تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۵۲: خط ۵۲:


==توضيح دلالت اختلاف رنگ های میوه ها و... بر توحيد ==
==توضيح دلالت اختلاف رنگ های میوه ها و... بر توحيد ==
«'''أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مخْتَلِفاً أَلْوَانهَا ...'''»
«'''أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا ...'''»


اين آيه حجت ديگرى است بر مسأله توحيد، به اين بيان كه خداى سبحان آب را به وسيله باران ها از آسمان نازل مى كند و اين خود قوى ترين عامل براى روييدن نباتات و ميوه ها است، و اگر بيرون آمدن ميوه ها از مقتضاى همين آمدن باران بود، بايد همه ميوه ها به يكرنگ باشند، چون آب باران يكى است، و حال اين كه مى بينيم الوان مختلفى دارند، پس همين اختلاف الوان دلالت مى كند بر اين كه تدبير الهى دست اندركار اين رنگ آميزى است.
اين آيه، حجت ديگرى است بر مسأله توحيد، به اين بيان كه خداى سبحان، آب را به وسيلۀ باران ها از آسمان نازل مى كند و اين، خود قوى ترين عامل براى روييدن نباتات و ميوه ها است، و اگر بيرون آمدن ميوه ها از مقتضاى همين آمدن باران بود، بايد همه ميوه ها به يكرنگ باشند. چون آب باران يكى است، و حال اين كه مى بينيم الوان مختلفى دارند، پس همين اختلاف الوان دلالت مى كند بر اين كه تدبير الهى، دست اندركار اين رنگ آميزى است.


و اما اين كه گفته اند: «اين رنگ آميزی ها منوط به اختلاف عواملى است كه در آن ها مؤثر است، و از آن جمله اختلاف عناصر موجود در آن هاست، كه از نظر نوع و مقدار و تركيب مختلف هستند»، حرف صحيحى نيست، براى اين كه ما سؤال خود را از اين كه اين رنگ هاى مختلف از كجا آمد، برداشته، و به اينجا منتقل مى كنيم كه اين اختلاف عوامل از كجا آمد، با اين كه تمامى اين عوامل منتهى مى شود به عامل ماده، كه در همه هست. پس اختلاف عناصرى كه موجودات از آن ها تركيب مى شوند، خود دليل بر اين است كه عامل ديگرى ماوراى ماده هست كه ماده را به سوى صورت هاى گوناگون سوق مى دهد.
و اما اين كه گفته اند: «اين رنگ آميزی ها، منوط به اختلاف عواملى است كه در آن ها مؤثر است، و از آن جمله اختلاف عناصر موجود در آن هاست، كه از نظر نوع و مقدار و تركيب مختلف هستند»، حرف صحيحى نيست. براى اين كه ما سؤال خود را از اين كه اين رنگ هاى مختلف از كجا آمد، برداشته، و به اين جا منتقل مى كنيم كه: اين اختلاف عوامل از كجا آمد، با اين كه تمامى اين عوامل منتهى مى شود به عامل ماده، كه در همه هست؟ پس اختلاف عناصرى كه موجودات از آن ها تركيب مى شوند، خود دليل بر اين است كه عامل ديگرى ماوراى ماده هست، كه ماده را به سوى صورت هاى گوناگون سوق مى دهد.


و ظاهرا مراد از اختلاف الوان ميوه ها، اختلاف خود الوان است، ولى لازمه اش اختلاف هاى ديگرى از جهت طعم و بو و خاصيت نيز مى باشد.
و ظاهرا مراد از اختلاف الوان ميوه ها، اختلاف خود الوان است، ولى لازمه اش اختلاف هاى ديگرى از جهت طعم و بو و خاصيت نيز مى باشد.


بعضى از مفسران گفته اند: اصلا منظور از اختلاف الوان، اختلاف انواع موجودات است، چون بسيار مى شود كه كلمه «الوان» بر انواع فواكه و انواع طعام ها اطلاق مى شود،
بعضى از مفسران گفته اند: اصلا منظور از اختلاف الوان، اختلاف انواع موجودات است. چون بسيار مى شود كه كلمۀ «ألوان» بر انواع فواكه و انواع طعام ها اطلاق مى شود،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۸ </center>
مثلا مى گويند: فلانى در ميهمانى اش، الوانى از طعام و ميوه حاضر كرده بود. پس در حقيقت تعبير به «الوان»، تعبيرى است كنايه اى. ولى جمله «و من الجبال جدد بيض و حمر»، تا اندازه اى وجه اول را تأييد مى كند كه مراد خود رنگ ها باشد، نه طعم و خاصيت، چون در كوه ها اختلاف انواع نيست، تنها اختلاف الوان است. و در جمله «فأخرجنا به ...»، التفاتى از غيبت (خدا از آسمان آبى فرو فرستاد)، به تكلم (پس ‍ به وسيله آن ميوه هايى بيرون كرديم)، به كار رفته. و بعضى از مفسران در وجه آن گفته اند: «اين التفات بدان جهت بوده كه كمال اعتناى به اين عمل را برساند، چون از نظر صنع بسيار بديع و حيرت انگيز است، و از كمال قدرت و حكمت صانعش خبر مى دهد».
مثلا مى گويند: فلانى در ميهمانى اش، الوانى از طعام و ميوه حاضر كرده بود. پس در حقيقت تعبير به «الوان»، تعبيرى است كنايه اى. ولى جملۀ «وَ مِنَ الجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمُرٌ»، تا اندازه اى وجه اول را تأييد مى كند، كه مراد خود رنگ ها باشد، نه طعم و خاصيت. چون در كوه ها اختلاف انواع نيست، تنها اختلاف الوان است.  


نظير اين وجه در جمله قبلى هم كه مى فرمود: «إنا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا» مى آيد. و اما التفاتى كه در آيه قبل از آن مى فرمود: «ثُمّ اخذت الّذين كفروا فكيف كان نكير»، بعيد نيست وجهش اين باشد كه خواسته باشد با اين التفات بفهماند امر كفار به دست خود من است، و بين من و ايشان احدى نمى تواند حائل شود. پس كسى نمى تواند شفاعت و يا يارى آنان كند، و در نتيجه از عذاب من نجات يابند.
و در جملۀ «فَأخرَجنَا بِهِ...»، التفاتى از غيبت (خدا از آسمان آبى فرو فرستاد)، به تكلم (پس ‍ به وسيلۀ آن، ميوه هايى بيرون كرديم)، به كار رفته. و بعضى از مفسران در وجه آن گفته اند: «اين التفات، بدان جهت بوده كه كمال اعتناى به اين عمل را برساند. چون از نظر صنع، بسيار بديع و حيرت انگيز است، و از كمال قدرت و حكمت صانعش خبر مى دهد».


«'''و من الجبال جدد بيض و حمر مختلف الوانها و غرابيب سود'''» - كلمه «جدد» - به ضمه جيم و فتحه دال - جمع جده - به ضمه جيم - است ، كه به معناى جاده و راه است. و دو كلمه «بيض» و «حمر» جمع «ابيض» و «احمر» به معناى سفيد و سرخ است. و ظاهرا كلمه مختلف صفت جدد، و كلمه «ألوانها» فاعل مختلف است، چون - به قول بعضى - اگر جمله مبتدا و خبر بود، مى فرمود: «مختلفة الوانها». و كلمه «غرابيب» جمع «غريب»، به معناى سياهى شديد است، و غراب (كلاغ سياه) را هم به همين جهت غراب مى گويند. و كلمه «سود»، بدل و يا عطف بيان است براى غرابيب.
نظير اين وجه در جمله قبلى هم كه مى فرمود: «إنّا أرسَلنَاكَ بِالحَقّ بَشِيراً وَ نَذِيراً» مى آيد. و اما التفاتى كه در آيه قبل از آن مى فرمود: «ثُمّ أخَذتُ الّذِينَ كَفَرُوا فَكَيفَ كَانَ نَكِير»، بعيد نيست وجهش اين باشد كه خواسته باشد با اين التفات، بفهماند امر كفار به دست خود من است، و بين من و ايشان احدى نمى تواند حائل شود. پس كسى نمى تواند شفاعت و يا يارى آنان كند، و در نتيجه از عذاب من نجات يابند.


و معناى آيه اين است كه: «آيا نمى بينى كه در بعضى از كوه ها راه هايى سفيد و سرخ و سياه، و با رنگ هاى مختلف هست»؟ و مراد از اين راه ها، يا راه هايى است كه در كوه ها قرار دارد و داراى الوانى مختلف است، و يا مراد خود كوه ها است، كه به صورت خطوطى كشيده شده در روى كره زمين قرار دارد، بعضى از اين سلسله جبال به رنگ سفيدند، بعضى سرخ، بعضى سياه، و بعضى ديگر چند رنگ هستند.
«'''وَ مِنَ الجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمُرٌ مُختَلِفٌ ألوَانُهَا وَ غَرَابِيبُ سُود'''» - كلمۀ «جُدَد» - به ضمّۀ جيم و فتحه دال - جمع جُده - به ضمّۀ جيم - است ، كه به معناى جاده و راه است. و دو كلمۀ «بيض» و «حُمُر»، جمع «أبيض» و «أحمر»، به معناى سفيد و سرخ است. و ظاهرا كلمۀ «مختلف»، صفت «جُدَد»، و كلمۀ «ألوانها» فاعل «مختلف» است. چون - به قول بعضى - اگر جمله مبتدا و خبر بود، مى فرمود: «مُختَلِفَةٌ ألوَانُهَا». و كلمۀ «غَرَابِيب»، جمع «غريب»، به معناى سياهى شديد است، و غراب (كلاغ سياه) را هم، به همين جهت «غُراب» مى گويند. و كلمۀ «سُود»، بدل و يا عطف بيان است براى غرابيب.
 
و معناى آيه اين است كه: «آيا نمى بينى كه در بعضى از كوه ها، راه هايى سفيد و سرخ و سياه، و با رنگ هاى مختلف هست»؟ و مراد از اين راه ها، يا راه هايى است كه در كوه ها قرار دارد و داراى الوانى مختلف است، و يا مراد خود كوه ها است، كه به صورت خطوطى كشيده شده، در روى كره زمين قرار دارد. بعضى از اين سلسله جبال به رنگ سفيدند، بعضى سرخ، بعضى سياه، و بعضى ديگر چند رنگ هستند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹ </center>
«'''وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَاب وَ الاَنْعَامِ مخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذَلِك'''»:
«'''وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابّ وَ الاَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذَلِك'''»:


يعنى بعضى از انسان ها و حيوانات نيز مثل كوه ها و ميوه ها، داراى رنگ هاى مختلف هستند، بعضى سفيد، بعضى سرخ، بعضى سياه اند. و كلمه «دواب» به معناى هر جنبده اى است كه در زمين حركت مى كند. و كلمه «انعام»، به معناى شتر و گوسفند و گاو است.
يعنى: بعضى از انسان ها و حيوانات نيز مثل كوه ها و ميوه ها، داراى رنگ هاى مختلف هستند. بعضى سفيد، بعضى سرخ، بعضى سياه اند. و كلمۀ «دواب»، به معناى هر جنبده اى است كه در زمين حركت مى كند. و كلمۀ «أنعام»، به معناى شتر و گوسفند و گاو است.


بعضى از مفسران گفته اند: «كلمه «كذلك» خبرى است براى مبتداى محذوف، و تقدير آن: «الامر كذلك: امر چنين است» مى باشد، و اين جمله تقريرى است اجمالى براى بيان تفصيلى قبل، كه اختلاف الوان ثمرات و كوه ها و انسان ها و جنبندگان چهارپايان را بيان مى كرد».
بعضى از مفسران گفته اند: «كلمۀ «كذلك»، خبرى است براى مبتداى محذوف، و تقدير آن: «الأمرُ كَذَلِك: امر چنين است» مى باشد، و اين جمله تقريرى است اجمالى براى بيان تفصيلى قبل، كه اختلاف الوان ثمرات و كوه ها و انسان ها و جنبندگان چهارپايان را بيان مى كرد».


بعضى ديگر گفته اند: كلمه «كذلك» مربوط است به كلمه «يخشى» در جمله «انما يخشى اللّه من عباده العلماء» و اشاره است، به عبرت گيرى از ثمرات و كوه ها و ساير موارد مذكور، و معنايش ‍ اين است كه: تنها كسانى از خدا خشيت دارند و اين چنين از آيات عبرت مى گيرند كه عالم باشند. ولى اين وجه، هم از نظر لفظ بعيد است و هم از نظر معنا.
بعضى ديگر گفته اند: كلمۀ «كذلك» مربوط است به كلمۀ «يَخشَى» در جملۀ «إنّمَا يَخشَى اللّهَ مِن عِبَادِهِ العُلَمَاءُ» و اشاره است، به عبرت گيرى از ثمرات و كوه ها و ساير موارد مذكور، و معنايش، اين است كه: تنها كسانى از خدا خشيت دارند و اين چنين از آيات عبرت مى گيرند كه عالم باشند. ولى اين وجه، هم از نظر لفظ بعيد است، و هم از نظر معنا.
<span id='link41'><span>
<span id='link41'><span>



نسخهٔ ‏۱۹ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۲۶

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۵

آيات ۲۷ - ۳۸ سوره فاطر

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا وَ مِنَ الْجِبَالِ جُدَدُ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَ غَرَابِيبُ سودٌ(۲۷) وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَاب وَ الاَنْعَامِ مخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذَلِك إِنَّمَا يخْشى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاؤُا إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ(۲۸) إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ أَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تجَارَةً لَّن تَبُورَ(۲۹) لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُم مِّن فَضلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شكورٌ(۳۰) وَ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك مِنَ الْكِتَابِ هُوَ الْحَقُّ مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِيرُ بَصِيرٌ(۳۱) ثمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَاب الَّذِينَ اصطفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنهُمْ سابِقُ بِالْخَيرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِك هُوَ الْفَضلُ الْكبِيرُ(۳۲) جَنَّات عَدْنٍ يَدْخُلُونهَا يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبَاسهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ(۳۳) وَ قَالُوا الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الحَْزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شكُورٌ(۳۴) الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضلِهِ لا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصبٌ وَ لا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ(۳۵) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّف عَنْهُم مِّنْ عَذَابِهَا كَذَلِك نَجْزِى كُلَّ كفُورٍ(۳۶) وَ هُمْ يَصطرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صالِحاً غَيرَ الَّذِى كنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ(۳۷) إِنَّ اللَّهَ عَالِمُ غَيْبِ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ(۳۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۶
«ترجمه آیات»

آيا نديدى كه خدا از آسمان، آبى فرستاد، پس با آن ميوه هايى از زمين بيرون كرديم كه رنگ هاى مختلف دارد، و نيز از كوه ها راه هاى سفيد و سرخ با رنگ هاى مختلف و سياهى هاى غليظ پديد آورديم (۲۷).

و همچنين آدميان و جانوران و چارپايان را به رنگ هاى مختلف (پديد كرديم)، از جمله بندگان خدا، تنها دانايان از او بيم دارند و خدا نيرومند و آمرزنده است (۲۸).

كسانى كه كتاب خدا را مى خوانند و نماز به پا مى دارند و از آنچه روزيشان داده ايم، نهان و عيان انفاق مى كنند، به تجارتى كه نابودى ندارد، اميدوارند (۲۹).

خدا پاداش ايشان را تمام دهد و از كرم خويش افزونشان كند، كه آمرزنده و شكور است (۳۰).

آنچه از اين قرآن به تو وحى كرديم، حق است و مصدّق كتاب هاى پيش است، كه خدا به كار بندگانش آگاه و بينا است (۳۱).

آنگاه اين كتاب را به آن كسانى كه از بندگان خود كه انتخابشان كرده ايم به ميراث داديم، پس بعضى از ايشان ستمگر خويش اند و بعضى معتدل اند، و بعضى از ايشان به اذن خدا به سوى نعمت ها مى شتابند و كرم بزرگ، اين است (۳۲).

بهشت هاى جاويد كه وارد آن شوند و در آن جا با دستبندهايى از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آن جا، حرير است (۳۳).

و گويند: ستايش خدايى را كه غم و اندوه را از ما ببرد، كه پروردگارمان، آمرزنده و شكور است (۳۴).

همان خدايى كه از كرم خويش ما را به اين سراى دائم درآورد كه در اين جا، رنج و ملالى به ما نرسد (۳۵).

و كسانى كه كافرند، براى آنان آتش جهنم است، نه مرگشان دهند تا بميرند، و نه عذاب جهنم را از آن ها سبك كنند، همه كفرپيشگان را چنين سزا دهيم (۳۶).

و آن ها در جهنّم فرياد زنند: پروردگارا! بيرونمان كن تا كار شايسته اى جز آنچه مى كرده ايم، بكنيم. (خطاب شود) مگر آن قدر عمرتان نداديم كه هر كه پند گرفتنى بود، در طى آن پند گيرد و بيم رسان نيز برايتان آمد، (اينك عذاب را) بچشيد كه ستمگران يارى ندارند (۳۷).

خدا داناى نهفته آسمان ها و زمين است و همانا او، داناى به مكنونات و اسرار سينه هاست (۳۸).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۷
«بیان آیات»

در اين آيات، دوباره به مسأله توحيد برگشته، آيت هايى ديگر كه دلالت بر توحيد مى كند، بر مى شمارد، و در ضمن به داستان كتاب منتقل شده، درباره حقانيت آن، و اين كه از ناحيه خدا نازل شده، سخن گفته است. و چون در فصل قبلى، رشته كلام به مسأله نبوت و كتاب كشيده شده بود، و فرموده بود: «إنّا أرسَلنَاكَ بِالحَقّ بَشِيراً وَ نَذِيراً»، و نيز درباره كتاب فرموده بود: «جَاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيّنَاتِ وَ بِالزُّبُر وَ بِالكِتَابِ المُنِير»، جا داشت كه متعرض آثار و خصوصيات كتاب بشود، و لذا فرمود:

توضيح دلالت اختلاف رنگ های میوه ها و... بر توحيد

«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا ...»

اين آيه، حجت ديگرى است بر مسأله توحيد، به اين بيان كه خداى سبحان، آب را به وسيلۀ باران ها از آسمان نازل مى كند و اين، خود قوى ترين عامل براى روييدن نباتات و ميوه ها است، و اگر بيرون آمدن ميوه ها از مقتضاى همين آمدن باران بود، بايد همه ميوه ها به يكرنگ باشند. چون آب باران يكى است، و حال اين كه مى بينيم الوان مختلفى دارند، پس همين اختلاف الوان دلالت مى كند بر اين كه تدبير الهى، دست اندركار اين رنگ آميزى است.

و اما اين كه گفته اند: «اين رنگ آميزی ها، منوط به اختلاف عواملى است كه در آن ها مؤثر است، و از آن جمله اختلاف عناصر موجود در آن هاست، كه از نظر نوع و مقدار و تركيب مختلف هستند»، حرف صحيحى نيست. براى اين كه ما سؤال خود را از اين كه اين رنگ هاى مختلف از كجا آمد، برداشته، و به اين جا منتقل مى كنيم كه: اين اختلاف عوامل از كجا آمد، با اين كه تمامى اين عوامل منتهى مى شود به عامل ماده، كه در همه هست؟ پس اختلاف عناصرى كه موجودات از آن ها تركيب مى شوند، خود دليل بر اين است كه عامل ديگرى ماوراى ماده هست، كه ماده را به سوى صورت هاى گوناگون سوق مى دهد.

و ظاهرا مراد از اختلاف الوان ميوه ها، اختلاف خود الوان است، ولى لازمه اش اختلاف هاى ديگرى از جهت طعم و بو و خاصيت نيز مى باشد.

بعضى از مفسران گفته اند: اصلا منظور از اختلاف الوان، اختلاف انواع موجودات است. چون بسيار مى شود كه كلمۀ «ألوان» بر انواع فواكه و انواع طعام ها اطلاق مى شود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۸

مثلا مى گويند: فلانى در ميهمانى اش، الوانى از طعام و ميوه حاضر كرده بود. پس در حقيقت تعبير به «الوان»، تعبيرى است كنايه اى. ولى جملۀ «وَ مِنَ الجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمُرٌ»، تا اندازه اى وجه اول را تأييد مى كند، كه مراد خود رنگ ها باشد، نه طعم و خاصيت. چون در كوه ها اختلاف انواع نيست، تنها اختلاف الوان است.

و در جملۀ «فَأخرَجنَا بِهِ...»، التفاتى از غيبت (خدا از آسمان آبى فرو فرستاد)، به تكلم (پس ‍ به وسيلۀ آن، ميوه هايى بيرون كرديم)، به كار رفته. و بعضى از مفسران در وجه آن گفته اند: «اين التفات، بدان جهت بوده كه كمال اعتناى به اين عمل را برساند. چون از نظر صنع، بسيار بديع و حيرت انگيز است، و از كمال قدرت و حكمت صانعش خبر مى دهد».

نظير اين وجه در جمله قبلى هم كه مى فرمود: «إنّا أرسَلنَاكَ بِالحَقّ بَشِيراً وَ نَذِيراً» مى آيد. و اما التفاتى كه در آيه قبل از آن مى فرمود: «ثُمّ أخَذتُ الّذِينَ كَفَرُوا فَكَيفَ كَانَ نَكِير»، بعيد نيست وجهش اين باشد كه خواسته باشد با اين التفات، بفهماند امر كفار به دست خود من است، و بين من و ايشان احدى نمى تواند حائل شود. پس كسى نمى تواند شفاعت و يا يارى آنان كند، و در نتيجه از عذاب من نجات يابند.

«وَ مِنَ الجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمُرٌ مُختَلِفٌ ألوَانُهَا وَ غَرَابِيبُ سُود» - كلمۀ «جُدَد» - به ضمّۀ جيم و فتحه دال - جمع جُده - به ضمّۀ جيم - است ، كه به معناى جاده و راه است. و دو كلمۀ «بيض» و «حُمُر»، جمع «أبيض» و «أحمر»، به معناى سفيد و سرخ است. و ظاهرا كلمۀ «مختلف»، صفت «جُدَد»، و كلمۀ «ألوانها» فاعل «مختلف» است. چون - به قول بعضى - اگر جمله مبتدا و خبر بود، مى فرمود: «مُختَلِفَةٌ ألوَانُهَا». و كلمۀ «غَرَابِيب»، جمع «غريب»، به معناى سياهى شديد است، و غراب (كلاغ سياه) را هم، به همين جهت «غُراب» مى گويند. و كلمۀ «سُود»، بدل و يا عطف بيان است براى غرابيب.

و معناى آيه اين است كه: «آيا نمى بينى كه در بعضى از كوه ها، راه هايى سفيد و سرخ و سياه، و با رنگ هاى مختلف هست»؟ و مراد از اين راه ها، يا راه هايى است كه در كوه ها قرار دارد و داراى الوانى مختلف است، و يا مراد خود كوه ها است، كه به صورت خطوطى كشيده شده، در روى كره زمين قرار دارد. بعضى از اين سلسله جبال به رنگ سفيدند، بعضى سرخ، بعضى سياه، و بعضى ديگر چند رنگ هستند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹

«وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابّ وَ الاَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذَلِك»:

يعنى: بعضى از انسان ها و حيوانات نيز مثل كوه ها و ميوه ها، داراى رنگ هاى مختلف هستند. بعضى سفيد، بعضى سرخ، بعضى سياه اند. و كلمۀ «دواب»، به معناى هر جنبده اى است كه در زمين حركت مى كند. و كلمۀ «أنعام»، به معناى شتر و گوسفند و گاو است.

بعضى از مفسران گفته اند: «كلمۀ «كذلك»، خبرى است براى مبتداى محذوف، و تقدير آن: «الأمرُ كَذَلِك: امر چنين است» مى باشد، و اين جمله تقريرى است اجمالى براى بيان تفصيلى قبل، كه اختلاف الوان ثمرات و كوه ها و انسان ها و جنبندگان چهارپايان را بيان مى كرد».

بعضى ديگر گفته اند: كلمۀ «كذلك» مربوط است به كلمۀ «يَخشَى» در جملۀ «إنّمَا يَخشَى اللّهَ مِن عِبَادِهِ العُلَمَاءُ» و اشاره است، به عبرت گيرى از ثمرات و كوه ها و ساير موارد مذكور، و معنايش، اين است كه: تنها كسانى از خدا خشيت دارند و اين چنين از آيات عبرت مى گيرند كه عالم باشند. ولى اين وجه، هم از نظر لفظ بعيد است، و هم از نظر معنا.

خشیت به معناى واقعی، فقط در علما يافت مى شود

«إِنَّمَا يخْشى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء«»:

اين جمله، جمله اى است از نو، كه توضيح مى دهد چگونه و چه كسانى از اين آيات عبرت مى گيرند، و اين آيات اثر خود را - كه ايمان حقيقى به خدا و خشيت از او به تمام معناى كلمه مى باشد - تنها در علما مى بخشد، نه جُهّال.

در سابق هم گذشت كه انذار تنها در علما نتيجه بخش است، چون در آن جا فرمود: «إنما تنذر الّذين يخشون ربهم بالغيب و اقاموا الصلوة». پس در حقيقت آيه مورد بحث، بيانگر معناى آن آيه است، و روشن مى سازد كه «خشيت» به معنى حقيقى كلمه، تنها در علما يافت مى شود.

و مراد از «علماء»، علماى باللّه است، يعنى كسانى كه خداى سبحان را به اسماء و صفات و افعالش مى شناسند، شناسايى تامّى كه دل هايشان به وسيله آن آرامش مى يابد، و لكه هاى شك و دو دلى از نفوسشان زايل گشته، و آثار آن در اعمالشان هويدا مى گردد، و فعلشان مصدق قولشان مى شود. و مراد از «خشيت» در چنين زمينه اى، همان خشيت حقيقى است كه به دنبالش خشوع باطنى و خضوع در ظاهر پيدا مى شود، اين آن معنايى است كه از سياق آيه بر مى آيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۰

و جمله «ان اللّه عزيز غفور»، معناى تعليل را افاده مى كند. و مى رساند كه خدا به علت اين كه عزيز است، يعنى قاهرى غير مقهور، و غالبى غير مغلوب از هر جهت است، لذا عارفان از او خشيت دارند، و نيز به علت اين كه «غفور»، يعنى نسبت به گناهان و خطاها، بسيار آمرزنده است؛ لذا عارفان به او ايمان مى آورند، و به درگاهش تقرب مى جويند، و مشتاق لقاى او هستند.

«إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَاب اللَّهِ وَ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ أَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تجَارَةً لَّن تَبُورَ»:

«تلاوت كتاب»، به معناى خواندن قرآن است، كه خداى سبحان آن را ستوده. و «اقامه نماز» به معناى ادامه برآوردن آن و محافظت از ترك نشدن آن است. و «انفاق از رزق در سر و علانيه» به معناى اين است كه: از مال خود به فقراء مى دهند، و چون در انفاق هاى مستحبى مى ترسند جنبه خودنمايى به خود بگيرد، و خلوص آن از بين برود؛ لذا آن را پنهانى مى دهند، و در انفاق هاى واجب براى اين كه اطاعت خدا در بين مردم شايع شود و ديگران هم تشويق شوند، علنى مى دهند.

«يرجون تجارة لن تبور» - يعنى تجارتى را اميدوارند كه به هيچ وجه ضرر نمى آورد، بعضى از مفسران گفته اند: «جمله «يرجون»... خبر است براى كلمه «إنّ» كه در اول آيه است». و نزد بعضى ديگر خبر «إنّ» مقدر است. و جمله «ليوفيهم ...»، متعلق به آن است و معنايش اين است كه: اگر كردند آنچه را كه كردند، براى اين بود كه خدا پاداش هايشان را بدهد.

«لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُم مِّن فَضلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شكورٌ»:

كلمه «ليوفيهم» متعلق است به جمله «يتلون» و آنچه كه در آيه سابق ، بر آن عطف شده بود، و معنايش اين است كه: آنان كه كتاب خدا را تلاوت مى كنند، و نماز را به استمرار انجام مى دهند، هر چه مى كنند به اين منظور مى كنند كه خدا پاداش هايشان را به طور كامل بدهد، و چيزى از ثواب اعمال از ايشان فوت نشود.

«و يزيدهم من فضّله» - ممكن است مراد از اين فضل و زيادت ، دو چندانى ثواب باشد، همچنان كه فرموده: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» و نيز فرموده: «مثل الّذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبه انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائة حبة و اللّه يضاعف لمن يشاء».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۱

و ممكن هم هست مراد از آن زيادتى باشد از غير سنخ ثواب اعمال، همچنان كه مى دانيم در آيه «لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد»، منظور غير از ثواب است .

و جمله «انه غفور شكور» مضمون آيه و زيادتى ثواب ، يا غير ثواب را تعليل مى كند، و معنايش اين است كه: اگر گفتيم: خداوند لغزش هاى آنان را ناديده مى گيرد، براى اين است كه خدا غفور است، و اگر گفتيم ايشان را به بيش از آن ثوابى كه مستحق اند، پاداش مى دهد، براى اين است كه او شكور است.

«وَ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك مِنَ الْكِتَابِ هُوَ الْحَقُّ»: ضمير فصل و الف و لام در جمله «هو الحق» براى تاءكيد حقانيت كتاب است، نه براى انحصار، به عبارت ساده تر اين كه: اين كتاب حقى است كه به هيچ وجه باطل در آن راه ندارد؛ نه اينكه اين كتاب به تنهايى حق است.

مراد از كتاب و وراثت آن در آيه: «ثُمّ أورثنا الكتابَ الّذينَ اصطفينا مِن عِبادِنَا»

«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصطفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا ...»:

وقتى مى گويند: «أورثهم مالا كذا»، معنايش اين است كه: فلانى فلان مال را به ارث براى آنان باقى گذاشت تا ايشان بعد از مرگ وى به امر آن مال قيام كنند، با اين كه تا خودش زنده بود، خودش قائم به امر آن مال و متصرف در آن بود، و به همين معنا است ارث دادن علم و جاه و امثال آن، كه وارث بعد از مرگ صاحب علم و جاه، به امر آن دو قيام مى كند، بعد از آن كه قبلا نزد ديگرى بود و ديگرى صاحبش بود و از آن بهره مى گرفت.

بنابراين، معناى ارث دادن كتاب به قوم و مردمى، اين است كه: كتاب را نزد ايشان بگذارد تا نسل به نسل و از سلف به خلف دست به دست بگردد، و همه از آن برخوردار شوند.

بنابراين، اين نسبت مزبور صحيح است، هرچند كه قائم به امر كتاب، بعضى از قومند نه همه آنان، و به همين جهت مى بينيم همه جا دادن كتاب را به همه قوم نسبت مى دهد مثلا مى فرمايد: «و لقد آتينا موسى الهدى و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب هدى و ذكرى لاولى الالباب».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۲

و نيز فرموده: «إنا انزلنا التّورية فيها هدى و نور يحكم بها النّبيّون الّذين اسلموا للذين هادوا و الرّبانيّون و الاحبار بما استحفظوا من كتاب اللّه».

و نيز فرموده: «و ان الّذين اورثوا الكتاب من بعدهم لفى شك منه مريب»، كه در اين چند آيه نسبت ارث بردن تورات را به همه بنى اسرائيل داده، با اين كه متصديان امر تورات، بعضى از بنى اسرائيل بودند نه همه.

و مراد از «كتاب» در آيه مورد بحث - به طورى كه از سياق برمى آيد - قرآن كريم است، و غير از اين هم نمى تواند باشد، براى اين كه در آيه قبلى بدان تصريح كرده، فرمود «و الّذى اوحينا اليك من الكتاب». بنابراين، «الف و لام» در الكتاب الف و لام عهد خواهد بود، (و معناى الكتاب همان كتاب خواهد بود)، نه الف و لام جنس (به معناى همه كتاب ها). بنابراين، ديگر نبايد به گفته كسى كه گفته: «الف و لام» براى جنس است، و مراد از كتاب مطلق كتاب هاى آسمانى است كه بر انبياء نازل شده» اعتناء كرد.

و كلمه «اصطفاء» از ماده «صفو» گرفته شده، كه معنايش قريب به معناى اختيار است، با اين تفاوت كه اختيار به معناى انتخاب يك چيز از بين چند چيز است كه بهترين آن ها است و اصطفاء نيز انتخاب يكى از چند چيز است، اما يكى كه از بين همه صفوه و خالص ‍ باشد.

«من عبادنا» - احتمال دارد كلمه «من» براى بيان باشد، احتمال هم دارد براى ابتدا، يا تبعيض باشد. ولى آنچه به ذهن قريب تر است اين است كه بيانيه باشد، چون در آيه «و سلام على عباده الّذين اصطفى» هم سلام را بر همه بندگان خالص فرستاده، نه بر بعضى از ايشان.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۳

مفسران در اين كه منظور از اين بندگان خاص چه كسانى هستند، اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: «انبيا هستند». بعضى ديگر گفته اند: «بنى اسرائيل اند»، كه جزو مشمولين آيه «ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين» هستند».

و بعضى ديگر گفته اند: «امت محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هستند كه قرآن را از پيغمبر خود ارث برده، و نيز به سوى او بازگشت مى كنند، و علمايشان بدون واسطه و بقيه امت به واسطه علما از قرآن بهره مند مى شوند». و بعضى ديگر گفته اند: «تنها علماى امت محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هستند».

بعضى ديگر - كه روايات بسيار زيادى از امام باقر و صادق (عليهما السلام) بر طبق گفته آنان هست - گفته اند: «مراد از اين كسان كه اصطفاء شده اند، ذريه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) از اولاد فاطمه (عليهاالسلام) هستند، كه جزو آل ابراهيم و مشمول آيه «ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين» نيز هستند.

و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هم تصريح فرموده، به اين كه: آنان عالم به قرآن هستند، و نظر ايشان درباره قرآن صائب است.

و در روايت «انى تارك فيكم الثقّلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى لن يفترقا حتى يردا على الحوض» - كه متواتر و مورد اتفاق دو طايفه شيعه و سنى است - فرموده: آنان ملازم قرآنند.

پس بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: بعد از آن كه ما قر آن را به تو وحى كرديم - چون كلمه «ثُمّ» معناى تأخير رتبه را افاده مى كند - آن را به ذريه تو ارث داديم، البته آن ذريه ات كه ما اصطفايشان كرديم، و از بين همه بندگان آنان را در همان روزى كه آل ابراهيم را برمى گزيديم انتخاب كرديم، و اضافه شدن كلمه «عباد» به كلمه «نا» كه نون عظمت است اضافه تشريفى است، و مى خواهد به شرافت ذريه اشاره كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۴

«فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات» - احتمال دارد ضمير در «منهم» به همان برگزيده شدگان برگردد، كه در نتيجه هر سه طايفه يعنى ظالم به نفس، مقتصد، و سابق به خيرات، در وراثت شريك اند، چيزى كه هست وارث حقيقى همان عالم به كتاب، و حافظ كتاب است، كه عبارت است از سابق به خيرات.

احتمال هم دارد ضمير مزبور به كلمه «عبادنا» برگردد، البته در صورتى كه اضافه عباد به كلمه «نا» شرافتى به عباد ندهد، آن وقت كلمه «فمنهم» تعليل را مى رساند، و چنين معنا مى دهد: ما تنها كتاب را به بعضى از بندگان خود ارث داديم، و آنان عبارتند از عده اى كه ما ايشان را برگزيديم، نه همه بندگان، براى اين كه بعضى از بندگان ما ظالم به نفس خود بودند، و بعض ى هم ميانه رو بودند، و بعضى سابق به خيرات بودند، و همه اين سه طايفه، صلاحيت وراثت كتاب را نداشتند.

ممكن است وجه اول را تأييد كرد به اين كه چه مانعى دارد وراثت را به همه نسبت دهيم، در حالى كه قائمين واقعى به امر وراثت بعضى از افراد باشند، همچنان كه نظير اين گونه نسبت را در آيه «و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب» مى بينيم.

و از اين كه در آيه شريفه بين سه طايفه ظالم به نفس، مقتصد، و سابق به سوى خيرات، مقابله انداخته، فهميده مى شود كه مراد از ظالم به نفس كسى است كه گناهى به گردن داشته باشد، و اين عنوان شامل هر مسلمانى از اهل قرآن مى شود، چون اهل قرآن است كه عنوان اصطفاء و وارث قرآن بر او صادق است.

و مراد از «مقتصد» كه به معناى متوسط است، آن كسى است كه: در وسط راه، و بين طريق واقع است. و مراد از سابق به سوى خيرات به اذن خدا، آن كسى است كه: از دسته اول يعنى ظالم به نفس، و از دسته دوم، يعنى ميانه روها، به درجات قرب نزديك تر است، و اين طايفه به اذن خدا نسبت به آن دو طايفه ديگر، به خاطر فعل خيرات، امامت دارند، همچنان كه خداى تعالى مى فرمايد: «و السابقون السابقون اولئك المقربون».

«ذلك هو الفضل الكبير» - يعنى اين كه قبلا گفتيم كتاب را ارث داديم، خود ف ضلى است بزرگ، از ناحيه خدا، كه فعاليت و كوشش ‍ كسى در آن دخالت ندارد، و چنان نيست كه كسى از راه عمل به وظايف ، به آن فضل برسد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۵

اقوال مختلف مفسران در تفسير آيه فوق

اين آن معنايى است كه سياق آيه و نيز رواياتى كه در معناى آيه وارد شده، آن را افاده مى كند.

اما مفسران در تفسير آيه اختلاف هاى عجيبى به راه انداخته اند، اختلافى در معناى كلمه «ثمّ» كرده اند كه بعضى گفته اند: «اين كلمه براى تراخى است، يعنى بعديّت در خبر دادن را مى رساند». بعضى ديگر گفته اند: «براى تراخى و افاده بعديت رتبى است ((. بعضى گفته اند: ((براى افاده بعديت زمانى است».

و در عطف كردن اين كلمه نيز اختلاف است. بعضى گفته اند: «آيه عطف است بر جمله «اوحينا». بعضى ديگر گفته اند: عطف است بر جمله «الّذى اوحينا».

باز در معناى جمله «اورثنا» اختلاف كرده اند كه بعضى گفته اند: «مراد همان معناى ظاهر جمله است». بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه: «ما حكم كرديم و مقدر نموديم به اين كه كتاب به ايشان ارث برسد».

و نيز در معناى كتاب اختلاف كرده اند كه بعضى گفته اند: «مراد از آن، قرآن است». بعضى ديگر گفته اند: «جنس كتاب هاى آسمانى، و همه آن ها است».

و در معناى جمله «الّذين اصطفينا» اختلاف كرده اند. بعضى گفته اند: «مراد از آن انبياء (عليهم السلام) مى باشند». بعضى ديگر گفته اند: «مراد بنى اسرائيل است». و بعضى ديگر مراد از آن را امت محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) دانسته اند. بعضى ديگر علماى امت . و بعضى ديگر ذريه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) از فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) دانسته اند.

و در معناى كلمه «من» در جمله «من عبادنا» اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: براى تبعيض است . بعضى ديگر آن را براى ابتداء، و بعضى ديگر براى بيان دانسته اند. البته به خاطر اختلاف مزبور در معناى «من»، معناى عباد نيز مختلف مى شود، و همچنين اضافه كلمه «عباد» به كلمه «نا» اختلاف پيدا مى كند، بنابه بعضى از وجوه اضافه تشريفى مى شود، و بنابه بعضى ديگر غير تشريفى.

و نيز در مرجع ضمير منهم اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: كلمه «الّذين» است. بعضى ديگر گفته اند: كلمه «عبادنا» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۶

و در معناى ظالم به نفس و مقتصد و سابق نيز اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: ظالم، كسى است كه ظاهرش از باطنش بهتر باشد و مقتصد، آن كسى است كه ظاهر و باطنش يكسان باشد، و سابق، آن كسى است كه باطنش از ظاهرش بهتر باشد. بعضى ديگر گفته اند: مراد از سابق آن كسانى هستند كه در عهد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) اسلام آوردند، يعنى صحابه آن جناب، و مقتصد كسانى هستند كه پا به جاى پاى اصحاب آن جناب گذاشته باشند، و ظالم به نفس، ساير مردمند. بعضى ديگر گفته اند: ظالم به نفس كسى است كه گناه بر او غلبه كرده باشد، و مقتصد آن كسى است كه گناه و ثوابش يكسان، و خلاصه متوسط الحال باشد، و سابق آن كسى است كه به درگاه خدا تقرب جسته، و در درجات قرب از ديگران پيشى گرفته باشد.

البته در اين بين اقوال متفرق ديگرى هست كه ذكر نكرديم، و اگر احتمالات مذكور را در يكديگر ضرب كنيم، از هزار احتمال بالاتر مى شود.

«جَنَّات عَدْنٍ يَدْخُلُونهَا يحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبَاسهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ»:

كلمه «يُحلّون» مضارع مجهول از باب تفعيل است و مصدر آن «تحليه» است و تحليه به معناى خود آرايى است. و كلمه «اساور» جمع «أسوره» و أسوره هم جمع سوار - به كسره سين - است، راغب گفته: سوار زن، دستواره آن است (النگو) و اين كلمه فارسى است، كه بعد از عربى شدن به صورت سوار درآمده.

«جنات عدن» - ظاهرا اين جمله بيان همان فضل كبير باشد. در مجمع البيان گفته: اين جمله تفسير فضل است گويا شخصى پرسيده: اين فضل كبير چيست؟ در پاسخ فرموده: بهشت هايى است كه تقديرش يا پاداش جنات است، يا دخول جنات، و ممكن هم هست كلمه «جنات» بدل از فضل باشد، گويا فرموده: ذلك دخول جنات - آن داخل شدن بهشت است. و بقيه الفاظ آيه روشن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۷

«وَ قَالُوا الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى أَذْهَب عَنَّا الحَْزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شكُورٌ»:

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از «حزن» - كه خدا را، به خاطر اين كه ايشان را با بردن در بهشت از آن «حزن» نجات داده ، حمد گفته اند - آن شدائد و مصائب و اندوهى است كه اهل بهشت در دنيا داشتند.

بعضى ديگر گفته اند: «مراد از آن اندوهى است كه بعد از رحلت از دنيا و قبل از دخول به بهشت به ايشان احاطه مى كند، اندوهى كه منشاش ‍ ترس از گناهان است».

بنابراين، مى توان گفت آيه شريفه حكايت كلام دسته اول از آن سه طايفه است، يعنى ظالم به نفس و يا كلام آن دسته و دسته دوم، يعنى مقتصدين است، و اما طايفه سوم كه سابق به خيراتند گناهى در صحيفه اعمال ندارند، تا از عذاب آن بترسند. و اين وجه دوم با آخر گفتار آنان كه گفتند: «ان ربنا لغفور شكور» مناسب تر است.

«الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضلِهِ لا يَمَسنَا فِيهَا نَصبٌ وَ لا يَمَسنَا فِيهَا لُغُوبٌ»:

كلمه «مقامه» به معناى اقامه است، و «دارالمقامه»، آن منزلى است كه كسى از آن بيرون نمى رود و از آن جا به جاى ديگر كوچ نمى كند. و كلمه «نَصَب» به فتحه نون و صاد - به معناى تعب و مشقت است . و كلمه «لغوب» - به ضمه لام - به معناى خستگى و تعب در طلب معاش و غير آن است.

و معنايش اين است كه: «آن خدايى كه ما را به فضل خودش و بدون اين كه استحقاقى داشته باشيم، در خانه جاودانه داخل كرد، بهشتى كه نه در آن مشقتى هست و نه تعبى، و نه ما در آن جا در طلب آنچه مى خواهيم، دچار خستگى و كندى مى شويم، چون هرچه بخواهيم در آن هست».

و كلمه «من فضله» مناسبت خاصى با جمله سابق، يعنى جمله: «ذلك هو الفضل الكبير» دارد.

«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ ...»:

لام در «لهم» لام اختصاص است، و مى فهماند كه آتش جزايى است خاص ايشان و از ايشان جدا شدنى نيست. و جمله «لا يقضى عليهم فى موتوا»، معنايش اين است كه: حكم نمى شود بر آنان به مرگ، تا بميرند، در نتيجه، در آن شدت عذاب همواره زنده اند، و عذاب آتش از ايشان تخفيف نمى پذيرد، اين چنين ما هر كفرانگر را كه كفرانش ‍ يا شديد است و يا بسيار، كيفر مى دهيم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۸

«وَ هُمْ يَصطرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا ...»:

در مجمع البيان گفته: كلمه «اصطراخ» به معناى شيون و فرياد و استغاثه است، و اين كلمه از باب افتعال از ماده «صراخ: ناله» است.

و جمله «ربنا اخرجنا» بيان همان شيون و فرياد است. و جمله «اولم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر» پاسخ آن فرياد است. و جمله «فذوقوا» و جمله «فما للظالمين من نصير»، هر يك نتيجه جمله ما قبل خودش است.

و معناى آ يه اين است كه: اين كفار كه در آتش اند، شيون و فرياد مى كنند، و استغاثه مى نمايند، در حالى كه فريادشان اين است كه: پروردگارا! ما را از آتش به در آور، تا عمل صالح كنيم غير از آن عمل زشت كه مى كرديم، در پاسخ به ايشان گفته مى شود: نه، هرگز، مگر ما آن قدر عمر به شما نداديم كه هركس مى خواست متذكر شود، مجال آن را داشته باشد؟ ما اين مقدار عمر را به شما داديم، پيامبران بيم رسان هم نزد شما آمدند، و از اين عذاب بيمتان دادند، ولى متذكر نشديد و ايمان نياورديد، حال عذاب را بچشيد كه ستمكاران را ياورى نباشد، تا به يارى آنان برخيزند و از عذاب خلاصشان كنند.

«إِنَّ اللَّهَ عَالِمُ غَيْبِ السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصدُورِ»:

خدا عالم غيب آسمان ها و زمين است، و او به آنچه در سينه ها پنهان است داناست، با شما بر طبق آنچه در باطن نهفته داريد، از عقايد و آثار اعمال معامله مى كند، و بر طبق آن محاسبه مى نمايد، چه اين كه ظاهرتان با باطن مطابق باشد و چه مخالف، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه»، و نيز فرموده: «يوم تبلى السرائر».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←