گمنام

تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۴۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۵: خط ۵:
و در همان كتاب آمده كه: ابن أبى حاتم، حاكم، ابن مردويه و بيهقى، در كتاب سنن خود، از على بن ابى طالب روايت كرده اند كه فرموده:  
و در همان كتاب آمده كه: ابن أبى حاتم، حاكم، ابن مردويه و بيهقى، در كتاب سنن خود، از على بن ابى طالب روايت كرده اند كه فرموده:  


وقتى اين سوره بر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نازل شد، از جبرئيل پرسيد: اين «'''نحيرة '''» كه خداى عزّوجلّ، مرا بدان مأمور فرموده، چيست؟ گفت: منظور نحيرة نيست، بلكه خداى تعالى مأمورت كرده وقتى مى خواهى احرام نماز ببندى، دستهايت را بلند كنى. هم در تكبيرة الإحرام و هم در هنگام ركوع رفتن و هم در موقع سر از ركوع برداشتن، كه اين نماز ما و نماز فرشتگانى است كه در هفت آسمان هستند، و براى هر چيزى زينتى است، و زينت نماز، دست بلند كردن در هر تكبير است.
وقتى اين سوره بر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نازل شد، از جبرئيل پرسيد: اين «نحيرة» كه خداى عزّوجلّ، مرا بدان مأمور فرموده، چيست؟  
 
گفت: منظور نحيرة نيست، بلكه خداى تعالى مأمورت كرده وقتى مى خواهى احرام نماز ببندى، دستهايت را بلند كنى. هم در تكبيرة الإحرام و هم در هنگام ركوع رفتن و هم در موقع سر از ركوع برداشتن، كه اين نماز ما و نماز فرشتگانى است كه در هفت آسمان هستند، و براى هر چيزى زينتى است، و زينت نماز، دست بلند كردن در هر تكبير است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۴۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۴۱ </center>
و رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: دست بلند كردن، يكى از مظاهر استكانت و التماس است كه خداى تعالى «در مذمّت كفار» فرموده: «'''فما استكانوا لربّهم و ما يتضرّعون: براى پروردگار خود، نه استكانت دارند و نه تضرّع و زارى '''».
و رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: دست بلند كردن، يكى از مظاهر استكانت و التماس است كه خداى تعالى «در مذمّت كفار» فرموده: «فَمَا استَكَانُوا لِرَبِّهِم وَ مَا يَتَضَرَّعُون: براى پروردگار خود، نه استكانت دارند و نه تضرّع و زارى».


مؤلّف: اين روايت را صاحب مجمع البيان، از مقاتل، از اصبغ بن نباته، از آن جناب نقل كرده؛ سپس گفته: ثعلبى و واحدى، اين روايت را در تفسيرهاى خود آورده اند. و نيز گفته: همۀ «عترت طاهره» از آن جناب نقل كرده اند كه: معناى «نحر»، بلند نمودن دو دست تا محاذى گودى زير گلو، در هنگام نماز است.
مؤلّف: اين روايت را صاحب مجمع البيان، از مقاتل، از اصبغ بن نباته، از آن جناب نقل كرده؛ سپس گفته: ثعلبى و واحدى، اين روايت را در تفسيرهاى خود آورده اند. و نيز گفته: همۀ «عترت طاهره» از آن جناب نقل كرده اند كه: معناى «نحر»، بلند نمودن دو دست تا محاذى گودى زير گلو، در هنگام نماز است.


و نيز، در الدر المنثور است كه: ابن جرير، از ابى جعفر روايت كرده كه در ذيل آيه «'''فصلّ لِربِّكَ '''» گفته است: يعنى نماز بخوان، و در معناى كلمۀ «'''وانحر'''» گفته: يعنى دستها را، در آغاز نماز و هنگام گفتن تكبير افتتاح، بلند كن.
و نيز، در الدر المنثور است كه: ابن جرير، از ابى جعفر روايت كرده كه در ذيل آيه «فَصَلّ لِربِّكَ» گفته است: يعنى نماز بخوان، و در معناى كلمۀ «وَ انحَر» گفته: يعنى دستها را، در آغاز نماز و هنگام گفتن تكبير افتتاح، بلند كن.


و نيز، در همان كتاب است كه ابن مردويه، از ابن عبّاس روايت كرده كه در تفسير آيۀ «'''فصلّ لربّك و انحر'''» گفته: خداى تعالى، به رسول گراميش وحى فرستاد كه وقتى تكبير اول نماز را مى گويى، دستها را تا برابر نحرت - گودى زير گلويت - بلند كن. اين است معناى نحر.
و نيز، در همان كتاب است كه ابن مردويه، از ابن عبّاس روايت كرده كه در تفسير آيۀ «فَصَلّ لِرَبّك وَ انحَر» گفته: خداى تعالى، به رسول گراميش وحى فرستاد كه وقتى تكبير اول نماز را مى گويى، دستها را تا برابر نحرت - گودى زير گلويت - بلند كن. اين است معناى نحر.


و در مجمع البيان، در ذيل آيه، از عُمَر بن يزيد روايت كرده كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه در تفسير آيۀ «'''فصلّ لربّك و انحر'''» مى فرمود: اين نحر، عبارت است از: بلند كردن دستهايت تا برابر صورت.
و در مجمع البيان، در ذيل آيه، از عُمَر بن يزيد روايت كرده كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه در تفسير آيۀ «فَصَلّ لِرَبِّكَ وَ انحَر» مى فرمود: اين نحر، عبارت است از: بلند كردن دستهايت تا برابر صورت.


مؤلّف: آنگاه مى گويد: عبد اللّه بن سنان هم، مثل اين حديث را از آن جناب نقل كرده، و نيز قريب به آن را، جميل از آن جناب روايت كرده است.
مؤلّف: آنگاه مى گويد: عبد اللّه بن سنان هم، مثل اين حديث را از آن جناب نقل كرده، و نيز قريب به آن را، جميل از آن جناب روايت كرده است.
<span id='link447'><span>
<span id='link447'><span>
==ذكر كسى كه زخم زبان زد، و نزول سوره كوثر ==
==ذكر كسى كه زخم زبان زد، و نزول سوره كوثر ==
و در الدرّ المنثور است كه: ابن سعد و ابن عساكر، از طريق كلبى، از ابى صالح، از ابن عبّاس روايت كرده اند كه گفت: بزرگترين فرزند رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» «قاسم»، سپس «زينب»، و آنگاه «عبد الله»، و پس از او «أمّ كلثوم»، و آنگاه «فاطمه» و در آخر «رقيّه» بود. قاسم از دنيا رفت و اولين كس از فرزندان آن جناب بود كه در مكّه از دنيا رفت، و بعد از او، عبد اللّه از دنيا رفت. و «عاص بن وائل سهمى» گفت: نسل او قطع شد، پس او ابتر و بى عقب است.
و در الدرّ المنثور است كه: ابن سعد و ابن عساكر، از طريق كلبى، از ابى صالح، از ابن عبّاس روايت كرده اند كه گفت: بزرگترين فرزند رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» «قاسم»، سپس «زينب»، و آنگاه «عبد الله»، و پس از او «أمّ كلثوم»، و آنگاه «فاطمه» و در آخر «رقيّه» بود. قاسم از دنيا رفت و اولين كس از فرزندان آن جناب بود كه در مكّه از دنيا رفت، و بعد از او، عبد اللّه از دنيا رفت. و «عاص بن وائل سهمى» گفت: نسل او قطع شد، پس او ابتر و بى عقب است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۴۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۴۲ </center>
در پاسخش، خداى تعالى اين آيه را فرستاد كه: خودِ «عاص بن وائل» ابتر و بدون عقب است.
در پاسخش، خداى تعالى اين آيه را فرستاد كه: خودِ «عاص بن وائل» ابتر و بدون عقب است.


و در همان كتاب است كه: زبير بن بكار و ابن عساكر، از جعفر بن محمّد، از پدرش روايت كرده اند كه فرمود: قاسم، پسر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در مكّه از دنيا رفت و بعد از دفن جنازه آن جناب، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلّم» به عاص بن وائل و پسرش عَمرو برخورد. عاص، وقتى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را از دور ديد، گفت: الآن زخم زبانى به او مى زنم. همين كه آن جناب نزديك شد، گفت: «چه خوب شد كه اجاقش كور شد». در پاسخ او، اين آيه نازل شد: «'''إنّ شانئك هو الأبتر'''».
و در همان كتاب است كه: زبير بن بكار و ابن عساكر، از جعفر بن محمّد، از پدرش روايت كرده اند كه فرمود: قاسم، پسر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در مكّه از دنيا رفت و بعد از دفن جنازه آن جناب، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلّم» به عاص بن وائل و پسرش عَمرو برخورد. عاص، وقتى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را از دور ديد، گفت: الآن زخم زبانى به او مى زنم. همين كه آن جناب نزديك شد، گفت: «چه خوب شد كه اجاقش كور شد». در پاسخ او، اين آيه نازل شد: «إنّ شَانِئَكَ هُوَ الأبتَر».


و نيز، در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم، از سدى روايت كرده كه گفت: قريش را رسم چنين بود كه وقتى فرزند ذكور كسى مى مُرد، مى گفتند: «'''بتر فلان '''». و چون فرزند رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» از دنيا رفت، عاص بن وائل گفت: «'''بتر'''»؛ يعنى فرزند ذكورش مُرد، و اين فرد (رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»)، از همه بيشتر «بتر» شد. (چون هيچ فرزند ذكور برايش نماند).
و نيز، در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم، از سدى روايت كرده كه گفت: قريش را رسم چنين بود كه وقتى فرزند ذكور كسى مى مُرد، مى گفتند: «بتر فلان». و چون فرزند رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» از دنيا رفت، عاص بن وائل گفت: «بتر»؛ يعنى فرزند ذكورش مُرد، و اين فرد (رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»)، از همه بيشتر «بتر» شد. (چون هيچ فرزند ذكور برايش نماند).


مؤلّف: و در بعضى از تواريخ آمده كه: شماتت كننده «وليد بن مغيره» بوده. و در بعضى ديگر آمده كه «ابو جهل» بوده. و در بعضى ديگر آمده كه «عقبة بن ابى معيط» بوده. و در بعضى آمده كه «كعب بن اشرف» بوده؛ ولى معتبر همان است كه مى گفت «عاص بن وائل» بوده است.
مؤلّف: و در بعضى از تواريخ آمده كه: شماتت كننده «وليد بن مغيره» بوده. و در بعضى ديگر آمده كه «ابوجهل» بوده. و در بعضى ديگر آمده كه «عقبة بن ابى معيط» بوده. و در بعضى آمده كه «كعب بن اشرف» بوده؛ ولى معتبر همان است كه مى گفت «عاص بن وائل» بوده است.
 
مؤيّد آن، روايتى است كه مرحوم طبرسى، آن را در احتجاج، از حسن بن على «عليهما السلام» نقل كرده كه آن جناب، در حديثى كه روى سخنش ‍ در آن با عمرو بن العاص است، فرموده: و تو در بسترى مشترك متولد شدى. (يعنى مادرت هم با عاص بن وائل همبستر مى شده و هم با ديگران)، و وقتى متولد شدى، عده اى از رجال قريش، بر سرِ تو نزاع كردند.
 
ابوسفيان بن حرب گفت: اين پسر از نطفۀ من است. وليد بن مغيره گفت: از من است. عثمان بن حارث و نضر بن حارث بن كلده، و عاص بن وائل، هر يك ادّعا كردند كه: از من است، تا آن كه از ميان همۀ آنان، لئيم تر و بى حَسَب و نَسَب تر و خبيث تر و ستمكارتر و زناكارترشان: «عاص بن وائل»، زورش بر سايرين چربيد و تو را به خود ملحق ساخت.


مؤيّد آن، روايتى است كه مرحوم طبرسى، آن را در احتجاج، از حسن بن على «عليهماالسلام» نقل كرده كه آن جناب، در حديثى كه روى سخنش ‍ در آن با عمرو بن العاص است، فرموده: و تو در بسترى مشترك متولد شدى. (يعنى مادرت هم با عاص بن وائل همبستر مى شده و هم با ديگران)، و وقتى متولد شدى، عده اى از رجال قريش، بر سرِ تو نزاع كردند. ابو سفيان بن حرب گفت: اين پسر از نطفۀ من است. وليد بن مغيره گفت: از من است. عثمان بن حارث و نضر بن حارث بن كلده، و عاص بن وائل، هر يك ادّعا كردند كه: از من است، تا آن كه از ميان همۀ آنان، لئيم تر و بى حَسَب و نَسَب تر و خبيث تر و ستمكارتر و زناكارترشان: «عاص بن وائل»، زورش بر سايرين چربيد و تو را به خود ملحق ساخت.
و نيز، اين تو بودى كه براى بر شمردن افتخاراتت، به خطبه ايستادى و گفتى:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۴۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۴۳ </center>
این منم كه محمّد را زخم زبان مى زنم، و عاص بن وائل گفت: محمّد، مردى ابتر است. يعنى اولاد ذكورى ندارد. اگر از دنيا برود، نامش از صفحۀ روزگار محو مى شود و خداى تعالى، در پاسخش فرمود: «'''إنّ شانئك هو الأبتر'''» - تا آخر حديث.
و نيز، اين تو بودى كه براى بر شمردن افتخاراتت، به خطبه ايستادى و گفتى: این منم كه محمّد را زخم زبان مى زنم، و عاص بن وائل گفت: محمّد، مردى ابتر است. يعنى اولاد ذكورى ندارد. اگر از دنيا برود، نامش از صفحۀ روزگار محو مى شود و خداى تعالى، در پاسخش فرمود: «إنّ شَانِئَكَ هُوَ الأبتَر» - تا آخر حديث.


و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «'''إنّا أعطيناك الكوثر'''» آمده كه: كوثر نهرى است در بهشت، كه خدا آن را به محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» داده، تا عوض از پسرش ابراهيم باشد.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «إنّا أعطَينَاكَ الكَوثَر» آمده كه: كوثر نهرى است در بهشت، كه خدا آن را به محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» داده، تا عوض از پسرش ابراهيم باشد.
 
مؤلّف: اين روايت، علاوه بر اين كه مرسل است، يعنى سندش ذكر نشده، و علاوه بر اين كه مضمر است، يعنى تنها در آن آمده كه: «فرمود» و روشن نكرده كه كداميك از ائمّه فرموده، با ساير روايات معارض است، و تفسير «كوثر» به «نهرى در بهشت»، منافات ندارد كه «كوثر» به معناى «خير كثير» باشد. چون همان طور كه در خبر ابن جبير گذشت، نهر بهشتى هم مصداقى از خير كثير است.


مؤلّف: اين روايت، علاوه بر اين كه مرسل است، يعنى سندش ذكر نشده، و علاوه بر اين كه مضمر است، يعنى تنها در آن آمده كه: «'''فرمود'''» و روشن نكرده كه كداميك از ائمّه فرموده، با ساير روايات معارض است، و تفسير «كوثر» به «نهرى در بهشت»، منافات ندارد كه «كوثر» به معناى «خير كثير» باشد. چون همان طور كه در خبر ابن جبير گذشت، نهر بهشتى هم مصداقى از خير كثير است.
<center>''' * * * ''' </center>
<center>''' * * * ''' </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۴۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۴۴ </center>
<span id='link448'><span>
<span id='link448'><span>
۱۴٬۴۲۳

ویرایش