۱۷٬۰۴۴
ویرایش
خط ۷۴: | خط ۷۴: | ||
بنابراين، كلمۀ «الّذِينَ» در جملۀ «وَ الّذِينَ اتّخَذُوا مِن دُونِهِ أولِيَاء» مبتدا، و خبر آن، جملۀ «إنّ اللّهَ يَحكُمُ...» مى باشد. و مراد از «الّذِينَ»، مشركان است كه قائل به ربوبيت شركا و الوهيت آن ها هستند، و براى خدا، ربوبيت و الوهيتى قائل نيستند، مگر عوام آن ها، كه معتقدند خدا هم، با ارباب در معبوديت شريك است. | بنابراين، كلمۀ «الّذِينَ» در جملۀ «وَ الّذِينَ اتّخَذُوا مِن دُونِهِ أولِيَاء» مبتدا، و خبر آن، جملۀ «إنّ اللّهَ يَحكُمُ...» مى باشد. و مراد از «الّذِينَ»، مشركان است كه قائل به ربوبيت شركا و الوهيت آن ها هستند، و براى خدا، ربوبيت و الوهيتى قائل نيستند، مگر عوام آن ها، كه معتقدند خدا هم، با ارباب در معبوديت شريك است. | ||
و | و جملۀ «مَا نَعبُدُهُم إلّا لِيُقَرّبُونَا إلَى اللّهِ زُلفَى»، تفسيرى است براى معناى اتخاذ اولياء، به جاى خدا. و اين جمله، حكايت كلام مشركان است، و يا به تقدير «قول» است، كه در اين صورت، تقدير آن «يَقُولُونَ مَا نَعبُدُهُم...» است. يعنى مى گويند: ما شركاء را نمى پرستيم، مگر بدين جهت كه آن ها، ما را قدمى به سوى خدا نزديك كنند. | ||
پس | پس مشركان، از خدا به سوى غيرخدا، عدول كرده اند. و اگر مشركشان مى ناميم، از اين جهت است كه مشركان، براى خدا شريك قائل شده اند. يعنى غيرخدا را ارباب و آلهۀ عالَم خوانده اند، و خدا را، ربّ و إله آن ارباب و آلهه ناميده اند. و اما شركت در خلقت و ايجاد، مطلبى است كه احدى از مشركان و موحدان، قائل بدان نيست. | ||
و در | و در جملۀ «إنّ اللّهَ يَحكُمُ بَينَهُم فِيمَا هُم فِيهِ يَختَلِفُون»، بعضى گفته اند: ضمير جمع در آن، به مشركان و اولياى آنان، يعنى همان خدايان بر مى گردد. و معنايش اين است كه: خدا، بين مشركان و بين اولياى ايشان، در آنچه اختلاف دارند، حكم مى كند. | ||
و بعضى ديگر گفته اند: ضمير مزبور در هر دو | و بعضى ديگر گفته اند: ضمير مزبور در هر دو جا، به مشركان و دشمنان آنان، يعنى اهل اخلاص در دين، كه از سياق فهميده مى شود، بر مى گردد. و معناى آن اين است كه: خداى تعالى، بين مشركان و متدينين، حكم خواهد كرد. | ||
و | و كلمۀ «كفّار» در جملۀ «إنّ اللّهَ لَا يَهدِى مَن هُوَ كَاذِبٌ كَفّارٌ»، به معناى كسى كه نعمت هاى خدا را بسيار كفران مى كند و يا به معناى اين است كه بسيار حق را مى پوشاند. و در اين جمله، إشعار، بلكه دلالتى است بر اين كه آن حكمى كه خدا در روز قيامت بين مشركان و مخلصان مى كند، عليه مشركان است، نه به نفع ايشان، و مى رساند كه مشركان به سوى آتش خواهند رفت. و مراد از «هدايت» در اين جا، رساندن به حُسن عاقبت است، نه راهنمايى. (چون خداى تعالى، «هدايت» به معناى راهنمايى را، از هيچ كس دريغ نمى فرمايد). | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۵۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۵۸ </center> | ||
<span id='link238'><span> | <span id='link238'><span> | ||
«'''لَّوْ أَرَادَ اللَّهُ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً لاصطفَى مِمَّا | «'''لَّوْ أَرَادَ اللَّهُ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً لاصطفَى مِمَّا يَخْلُقُ مَا يَشاءُ سُبْحَانَهُ هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ'''»: | ||
اين آيه | اين آيه شريفه، احتجاجى است عليه اين اعتقاد مشركان، كه خدا فرزند براى خود گرفته، و نيز عليه اين اعتقاد ديگر بعضى از ايشان است كه ملائكه دختران خدايند. | ||
و اعتقاد به فرزند داشتن | و اعتقاد به فرزند داشتن خدا، در بين عموم وثنی ها شايع است، البته با اختلافى كه در مذاهب خود دارند. مثلا نصارا معتقدند كه «مسيح»، پسر خداست و يهوديان، بنا به حكايت قرآن، معتقدند به اين كه «عزيز»، پسر خداست. و گويا منظور اين دو مذهب از پسر بودن «مسيح» و «عزيز» براى خدا، صرف احترام از آن دو باشد. | ||
و | و مسأله فرزند داشتن خداى تعالى به هر معنايى كه باشد، اقتضا دارد كه بين پدر و فرزند شركتى باشد. حال اگر فرزند حقيقى باشد، يعنى فرزند از پدر مشتق و متولد شده باشد، لازمه اش اين مى شود كه آن شركت هم شركت حقيقى باشد. يعنى فرزند در ذاتش و خواصش و آثارى كه از ذات او سرچشمه مى گيرد، عين پدر باشد. همان طورى كه فرزند بودن يك انسان براى انسانى ديگر، اقتضاى همين شركت را دارد. يعنى او هم مانند پدرش، انسانيت و لوازم آن را دارد. | ||
و اگر | و اگر مسأله فرزندى آن ها براى خدا، يك تشريف و احترامى باشد، نظير فرزندى يك فرد براى اجتماع، كه آن را «تبنّى» مى گويند، در اين صورت، بايد اين فرزند با پدرش در شؤونات خاصّۀ او شريك باشد. مثلا اگر او در اجتماع سيادت و آقايى دارد و يا ملك و املاك و يا حيثيت و آبرو و يا تقدم و وراثت و پاره اى احكام نسب را دارد، فرزند هم بايد داشته باشد. و حجتى كه در آيه اقامه شده، دلالت مى كند بر اين كه فرزند گرفتن بر خداى تعالى، به هر دو معنا محال است. | ||
پس | پس جملۀ «لَو أرَادَ اللّهُ أن يَتّخِذَ وَلَداً»، جمله اى است شرطيه و به خاطر اين كه كلمه «لَو» - كه دلالت بر امتناع مدلول خود دارد - بر سرِ آن آمده، مى فهماند كه چنين چيزى ممكن نيست. | ||
و معناى جملۀ «لَاصطَفَى مِمّا يَخلُقُ مَا يَشَاءُ» اين است كه: اگر خدا مى خواست فرزندى براى خود بگيرد، از هر مخلوقى كه خودش مى خواست، مى گرفت. و خلاصه آن كسى را فرزند خود مى گرفت كه متعلق مشيت و اراده اش باشد. اين آن معنايى است كه از سياق استفاده مى شود. و اگر فرمود: «مِمّا يَخلُقُ»، براى اين است كه ماسواى خدا، هرچه فرض شود، مخلوق اوست. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۵۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۵۹ </center> | ||
و | و اين كه فرمود: «سُبحَانَهُ»، تنزيهى است از خداى سبحان. و جملۀ «هُوَ اللّهُ الوَاحِدُ القَهّار»، بيان محال بودن جملۀ شرطيه است. يعنى جملۀ «اگر خدا مى خواست فرزند بگيرد». و وقتى جمله شرطيه محال شد، قهرا جمله جزائيه، يعنى «لَاصطَفَى مِمّا يَخلُقُ مَا يَشَاءُ» نيز محال مى شود. | ||
و | به اين بيان كه: خداى سبحان، در ذاتش، واحد و متعالى است و چيزى، نه با او مشاركت دارد و نه مشابهت، و اين حكم ادلۀ توحيد است. و همچنين واحد در صفات ذاتى است كه عين ذات اوست. مانند حيات، قدرت و علم. و همچنين واحد در شؤونى است كه از لوازم ذات او است. مانند خلق كردن، مالك بودن، عزت، و كبريا كه هيچ موجودى در اين گونه شؤون، با او مشاركت ندارد. | ||
و نيز خداى سبحان، به حكم آيه مورد بحث، «قهّار» است. يعنىک بر هر چيز، قاهر به ذات و صفات است. در نتيجه هيچ چيزى در ذاتش و وجودش، مستقل از ذات و وجود خدا نيست، و در صفات و آثار وجودى اش، مستغنى از او نمى باشد. پس تمامى عالُم، نسبت به او، ذليل و خوارند و مملوك و محتاج اويند. | |||
پس حاصل برهان آيه، يك برهان استثنايى ساده است كه در آن نقيض مقدّم استثنا مى شود، تا نقيض تالى را نتيجه دهد. و در مَثَل، مانند اين است كه بگوييم: «اگر خدا مى خواست فرزندى بگيرد، بعضى از كسانى از مخلوقات خود را كه مشيتش بدو تعلق مى گرفت، انتخاب مى كرد، وليكن ارادۀ فرزند گرفتن براى او ممتنع و محال است. به خاطر اين كه «واحد» و «قهّار» است. پس انتخاب آن بعض هم محال خواهد بود». | |||
و اصل كلام در آيه اين است كه اگر خدا فرزند | بعضى از مفسران در توجيه و بيان برهان آيه، سخنى عجيب و غريب گفته اند و آن اين است كه: حاصل معناى آيه چنين مى شود كه اگر خداى سبحان اراده مى كرد فرزندى بگيرد، اين اراده ممتنع مى شد. چون به امرى ممتنع (فرزنددار شدن) متعلق شده است، و ارادۀ ممتنع از خدا جايز نيست. چون باعث مى شود بعضى از ممكنات بر بعضى، رجحان پيدا كنند. | ||
و اصل كلام در آيه اين است كه اگر خدا فرزند بگيرد، ممتنع مى شود. چون مستلزم چيزى است كه با الوهيت او نمى سازد. ولى قرآن كريم، اين طور نفرموده و به جاى آن، فرموده: «اگر خدا اراده كند فرزند گرفتن را، همين اراده ممتنع مى شود»، بدين جهت به اين تعبير عدول كرده تا در رساندن معنا، بليغ تر و رساتر باشد. آنگاه جواب «اگر» را، يعنى جملۀ «همين اراده ممتنع مى شود» را، حذف كرده و به جايش، جملۀ «لَاصطَفَى» را آورده، تا خواننده را متوجه كند اين كه اين يكى (لَاصطَفى) ممكن است، نه آن اولى (همين اراده ممتنع مى شود). | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۶۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۶۰ </center> | ||
و نيز بفهماند كه اگر ( | و نيز بفهماند كه اگر (لَاصطَفَى) اتخاذ ولد شمرده شود، چنين اتخاذ ولدى براى خداى سبحان جايز است. پس با اين بيان، بدون هيچ صعوبتى، هم تلازم بين شرط و جزا درست شد، و هم نفى لازم و اثبات ملزوم». | ||
و گويا اين حرف را از كلام زمخشرى در | |||
و گويا اين حرف را از كلام زمخشرى در «كشاف» گرفته، كه در تفسير آيه مى گويد: | |||
«معنايش اين است كه اگر خدا ارادۀ اتخاذ ولد كند، ممتنع مى شود، و صحيح نيست. براى اين كه محال است و بيش از اين شدنى نيست كه بعض مخلوقات خود را انتخاب كند، و خصايصى به آن ها بدهد، و مقرّب درگاه خود كند، همان طور كه يك انسان، مابين فرزند خود و بيگانگان فرق مى گذارد و او را به خود نزديك و مقرب مى سازد و خدا همين كار را با ملائكه كرده، و همين خود باعث شده كه شما مشركان به اشتباه بيفتيد و از روى جهل، ملائكه را فرزندان خدا بپنداريد. جهل به خدا و به حقيقت او، كه مخالف با حقايق اجسام و اعراض است. | |||
پس گويا فرموده : اگر خدا اراده اتخاذ ولد هم | پس گويا فرموده: اگر خدا اراده اتخاذ ولد هم بكند، كارى بيش از آنچه كرده نمى كند، باز هم بعضى از مخلوقات خود را، كه همان ملائكه باشند، اصطفا مى كند. چيزى كه هست، اين اشتباه از شماست كه خيال مى كنيد اصطفاى ملائكه، به معناى فرزند گرفتن است. بعدا هم اين جهل و اشتباه خود را ادامه داده و ملائكه را دختران خدا قرار داديد. پس شما مشتى مردم كذّاب و كفار و دروغ پرداز و جنجالى هستيد، كه بزرگترين افترا را به خدا و ملائكه او بسته و در كفر غلو كرديد». | ||
و خواننده | و خواننده عزيز، خود متوجه است كه سياق آيه شريفه، هيچ سازگارى با اين بيان ندارد. علاوه بر اين، همه اين حرف ها، جواب اشكال تبنّى تشريفى را نمى دهد. چون يهود نگفته اند كه خدا «عزيز» را زاييده، بلكه به عنوان احترام و تشريف، او را فرزند خدا مى دانند. چون در او خصايصى سراغ دارند كه در ديگران نيست، و اين، همان «اصطفا» است. | ||
البته در اين آيه | البته در اين آيه شريفه، توجيهات و بيانات ديگرى نيز هست، كه فايده اى در نقل آن ها نيست. | ||
«'''خَلَقَ | «'''خَلَقَ السّمَاوَات وَ الاَرْض بِالْحَقِّ ...'''»: | ||
بعيد نيست اشاره اين آيه به | بعيد نيست اشاره اين آيه به مسأله خلقت و تدبير، بيانى باشد براى قهاريت خداى تعالى، وليكن اتصال دو آيه و ارتباطشان به يكديگر از نظر مضمون و مخصوصا اين كه آيه دومى با جملۀ «ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُم...» ختم مى شود، تقريبا صريح در اين است كه آيه مورد بحث، مربوط به ماقبل نباشد، و بيانى مستقل و از نو براى احتجاج بر توحيد ربوبيت باشد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۶۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۶۱ </center> | ||
<span id='link239'><span> | <span id='link239'><span> |
ویرایش