گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۲۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۷۷: خط ۱۷۷:
<span id='link266'><span>
<span id='link266'><span>


==آفرينش آسمان و زمين عبث و به انگيزه لهو و لعب نبوده است ==
==آفرينش آسمان و زمين، عبث و به انگيزه لهو و لعب نبوده است ==
حال كه معناى اين دو كلمه روشن شد مى گوييم : اگر خلقت اين عالم مشهود براى غرضى نبود كه به خاطر آن خلق شده باشد، و خداى سبحان مرتب ايجاد كند و معدوم نمايد، زنده كند و بميراند، آباد كند و خراب نمايد، بدون اينكه غرضى مترتب بر افعال او باشد كه به خاطر آن غرض بكند هر چه را كه مى كند، بلكه صرفا براى سرگرمى باشد كه يكى را پس از ديگرى ببيند، كه از يك نواختى حوصله اش سر نرود و دچار كسالت و ملال نشود، و يا از تنهايى در آيد و از وحشت خلوت رهايى يابد، در اين صورت مثل ما خواهد بود كه از تكرار يك عمل خسته مى شويم ، لذا با آن بازى مى كنيم ، تا ملال و خستگى و كسالت و سستى خود را دفع كنيم .
حال كه معناى اين دو كلمه روشن شد، مى گوييم:  


از نظرى ديگر همين لعب خدا لهو هم خواهد بود، و لذا مى بينيم كه در آيه اولى تعبير به لعب كرده ، فرمود: ((و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لا عبين (( ولى در آيه دوم اين تعبير را عوض كرد، و براى اينكه در مقام تعليل بود لهو را به جاى لعب به كار برد تا حجت تمام شود.
اگر خلقت اين عالَم مشهود براى غرضى نبود كه به خاطر آن خلق شده باشد، و خداى سبحان مرتب ايجاد كند و معدوم نمايد، زنده كند و بميراند، آباد كند و خراب نمايد، بدون اين كه غرضى مترتب بر افعال او باشد كه به خاطر آن غرض، بكند هرچه را كه مى كند، بلكه صرفا براى سرگرمى باشد، كه يكى را پس از ديگرى ببيند، كه از يكنواختى حوصله اش سر نرود و دچار كسالت و ملال نشود، و يا از تنهايى در آيد و از وحشت خلوت رهايى يابد. در اين صورت، مثل ما خواهد بود كه از تكرار يك عمل خسته مى شويم. لذا با آن بازى مى كنيم، تا ملال و خستگى و كسالت و سستى خود را دفع كنيم.
 
از نظرى ديگر، همين لعب خدا لهو هم خواهد بود. و لذا مى بينيم كه در آيه اولى، تعبير به لعب كرده، فرمود: «وَ مَا خَلَقنَا السَّمَاءَ وَ الأرضَ وَ مَا بَينَهُمَا لَاعِبِين»، ولى در آيه دوم، اين تعبير را عوض كرد، و براى اين كه در مقام تعليل بود، لهو را به جاى لعب به كار برد، تا حجت تمام شود.
 
و اما اين كه آيا لهو از خدا سر مى زند، يا نه؟


و اما اينكه آيا لهو از خدا سر مى زند يا نه ؟ مى گوييم : لهو كردن خدا با چيزى از مخلوقات خود محال است ، زيرا لهو صورت نمى بندد مگر از كسى كه لهو حاجتى از او را بر طرف كند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۶۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۶۵ </center>
(هر چند رفع خستگى و ملال باشد)، يا نقيصه اى از نقائص او را دفع كند. پس لهو از جمله چيزهايى است كه در غير اثر مى گذارد و مؤ ثر است ، و معنا ندارد كه چيزى در خداى تعالى مؤ ثر باشد، و خداى تعالى به چيزى محتاج شود، كه آن چيز از هر جهت محتاج او است .
مى گوييم: لهو كردن خدا با چيزى از مخلوقات خود، محال است. زيرا لهو صورت نمى بندد مگر از كسى كه لهو حاجتى از او را بر طرف كند، (هرچند رفع خستگى و ملال باشد)، يا نقيصه اى از نقائص او را دفع كند.  
 
پس «لهو» از جمله چيزهايى است كه در غير اثر مى گذارد و مؤثر است و معنا ندارد كه چيزى در خداى تعالى مؤثر باشد، و خداى تعالى به چيزى محتاج شود، كه آن چيز از هر جهت محتاج او است.


پس اگر فرض كنيم كه تلهى و سرگرمى براى خدا جايز باشد، در صورتى تلهى او با چيزى جايز است كه ، غير خودش نباشد، و مخلوقات او از آنجا كه فعل او هستند، و از ذات خود او صادر و خارج مى شوند، غير او هستند و نمى شود همبازى يا بازيچه او باشند، بلكه بايد چيزى باشد كه از ذات خود او صادر و خارج نشده باشد، و چنين چيزى وجود ندارد پس خدا لهو ندارد.
پس اگر فرض كنيم كه تلهّى و سرگرمى براى خدا جايز باشد، در صورتى تلهّى او با چيزى جايز است كه غير خودش نباشد، و مخلوقات او از آن جا كه فعل او هستند، و از ذات خود او صادر و خارج مى شوند، غير او هستند و نمى شود همبازى يا بازيچه او باشند، بلكه بايد چيزى باشد كه از ذات خود او صادر و خارج نشده باشد، و چنين چيزى وجود ندارد. پس خدا لهو ندارد.


با اين بيان برهان آيه تمام مى شود كه مى فرمايد: ((ما آسمان و زمين را براى لعب و لهو خلق نكرديم ، و اگر مى خواستيم وسيله بازى تهيه كنيم در نزد خود همبازى مى گرفتيم ((
با اين بيان، برهان آيه تمام مى شود كه مى فرمايد: «ما آسمان و زمين را براى لعب و لهو خلق نكرديم، و اگر مى خواستيم وسيله بازى تهيه كنيم، در نزد خود همبازى مى گرفتيم».


و اما لهو با امر غير خارج از ذات هر چند كه آن نيز فى نفسه محال است ، چون مستلزم اين است كه خدا در ذاتش محتاج به چيزى باشد كه مايه سرگرميش شود، و از آن ناراحتى ها كه در نفس خود احساس مى كند رهائيش دهد و اين مستلزم آن است كه ذات او مركب از دو چيز باشد يكى احتياجى حقيقى كه در ذاتش قرار دارد و ديگرى چيزى كه آن احتياج را برآورده كند و چون نقص و احتياج در ذات او راه ندارد پس لهو هم در او نيست .
و اما لهو با امر غير خارج از ذات، هرچند كه آن نيز فى نفسه محال است، چون مستلزم اين است كه خدا در ذاتش محتاج به چيزى باشد كه مايه سرگرمی اش شود، و از آن ناراحتى ها كه در نفس خود احساس مى كند، رهایی اش دهد و اين، مستلزم آن است كه ذات او مركب از دو چيز باشد. يكى احتياجى حقيقى كه در ذاتش قرار دارد و ديگرى چيزى كه آن احتياج را برآورده كند، و چون نقص و احتياج در ذات او راه ندارد، پس لهو هم در او نيست.


و ليكن برهان مذكور در تماميتش متوقف بر لهو نيست ، براى اينكه برهان در مقام اثبات اين معنا است كه لهو و لعب در كار خدا كه همان خلق او باشد نيست ، و اما اينكه لعب و لهو در ذات خدا نباشد، خارج از غرض برهان و مقام است .
وليكن برهان مذكور در تماميتش، متوقف بر لهو نيست. براى اين كه برهان در مقام اثبات اين معنا است كه لهو و لعب در كار خدا كه همان خلق او باشد، نيست، و اما اين كه لعب و لهو در ذات خدا نباشد، خارج از غرض برهان و مقام است.


و اگر براى نفى احتمال لهو لعب با لفظ ((لو(( تعبير كرد، براى اين بود كه امتناع را برساند و دنبالش هم فرمود: ((ان كنا فاعلين ((، تا آن را تاءكيد كند، (دقت فرماييد)
و اگر براى نفى احتمال لهو لعب با لفظ «لو» تعبير كرد، براى اين بود كه امتناع را برساند و دنبالش هم فرمود: «إن كُنَّا فَاعِلِين»، تا آن را تأكيد كند. (دقت فرماييد).


با اين بيان روشن مى شود كه جمله ((لو اردنا...(( در مقام تعليل براى نفى در جمله ((و ما خلقنا...(( است ، و جمله ((من لدنا(( معنايش ((من نفسنا(( و در مرحله ذات ما است ، يعنى اگر مى خواستيم ، بازيچه اى را از مرحله ذات خود مى گرفتيم نه مرحله خلق ، كه فعل ما و خارج از ذات ما است ، و جمله ((ان كنا فاعلين (( اشاره مستقلى است به آنچه كه لفظ ((لو(( بر آن دلالت دارد، پس در حقيقت آن را كه گفتيم امتناع است تاءكيد مى كند.
با اين بيان، روشن مى شود كه جملۀ «لَو أرَدنَا...» در مقام تعليل براى نفى در جملۀ «وَ مَا خَلَقنَا...» است، و جملۀ «مِن لَدُنّا» معنايش «مِن نَفسِنَا» و در مرحله ذات ما است. يعنى اگر مى خواستيم، بازيچه اى را از مرحله ذات خود مى گرفتيم، نه مرحله خلق، كه فعل ما و خارج از ذات ما است. و جملۀ «إن كُنَّا فَاعِلِين» اشاره مستقلى است به آنچه كه لفظ «لَو» بر آن دلالت دارد. پس در حقيقت آن را كه گفتيم امتناع است، تأكيد مى كند.
<span id='link267'><span>
<span id='link267'><span>
==بيان ملازمه بين لهو و لعب نبودن خلقت زمين و آسمان با حقانيت معاد و نبوت ==
 
و با اين بيان برهان بر معاد و سپس نبوت تمام مى شود، و كلام به سياق قبلى خود متصل مى گردد، و حاصل كلام اين است كه : مردم به سوى پروردگار خود بازگشت دارند و بر
و با اين بيان، برهان بر معاد و سپس نبوت تمام مى شود، و كلام به سياق قبلى خود متصل مى گردد، و حاصل كلام اين است كه:  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۶۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۶۶ </center>
طبق اعمالشان محاسبه و مجازات مى شوند كه جزايشان يا ثواب است و يا عقاب ، پس چون چنين است بر خدا لازم است انبيايى مبعوث كند تا مردم را به راه ثواب دعوت نموده به عمل و اعتقادى راهنمايى كنند كه به ثواب و پاداش نيك منتهى گردد، پس معاد، غرض از خلقت و علت نبوت است ، و اگر معادى نبود خلقت بدون غرض و هدف مى شد، و آفريدن جنبه بازى و سرگرمى به خود مى گرفت ، و خداى تعالى منزه از بازى و سرگرمى است ، زيرا اگر فرضا چنين چيزى بر خدا جايز مى بود، لازم بود با چيزى بازى كند كه از نفس خودش صادر نشده باشد، و خلاصه مخلوق خود او نباشد، چون محال است مخلوق خود او در او تاءثير كند، و او به وجهى محتاج به غير خود شود.
مردم به سوى پروردگار خود بازگشت دارند و بر طبق اعمالشان محاسبه و مجازات مى شوند، كه جزايشان يا ثواب است و يا عقاب. پس چون چنين است، بر خدا لازم است انبيايى مبعوث كند تا مردم را به راه ثواب دعوت نموده، به عمل و اعتقادى راهنمايى كنند كه به ثواب و پاداش نيك منتهى گردد.  


و وقتى خلقت عالم به منظور لعب نبود، قهرا هدف و غايتى دارد، و آن غايت همان معاد است كه مستلزم نبوت و لوازم آن ، يعنى تعذيب بعضى از ظالمان ياغى و اسراف گر نيز هست ، همچنانكه تعذيب ظالمان ، مستلزم احياى حق است كه جمله بعدى يعنى ((بل نقذف بالحق على الباطل فيد مغه فاذا هو زاهق (( بدان اشاره مى كند.
پس معاد، غرض از خلقت و علت نبوت است، و اگر معادى نبود، خلقت بدون غرض و هدف مى شد، و آفريدن جنبه بازى و سرگرمى به خود مى گرفت، و خداى تعالى، منزّه از بازى و سرگرمى است. زيرا اگر فرضا چنين چيزى بر خدا جايز مى بود، لازم بود با چيزى بازى كند كه از نفس خودش صادر نشده باشد، و خلاصه مخلوق خود او نباشد. چون محال است مخلوق خود او در او تأثير كند، و او به وجهى محتاج به غير خود شود.


وجوهى كه مفسرين در معناى آيه :((لو اردنا ان نتخذ لهوا لا تخذناه من لدنا(( گفته اند
و وقتى خلقت عالَم به منظور لعب نبود، قهرا هدف و غايتى دارد، و آن غايت، همان معاد است كه مستلزم نبوت و لوازم آن، يعنى تعذيب بعضى از ظالمان ياغى و اسرافگر نيز هست. همچنان كه تعذيب ظالمان، مستلزم احياى حق است، كه جمله بعدى، يعنى «بَل نَقذِفُ بِالحَقِّ عَلَى البَاطِلِ فَيَدمَغُهُ فَإذَا هُوَ زَاهِقٌ» بدان اشاره مى كند.


مفسرين در تفسير آيه ((لو اردنا ان نتخذ لهوا لا تخذناه من لدنا(( وجوهى ذكر كرده اند، يكى وجهى است كه زمخشرى در كشاف آورده ، و حاصلش اين است كه جمله ((من لدنا(( معنايش به قدرت ما است ، و معناى آيه اين است كه اگر بخواهيم بازيچه اى اتخاذ كنيم به قدرت خود اتخاذ مى كنيم ، چون قدرت ما عام است ، ولى نمى خواهيم اتخاذ كنيم ، و جمله ((نمى خواهيم (( از كلمه ((لو(( كه مفيد امتناع است استفاده مى شود.
==وجوهى كه مفسران در معناى آيه: «لَو أرَدنَا أن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذنَاهُ مِن لَدُنَّا» گفته اند==


ليكن اين اشكال به آن متوجه مى شود كه قدرت به محال تعلق نمى گيرد، و لهو كه معنايش سرگرمى به كار بيهوده ، و بازماندن از كار عقلايى است ، به هر معنايى كه توجيه شود، بر خدا محال است ، علاوه بر اين دلالت جمله ((من لدنا(( بر قدرت ، خيلى روشن نيست .
مفسران در تفسير آيه: «لَو أرَدنَا أن نَتّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذنَاهُ مِن لَدُنَّا» وجوهى ذكر كرده اند.  


وجه ديگر گفتار بعضى از ايشان است كه گفته اند: مراد از ((من لدنا((، ((من عندنا(( است ، يعنى اگر مى خواستيم پيش خودمان اتخاذ مى كرديم ، به طورى كه احدى مطلع نشود، چون عيب است ، و پنهان داشتن عيب بهتر است .
يكى وجهى است كه زمخشرى در كشاف آورده، و حاصلش اين است كه: جملۀ «مِن لَدُنَّا»، معنايش به قدرت ما است، و معناى آيه اين است كه: اگر بخواهيم بازيچه اى اتخاذ كنيم، به قدرت خود اتخاذ مى كنيم. چون قدرت ما عام است، ولى نمى خواهيم اتخاذ كنيم، و جملۀ «نمى خواهيم» از كلمۀ «لَو» كه مفيد امتناع است، استفاده مى شود.


اشكال اين وجه اين است كه پوشاندن عيب به خاطر ترس از ملامت ملامت كنندگان است ، و ترس از كسى تصور مى شود كه عاجز باشد، نه كسى كه بر هر چيز قادر است ،
ليكن اين اشكال به آن متوجه مى شود كه قدرت به محال تعلق نمى گيرد، و لهو كه معنايش سرگرمى به كار بيهوده و بازماندن از كار عقلايى است، به هر معنايى كه توجيه شود، بر خدا محال است. علاوه بر اين، دلالت جملۀ «مِن لَدُنَّا» بر قدرت، خيلى روشن نيست.
 
وجه ديگر، گفتار بعضى از ايشان است كه گفته اند: مراد از «مِن لَدُنَّا»، «مِن عِندِنَا» است. يعنى اگر مى خواستيم، پيش خودمان اتّخاذ مى كرديم، به طورى كه احدى مطلع نشود. چون عيب است، و پنهان داشتن عيب، بهتر است.
 
اشكال اين وجه اين است كه: پوشاندن عيب به خاطر ترس از ملامت ملامت كنندگان است، و ترس از كسى تصور مى شود كه عاجز باشد، نه كسى كه بر هر چيز قادر است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۶۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۶۷ </center>
وقتى جايز باشد با لهو نقصى را از خود دور كند، با چيز ديگرى كه مناسب باشد نقص لهو را دور مى كند، علاوه بر اين وقتى اظهار لهو بر او ممتنع باشد، چون عيب است ، اصل آن نيز ممتنع است ، چون اصل لهو مقدم بر اظهار آن است ، و معناى جمله چنين مى شود كه ما اگر لهوى اتخاذ كنيم و مرتكب اين امر محال شويم ، از شما مى پوشانيم ، چون اظهارش محال است ، و معلوم است كه اين معنا تا چه حد بى پايه است.
وقتى جايز باشد با لهو نقصى را از خود دور كند، با چيز ديگرى كه مناسب باشد، نقص لهو را دور مى كند. علاوه بر اين، وقتى اظهار لهو بر او ممتنع باشد، چون عيب است، اصل آن نيز ممتنع است. چون اصل لهو، مقدم بر اظهار آن است.
 
و معناى جمله چنين مى شود كه: ما اگر لهوى اتخاذ كنيم و مرتكب اين امر محال شويم، از شما مى پوشانيم، چون اظهارش محال است، و معلوم است كه اين معنا تا چه حد بى پايه است.
 
يكى ديگر، وجهى است كه بعضى ديگر ذكر كرده و گفته اند: مراد از لهو، زن و فرزند است. چون عرب، زن و فرزند را لهو مى نامد، زيرا مايه راحتى و انس آدمى هستند، و لهو هم چيزى است كه نفس را راحت مى سازد.
 
بنابراين معناى آيه، چنين مى شود كه: اگر ما مى خواستيم زن و فرزند، و يا يكى از اين دو را براى خود اتخاذ كنيم، از مقربان درگاه خود اتخاذ مى كرديم، و اين مضمون در آيه «لَو أرَادَ اللّهُ أن يَتَّخِذَ وَلَداً لَاصطَفَى مِمَّا يَخلُقُ مَا يَشَاءُ» نيز آمده.
 
بعضى ديگر گفته اند: يعنى اگر مى خواستيم لهوى بگيريم، از مجردات عاليه مى گرفتيم، نه از جسمانيات سافله.
 
بعضى ديگر گفته اند: از حورالعين مى گرفتيم. و به هر حال، آيه شريفه ردّ بر امثال مسيحيان است كه براى خدا قائل به زن و فرزند هستند، مريم و مسيح را زن و فرزند او مى پندارند.


يكى ديگر وجهى است كه بعضى ديگر ذكر كرده و گفته اند: مراد از لهو، زن و فرزند است ، چون عرب زن و فرزند را لهو مى نامد زيرا مايه راحتى و انس آدمى هستند، و لهو هم چيزى است كه نفس را راحت مى سازد، و بنابراين معناى آيه چنين مى شود كه : اگر ما مى خواستيم زن و فرزند، و يا يكى از اين دو را براى خود اتخاذ كنيم ، از مقربين درگاه خود اتخاذ مى كرديم ، و اين مضمون در آيه ((لو اراد اللّه ان يتخذ ولدا لا صطفى ممايخلق ما يشاء(( نيز آمده .
اشكال اين وجه هم اين است كه: اگر از نظر لفظ آيه صحيح باشد، مستلزم آن است كه سياق كلام از سياق قبل خود بريده شود.


بعضى ديگر گفته اند: يعنى اگر مى خواستيم لهوى بگيريم ، از مجردات عاليه مى گرفتيم ، نه از جسمانيات سافله . بعضى ديگر گفته اند: از حورالعين مى گرفتيم ، و به هر حال آيه شريفه رد بر امثال مسيحيان است كه براى خدا قائل به زن و فرزند هستند، مريم و مسيح را زن و فرزند او مى پندارند.
يكى ديگر، وجهى است كه از بعضى از مفسران نقل شده، كه گفته اند: مراد از جملۀ «مِن لَدُنّا»، «مِن جَهَتِنَا» است، و معناى آيه اين است كه: اگر مى خواستيم لهوى اتخاذ كنيم، تازه لهوى بود از ناحيه ما. يعنى لهوى بود الهى، يعنى حكمتى بود كه شما آن را لهو به حساب مى آورديد كه در واقع عين جد و حكمت بود. و بنابراين، معناى آيه اين مى شود كه: اگر مى خواستيم لهوى اتخاذ كنيم، نمى شد.  
اشكال اين وجه هم اين است كه اگر از نظر لفظ آيه صحيح باشد، مستلزم آن است كه سياق كلام از سياق قبل خود بريده شود.


يكى ديگر وجهى است كه از بعضى از مفسرين نقل شده كه گفته اند مراد از جمله ((من لدنا((، ((من جهتنا(( است ، و معناى آيه اين است كه اگر مى خواستيم لهوى اتخاذ كنيم تازه لهوى بود از ناحيه ما يعنى لهوى بود الهى يعنى حكمتى بود كه شما آن را لهو به حساب مى آورديد كه در واقع عين جد و حكمت بود. و بنابراين ، معناى آيه اين مى شود كه اگر مى خواستيم لهوى اتخاذ كنيم نمى شد. و حاصل مطلب اينكه : ناحيه خداى تعالى ناحيه اى است كه جز جد و حكمت از آن صادر نمى شود و ممكن نيست صادر شود به طورى كه اگر هم لهوى اتخاذ كند همان لهو جد و حكمت مى شود خلاصه اراده لهو از خداى تعالى محال است .
و حاصل مطلب اين كه: ناحيه خداى تعالى، ناحيه اى است كه جز جدّ و حكمت از آن صادر نمى شود و ممكن نيست صادر شود، به طورى كه اگر هم لهوى اتخاذ كند، همان لهو، جدّ و حكمت مى شود. خلاصه اراده لهو از خداى تعالى محال است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۶۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۶۸ </center>
اشكالى كه اين وجه دارد اين است كه هر چند معنايى است در جاى خود صحيح و دقيق ليكن از لفظ آيه فهميده نمى شود.
اشكالى كه اين وجه دارد، اين است كه هر چند معنايى است در جاى خود صحيح و دقيق، ليكن از لفظ آيه فهميده نمى شود.


«'''ان كنا فاعلين'''» - از ظاهر آيه چنين بر مى آيد كه كلمه ((ان ((، شرطيه است همچنانكه قبلا هم بدان اشاره رفت و بنابراين جزاى اين شرط حذف شده و جمله ((لا تخذناه من لدنا(( بر آن دلالت مى كند.
«'''إن كُنَّا فَاعِلِين'''» - از ظاهر آيه چنين بر مى آيد كه كلمۀ «إن»، شرطيه است، همچنان كه قبلا هم بدان اشاره رفت. و بنابراين، جزاى اين شرط حذف شده و جملۀ «لَاتَّخَذنَاهُ مِن لَدُنّا» بر آن دلالت مى كند.


بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه ((ان (( نافيه است و جمله مذكور نتيجه بيان سابق است . و از بعضى ديگرشان حكايت شده كه گفته اند: كلمه مذكور نافيه نيست زيرا ان نافيه غالبا لام همراه دارد تا با ((ان (( شرطيه اشتباه نشود ولى آنچه كه ما در معناى آيه گفتيم روشن شد كه از نظر مقام ، شرطيه بودن ((ان (( بليغ ‌تر از نافيه بودن آن است .   
بعضى از مفسران گفته اند: كلمۀ «إن» نافيه است و جمله مذكور، نتيجه بيان سابق است. و از بعضى ديگرشان حكايت شده كه گفته اند: كلمۀ مذكور نافيه نيست، زيرا «إن» نافيه، غالبا «لام» همراه دارد تا با «إن» شرطيه اشتباه نشود. ولى آنچه كه ما در معناى آيه گفتيم، روشن شد كه از نظر مقام، شرطيه بودن «إن» بليغ ‌تر از نافيه بودن آن است.   




۱۴٬۴۱۸

ویرایش