموس گفته: «عدا الامر»، به معناى «از اين امر تجاوز كرد» مى باشد و «عدا عن الامر»، به معناى «ترك اين امر كرد» است. بنابراين، معناى جمله مورد بحث اين مى شود كه: ديدگانت را از آنان مبر (يعنى رهايشان مكن) و ديدگانت تركشان نكند، و خلاصه براى خاطر زينت حيات دنيا اينان را رها مكن. | |||
وليكن بعضى گفته اند: اگر كلمه مزبور، يعنى «تَعدُ» به معناى تجاوز بود، هرگز با حرف «عَن» متعدى نمى شد. زيرا تجاوز هيچ وقت با اين حرف متعدى نمى شود، مگر آن كه به معناى عفو باشد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۱۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۱۹ </center> | ||
چون متضمن معناى نباء | و لذا زمخشرى در كشاف گفته: در جملۀ «وَ لَا تَعدُ عَينَاكَ عَنهُم»، چون متضمن معناى نباء و علاء است كه وقتى گفته مى شود: «نبت عنه عينه وعلت عنه عينه»، معنايش اين است كه: «چشمش خواست آن را ببيند، نتوانست»، لذا به اين مناسبت و براى افاده اين معناى ضمنى، با لفظ «عَن» متعدى گرديد، و اگر اين نبود، جا داشت بفرمايد: «وَ لَا تَعدُ هُم عَينَاكَ». | ||
==آیه: «لَا تُطِع مَن أغفَلنَا قَلبَهُ»، دلالتی بر جبر ندارد== | |||
و در جمله: «وَ لَا تُطِع مَن أغفَلنَا قَلبَهُ عَن ذِكرِنَا»، مراد از «اغفال قلب»، مسلط كردن غفلت بر قلب است، به اين كه ياد خداى سبحان را فراموش كند، كه البته اين اغفال بر سبيل مجازات است. چون ايشان با حق در افتادند و عناد ورزيدند، و لذا خداى تعالى، چنين كيفرشان داد كه ياد خود را از دلشان ببرد. | |||
آرى، زمينه كلام در آيات مورد بحث چنين كسانى هستند. نظير بيانى كه به زودى در ذيل آيات مى آيد و مى فرمايد: «إنَّا جَعَلنَا عَلَى قُلُوبِهِم أكِنَّةً أن يَفقَهُوهُ وَ فِى آذَانِهِم وَقراً وَ إن تَدعُهُم إلَى الهُدَى فَلَن يَهتَدُوا إذاً أبَداً». | |||
بنابراين، ديگر جايى براى اين حرف نمى ماند كه بعضى گفته اند: آيه شريفه از ادله مسأله جبر است، و مى فهماند اين خدا است كه بندگان را به كفر و معصيت مجبور مى كند. براى اين كه مجبور كردن به عنوان مجازات، اجبار به اختيار است كه با اختيار منافات ندارد، و نظير اجبارى است كه شخص سقوط كننده از هواپيما نسبت به افتادن دارد. در آغاز به اختيار خود را انداخت، ولى در وسط راه ديگر مجبور به افتادن است، و اين جبر، منافات با اين كه ما معتقد به اختيار باشيم، ندارد. آن جبرى منافى با اختيار است كه ابتدايى باشد. | |||
و ديگر هيچ حاجتى نيست به اين كه آيه را به خاطر اين كه سر از جبر در نياورد، تأويل كنيم، و مانند بعضى بگوييم منظور از جمله «أغفَلنَا قَلبَهُ»، «عَرَضنَا قَلبَهُ لِلغَفلَة» است. يعنى قلبش را در معرض غفلت قرار داديم. و يا بگوييم: معناى آن «صَادَفنَاهُ غَافِلاً - به او در حالى كه غافل بود، برخورديم». و يا «نَسَبنَاهُ إلَى الَغَفلَة: او را به غفلت نسبت داديم». و يا بگوييم: غفلت دادن به معناى اين است كه او را غفل، يعنى بى علامت كند. | |||
و | و مراد از اين كه قلب او را بى علامت كرديم، اين است كه مانند علامت قلوب مؤمنان آن را علامت نزديم و يا علامت قلوب مؤمنان را در آن نگذاشتيم و به همين جهت ملائكه كه همه مؤمنان را با آن علامت مى شناسند، او را نمى شناسند. هيچ يك از اين حرف ها، نه حرف خوبى است و نه لزوم دارد، بلكه «اغفال»، همان معناى خودش را دارد، و با اختيار هم منافات ندارد. | ||
«''' | «'''وَ اتَّبَعَ هَوَيهُ وَ كَانَ أمرُهُ فُرُطاً'''» - در مجمع البيان گفته: كلمه «فُرُط»، به معناى تجاوز از حق و خروج از آن است، و از كلام عرب گفته شده كه: «افرط، افراطا» را در مورد اسراف و زياده روى به كار مى برند. و پيروى هوى و افراط، از آثار غفلت قلب است، و به همين جهت عطف دو جمله بر جمله «أغفَلنَا» به منزله عطف تفسير است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۴۲۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۴۲۰ </center> | ||
<span id='link284'><span> | <span id='link284'><span> | ||
==اى پيامبر حق را بگو و از ايمان نياوردن | ==اى پيامبر! حق را بگو و از ايمان نياوردن مردم، افسوس مخور== | ||
«'''وَ قُلِ الْحَقُّ مِن | «'''وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شاءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شاءَ فَلْيَكْفُرْ'''»: | ||
اين جمله، عطف بر مطلبى است كه جملۀ «وَ اتلُ مَا أُوحِىَ إلَيك» و جمله «وَ اصبِر نَفسَك»، عطف به آن شده است. پس سياق، سياق شمردن وظائف رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در قبال كفر كفار نسبت به قرآن و اصرارشان بر كفر است، و معنايش چنين است: | |||
بر وضع كفار تأسف مخور و آنچه كه بر تو وحى شده، تلاوت كن و نفس خويش را بردبار ساز، تا با اين مؤمنان فقير بسازد و به كفار بگو حق از ناحيه پروردگارتان است و بيش از اين كارى صورت مده. هر كه خواست ايمان آورد، بياورد، و هر كس خواست كافر شود، بشود. | |||
آرى، ايمان ايشان سودى به ما نمى رساند، و كفرشان ضرر نمى زند، بلكه آنچه سود و زيان و ثواب و عذاب دنبال كفر و ايمانشان هست، به خودشان عايد مى گردد. بنابراين، بايد هر يك را مى خواهند، خودشان انتخاب كنند. براى ظالمان عذابى چنين و چنان، و براى صالحان و مؤمنان، پاداشى چنين و چنان آماده كرده ايم. | |||
از | از همين جا روشن مى شود كه جمله «فَمَن شَاءَ فَليُؤمِن وَ مَن شَاءَ فَليَكُفر»، تتمه كلام خداى تعالى در خطاب به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است. نه اين كه داخل در مقول قول باشد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مأمور باشد اين را هم بگويد. پس ديگر اعتنایى نمى شود نمود به گفته كسى كه گفته است: جمله مذكور، تتمه سخنى است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، مأمور به گفتن آن شده. | ||
و نيز روشن مى شود كه | و نيز روشن مى شود كه جملۀ «إنَّا أعتَدنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً» در مقام تعليل مختار بودن ايشان در ايمان و كفر است كه قبلا آن را به صورت تهديد بيان نمود. و معنايش اين است كه: اگر ما تو را نهى كرديم از اين كه به حال كفار تأسف بخورى و به تو دستور داديم كه به تبليغ اكتفاء كن و به همين كه بگویى «الحَقُّ مِن رَبِّكُم» قناعت كن، و اصرار و التماس مكن، براى اين بود كه ما براى دعوت تو پيامد و آثارى تهيه ديده ايم. آثارى براى كسانى كه دعوتت را قبول كنند، و آثارى براى كسانى كه آن را رد نمايند. و همان آثار كافى است كه آنان را از كفر باز بدارد، و محرك اينان به سوى ايمانشان باشد، و ديگر بيش از اين هم لازم نيست. زيرا كه بيش از اين، آن ها را از حد اختيار به اضطرار و اجبار مى كشاند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۲۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۲۱ </center> | ||
«'''إِنَّا أَعْتَدْنَا | «'''إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظّالِمِينَ نَاراً...'''»: | ||
در مجمع البيان گفته است: كلمه «سُرَادِق» به معناى فسطاط و خيمه اى است كه نسبت به آنچه كه در آن است، محيط باشد. بعضى ديگر گفته اند: «سرادق»، آن پارچه اى است كه دور خيمه از طرف پایين مى كشند كه فاصله خيمه و زمين را بپوشاند. و در باره كلمه «مهل» گفته است: به معناى خلط و درد زيتون است. | |||
بعضى هم گفته اند: به معناى مس مذاب است. و در معناى كلمه «مرتفق» گفته است: به معناى متكاء است كه از ماده «مرفق» گرفته شده و در اصل معناى «ارتفق» اين بوده كه فلانى به مرفق خود تكيه زده و كلمه «شئ» به معناى پخته شدن است. مى گويند: «شوى، يشوى شيا». | |||
و اگر به جاى «أعتَدنَا لِلكَافِرِينَ» فرموده: «أعتَدنَا لِلظَّالِمِينَ» براى اين بوده كه بفهماند عذاب مذكور از تبعات ظلم ظالمان است كه در آيه «الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّه وَ يَبغُونَهَا عِوَجاً وَ هُم بِالآخِرَةِ كَافِرُون» آن را بيان نموده و مى فرمايد: «ظالمان، كسانى اند كه از راه خدا جلوگيرى مى كنند، و راه خدا را معوج مى خواهند و نسبت به زندگى آخرت كافرند». بقيه الفاظ آيه مورد بحث ظاهر است و احتياج به بيان ندارد. | |||
و اگر به جاى | |||
«'''إِنَّ الَّذِينَ | «'''إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ إِنَّا لانُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسنَ عَمَلاً'''»: | ||
اين جمله بيان جزاى | اين جمله بيان جزاى مؤمنان و مزد ايشان در ازاى ايمان و عمل صالحشان است. و اگر در آخر فرمود: «ما ضايع نمى كنيم...» و نفرمود: «ما براى اين دسته چنين و چنان تهيه كرده ايم»، براى اين است كه عنايت خداى تعالى و شكر او را نسبت به اين طائفه برساند و گرنه ممكن بود بفرمايد ما چنين و چنان مزد مى دهيم، ولى فرمود: ما مزد چنين كسانى را ضايع نمى كنيم. | ||
و | و جملۀ «إنّا لا نُضِيعُ» در جاى خبر إنَّ» قرار گرفته و در حقيقت، سبب در جاى مسبّب نشسته و تقدير آن چنين است: «إنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات سَنُوَفِّيهِم أجرَهُم فَإنَّهُم مُحسِنُونَ وَ إنّا لَا نُضِيعُ...». يعنى: كسانى كه ايمان آورده، عمل صالح كردند، ما اجرشان را مى دهيم. براى اين كه اينان نيكوكارند، و ما هم كسى نيستيم كه اجر نيكوكار را ضايع بگذاريم. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۲۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۲۲ </center> | ||
و چون در آيه، عقاب، اثر ظلم و در مقابلش ثواب، اثر ايمان و عمل صالح ناميده شده، ما از آن چنين استفاده مى كنيم كه ايمان به تنهايى و بدون عمل صالح ثواب ندارد، بلكه چه بسا آيه اشعار داشته باشد بر اين كه ايمان بدون عمل، ظلم هم هست. | |||
«'''أُولَئك لهَُمْ | «'''أُولَئك لهَُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِن تَحْتهِمُ الاَنهَارُ...'''»: | ||
كلمه | كلمه «عَدن» به معناى اقامت است، و «جنّات عدن» يعنى بهشت اقامت و زندگى. بعضى گفته اند: كلمه «أساور» جمع «أسورة» است و «أسورة» هم جمع «سِوار» - به كسر سين - است كه دستبند زنان را گويند. ولى راغب گفته: اين كلمه فارسى است، و اصل آن «دستواره است». «سُندُس» به معناى پارچه ابريشمى نازك است، و «استبرق» پارچه ابريشمى ضخيم را گويند، و «أرائك» جمع «أريكه»، به معناى تخت است و معناى آيه روشن است. | ||
<span id='link285'><span> | <span id='link285'><span> | ||
<span id='link286'><span> | <span id='link286'><span> | ||
==بحث روايتى: (روایاتی درباره برخی آیات گذشته)== | ==بحث روايتى: (روایاتی درباره برخی آیات گذشته)== | ||
در الدر المنثور است كه ابن | در الدر المنثور است كه: ابن مردويه، از طريق جويبر، از ضحاك، از ابن عباس روايت كرده كه در ذيل آيه «وَ لَا تُطِع مَن أغفَلنَا قَلبَهُ عَن ذِكرِنَا» گفته است: اين آيه درباره امية بن خلف نازل شده كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى گفت: بايد فقراء را از دور خودت برانى تا ما اشراف و صناديد قريش با تو رابطه و آمد و شد برقرار كنيم. خداى تعالى اين آيه را فرستاد كه: «به حرف كسى كه قلبش را غفلت زده كرده ايم، گوش مده». يعنى كسى كه مُهر بر دلش زده ايم و معناى «ذِكرِنَا» همان توحيد است، و مقصود از «هوى» در جمله «وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ» شرك است. «وَ كَانَ أمرُهُ فُرُطاً» يعنى دستورى كه اين مرد مى دهد، نادانى نسبت به خدا است. | ||
و در همان كتاب است كه ابن مردويه | و در همان كتاب است كه: ابن مردويه و ابونعيم - در كتاب حليه - و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از سلمان فارسى روايت آورده اند كه گفت: آن عده اى كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى خواست با به دست آوردن دل هايشان، آن ها را به سوى اسلام بكشاند، آمدند نزد آن جناب كه دو نفر از ايشان «عيينه بن بدر» و «اقرع بن حابس» نام داشتند، و گفتند: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۲۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۲۳ </center> | ||
يا رسول اللّه | يا رسول اللّه! اگر براى خود مجلسى ترتيب دهى بالا و پایين داشته باشد و خودت بالاى مجلس بنشينى و اين قدر در دسترسى اين فقراء و قاطى با اين ژنده پوش ها نباشى، بسيار خوب است و منظورشان از ژنده پوش، سلمان و ابوذر وفقراى مسلمين بود، كه غالبا جبّه پشمى مى پوشيدند. و آنگاه گفتند: اگر چنين كنى ما با تو نشست و برخاست مى كنيم و با تو به گفتگو مى پردازيم و از تو استفاده مى نماييم. خداى تعالى در جوابشان اين آيه را فرستاد: «وَ اتلُ مَا أُوحِىَ إلَيكَ مِن كِتَابِ رَبِّك» تا آن جا كه مى فرمايد: «أعتَدنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً» و ايشان را به آتش تهديد نمود. | ||
مؤلف: نظير اين روايت را، قمى در تفسير خود آورده، ليكن او تنها «عيينة بن حصين بن حذيفة بن بدر فزارى» را آورده و لازمه اين روايت، اين است كه: آيه شريفه مورد بحث و اين آيه ديگر، هر دو در مدينه نازل شده باشد. و بر طبق روايت مزبور، روايات ديگرى نيز هست كه اين داستان را آورده اند. وليكن سياق آيات با مدنى بودن آن نمى سازد. | |||
و در تفسير | و در تفسير عياشى، از حضرت ابى جعفر و ابى عبداللّه «عليهما السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه «وَ اصبِر نَفسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدعُونَ رَبَّهُم بِالغَدَوةِ وَ العَشِىِّ» فرموده است: مقصود از دعا، همان نماز است. | ||
و در همان | و در همان كتاب، از عاصم كوزى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: من از آن حضرت شنيدم كه در تفسير آيه «فَمَن شَاءَ فَليُؤمِن وَ مَن شَاءَ فَليَكفُر» فرمود: منظور تهديد و وعيد است. | ||
و در كافى | و در كافى و تفسير عياشى و غير آن، از ابى حمزه، از امام باقر «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: آيه «وَ قُلِ الحَقَّ مِن رَبِّكُم فَمَن شَاءَ فَليُؤمِن وَ مَن شَاءَ فَليَكفُر» در باره ولايت على «عليه السلام» است. | ||
ویرایش