گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۱۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۲۸۳: خط ۲۸۳:


==شرح خطاب خداى تعالى به موسى «ع»==
==شرح خطاب خداى تعالى به موسى «ع»==
و در سه آيه مذكور كه نبوت آن جناب را اعلام مى كند دو ركن ايمان را كه ركن اعتقاد و ركن عمل است با هم ذكر كرده ، ولى از اصول اعتقاد كه توحيد و نبوت و معاد است تنها دو اصل را يعنى توحيد و معاد را ذكر كرده ، و از نبوت اسمى نبرده ، و جهتش اين بوده كه روى سخن با شخص ‍ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بوده ، و اما ركن عمل را با اينكه تفصيل زيادى دارد در يك كلمه خلاصه كرده ، و آن كلمه ((فاعبدنى (( است ، و با آن اصول و فروع دين را در سه آيه تكميل كرده است .
و در سه آيه مذكور - كه نبوت آن جناب را اعلام مى كند - دو ركن ايمان را، كه ركن اعتقاد و ركن عمل است، با هم ذكر كرده، ولى از اصول اعتقاد كه «توحيد» و «نبوت» و «معاد» است، تنها دو اصل را يعنى توحيد و معاد را ذكر كرده، و از نبوت اسمى نبرده، و جهتش اين بوده كه روى سخن با شخص ‍ رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بوده، و اما ركن عمل را با اين كه تفصيل زيادى دارد، در يك كلمه خلاصه كرده، و آن كلمۀ «فَاعبُدنِى» است، و با آن، اصول و فروع دين را در سه آيه تكميل كرده است.


پس اينكه فرمود ((اننى انا اللّه لا اله الا انا(( مسمى را با خود اسم معرف ى كرد و فرمود ((بدرستى كه من الله ام (( و نفرمود ((اللّه منم (( براى اينكه مقتضاى حضور اين است كه با مشاهده ذات به وصف ذات آشنا گشت ، نه به وسيله وصف به ذات آشنا گرديد، همچنانكه برادران يوسف وقتى او را شناختند گفتند ((به درستى كه هر آينه تو يوسفى ، يوسف هم گفت من يوسفم و اين برادر من است (( (كه اگر مقام مقام حضور نبود جا داشت بگويند يوسف توئى )
پس اين كه فرمود: «إنَّنِى أنَا اللّهُ لَا إلَه إلّا أنَا»، مسمّى را با خود اسم معرفى كرد و فرمود: «بدرستى كه من، الله ام». و نفرمود: «اللّه منم». براى اين كه مقتضاى حضور، اين است كه با مشاهدۀ ذات، به وصف ذات آشنا گشت، نه به وسيله وصف به ذات آشنا گرديد. همچنان كه برادران يوسف، وقتى او را شناختند، گفتند: «بدرستى كه هر آينه تو يوسفى. يوسف هم گفت: من يوسفم و اين، برادر من است»، (كه اگر مقام، مقام حضور نبود، جا داشت بگويند: يوسف تویى).


و اسم جلاله هر چند علم و نام مخصوص ذات خداى متعال است ، ليكن معناى مسماى به ((اللّه (( را مى فهماند، چون ذات او مقدس تر از آن است كه كسى بدان راه يابد، پس گويا فرموده است : من كه آن كسى هستم كه مسماى به اللّه است ، خود گوينده حاضر و مشهود است ، ولى مسماى به اللّه مبهم است كه كيست ؟ لذا گفته شده من همانم ، خواهى گفت : اللّه اسم است نه وصف ، تا بگويى مقتضاى حضور اين است كه از ذات به وصف پى ببرم ؟ در جواب مى گوييم : اسم جلاله هر چند كه به خاطر غلبه علم شده است و ليكن خالى از اصلى وصفى نيست .
و اسم جلاله، هر چند علم و نام مخصوص ذات خداى متعال است، ليكن معناى مسمّاى به «اللّه» را مى فهماند، چون ذات او، مقدس تر از آن است كه كسى بدان راه يابد. پس گويا فرموده است: من كه آن كسى هستم كه مسمّاى به اللّه است، خود گوينده حاضر و مشهود است، ولى مسمّاى به اللّه مبهم است كه كيست؟ لذا گفته شده: من همانم.  


و جمله (( لااله الا انا فاعبدنى (( كلمه توحيد است كه از نظر عبارت و لفظ مترتب بر جمله ((اننى انا اللّه (( شده ، چون حقيقتا هم مترتب بر آن است ، چون وقتى خداى تعالى كسى باشد كه هر چيزى از او آغاز شده ، و به وجود او قائم و به او منتهى است پس ديگر جا ندارد كه كسى جز براى او خضوع عبادتى بكند، پس او است اللّه معبود به حق ، و اله ديگرى غير او نيست ، و لذا امر به عبادت را متفرع بر اين حقيقت نموده ، فرمود ((فاعبدنى ((
خواهى گفت: «اللّه»، اسم است نه وصف، تا بگويى مقتضاى حضور اين است كه از ذات به وصف پى ببرم؟ در جواب مى گوييم: اسم جلاله، هر چند كه به خاطر غلبه علم شده است، وليكن خالى از اصلى وصفى نيست.
 
و جملۀ «لَا إلَه إلّا أنَا فَاعبُدنِى»، كلمه توحيد است، كه از نظر عبارت و لفظ، مترتب بر جملۀ «إنَّنِى أنَا اللّهُ» شده. چون حقيقتا هم، مترتب بر آن است. چون وقتى خداى تعالى كسى باشد كه هر چيزى از او آغاز شده، و به وجود او قائم و به او منتهى است، پس ديگر جا ندارد كه كسى جز براى او خضوع عبادتى بكند. پس اوست اللّه معبود به حق، و إله ديگرى غير او نيست. و لذا امر به عبادت را متفرع بر اين حقيقت نموده، فرمود: «فَاعبُدنِى».


و اگر در جمله ((و اقم الصلوه لذكرى ((، از انواع و اقسام عبادت خصوص نماز را ذكركرد،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۹۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۹۵ </center>
با اينكه قبلا در جمله ((فاعبدنى (( عبادت را به طور عموم ذكر كرده بود، و خلاصه اگر بعد از آن عام ، خصوص اين خاص را ذكر كرد، بدين جهت بود كه هم اهميت نماز را برساند، و هم بفهماند كه نماز از هر عملى كه خضوع عبوديت را ممثل كند، و ذكر خداى را به قالب در آورد، آن چنان كه روح در كالبد قرار مى گيرد، بهتر است .
و اگر در جملۀ «وَ أقِمِ الصَّلَوة لِذِكرِى»، از انواع و اقسام عبادت، خصوص «نماز» را ذكر كرد، با اين كه قبلا در جملۀ «فَاعبُدنِى»، عبادت را به طور عموم ذكر كرده بود، و خلاصه اگر بعد از آن عام، خصوص اين خاص را ذكر كرد، بدين جهت بود كه هم اهميت نماز را برساند، و هم بفهماند كه نماز از هر عملى كه خضوع عبوديت را ممثّل كند، و ذكر خداى را به قالب در آورد، آن چنان كه روح در كالبد قرار مى گيرد، بهتر است.
 
و بنابر اين معنا، كلمۀ «لِذِكرِى»، از باب اضافۀ مصدر به مفعول خودش است، و «لام» آن، براى تعليل است، و اين جار و مجرور، متعلق به كلمۀ «أقِم» مى باشد.  


و بنابراين معنا، كلمه ((لذكرى (( از باب اضافه مصدر به مفعول خودش است ، و لام آن براى تعليل است ، و اين جار و مجرور متعلق به كلمه ((اقم (( مى باشد و حاصل معنايش اين است كه : عبادت و يادآوريت از من را با عمل نماز تحقق بده ، همچنان كه مى گويند: ((بخور براى اينكه سير شوى ، و بنوش براى اينكه سيراب گردى (( اين آن معنايى است كه از مثل سياق مورد بحث به ذهن تبادر مى كند.
و حاصل معنايش اين است كه: عبادت و يادآوريت از من را، با عمل «نماز» تحقق بده، همچنان كه مى گويند: «بخور براى اين كه سير شوى، و بنوش براى اين كه سيراب گردى». اين آن معنايى است كه از مثل سياق مورد بحث، به ذهن تبادر مى كند.


وجوه عديده اى كه در ذيل جمله : ((واقم الصلوة الذكرى (( گفته اند
==وجوه گوناگون مفسران، در معنای آیه: «وَ أقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكرِى»==


در معناى جمله ((لذكرى (( اقوال بسيارى است ، بعضى گفته اند: جار و مجرورى است متعلق به كلمه ((اقم ((، كه ما نيز همين را گفتيم . بعضى ديگر گفته اند: متعلق است به كلمه ((صلوه (( بعضى ديگر گفته اند: متعلق است به جمله ((فاعبدنى ((
در معناى جمله ((لذكرى (( اقوال بسيارى است ، بعضى گفته اند: جار و مجرورى است متعلق به كلمه ((اقم ((، كه ما نيز همين را گفتيم . بعضى ديگر گفته اند: متعلق است به كلمه ((صلوه (( بعضى ديگر گفته اند: متعلق است به جمله ((فاعبدنى ((
۱۶٬۲۶۹

ویرایش