گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۱۳: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۶۸: خط ۶۸:


==مراد از فانی شدن هر كه بر روی زمين است==
==مراد از فانی شدن هر كه بر روی زمين است==
كلُّ مَنْ عَلَيهَا فَانٍ وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّك ذُو الجَْلَلِ وَ الاكْرَامِ
«'''كُلُّ مَنْ عَلَيهَا فَانٍ * وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّك ذُو الجَْلَالِ وَ الاكْرَامِ'''»:
ضمير «'''عليها'''» به زمين بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه : هر جنبنده داراى شعورى كه بر روى زمين است به زودى فانى خواهد شد، و اين آيه مساءله زوال و فناى جن و انس را مسجل مى كند، و اگر فرمود: «'''كل من عليها - هر كس بر روى زمين است '''» و نفرمود «'''كل ما عليها - هر چيز كه بر روى زمين است '''» و خلاصه اگر مساءله فنا و زوال را به صاحبان شعور اختصاص داد، نه از اين جهت بوده كه موجودات بى شعور فانى نمى شوند، بلكه از اين بابت بوده كه زمينه كلام زمينه شمردن نعمت هايى است كه به صاحبان شعور ارزانى داشته ، نعمتهاى دنيايى و آ خرتى ، و معلوم است كه در چنين زمينه اى مناسب همان است كه درباره فناى اين طبقه سخن بگويد.
 
در ضمن با توجه به اين كه كلمه «'''فان - فانى '''» ظهور در آينده دارد، و سياق آيه نيز ظهور در اين دارد كه از آينده اى خبر مى دهد، از جمله «'''كل من عليها فان '''» اين نكته هم به طور اشاره استفاده مى شود كه مدت و اجل نشاءه دنيا با فناى جن و انس به سر مى آيد و عمرش پايان مى پذيرد، و نشاءه آخرت طلوع مى كند، و هر دو مطلب يعنى فناى جانداران صاحب شعور زمين ، و طلوع نشاءه آخرت كه نشاءه جزا است ، از نعمتها و آلاى خداى تعالى است ، چون زندگى دنيا حياتى است مقدمى براى غرض آخرت و معلوم است كه انتقال از مقدمه به غرض و نتيجه ، نعمت است .
ضمير «عَلَيهَا» به زمين بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه: هر جنبندۀ داراى شعورى كه بر روى زمين است، به زودى فانى خواهد شد. و اين آيه، مسألۀ زوال و فناى جنّ و انس را مسجّل مى كند، و اگر فرمود: «كُلّ مَن عَلَيهَا = هر كس بر روى زمين است»، و نفرمود: «كُلّ مَا عَلَيهَا = هر چيز كه بر روى زمين است» و خلاصه اگر مسألۀ فنا و زوال را به صاحبان شعور اختصاص داد، نه از اين جهت بوده كه موجودات بى شعور فانى نمى شوند، بلكه از اين بابت بوده كه زمينۀ كلام، زمينۀ شمردن نعمت هايى است كه به صاحبان شعور ارزانى داشته. نعمت هاى دنيايى و آخرتى، و معلوم است كه در چنين زمينه اى، مناسب همان است كه درباره فناى اين طبقه سخن بگويد.
با اين نكته گفتار بعضى از مفسرين پاسخ داده مى شود كه گفته اند: فناء چه نعمتى هست كه آيه شريفه آن را از آلاء و نعمتهاى الهى شمرده ؟
 
و حاصل جواب اين است كه :
در ضمن با توجه به اين كه كلمۀ «فَانٍ = فانى» ظهور در آينده دارد، و سياق آيه نيز ظهور در اين دارد كه از آينده اى خبر مى دهد، از جملۀ «كُلّ مَن عَلَيهَا فَانٍ»، اين نكته هم به طور اشاره استفاده مى شود كه مدت و اجل نشئۀ دنيا با فناى جنّ و انس به سر مى آيد و عمرش پايان مى پذيرد، و نشئۀ آخرت طلوع مى كند، و هر دو مطلب، يعنى فناى جانداران صاحب شعور زمين و طلوع نشئۀ آخرت - كه نشئۀ جزا است - از نعمت ها و آلاى خداى تعالى است. چون زندگى دنيا، حياتى است مقدمى براى غرض آخرت و معلوم است كه انتقال از مقدمه به غرض و نتيجه، نعمت است.
 
با اين نكته، گفتار بعضى از مفسران پاسخ داده مى شود كه گفته اند: «فنا» چه نعمتى هست كه آيه شريفه آن را از آلاء و نعمتهاى الهى شمرده؟
 
و حاصل جواب اين است كه:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۶۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۶۹ </center>
حقيقت اين فنا انتقال از دنيا به آخرت ، و رجوع به خداى تعالى است ، همچنان در بسيارى از آيات كريمه قرآن اين فناء به انتقال مذكور تفسير شده و فهمانده كه منظور از آن فناى مطلق و هيچ و پوچ شدن نيست .
حقيقت اين «فنا»، انتقال از دنيا به آخرت و رجوع به خداى تعالى است. همچنان در بسيارى از آيات كريمه قرآن، اين فنا به انتقال مذكور تفسير شده و فهمانده كه منظور از آن، فناى مطلق و هيچ و پوچ شدن نيست.
مقصود از وجه خدا و بقاى آن ، و معناى «'''ذوالجلال و الاكرام '''»
 
«'''و يبقى وجه ربك '''» - وجه هر چيزى عبارت است از سطح بيرونى آن ، (و از آنجايى كه خداى تعالى منزه است از جسمانيت و داشتن حجم و سطح ، ناگزير معناى اين كلمه در مورد خداى تعالى بعد از حذف محدوديت و نواقص امكانى عبارت مى شود از نمود خدا) و نمود خدا همان صفات كريمه او است ، بين او و خلقش واسطه اند، و بركات و فيض او به وسيله آن صفات بر خلقش نازل مى شود، و خلايق آفرينش و تدبير مى شوند، و آن صفات عبارتند از علم و قدرت و شنوايى و بينايى و رحمت و مغفرت و رزق و امثال اينها، و ما در تفسير سوره اعراف در اين كه صفات خداى تعالى واسطه هاى فيض اويند بحثى گذرانديم .
==مقصود از وجه خدا و بقاى آن==
«'''ذوالجلال و الاكرام '''» - در معناى كلمه «'''جلال '''» چيزى از معناى اعتلا و اظهار رفعت خوابيده ، البته رفعت و اعتلاى معنوى در نتيجه جلالت با صفاتى كه در آن بويى از دفع و منع هست سر و كار و تناسب دارد، مانند صفت علو، تعالى ، عظم ت ، كبرياء، تكبر، احاطه ، عزت ، و غلبه .
«'''وَ يَبقَى وَجهُ رَبّكَ'''» - وجه هر چيزى عبارت است از سطح بيرونى آن، (و از آن جايى كه خداى تعالى، منزّه است از جسمانيت و داشتن حجم و سطح، ناگزير معناى اين كلمه در مورد خداى تعالى بعد از حذف محدوديت و نواقص امكانى عبارت مى شود از نمود خدا)، و نمود خدا همان صفات كريمۀ اوست، که بين او و خلقش واسطه اند، و بركات و فيض او به وسيلۀ آن صفات بر خلقش نازل مى شود، و خلايق آفرينش و تدبير مى شوند، و آن صفات عبارتند از: علم و قدرت و شنوايى و بينايى و رحمت و مغفرت و رزق و امثال اين ها. و ما، در تفسير سوره «اعراف»، در اين كه صفات خداى تعالى واسطه هاى فيض اويند، بحثى گذرانديم.
خوب وقتى همه اين معانى در كلمه جلال خوابيده ، بايد ديد براى كلمه «'''اكرام '''» چه باقى مى ماند؟ براى اين كلمه از ميان صفات ، آن صفاتى باقى مى ماند كه بويى از بهاء و حسن مى دهد، بهاء و حسنى كه ديگران را واله و مجذوب مى كند، مانند صفات زير: علم ، قدرت ، حيات ، رحمت ، جود، جمال ، حسن ، و از اين قبيل صفات كه مجموع آنها را صفات جمال مى گويند، همچن ان كه دسته اول را صفات جلال مى نامند، و اسماى خدايى را به اين دو قسمت تقسيم نموده ، هر يك از آنها كه بويى از اعتلا و رفعت دارد صفت جلال ، و هر يك كه بويى از حسن و جاذبيت دارد صفات جمال مى نامند.
 
بنابراين ، كلمه «'''ذوالجلال و الاكرام '''» نامى از اسماى حسناى خدا است ، كه به مفهوم خود تمامى اسماى جلال و اسماى جمال خدا را در بر مى گيرد.
«'''ذُوالجَلَالِ وَ الإكرَام '''» - در معناى كلمۀ «جلال»، چيزى از معناى اعتلا و اظهار رفعت خوابيده. البته رفعت و اعتلاى معنوى در نتيجه جلالت با صفاتى كه در آن بويى از دفع و منع هست، سر و كار و تناسب دارد. مانند صفت علو، تعالى، عظمت، كبريا، تكبر، احاطه، عزت و غلبه.
و مسماى به اين نام در حقيقت ذات مقدسه خدايى است ، همچ نان كه در آخر همين سوره خود خداى تعالى را به اين اسم ناميده و فرموده : «'''تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام '''»، و ليكن در آيه مورد بحث نام وجه خدا شده ، حال يا به خاطر اين بوده كه در خصوص اين جمله از معناى وصفيت افتاده ، و صفت وجه واقع نشده ، و بلكه مدح و ثناى رب قرار گرفته ، و تقديرش «'''و يبقى وجه ربك هو ذوالجلال و الاكرام - و تنها وجه پروردگارت كه او دراراى جلال و اكرام باقى مى ماند مى باشد،'''»
 
خوب وقتى همه اين معانى در كلمۀ «جلال» خوابيده، بايد ديد براى كلمۀ «إكرام» چه باقى مى ماند؟  
 
براى اين كلمه از ميان صفات، آن صفاتى باقى مى ماند كه بويى از بها و حُسن مى دهد، بها و حُسنى كه ديگران را واله و مجذوب مى كند. مانند صفات زير: علم، قدرت، حيات، رحمت، جود، جمال، حُسن، و از اين قبيل صفات كه مجموع آن ها را «صفات جمال» مى گويند، همچنان كه دسته اول را «صفات جلال» مى نامند، و اسماى خدايى را به اين دو قسمت تقسيم نموده، هر يك از آن ها كه بويى از اعتلا و رفعت دارد، صفت جلال، و هر يك كه بويى از حُسن و جاذبيت دارد، صفات جمال مى نامند.
 
بنابراين، كلمۀ «ذُوالجَلال وَ الإكرَام»، نامى از اسماى حُسناى خدا است، كه به مفهوم خود، تمامى اسماى جلال و اسماى جمال خدا را در بر مى گيرد.
 
و مسمّاى به اين نام، در حقيقت ذات مقدسۀ خدايى است، همچنان كه در آخر همين سوره، خود خداى تعالى را به اين اسم ناميده و فرموده: «تَبَارَكَ اسمُ رَبّكَ ذِى الجَلَالِ وَ الإكرَام»، وليكن در آيه مورد، بحث نام وجه خدا شده، حال يا به خاطر اين بوده كه در خصوص اين جمله از معناى وصفيت افتاده و صفت وجه واقع نشده، و بلكه مدح و ثناى ربّ قرار گرفته، و تقديرش «وَ يَبقَى وَجهُ رَبّكَ هُوَ ذُوالجَلاَلِ وَ الإكرَام - و تنها وجه پروردگارت كه او داراى جلال و اكرام باقى مى ماند»، مى باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۷۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۷۰ </center>
و يا اين كه مراد از وجه همانطور كه گفتيم صفت كريمه و اسم مقدس خداى تعالى است ، و معلوم است كه برگشت اجراى اسم بر اسم ، اجراى آن بر ذات است .
و يا اين كه مراد از «وجه» - همان طور كه گفتيم - صفت كريمه و اسم مقدس خداى تعالى است، و معلوم است كه برگشت اجراى اسم بر اسم، اجراى آن بر ذات است.
و معناى آيه شريفه بنابر اين منظور از وجه اسم بوده باشد، و با در نظر گرفتن اين كه بقاى اسم يعنى آن ظهورى كه اسم لفظى ، از آن حكايت مى كند فرع بقاى مسمى است چنين مى شود: «'''و پروردگارت - عز اسمه - با همه جلال و اكرامش باقى مى ماند، بدون اين كه فناى موجودات اثرى در خود او و يا دگرگونى در جلال و اكرام او بگذارد'''».
 
و بنابر اين كه مراد از وجه خدا هر چيزى باشد كه ديگران رو به آن دارند كه قهرا مصداقش عبارت مى شود از تمامى چيرهايى كه به خدا منسوبند، و مورد نظر هر خداجويى واقع مى گردد، مانند انبيا و اولياى خدا و دين او و ثواب و قرب او و ساير چيزهايى كه از اين قبيل باشند معناى آيه چنين مى شود: «'''همه زمينيان فانى مى گردند، و بعد از فناى دنيا آنچه نزد او و از ناحيه او است ، از قبيل انواع جزا و ثواب و قرب به او باقى مى ماند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : ((ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق '''».
و معناى آيه شريفه بنابر اين که منظور از «وجه» اسم بوده باشد، و با در نظر گرفتن اين كه بقاى اسم، يعنى آن ظهورى كه اسم لفظى از آن حكايت مى كند، فرع بقاى مسمّى است، چنين مى شود: «و پروردگارت - عزّ اسمه - با همه جلال و اكرامش باقى مى ماند، بدون اين كه فناى موجودات اثرى در خود او و يا دگرگونى در جلال و اكرام او بگذارد».
در سابق هم در تفسير آيه شريفه «'''كل شى ء هالك الا وجهة '''»، مطالبى گفتيم كه به درد اينجا هم مى خورد.
 
و بنابر اين كه مراد از «وجه خدا»، هر چيزى باشد كه ديگران رو به آن دارند كه قهرا مصداقش عبارت مى شود از تمامى چيزهايى كه به خدا منسوب اند و مورد نظر هر خداجويى واقع مى گردد، مانند انبيا و اولياى خدا و دين او و ثواب و قرب او و ساير چيزهايى كه از اين قبيل باشند، معناى آيه چنين مى شود: «همۀ زمينيان فانى مى گردند، و بعد از فناى دنيا آنچه نزد او و از ناحيه اوست، از قبيل انواع جزا و ثواب و قرب به او باقى مى ماند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «مَا عِندَكُم يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللّه بَاقٍ».
 
در سابق هم، در تفسير آيه شريفه «كُلّ شَئٍ هَالِكٌ إلّا وَجهَهُ»، مطالبى گفتيم كه به درد اين جا هم مى خورد.
<span id='link119'><span>
<span id='link119'><span>


يَسئَلُهُ مَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ كلَّ يَوْمٍ هُوَ فى شأْنٍ
«'''يَسئَلُهُ مَن فى السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فى شأْنٍ'''»:
منظور از درخواست تمامى آسمانيان و زمينيان درخواست به زبان نيست ، بلكه درخواست به احتياج است ، چون احتياج خودش زبان است ، و معلوم كه موجودات زمين و آسمان از تمامى جهات وجودشان ، محتاج خدايند، هستيشان بسته به خدا، و متمسك به ذيل غناى وجود اويند، همچنان كه فرمود: «'''انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى '''» و نيز در اين كه منظور از درخواست ، درخواست زبانى نيست ، بلكه درخواست حاجتى است ، فرموده : «'''و اتيكم من كل ما سالتموه '''».
 
منظور از درخواست تمامى آسمانيان و زمينيان، درخواست به زبان نيست، بلكه درخواست به احتياج است. چون احتياج خودش زبان است، و معلوم است كه موجودات زمين و آسمان از تمامى جهات وجودشان، محتاج خدايند. هستی شان بسته به خدا، و متمسك به ذيل غناى وجود اويند، همچنان كه فرمود: «أنتُمُ الفُقَرَاءُ إلَى اللّه وَ اللّهُ هُوَ الغَنِىُّ». و نيز در اين كه منظور از درخواست، درخواست زبانى نيست، بلكه درخواست حاجتى است، فرموده: «وَ آتَاكُم مِن كُلّ مَا سَألتُمُوهُ».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۷۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۷۱ </center>
«'''كل يوم هو فى شان '''» - اگر كلمه «'''شان '''» را در اينجا نكره يعنى بدون الف و لام آورد، براى اين بود كه تفرق و اختلاف را برساند درنتيجه معناى جمله چنين شود: خداى تعالى در هر روزى كارى دارد، غير آن كارى كه در روز قبل داشت ، و غير آن كارى كه روز بعدش دارد، پس هيچ يك از كارهاى او تكرارى نيست ، و هيچ شاءنى از شؤ ون او از هر جهت مانند شاءن ديگرش نيست ، هر چه مى كند بدون الگو و قالب و نمونه مى كند، بلكه به ابداع و ايجاد مى كند، و به همين جهت است كه خود را بديع ناميده ، فرموده : «'''بديع السموات و الارض '''»
«'''كُلّ يَومٍ هُوَ فِى شَأنٍ '''» - اگر كلمۀ «شَأن» را در اين جا نكره، يعنى بدون الف و لام آورد، براى اين بود كه تفرق و اختلاف را برساند. در نتيجه معناى جمله چنين شود: خداى تعالى، در هر روزى كارى دارد، غير آن كارى كه در روز قبل داشت، و غير آن كارى كه روز بعدش دارد. پس هيچ يك از كارهاى او تكرارى نيست، و هيچ شأنى از شؤون او از هر جهت مانند شأن ديگرش نيست. هرچه مى كند، بدون الگو و قالب و نمونه مى كند، بلكه به ابداع و ايجاد مى كند، و به همين جهت است كه خود را «بديع» ناميده، فرموده: «بَدِيعُ السّماواتِ وَ الأرض».
البته اين را هم بگوييم كه : منظور از كلمه «'''يوم '''» در جمله «'''كل يوم - هر روز'''» احاطه خداى تعالى در مقام فعل و تدبير اشياء است ، در نتيجه او در هر زمانى هست ولى در زمان نيست ، و در هر مكانى هست ليكن در مكان نمى گنجد، و با هر چيزى هست ليكن نزديك به چيزى نيست .
 
بحثى روايتى
البته اين را هم بگوييم كه: منظور از كلمۀ «يَوم» در جملۀ «كُلّ يَومٍ - هر روز»، احاطۀ خداى تعالى در مقام فعل و تدبير اشياء است. در نتيجه، او در هر زمانى هست، ولى در زمان نيست، و در هر مكانى هست، ليكن در مكان نمى گنجد، و با هر چيزى هست، ليكن نزديك به چيزى نيست.
<span id='link120'><span>
<span id='link120'><span>


۱۷٬۲۴۷

ویرایش