۱۶٬۳۳۱
ویرایش
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۱۶۴: | خط ۱۶۴: | ||
<span id='link215'><span> | <span id='link215'><span> | ||
==گفتارى درباره سرگذشت | ==گفتارى درباره سرگذشت ايوب«ع»، در قرآن و حديث == | ||
۱ - داستان | |||
'''۱ - داستان ايّوب از نظر قرآن''' : | |||
در قرآن كريم، از داستان آن جناب، به جز اين نيامده كه: خداى تعالى، او را به ناراحتى جسمى و به داغ فرزندان مبتلا نمود، و سپس، هم عافيتش داد و هم، فرزندانش را و مثل آنان را، به وى برگردانيد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۴ </center> | ||
و اين كار را به مقتضاى رحمت خود كرد، و به اين منظور كرد تا سرگذشت | و اين كار را به مقتضاى رحمت خود كرد، و به اين منظور كرد تا سرگذشت او، مايه تذكر عابدان باشد. | ||
'''۲ - ثناى جميل خداى تعالى، نسبت به آن جناب''' : | |||
خداى تعالى، ايّوب «عليه السلام» را در زمرۀ انبيا و از ذريّه ابراهيم شمرده، و نهايت درجه ثنا را بر او خوانده، و در سوره «ص»، او را «صابر»، «بهترين عبد»، و «أوّاب» خوانده است. | |||
۳ - داستان آن | '''۳ - داستان آن جناب، از نظر روايات''' : | ||
امام سپس فرمود: ابليس از آسمان سرازير | در تفسير قمى آمده كه پدرم، از ابن فضال، از عبداللّه بن بحر، از ابن مسكان، از ابى بصير، از امام صادق «عليه السلام»، چنين حديث كرد كه ابوبصير گفت: از آن جناب پرسيدم گرفتاری هايى كه خداى تعالى، ايّوب «عليه السلام» را در دنيا، بدان ها مبتلا كرد، چه بود و چرا مبتلايش كرد؟ | ||
در جوابم فرمود: خداى تعالى، نعمتى به ايّوب ارزانى داشت، و ايّوب «عليه السلام»، همواره شكر آن را به جاى مى آورد، و در آن تاريخ، شيطان هنوز از آسمان ها ممنوع نشده بود و تا زير عرش بالا مى رفت. روزى از آسمان متوجه شكر ايّوب شد و به وى حسد ورزيده عرضه داشت: پروردگارا! ايّوب، شكر اين نعمت كه تو به وى ارزانى داشته اى، به جاى نياورده، زيرا هر جور كه بخواهد شكر اين نعمت را بگذارد، باز با نعمت تو بوده. از دنيايى كه تو به وى داده اى، انفاق كرده، شاهدش هم اين است كه: اگر دنيا را از او بگيرى، خواهى ديد كه ديگر شكر آن نعمت را نخواهد گذاشت. پس مرا بر دنياى او مسلط بفرما تا همه را از دستش بگيرم، آن وقت خواهى ديد چگونه لب از شكر فرو مى بندد، و ديگر عملى از باب شكر انجام نمى دهد. از ناحيه عرش، به وى خطاب شد كه من، تو را بر مال و اولاد او مسلط كردم، هرچه مى خواهى، بكن. | |||
امام سپس فرمود: ابليس از آسمان سرازير شد/ چيزى نگذشت كه تمام اموال و اولاد ايّوب از بين رفتند، ولى به جاى اين كه ايّوب از شكر باز ايستد، شكر بيشترى كرد، و حمد خدا زياده بگفت. | |||
ابليس به خداى تعالى عرضه داشت: حال مرا بر زراعتش مسلط گردان. خداى تعالى فرمود: مسلطت كردم. ابليس با همه شيطان هاى زير فرمانش بيامد، و به زراعت ايّوب بدميدند. همه طعمه حريق گشت. باز ديدند كه شكر و حمد ايّوب زيادت يافت. | |||
عرضه داشت: پروردگارا! مرا بر گوسفندانش مسلط كن، تا همه را هلاك سازم. خداى تعالى، مسلطش كرد. گوسفندان هم كه از بين رفتند، باز شكر و حمد ايّوب بيشتر شد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۵ </center> | ||
ابليس عرضه داشت : خدايا مرا بر بدنش مسلط كن | ابليس عرضه داشت: خدايا! مرا بر بدنش مسلط كن. فرموده: مسلط كردم كه در بدن او، به جز عقل و دو ديدگانش، هر تصرفى بخواهى بكنى. | ||
در | ابليس، بر بدن ايّوب بدميد و سراپايش زخم و جراحت شد. مدتى طولانى بدين حال بماند، در همۀ مدت، گرم شكر خدا و حمد او بود. حتى از طول مدت جراحات، كرم در زخم هايش افتاد، و او از شكر و حمد خدا باز نمى ايستاد. حتى اگر يكى از كرم ها از بدنش مى افتاد، آن را به جاى خودش بر مى گردانيد، و مى گفت: به همان جايى برگرد كه خدا از آن جا تو را آفريد. | ||
اين بار، بوى تعفّن به بدنش افتاد، و مردم قريه، از بوى او متأذّى شده، او را به خارج قريه بردند و در مزبله اى افكندند. | |||
در اين ميان، خدمتى كه از همسر او - كه نامش «رحمت»، دختر «افراييم»، فرزند يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم «عليهما السلام» بود - سر زد، اين كه دست به كار گدايى زده، هرچه از مردم صدقه مى گرفت، نزد ايّوب مى آورد، و از اين راه، از او پرستارى و پذيرايى مى كرد. | |||
امام سپس فرمود: چون مدت بلا بر ايّوب به درازا كشيده شد، و ابليس صبر او را بديد، نزد عده اى از اصحاب ايّوب كه راهبان بودند و در كوه ها زندگى مى كردند، برفت، و به ايشان گفت: بياييد مرا به نزد اين بنده مبتلا ببريد، احوالى از او بپرسيم، و عيادتى از او بكنيم. | |||
اصحاب، بر قاطرانى سفيد سوار شده، نزد ايّوب شدند. همين كه به نزديكى وى رسيدند، قاطران از بوى تعفّن آن جناب نفرت كرده، رميدند. بعضى از آنان، به يكديگر نگريسته، آنگاه پياده به نزدش شدند، و در ميان آنان، جوانى نورس بود. همگى نزد آن جناب نشسته، عرضه داشتند: خوب است به ما بگويى كه چه گناهى مرتكب شدى؟ شايد ما از خدا آمرزش آن را مسألت كنيم، و ما گمان مى كنيم اين بلايى كه تو بدان مبتلا شده اى، و احدى به چنين بلايى مبتلا نشده، به خاطر امرى است كه تو تاكنون از ما پوشيده مى دارى. | |||
ايّوب «عليه السلام» گفت: به مقرّبان پروردگارم سوگند، كه خود او مى داند، تاكنون هيچ طعامى نخورده ام، مگر آن كه يتيم و يا ضعيفى با من بوده، و از آن طعام خورده است، و بر سرِ هيچ دو راهى كه هر دو طاعت خدا بود، قرار نگرفته ام، مگر آن كه آن راهى را انتخاب كرده ام كه طاعت خدا در آن سخت تر و بر بدنم گرانبارتر بوده است. | |||
از بين اصحاب، آن جوان نورس، رو به سايرين كرد و گفت: واى بر شما! آيا مردى را كه پيغمبر خداست، سرزنش كرديد تا مجبور شد از عبادت هايش كه تاكنون پوشيده مى داشته، پرده بردارد، و نزد شما اظهار كند؟! | |||
ايّوب در اين جا، متوجه پروردگارش شد، و عرضه داشت: پروردگارا! اگر روزى در محكمۀ عدل تو راه يابم، و قرار شود كه نسبت به خودم اقامه حجت كنم، آن وقت همه حرف ها و درددل هايم را فاش مى گويم. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۶ </center> | ||
ناگهان متوجه ابرى شد كه تا بالاى سرش بالا آمد، و از آن | ناگهان متوجه ابرى شد كه تا بالاى سرش بالا آمد، و از آن ابر، صدايى برخاست: اى ايّوب! تو هم اكنون در برابر محكمۀ منى، حجت هاى خود را بياور، كه من، اينك به تو نزديكم، هرچند كه هميشه نزديك بوده ام. | ||
ايّوب «عليه السلام» عرضه داشت: پروردگارا! تو مى دانى كه هيچ گاه دو امر برايم پيش نيامد كه هر دو اطاعت تو باشد و يكى از ديگرى دشوارتر، مگر آن كه من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب كرده ام. پروردگارا! آيا تو را حمد و شكر نگفتم؟ و يا تسبيحت نكردم كه اين چنين مبتلا شدم؟! | |||
بار ديگر، از ابر صدا برخاست، صدايى كه با ده هزار زبان سخن مى گفت. بدين مضمون كه: اى ايّوب! چه كسى تو را به اين پايه از بندگى خدا رسانيد؟ در حالى كه ساير مردم از آن غافل و محرومند؟ چه كسى زبان تو را به حمد و تسبيح و تكبير خدا جارى ساخت، در حالى كه ساير مردم از آن غافل اند؟ اى ايّوب! آيا بر خدا منت مى نهى، به چيزى كه خود، منت خداست بر تو؟ | |||
امام مى فرمايد: در اين جا، ايّوب مشتى خاك برداشت و در دهان خود ريخت، و عرضه داشت: پروردگارا! منت همگى از تو است، و تو بودى كه مرا توفيق بندگى دادى. | |||
پس خداى عزّوجلّ، فرشته اى بر او نازل كرد، و آن فرشته، با پاى خود زمين را خراشى داد، و چشمۀ آبى جارى شد، و ايّوب را با آن آب بشست، و تمامى زخم هايش بهبودى يافته، داراى بدنى شاداب تر و زيباتر از حد تصور شد، و خدا، پيرامونش باغى سبز و خرم برويانيد، و اهل و مالش و فرزندانش و زراعتش را به وى برگردانيد، و آن فرشته را مونسش كرد، تا با او بنشيند و گفتگو كند. | |||
در اين ميان، همسرش از راه رسيد، در حالى كه پارۀ نانى همراه داشت. از دور نظر به مزبله ايّوب افكند، ديد وضع آن محل دگرگون شده و به جاى يك نفر، دو نفر در آن جا نشسته اند. از همان دور بگريست كه اى ايّوب، چه بر سرت آمد و تو را كجا بردند؟ | |||
ايّوب صدا زد: اين منم، نزديك بيا. همسرش نزديك آمد، و چون او را ديد كه خدا همه چيز را به او برگردانيده، به سجده شكر افتاد. در سجده، نظر ايّوب به گيسوان همسرش افتاد كه بريده شده، و جريان از اين قرار بود كه: او، نزد مردم مى رفت تا صدقه اى بگيرد، و طعامى براى ايّوب تحصيل كند و چون گيسوانى زيبا داشت، بدو گفتند: ما طعام به تو مى دهيم، به شرطى كه گيسوانت را به ما بفروشى. «رحمت»، از روى اضطرار و ناچارى و به منظور اين كه همسرش ايّوب گرسنه نماند، گيسوان خود را بفروخت. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۷ </center> | ||
ايّوب، چون ديد گيسوان همسرش بريده شده ،قبل از اين كه از جريان بپرسد، سوگند خورد كه صد تازيانه به او بزند. و چون همسرش علت بريدن گيسوانش را شرح داد، ايّوب «عليه السلام» در اندوه شد كه اين چه سوگندى بود كه من خوردم. پس خداى عزّوجلّ، بدو وحى كرد: «وَ خُذ بِيَدِكَ ضِغثاً فَاضرِب بِهِ وَ لَا تَحنَث: يك مشت شاخه، در دست بگير و به او بزن، تا سوگند خود را نشكسته باشى». او نيز، يك مشت شاخه كه مشتمل بر صد تركه بود، گرفته چنين كرد و از عهده سوگند بر آمد». | |||
ویرایش