تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بحث روایتی: (رواياتى در ذیل آیات گذشته)
در تفسير قمى، در ذيل جمله «وَ كَذَلِكَ النُّشُور» مى گويد: پدرم، از ابن ابى عُمَير، از جميل بن درّاج، از امام صادق «عليه السلام» برايم نقل كرد كه فرمود: خداوند وقتى بخواهد خلق را مبعوث كند، چهل شبانه روز باران بر زمين مى باراند، در نتيجه، مفاصل بدن ها جمع شده، و گوشت بر آن ها روييده مى شود.
مؤلف: در اين معنا، تعدادى روايت ديگر نيز هست.
و در الدر المنثور است كه: طيالسى، احمد، عبد بن حميد، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، و بيهقى در كتاب اسماء و صفات، از ابى رزين عقيلى روايت آورده اند كه گفت:
از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» پرسيدم: خداى تعالى چگونه مُردگان را زنده مى كند؟ فرمود: آيا هيچ از سرزمين هاى بى آب و علف گذشته اى، و آيا پس از چندى از همان سرزمين عبور كرده و ديده اى چگونه در همان زمين گياهان رويده و برافراشته اند؟ عرضه داشت (م): بلى. فرمود: خداى تعالى، مُردگان را هم همين طور زنده مى كند، و قيامت هم همين طور به پا مى خيزد.
و در تفسير قمى، در روايت ابى الجارود، از ابى جعفر «عليه السلام» آمده كه فرمود: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: براى هر سخنى مصداقى از عمل است، كه يا آن را تصديق مى كند و يا تكذيب. پس وقتى انسان سخنى بگويد و با عمل خود، سخن خود را تصديق كند، يعنى به گفتۀ خود عمل كند، آن عمل گفتار او را به سوى خدا بالا مى برد، و اگر عملش مخالف گفتارش باشد، گفتارش را نيز، روى عمل خبيثش گذاشته، در آتش مى اندازند.
و در كتاب توحيد، به سند خود، از زيد بن على، از پدرش «عليه السلام» روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: و خداى تبارك و تعالى، در آسمان هايش بقعه هايى دارد كه هر كس را به يكى از آن بقعه ها بالا ببرند، به سوى خدا بالايش برده اند، مگر كلام خداى عزّوجلّ را نشنيده اى كه مى فرمايد: «تَعرُجُ المَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ إلَيه: ملائكه و روح به سوى او عروج مى كنند». و نيز در داستان عيسى بن مريم «عليه السلام» مى فرمايد: «بَل رَفَعَهُ اللّهُ: بلكه خدا او را بالا مى برد». و نيز مى فرمايد: «إلَيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ الطّيِّب وَ العَمَلُ الصّالِحُ يَرفَعُهُ».
مؤلف: نظير اين حديث، از كتاب فقيه نيز نقل شده.
و در نهج البلاغه فرموده: و اگر اقرار آن ها (آسمان ها) به ربوبيت و اذعانشان براى او (خدا) به اطاعت نبود، هرگز آسمان ها را محل عرش خود قرار نمى داد، و آن جا را مسكن ملائكه خود، محل صعود كلمۀ طيّب، و عمل صالحش نمى كرد.
و در تفسير قمى، در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل جملۀ «وَ مَا يَستَوِى البَحرَانِ هَذَا عَذبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَ هَذَا مِلحٌ أُجَاجٌ» فرموده: «أُجاج»، به معناى تلخ است.
و نيز در همان تفسير، در ذيل جملۀ «وَ الّذِينَ تَدعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَملِكُونَ مِن قِطمِير» فرموده: كلمۀ «قِطمِير» به معناى پوست نازكى است كه روى هستۀ خرما كشيده شده.
آيات ۱۵ - ۲۶ سوره فاطر
يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنىُّ الْحَمِيدُ(۱۵) إِن يَشأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بخَلْقٍ جَدِيدٍ(۱۶) وَ مَا ذَلِك عَلى اللَّهِ بِعَزِيزٍ(۱۷) وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَ إِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِهَا لا يُحْمَلْ مِنْهُ شىْءٌ وَ لَوْ كانَ ذَا قُرْبى إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يخْشوْنَ رَبّهُم بِالْغَيْبِ وَ أَقَامُوا الصّلَوةَ وَ مَن تَزَكى فَإِنَّمَا يَتزَكى لِنَفْسِهِ وَ إِلى اللَّهِ الْمَصِيرُ(۱۸) وَ مَا يَستَوِى الاَعْمَى وَ الْبَصِيرُ(۱۹) وَ لا الظّلُمَاتُ وَ لا النُّورُ(۲۰) وَ لا الظلُّ وَ لا الحَْرُورُ(۲۱) وَ مَا يَستَوِى الاَحْيَاءُ وَ لا الاَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ يُسمِعُ مَن يَشاءُ وَ مَا أَنت بِمُسمِعٍ مَّن فى الْقُبُورِ(۲۲) إِنْ أَنت إِلّا نَذِيرٌ(۲۳) إِنَّا أَرْسلْنَاك بِالحَْقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلّا خَلا فِيهَا نَذِيرٌ(۲۴) وَ إِن يُكَذِّبُوك فَقَدْ كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ جَاءَتهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ(۲۵) ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْف كانَ نَكِيرِ(۲۶)
اى مردم! شما محتاج به خداييد و خدا، تنها بى نياز و ستوده است (۱۵).
اگر بخواهد، شما را مى برد و خلق تازه اى مى آورد (۱۶).
و اين، براى خدا دشوار نيست (۱۷).
هيچ باربردارى، بارِ گناه ديگرى را بر نمى دارد، و اگر كسى كه بارش سنگين است، برای برداشتن آن كسى را دعوت كند، چيزى از آن را برندارد، اگر چه خويشاوند باشد. تو فقط كسانى را كه ناديده از پروردگار خود مى ترسند و نماز برپا كنند، بيم مى دهى، هر كه تزكيه كند، براى خويش تزكيه مى كند، و سرانجام به سوى خدا است (۱۸).
(هرگز) كور و بينا يكسان نيستند (۱۹).
و (همچنين) ظلمات و نور (۲۰).
و سايه و آفتاب (يكسان نيستند) (۲۱).
و زندگان و مُردگان نيز يكسان نيستند، كه همانا خدا هدايت خويش را به هر كه خواهد، مى شنواند و تو چيزى را به كسانى كه در گورستان (كفر و جهالت) فرو رفته اند، نمى شنوانى (۲۲).
تو جز بيم رسانى بيش نيستى (۲۳).
ما تو را به حق بشارت دهنده و بيم رسان فرستاديم و هيچ امتى نيست، مگر بيم رسانى در آن بوده(۲۴).
اگر تو را تكذيب كنند، كسانى كه پيش از ايشان بوده اند، نيز پيغمبرانشان را كه با معجزه ها و پيام ها و كتاب روشن به سويشان آمده بودند، تكذيب كردند (۲۵).
آنگاه من هم از كسانى كه انكار ورزيدند، مؤاخذه كردم و تعرض من، چقدر سخت بود (۲۶).
بعد از آن كه براى مشركان بيان كرد كه خلقت و تدبير، مستند به خداى تعالى است، و نتيجه گرفت كه ربّ ايشان، همان خدا است و تنها مالك اوست، نه آلهه اى كه به جاى او مى پرستند، پس آلهه، مالك چيزى نيستند تا آن كه مدبّر آن چيز باشند. اينك در اين آيات، شروع كرده همان مطلب را با بيانى آميخته با وعده و وعيد افاده كند.
و خلاصه اش، اين است كه: خدا از ايشان بى نياز، و ايشان محتاج خدايند. پس او مى تواند ايشان را به كيفر اعمالى كه كردند، از بين ببرد و اگر خواست، خلقى جديد بياورد.
آنگاه خطاب را متوجه رسول گرامى خود مى كند. خطابى كه حاصلش، اين است كه: اين مؤاخذه و نابود كردن ما، شامل نمى شود مگر تنها همين هايى را كه تكذيب مى كنند، و اما مؤمنان كه انذار تو در آنان اثر مى كند، با مشركان فرقى روشن دارند. و پيامبر، نذيرى است مانند نذيران گذشته، و حال آنان را دارد.
بنابراين، اگر او را تكذيب مى كنند، انبياى گذشته را تكذيب كردند، و (همان طورى كه) خداى تعالى تكذيب كنندگان از امت آنان را به اخذ شديدى بگرفت، مكذّبين اين امت را هم خواهد گرفت.
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنىُّ الْحَمِيدُ»:
هيچ شكى نيست كه در اين آيه، نوعى زمينه چينى براى دو آيه بعد است، و مى خواهد مضمون آن دو را روشن كند، در عين اين كه خودش در مفادش مستقل مى باشد.
توضيح آیه: «أنتُمُ الفُقَرَاءُ إلَى الله وَ اللهُ هُوَ الغَنِىُّ الحَمِيد»
توضيح اين كه: سياق، به اين نكته اشعار دارد كه اعمال تكذيب كنندگان رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، كاشف از اين است كه خيال كرده اند مى توانند با پرستش بت ها از بندگى خدا بى نياز شوند. در نتيجه، اگر خدا ايشان را به پرستش خود دعوت مى كند، لابد احتياج به عبادت ايشان دارد. پس در اين قضيه از يك طرف بى نيازى است، و از طرف ديگر فقر و احتياج. به همان مقدار كه آنان از بى نيازى بهره مند هستند، خدا به همان مقدار فقير و محتاج ايشان است (تعالى اللّه عن ذلك).
لذا خداى سبحان، در ردّ توهم آنان فرمود: «يَا أيُّهَا النَّاسُ أنتُمُ الفُقَراءُ إلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الغَنِىُّ»، و در اين جمله، فقر را منحصر در ايشان، و بى نيازى را منحصر در خود كرد. پس تمامى انحاى فقر، در مردم، و تمامى انحاى بى نيازى، در خداى سبحان است، و چون فقر و غنا، عبارت از فقدان و وجدان است، و اين دو، دو صفت متقابل يكديگرند، ممكن نيست موضوعى از هر دو خالى باشد. هر چيزى كه تصور شود، يا فقير است، و يا غنى، و لازمۀ انحصار فقر در انسان، و انحصار غنا در خدا، انحصارى ديگر است و آن، عبارت از اين است كه: انسان ها منحصر در فقر باشند، و خدا منحصر در غنا. پس انسان ها غير از فقر ندارند، و خدا غير از غنا ندارد.
پس خداى سبحان، غنىّ بالذات است. او، مى تواند همه انسان ها را از بين ببرد، چون از آنان بى نياز است، و آنان بالذات فقيرند، و نمى توانند به چيزى غير از خدا، از خدا بى نياز شوند.
و ملاك در غناى خدا از خلق، و فقر خلق به خداى تعالى، اين است كه: خدا، خالق و مدبّر امور ايشان است. و آوردن لفظ جلاله «اللّه»، اشاره به فقر خلق و غناى خدا دارد. و آوردن جملۀ «اگر بخواهد، شما را از بين مى برد، و خلقى جديد مى آورد»، اشاره به خلقت و تدبير او دارد. و همچنين، آوردن كلمۀ «الحميد» براى اين است كه او، در فعل خودش - كه همان خلقت و تدبّر باشد - محمود و ستايش شده است.
در نتيجه، برگشت معناى كلام به نظير اين مى شود كه بگوييم: هان اى انسان ها! شما بدان جهت كه مخلوق و مدبّر خداييد، فقراء و محتاجان به او هستيد. در شما همه گونه فقر و احتياج هست، و خدا بدان جهت كه خالق و مدبّر است، غنىّ است و غير از او، كسى غنى نيست.
بنابراين، ديگر جاى آن باقى نمى ماند، كه كسى اشكال كند كه: «چرا در اين آيه، «فقر» را منحصر در مردم كرد - حال چه اين كه منظور از مردم عموم مردم باشد، يا خصوص مشركان، كه آيات خدا را تكذيب مى كنند - با اين كه غير از مردم نيز همه فقيرند، و تمامى موجودات محتاج خدايند». زيرا وقتى براى فقر مردم علتى آورد كه اين علت (مخلوق بودن، و مدبّر بودن) در تمامى موجودات وجود داشت، خود باعث مى شود كه حكم هم عموميت داشته باشد.
پس گويا فرموده: شما مخلوقات، فقير و محتاج به خالق و مدبّر امر خود هستيد، و خالق و مدبّر شما، «غنىّ» و «حميد» است.
بعضى از مفسران، از اشكال بالا كه: «چرا فقر را منحصر در مردم كرد، با اين كه تمامى موجودات فقيرند»، جواب هايى داده اند كه اينك، بعضى از آن ها از نظر خواننده مى گذرد:
- يكى از آن جواب ها اين است كه:
منحصر كردن فقر در انسان ها، مبالغه در فقر ايشان است. گويا از بس فقر انسان زياد است، و از بس احتياجاتشان بسيار است، كه گويى غير از ايشان، هيچ چيز ديگرى فقير و محتاج نيست. چون فقر و احتياج ساير موجودات نسبت به فقر انسان ها به حساب نمى آيد، و به همين عنايت، در جاى ديگر فرمود: «خُلِقَ الإنسَانُ ضَعِيفاً»، با اين كه غير از انسان ها هم ضعيف اند، وليكن غير از انسان، مثلا جنّ، مانند انسان محتاج به غذا و لباس و امثال آن نيستند.
- دوم اين كه:
مراد از كلمه «ناس»، همۀ موجودات از انسان و غير از انسان است، و اين تعبير، از باب تغليب حاضر بر غايب، و موجود عالم بر غير عالم است.
- سوم اين كه:
بايد الف و لام در «النّاس» را حمل بر عهد، و الف و لام در «الفقراء» را حمل بر جنس كرد. چون مخاطبان در آيه، همان كسانى هستند كه در جملۀ «ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُم لَهُ المُلك...» مخاطب بودند، كه در اين صورت، معناى آيه با در نظر گرفتن دو آيه قبل، اين است كه: آن معبودى كه بايد بپرستيد، همان كسى است كه به اوصاف جلال توصيف شد، نه آن هايى كه شما به جاى او مى خوانيد، با اين كه شما از تمامى خلائق، محتاج تر به معبود حقيقى هستيد.
- چهارم اين كه:
انحصار مستفاد از آيه، انحصارى است نسبت به خداى تعالى، نه انحصار حقيقى.
و از نظر خواننده گرامى پوشيده نيست كه مفاد آيه و سياقى كه آيه در آن سياق قرار گرفته، با هيچ يك از اين جواب ها نمى سازد. بله، مى توان جواب آخرى را طورى توجيه كرد كه برگشتش به همان وجهى باشد، كه ما بيان كرديم.
و اگر در ذيل آيه، خدا را به صفت «حميد» ستود، براى اشاره به اين بود كه خداى تعالى، غنىّ است و افعالش پسنديده است.، چه عطا كند و چه منع. براى اين كه اگر عطا كند (مانند ما انسان ها) براى عوض، عطا نمى كند. چون بى نياز از شكر و جزا است. و اگر عطا نكند (باز مانند ما انسان ها)، مورد ملامت قرار نمى گيرد، چون احدى از خلايق حقى بر او ندارد، و از او چيزى را مالك نيستند.
«إِن يَشأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بخَلْقٍ جَدِيدٍ وَ مَا ذَلِك عَلى اللَّهِ بِعَزِيزٍ»:
يعنى اى مردم! اگر او بخواهد شما را (از بين) ببرد، مى برد. براى اين كه او از شما بى نياز است، و با از بين رفتن شما متضرر نمى شود، و خلقى جديد مى آورد، تا او را بستايند، و ثنايش گويند. البته نه از اين جهت كه او محتاج انسان باشد، بلكه از اين جهت كه او ذاتا حميد است، و مقتضاى حميد بودنش، همين است كه خلقى باشد تا او، به ايشان، جود و بخشش كند و ايشان او را بستايند، و اين، براى خدا دشوار نيست. چون قدرتش مطلق است. و اگر بپرسى به چه دليل؟ مى گويم: به اين دليل كه اللّه «عزّ اسمه» است.
پس روشن شد كه مضمون آيه، متفرّع بر مضمون آيه قبلى است. پس اين كه فرمود: «إن يَشَأ يُذهِبكُم»، نتيجه است براى غنى بودن خدا، و جملۀ «وَ يَأتِ بِخَلقٍ جديد»، فرع و نتيجه است بر حميد بودن او. و در جايى ديگر، مضمون اين دو جمله را، فرع غنا و رحمت خدا قرار داده و فرموده: «وَ رَبُّكَ الغَنِىُّ ذُو الرَّحمَةِ إن يَشَأ يُذهِبكُم وَ يَستَخلِف مِن بَعدِكُم مَا يَشَاءُ».
معناى آيه: «وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَى»
«وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ...»:
راغب گفته: كلمۀ «وَزَر» - به فتحۀ واو و زاء - به معناى ملجأ و پناهگاهى است از كوه، كه در مواقع ضرورت به آن جا پناهنده مى شوند و در آيه «كَلّا لا وَزَر»، به همين معنا است.
و كلمۀ «وِزر» - به كسره واو، و سكون زاء - به معناى سنگينى است، كه هر چيز سنگينى را به كوه تشبيه مى كنند. از گناه هم به «وِزر» تعبير مى كنند و هم به «ثقل»، همچنان كه در قرآن كريم آمده. يك جا فرموده: «لِيَحمِلُوا أوزَارَهُم كَامِلَةً»، و جايى ديگر همين مضمون را به عبارت: «وَ لَيَحمِلُنّ أثقَالَهُم وَ أثقَالاً مَعَ أثقَالِهِم» آورده است.
پس مى فهميم كه «وِزر» و «ثقل»، به يك معنا است، و معناى جمله چنين است كه: هيچ نفسى در حالى كه بارِ گناه خود را به دوش دارد، بارِ گناه شخص ديگر را به دوش نمى كشد. و لازمۀ اين، آن است كه هيچ شخصى جز به آنچه خود به دوش مى كشد، بازخواست نشود، و تنها كيفر وِزر و گناه خود را ببيند.
گويا اين آيه مى خواهد از توهمى كه ذيل آن، بدان اشعار دارد، جلوگيرى كند، و گويا بعد از آن كه فرمود: «اگر بخواهد شما را مى برد، و مردمى ديگر مى آورد»، و با اين جمله، مشركان را تهديد به هلاكت و فنا كرد. كسى مى گويد: مشركان، آيات خدا را تكذيب كردند، بايد وِزر گناه خود را به دوش بكشند، مؤمنان در اين ميان چه تقصيرى دارند؟ آيا آن ها هم، به جرم ديگران هلاك مى شوند؟
جواب مى دهد: «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَى». يعنى: احدى، وِزر گناه ديگرى را حمل نمى كند، و سنگينى گناه هيچ كس بر شخص ديگر نيست، هر چند كه خويشاوند گنهكار باشد.
پس تنها تكذيب كنندگان در تهديد آيه، مورد نظر هستند، و دعوت و انذار تو اى پيامبر، هيچ سودى به حال آنان ندارد. براى اين كه دل هايشان مُهر خورده. تنها انذار تو به كسانى سود مى بخشد كه از پروردگار نديده خود خشيت دارند و نماز را به پا مى دارند. و معلوم است كه اين دو طايفه، مثل هم و برابر نيستند. چون مَثَل آنان، مَثَل كور و بينا، ظلمات و نور، سايه و سوزندگى آتش، و زنده و مُرده است.
پس معناى جملۀ «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَى»، اين است كه: هيچ كس كه حامل وزر و گناه باشد، غير از وزر و گناه خود، وِزر كس ديگرى را كه آن نيز حامل آن است، نمى كشد.
«وَ إن تَدعُ مُثقَلَةٌ إلَى حِملِهَا لَا يُحمَلُ مِنهُ شَئٌ وَ لَو كَانَ ذَا قُربَى» - يعنى: اگر شخص گرانبارى كه بارِ گناه به ستوهش آورده، به ديگرى التماس كند كه: مقدارى از بارِ او را بردارد و به دوش بكشد، احدى نيست كه خواهش وى را بپذيرد، و چيزى از بارِ گناه او را برداشته، حمل كند، هرچند درخواست شده، خويشاوند درخواست كننده باشد. مثل پدر يا مادر، يا برادر يا خواهر.
«إنّمَا تُنذِرُ الّذِينَ يَخشَونَ رَبَّهُم بِالغَيبِ وَ أقَامُوا الصّلوة» - يعنى: اين ها كه تو را تكذيب مى كنند، از انذار تو سود نمى برند و اصلا انذار حقيقى نسبت به آنان محقق نمى شود. براى اين كه گفتيم دل هايشان مُهر شده است. تو تنها كسانى را به حقيقت انذار مى كنى و انذارت به آنان سود مى دهد، كه از پروردگار ناديده خود خشيت دارند، و نماز به پا مى دارند، كه بهترين عبادات و مهم ترين آن هاست.
و كوتاه سخن اين كه: به خدا ايمان آورده، او را مى پرستند. يعنى آنان كه از پروردگار خود به غيب، يعنى به صرف انذار تو خشيت دارند، و نماز به پا مى دارند، نه اين كه قبل از انذار تو، از پروردگارشان خشيت دارند، و نماز به پا مى دارند، و سپس تو ايشان را انذار مى كنى، تا گفته شود اين تحصيل حاصل است. پس آيه شريفه، نظير آيه «إنّى أرَينِى أعصِرُ خَمراً» است.
«وَ مَن تَزَكّى فَإنّمَا يَتَزَكّى لِنَفسِهِ» - در اين جمله، خشيت و اقامه نماز كه در جمله قبلى بود، به عبارت: «خود را تزكيه كند» مبدّل شد، تا اشاره باشد به اين كه مقصود اصلى از دعوت بشر به سوى توحيد و انذار آنان، اين است كه نفوس بشر از رذايل و خرافات پاك شود، و پاك شدن نفس، به خشيت او از خداى ناديده و اقامۀ نماز است.
و اين جمله، مطلب قبلى را تأكيد و تقرير مى كند، كه خدا را «غنىّ» و «حميد» معرفى مى كرد، مى فرمايد: خدا از تزكيه شدن شما، كه شما را بدان مى خواند، استفاده نمى كند، بلكه هر كس تزكّى كند، به نفع خود، تزكّى كرده است.
آنگاه آيه را با جملۀ «وَ إلَى اللّهِ المَصِير» ختم مى كند، تا دلالت كند بر اين كه تزكيه كسى كه تزكّى كند، هدر نمى رود. چون هر يك از دو فريق، به سوى پروردگارشان بازگشت مى كنند، و به طور قطع، روزى خداوند به حسابشان رسيدگى مى كند و پاداش و كيفر آنان را مى دهد، و به اين گونه افرادى كه تزكيه كردند، بهترين جزا را خواهد داد.
تمثيل هايى براى بيان حال و اعمال مؤمن و كافر
«وَ مَا يَستَوِى الاَعْمَى وَ الْبَصِيرُ»:
ظاهرا اين جمله عطف باشد بر جملۀ «وَ إلَى اللّه المَصِير»، و در حقيقت تعليلى است به صورت تمثيل، تا بفهماند افرادى كه خود را تزكيه كرده اند، با آن ها كه تكذيب مى كنند، يكسان نيستند.
ولى بعضى از مفسران گفته اند: عطف بر جمله سابق است، كه فرمود: «وَ مَا يَستَوِى البَحرَان».
«وَ لا الظُّلُمَات وَ لا النُّورُ»:
در اين آيه شريفه و آيه بعدش، چند مرتبه حرف نفى «لا» تكرار شده، و منظور از آن، تأكيد نفى است.
«وَ لا الظلُّ وَ لا الحَْرُورُ»:
كلمۀ «حرور» - به طورى كه گفته اند - به معناى شدت حرارت آفتاب است. و بعضى ديگر گفته اند: «حرور»، به معناى باد سموم است. بعضى هم گفته اند: «سموم»، بادى است كه در روز بوزد، و «حرور»، بادى است كه در شب و روز بوزد.
«وَ مَا يَستَوِى الاَحْيَاءُ وَ لا الاَمْوَات ...»:
اين جمله عطف است بر جملۀ «وَ مَا يَستَوِى الأعمَى وَ البَصِير». و اگر كلمۀ «وَ مَا يَستَوِى» را در اين جا مجددا آورد، با اين كه مى توانست مثل جمله قبلى بفرمايد: «وَ لا الأحيَاءُ وَ لَا الأموَات»، براى اين است كه فاصله زياد شده بود، ناگزير «مَا يَستَوِى» را تكرار كرد تا معنا را در ذهن شنونده تجديد كند.
پس در نتيجه، اين تكرار، نظير تكرار كلمۀ «كَيفَ» است، كه در آيه «كَيفَ يَكُونُ لِلمُشرِكِينَ عَهدٌ عِندَ اللّه وَ عِندَ رَسُولِهِ... كَيفَ وَ إن يَظهَرُوا عَلَيكُم ...» مى باشد، كه به خاطر طول فاصله، كلمۀ «كَيفَ» تكرار شده است.
و اين چند جمله پشت سرِ هم، يعنى جملۀ «وَ مَا يَستَوِى الأعمَى وَ البَصِيرُ» و «وَ لَا الظُّلُمَاتُ وَ لا النُّورُ»، و «وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الحَرُور» و «وَ مَا يَستَوِى الأحيَاءُ وَ لَا الأموَاتُ»؛ تمثيل هايى براى مؤمن و كافر است، و مى خواهد تبعه و اثر اعمال اين دو طايفه را شرح دهد.
و منظور از جملۀ: «إنّ اللّهَ يُسمِعُ مَن يَشَاءُ: خدا مى شنواند هر كه را بخواهد» مؤمن است، كه قبلا مُرده بود، و خداى تعالى زنده اش كرد، و هدايت را به گوشش شنوانيد. چون در نفس، استعداد آن را داشت. لذا درباره مؤمن فرموده: «أوَ مَن كَانَ مَيّتاً فَأحيَينَاهُ وَ جَعَلنَا لَهُ نُوراً». و اما منظور از اين جمله، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نيست؛ چون آن جناب وسيلۀ هدايت است و هدايت هم، همانا هدايت خدا است.
و مراد از جملۀ «وَ مَا أنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِى القُبُور»، اموات است. يعنى كفارى هستند كه خاصيت پذيرفتن هدايت را ندارند؛ چون دل هايشان مُهر خورده.
«إِنْ أَنت إِلّا نَذِيرٌ»:
اين انحصار كه مى فرمايد: «تو به جز نذير چيز ديگرى نيستى»، انحصار حقيقى نيست، بلكه انحصار نسبى است، و معنايش اين است كه: تو وظيفه اى به جز انذار خلق ندارى. و اما هدايت آن كه هدايت مى شود، و اضلال آن كه گمراه است و هدايت نمى پذيرد به خاطر اين كه خدا به كيفر اعمال زشتش گمراهش كرده، كار خداى سبحان است.
و اگر در مقابل «نذير»، كلمۀ «بشير» را ذكر نكرد، با اين كه آن جناب هر دو صفت را داشت، براى اين بود كه مقام، مقام انذار به تنهايى بود، و مناسبت اقتضا مى كرد تنها متعوض اين صفت شود. علاوه بر اين در آيه بعدى، هر دو صفت را آورده بود.
«إِنَّا أَرْسلْنَاك بِالحَْقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلّا خَلا فِيهَا نَذِيرٌ»:
مفاد اين جمله آن طور كه سياق اقتضاء دارد، اين است كه: ما تو را فرستاديم، تا بشير و نذير باشى، و اين كار ما، كارى نوظهور و غريب نيست. براى اين كه هيچ امتى از امم گذشته نيست، مگر آن كه نذيرى در آن ها بوده و گذشته، و اين فرستادن بشير و نذير، از سنت هاى جارى خدا است، كه همواره در خلقتش جريان دارد.
و از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از «نذير»، پيغمبرى است كه از ناحيه خدا مبعوث شود. ولى بعضى از مفسران، «نذير» را به مطلق كسانى تفسير كرده اند كه بشر را انذار مى كنند. چه پيغمبر باشد و چه عالمى از علماء، ليكن اين تفسير خلاف ظاهر آيه است.
بله، اين هم از آيه بر نمى آيد كه نذير هر امتى، از خود آن امت بوده، چون «نفرموده خَلا مِنهَا: از افراد آن امت نذيرى بوده و گذشته»، بلكه فرموده: «خَلا فِيهَا: در آن امت نذيرى بوده و گذشته».
«وَ إِن يُكَذِّبُوك فَقَدْ كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ جَاءَتهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ»:
كلمۀ «بينات» به معناى آيات و معجزاتى است كه به حقانيت رسولان شهادت دهد. و كلمۀ «زُبُر»، جمع زبور است، و شايد مراد از آن، به قرينۀ اين كه مقابل كتاب قرار گرفته، صحف بوده باشد. يعنى آن كتاب هايى كه تنها متضمن ياد خدا است، بدون اين كه احكام و شرايعى در آن باشد.
و «كتاب منير»، كتابى را گويند كه از آسمان نازل شده، و متضمن احكام و شرايع باشد، مانند: كتاب نوح، ابراهيم، تورات موسى، و انجيل عيسى «عليه السلام». و معناى آيه روشن است.
«ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْف كانَ نَكِيرِ»:
كلمۀ «أخذ» كنايه است از عذاب دادن. و كلمۀ «نكير»، به معناى انكار است. و بقيه الفاظ آيه روشن است.
گفتارى پيرامون معناى عموم انذار
در بحث هايى كه در جلد دوم راجع به نبوت داشتيم و نيز در جلد دهم، در داستان هاى نوح «عليه السلام» مطالبى عقلى گذشت، كه دلالت مى كرد بر عموم نبوت، واين معنا را قرآن نيز تأييد مى كند.
بنابراين، هيچ امتى از امت هاى بشرى نبوده كه دعوت به حق پيامبران در آن ظهور نكرده باشد، و اما اين كه پيغمبر هر امتى از خود آن امت بوده باشد، دليلى در دست نيست كه بر آن دلالت كند، همچنان كه به خاطر داريد كه گفتيم - جملۀ: «وَ إن مِن أُمّةٍ إلّا خَلَا فِيهَا نَذِير...»، نيز همين را افاده مى كند.
و اما اين كه: علاوه بر اصل اقتضا، انذار هر پيغمبرى فعليت هم داشته باشد، يعنى انذار هر پيغمبر به يك يك امتش برسد، و دعوتش يك يك افراد را شامل گردد، و كسى از افراد امت باقى نماند كه دعوت پيغمبر به گوشش نرسيده باشد، مطلبى است كه نمى توان آن را از آن ادله فهميد، زيرا نشئۀ دنيا محل تزاحم علل و اسباب است، و اين تزاحم در آن حكمفرماست، و نمى گذارد اين غرض حاصل شود، همچنان كه ساير مقتضيات عمومى كه عامل صنع آن ها را تقدير كرده، با اين غرض مساعد نيست.
مثلا هر انسانى كه به دنيا مى آيد، اين اقتضا را دارد كه عمرى طبيعى كند، وليكن حوادث نشئه تزاحم دنيا، در بيشتر افراد، مزاحم اين اقتضاء مى شود، و نمى گذارد كه بيشتر افراد عمر طبيعى خود را بكنند.
و نيز هر انسانى كه به دنيا مى آيد، مجهز به جهاز تناسلى است، تا بتواند با گرفتن زن، و يا شوهر رفتن، نسلى از خود باقى بگذارد، وليكن بعضى از افراد قبل از فرزنددار شدن مى ميرند، و همچنين نظاير اين مثال ها.
پس نبوت و انذار در هر امتى لازم و واجب است، و مستلزم آن نيست كه به طور ضرورى و حتمى تمامى افراد آن امت از هدايت پيغمبر خود برخوردار شوند، و دعوت او به گوش يك يك اشخاص برسد.
و ممكن است بعضى ها دعوت او را از خود او نشنوند، بلكه با واسطه و يا وسايطى بشنوند، و بعضى هم اصلا به گوششان نخورد، و علل و اسبابى بين او و آن دعوت حايل شود. در نتيجه هر فردى كه دعوت متوجه او شد و به گوشش رسيد، حجت بر او تمام مى شود و هر فردى كه دعوت پيغمبرش به گوشش نرسيد، حجت بر او تمام نيست، و او جزو مستضعفين است، كه امرشان به دست خدا است، و خدا هم درباره آنان فرموده: «إلّا المُستَضعَفِينَ مِنَ الرّجَالِ وَ النّسَاءِ وَ الوِلدَانِ لَا يَستَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لَا يَهتَدُونَ سَبِيلاً».
بحث روايتى: (رواياتى در ذيل آیات گذشته)
در الدر المنثور است كه: احمد، ترمذى - وى حديث را صحيح دانسته - و نسائى، و ابن ماجه، در ذيل آيه «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَى»، از عمرو بن احوص روايت كرده اند كه گفت:
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، در حجّة الوداع فرمود: آگاه باشيد كه هيچ كس جنايتى مرتكب نمى شود، مگر آن كه از خودش بايد قصاص كرد، و هيچ پدرى به جاى فرزندش قصاص نمى شود، و هيچ فرزندى به جاى پدرش، كه جنايت كرده، قصاص نمى شود.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «إنّ اللّهَ يُسمِعُ مَن يَشَاءُ وَ مَا أنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِى القُبُور»، از امام «عليه السلام» نقل كرده كه فرموده: منظور كفارند، كه از تو چيزى نمى شنوند، همان طور كه مُردگان اهل قبور، چيزى نمى شنوند.
و در الدر المنثور است كه: ابوسهل سرى بن سهل جندی شاپورى، پنجمين حديث خود را از طريق عبدالقدوس، از ابى صالح، از ابن عباس، روايت كرده كه در ذيل جملۀ «إنّكَ لا تُسمِعُ المَوتَى وَ مَا أنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِى القُبُور» گفته:
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در جنگ بدر، بر كنار كشته شدگان بدر مى ايستاد، و مى فرمود: اى فلان بن فلان! آيا آنچه را كه پروردگارت وعده مى داد، حق يافتى؟ آيا تو نبودى كه به پروردگارت كفر ورزيدى؟ تو نبودى كه فرستادۀ پروردگارت را تكذيب مى كردى؟ آيا تو نبودى كه قطع رحم خود كردى؟
اصحاب مى گفتند: يا رسول اللّه! آيا آن ها مى شنوند آنچه را كه تو به ايشان مى گويى؟ فرمود: شما كه زنده هستيد، بهتر از اين ها، سخنان مرا نمى شنويد. در اين جا بود كه خداى سبحان، اين آيه را نازل كرد: «إنّكَ لا تُسمِعُ المَوتَى وَ مَا أنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِى القُبُور»، و اين مثالى است كه خدا در حق كفار زده كه مانند مُردگان، دعوت او را نمى شنوند.
مؤلف: در اين روايت نشانه هايى از جعل هست، كه بر كسى پوشيده نيست. براى اين كه ساحت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، اجلّ از آن است كه قبل از آن كه پروردگارش دستورى دهد، از پيش خود چيزى بگويد. آنگاه خداى سبحان آيه اى بفرستد و در آن آيه، او را تكذيب كند، او ادعا كند و خبر دهد از اين كه مُردگان در شنيدن سخنانش، كمتر از زندگان نيستند، بعد آيه مورد بحث نازل شود، و بفرمايد خير، مُردگان چيزى نمى شنوند.
علاوه بر اين، آيه اى كه راوى نقل كرده، اصلا با آيات قرآن مطابق نيست. براى اين كه صدر آن، از آيه ۸۰ سوره «نمل» گرفته شده، و ذيلش از آيه ۲۲ سوره «فاطر».
از اين هم كه بگذريم، سياق آيه شهادت مى دهد كه آيه مزبور، مانند آيات قبل و بعدش در مكه نازل شده، و روايت مى گويد در مدينه، در جنگ «بدر» نازل شده.
و در كتاب احتجاج، در ضمن احتجاج هاى امام صادق «عليه السلام» آمده كه سائل پرسيد: پس بفرما ببينم آيا مجوسيان پيغمبرى داشتند؟ چون من در ميان آنان كتاب هايى محكم، و مواعظى بليغ، و مَثَل هايى شافى مى بينم. و مى بينم كه به ثواب و عقاب قيامت معتقدند، و شرايعى دارند كه بدان عمل مى كنند.
امام «عليه السلام» فرمود: هيچ امتى نبوده مگر آن كه نذير و پيامبرى داشته، و براى مجوس هم، مانند همه امت ها، خداوند پيغمبرى به سويشان فرستاد، و او از ناحيه خدا كتابى برايشان آورد، ولى منكرش شدند، و زير بار كتابش نرفتند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |