تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۱۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و به خاطر همين كه خطاب را متوجه كلّ جنّ و انس نموده، توانسته در خلال بر شمردن نعمتها و آلاى رحمان، از شدايد روز قيامت و عقوبت هاى مجرمان و اهل آتش خبر دهد، و آن ها را هم جزو نعمت ها بر شمارد.
آرى، همين شدايد و عقوبت ها وقتى با كلّ انس و جنّ مقايسه شود، نعمت مى شود. چون در نظام هستى، (بين دوغ و دوشاب فرق نهادن و) بدكاران و اهل شقاوت را به سرنوشتى كه مقتضاى عمل ايشان و اثر كردار خود آنان باشد، سوق دادن، از لوازم صلاح و نظام عام جارى در كل و حاكم بر جميع است، و خود نعمتى نسبت به كل عالَم جنّ و انس است، هرچند كه نسبت به طايفه اى خاص، يعنى مجرمان نقمت و عذاب باشد.
و اين نظير همان سنت ها و قوانينى است كه مى بينيم در جوامع بشرى جريان دارد، و همۀ جوامع در اين معنا اذعان دارند كه سخت گيرى درباره اهل بغى و فساد، شرط قوام زندگى جامعه و بقاى آن است، و فايده اين كار تنها عايد اهل صلاح نمى شود. و همچنين عكس قضيه، يعنى فايده مدح و پاداش اهل صلاح تنها عايد اهل صلاح نمى شود، بلكه مايه قوام زندگى كلّ جامعه و بقاى آن است.
پس آنچه از عذاب و عقاب كه در آتش براى اهل آتش است، و آنچه از كرامت و ثواب كه در بهشت براى اهلش آماده شده، هر دو نوع آلاء و نعمت هاى خدا است براى كلّ جنّ و انس، همان طور كه خورشيد و قمر و آسمان بلند و زمين پست و نجم و شجر و غير اين ها، آلاء و نعمت هايى است براى اهل دنيا.
و از اين آيه بر مى آيد كه جنّ هم مانند انس، فى الجمله از نعمت هاى مذكور بهره مند مى شود. چون اگر چنين نبود، نمى بايست جن را هم در ملامت هايى كه كرده، شريك انسان ها نموده، هر دو را ملامت كند، و از اول سوره تا به آخر يكسره بفرمايد: «فَبِأیّ آلاءِ رَبّكُمَا تُكَذّبَان». «خَلَقَ الإنسانَ مِن صَلْصلٍ كَالْفَخَّارِ»:
كلمۀ «صَلصَال»، به معناى گِل خشكيده اى است که وقتى زير پا مى ماند، صدا مى كند، و كلمۀ «فَخّار»، به معناى سفال است.
و مراد از «انسان» در اين جا، نوع آدمى است، و منظور از «خلقت انسان از صلصالى چون سفال»، اين است كه: خلقت بشر بالاخره منتهى به چنين چيزى مى شود.
بعضى هم گفته اند: مراد از انسان شخص آدم «عليه السلام» است.
«وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِن مَّارِجٍ مِّن نَّارٍ»:
كلمۀ «مَارِج»، به معناى زبانۀ خالص و بدون دود از آتش است.
و بعضى گفته اند: به معناى زبانه آميخته با سياهى است.
و مراد از «جانّ» نيز، مانند انس نوع جنّ است، و اگر جنّ را مخلوق از آتش دانسته، به اعتبار اين است كه خلقت جنّ منتهى به آتش است.
و بعضى گفته اند: مراد از كلمۀ «جانّ»، پدر جنّ است. (همان طور كه گفتند: مراد از انس، پدر انسان ها، آدم «عليه السلام: است).
مقصود از دو مشرق و دو مغرب در آيه
«رَبُّ المَْشرِقَينِ وَ رَبُّ المَْغْرِبَينِ»:
منظور از «دو مشرق»، مشرق تابستان و مشرق زمستان است، كه به خاطر دو جا بودن آن دو، چهار فصل پديد مى آيد، و ارزاق روزى خواران انتظام مى پذيرد.
بعضى هم گفته اند: مراد از دو مشرق، مشرق خورشيد و مشرق ماه است، و مراد از دو مغرب هم، دو مغرب آن دو است.
«مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنهُمَا بَرْزَخٌ لا يَبْغِيَانِ»:
كلمۀ «مَرج» - با سكون راء - كه مصدر فعل ماضى «مَرَجَ» است، به معناى مخلوط كردن و نيز به معناى رها و روانه كردن است. هم موقعى كه مى خواهى به طرف بفهمانى كه فلانى، فلان چيز را مخلوط كرد، مى گويى: «مَرَجَهُ». و هم هنگامى كه مى خواهى بفهمانى فلان چيز را رها و يا روانه كرد، مى گويى: «مَرَجَهُ»، ولى در آيه مورد بحث، معناى اول روشن تر به ذهن مى رسد. و ظاهرا مراد از «بَحرَين - دو دريا»، دريايى شيرين و گوارا، و دريايى شور و تلخ است، همچنان كه در جايى ديگر از این دو دريا ياد كرده، فرموده: «وَ مَا يَستَوِى البَحرَان هَذَا عَذبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَ هَذَا مِلحٌ أُجَاجٌ وَ مِن كُلّ تَأكُلُونَ لَحماً طَرِيّاً وَ تَستَخرِجُونَ حِليَةً تَلبَسُونَهَا».
و قابل قبول ترين تفسيرى كه درباره اين دو آيه كرده اند، اين كه: مراد از «دو دريا»، دو درياى معيّن نيست، بلكه دو نوع دريا است. يكى شور كه قريب سه چهارم كره زمين را در خود فرو برده،
كه بيشتر اقيانوس ها و درياها را تشكيل مى دهد. و يكى هم درياهاى شيرين است كه خداى تعالى، آن ها را در زير زمين ذخيره كرده و به صورت چشمه ها از زمين مى جوشد، و نهرهاى بزرگ را تشكيل مى دهد، و مجددا به درياها مى ريزد.
اين دو جور دريا، يعنى درياهاى روى زمين و درياهاى داخل زمين، همواره به هم اتصال دارند. هم در زير زمين و هم در روى زمين، و در عين اين كه «يَلتَقِيَان - برخورد و اتصال دارند»، نه اين شورى آن را از بين مى برد و نه آن شيرينى اين را. چون بين آن دو حاجز و مانعى است که نمى گذارد در وضع يكديگر تغييرى بدهند و آن مانع، خود مخازن زمين و رگه هاى آن است، كه نه مى گذارد درياى شور به درياى شيرين تجاوز نموده، و آن را مثل خود شور كند، و در نتيجه جانداران را تهديد نمايد، و نه درياى شيرين به درياى شور تجاوز نموده، بيش از اندازه از زمين بجوشد، و زياده از اندازه به دريا بريزد، و دريا را شيرين سازد. و در نتيجه مصلحتى را كه در شورى آب درياها است، كه يا تصفيه هوا است و يا مصالحى ديگر از بين ببرد.
و نيز به طور دائم درياهاى شور، درياهاى شيرين را از اين راه كمك مى كند، كه آب خود را به ابرها داده، و ابرها آن را بر زمين مى بارد، و زمين باران را در خود فرو برده، مخازن خود را پُر مى كنند، و همين مخازن هم درياهاى شور را كمك نموده، همان طور كه گفتيم از زمين مى جوشد و به صورت نهرهاى كوچك و بزرگ به دريا مى ريزد.
پس معناى اين دو آيه - و خدا داناتر است - اين است كه: خداى تعالى، دو درياى شيرين و گوارا و شور و تلخ را مخلوط كرده، در عين اين كه تلاقى آن دو دائمى است، به وسيلۀ مانعى كه بين آن دو قرار داده، نمى گذارد كه يكديگر را در خود مستهلك كنند و اين، صفت گوارايى آن را از بين ببرد و آن، صفت شورى اين را، و در نتيجه نظام زندگى جانداران و بقاى آن را تهديد كنند.
«يَخْرُجُ مِنهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ»:
يعنى از اين دو درياى گوارا و شور، «لؤلؤ» و «مرجان» بيرون مى آيد و اين، خود يكى از فوايدى است كه انسان از آن بهره مند مى شود. و ما درباره تفسير اين آيه، آنچه را كه گفتنى است، در تفسير آيه ۱۲ از سورۀ «فاطر» گفته ايم.
«وَ لَهُ الجَْوَارِ المُْنشئَات فى الْبَحْرِ كَالاَعْلَمِ»:
كلمۀ «جَوارى»، جمع جاريه است، كه به معناى كشتى است. و كلمۀ «مُنشئات»، اسم مفعول از مادۀ إنشاء است، و إنشاء هر چيز، به معناى احداث و ايجاد و تربيت آن است. و كلمۀ «أعلام»، جمع «عَلَم» - به فتحه عين و لام - است كه به معناى كوه است.
و اگر كشتى ها را مِلك خداى تعالى دانسته، با اين كه كشتى را انسان ها مى سازند، بدين جهت است كه تمامى سبب هايى كه در ساختن كشتى دخالت دارند، از چوب و آهن و ساير اجزايى که كشتى از آن تركيب مى يابد، و انسانى كه اين اجزا را تركيب مى كند، و صورت كشتى به آن مى دهد، و نيز شعور اين انسان و فكر و اراده اش، همه مخلوق خدا و مملوك اوست. قهراً نتيجۀ عمل انسان هم كه يا كشتى است و يا چيز ديگر، مِلك خداى تعالى است.
پس منعم حقيقى كشتى ها به انسان، خدا است. چون خداى تعالى، به انسان ها الهام كرد چگونه كشتى بسازند و اين كه چه منافع و آثارى مترتب بر اين صنع هست، و نيز راه استفاده از منافع بسيار آن را او الهام فرمود.
مراد از فانی شدن هر كه بر روی زمين است
«كُلُّ مَنْ عَلَيهَا فَانٍ * وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّك ذُو الجَْلَالِ وَ الاكْرَامِ»:
ضمير «عَلَيهَا» به زمين بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه: هر جنبندۀ داراى شعورى كه بر روى زمين است، به زودى فانى خواهد شد. و اين آيه، مسألۀ زوال و فناى جنّ و انس را مسجّل مى كند، و اگر فرمود: «كُلّ مَن عَلَيهَا = هر كس بر روى زمين است»، و نفرمود: «كُلّ مَا عَلَيهَا = هر چيز كه بر روى زمين است» و خلاصه اگر مسألۀ فنا و زوال را به صاحبان شعور اختصاص داد، نه از اين جهت بوده كه موجودات بى شعور فانى نمى شوند، بلكه از اين بابت بوده كه زمينۀ كلام، زمينۀ شمردن نعمت هايى است كه به صاحبان شعور ارزانى داشته. نعمت هاى دنيايى و آخرتى، و معلوم است كه در چنين زمينه اى، مناسب همان است كه درباره فناى اين طبقه سخن بگويد.
در ضمن با توجه به اين كه كلمۀ «فَانٍ = فانى» ظهور در آينده دارد، و سياق آيه نيز ظهور در اين دارد كه از آينده اى خبر مى دهد، از جملۀ «كُلّ مَن عَلَيهَا فَانٍ»، اين نكته هم به طور اشاره استفاده مى شود كه مدت و اجل نشئۀ دنيا با فناى جنّ و انس به سر مى آيد و عمرش پايان مى پذيرد، و نشئۀ آخرت طلوع مى كند، و هر دو مطلب، يعنى فناى جانداران صاحب شعور زمين و طلوع نشئۀ آخرت - كه نشئۀ جزا است - از نعمت ها و آلاى خداى تعالى است. چون زندگى دنيا، حياتى است مقدمى براى غرض آخرت و معلوم است كه انتقال از مقدمه به غرض و نتيجه، نعمت است.
با اين نكته، گفتار بعضى از مفسران پاسخ داده مى شود كه گفته اند: «فنا» چه نعمتى هست كه آيه شريفه آن را از آلاء و نعمت هاى الهى شمرده؟
و حاصل جواب اين است كه:
حقيقت اين «فنا»، انتقال از دنيا به آخرت و رجوع به خداى تعالى است. همچنان در بسيارى از آيات كريمه قرآن، اين فنا به انتقال مذكور تفسير شده و فهمانده كه منظور از آن، فناى مطلق و هيچ و پوچ شدن نيست.
مقصود از وجه خدا و بقاى آن
«وَ يَبقَى وَجهُ رَبّكَ» - وجه هر چيزى عبارت است از سطح بيرونى آن، (و از آن جايى كه خداى تعالى، منزّه است از جسمانيت و داشتن حجم و سطح، ناگزير معناى اين كلمه در مورد خداى تعالى بعد از حذف محدوديت و نواقص امكانى عبارت مى شود از نمود خدا)، و نمود خدا همان صفات كريمۀ اوست، که بين او و خلقش واسطه اند، و بركات و فيض او به وسيلۀ آن صفات بر خلقش نازل مى شود، و خلايق آفرينش و تدبير مى شوند، و آن صفات عبارتند از: علم و قدرت و شنوايى و بينايى و رحمت و مغفرت و رزق و امثال اين ها. و ما، در تفسير سوره «اعراف»، در اين كه صفات خداى تعالى واسطه هاى فيض اويند، بحثى گذرانديم.
«ذُوالجَلَالِ وَ الإكرَام » - در معناى كلمۀ «جلال»، چيزى از معناى اعتلا و اظهار رفعت خوابيده. البته رفعت و اعتلاى معنوى در نتيجه جلالت با صفاتى كه در آن بويى از دفع و منع هست، سر و كار و تناسب دارد. مانند صفت علو، تعالى، عظمت، كبريا، تكبر، احاطه، عزت و غلبه.
خوب وقتى همه اين معانى در كلمۀ «جلال» خوابيده، بايد ديد براى كلمۀ «إكرام» چه باقى مى ماند؟
براى اين كلمه از ميان صفات، آن صفاتى باقى مى ماند كه بويى از بها و حُسن مى دهد، بها و حُسنى كه ديگران را واله و مجذوب مى كند. مانند صفات زير: علم، قدرت، حيات، رحمت، جود، جمال، حُسن، و از اين قبيل صفات كه مجموع آن ها را «صفات جمال» مى گويند، همچنان كه دسته اول را «صفات جلال» مى نامند، و اسماى خدايى را به اين دو قسمت تقسيم نموده، هر يك از آن ها كه بويى از اعتلا و رفعت دارد، صفت جلال، و هر يك كه بويى از حُسن و جاذبيت دارد، صفات جمال مى نامند.
بنابراين، كلمۀ «ذُوالجَلال وَ الإكرَام»، نامى از اسماى حُسناى خدا است، كه به مفهوم خود، تمامى اسماى جلال و اسماى جمال خدا را در بر مى گيرد.
و مسمّاى به اين نام، در حقيقت ذات مقدسۀ خدايى است، همچنان كه در آخر همين سوره، خود خداى تعالى را به اين اسم ناميده و فرموده: «تَبَارَكَ اسمُ رَبّكَ ذِى الجَلَالِ وَ الإكرَام»، وليكن در آيه مورد، بحث نام وجه خدا شده، حال يا به خاطر اين بوده كه در خصوص اين جمله از معناى وصفيت افتاده و صفت وجه واقع نشده، و بلكه مدح و ثناى ربّ قرار گرفته، و تقديرش «وَ يَبقَى وَجهُ رَبّكَ هُوَ ذُوالجَلاَلِ وَ الإكرَام - و تنها وجه پروردگارت كه او داراى جلال و اكرام است، باقى مى ماند»، مى باشد.
و يا اين كه مراد از «وجه» - همان طور كه گفتيم - صفت كريمه و اسم مقدس خداى تعالى است، و معلوم است كه برگشت اجراى اسم بر اسم، اجراى آن بر ذات است.
و معناى آيه شريفه بنابر اين که منظور از «وجه» اسم بوده باشد، و با در نظر گرفتن اين كه بقاى اسم، يعنى آن ظهورى كه اسم لفظى از آن حكايت مى كند، فرع بقاى مسمّى است، چنين مى شود: «و پروردگارت - عزّ اسمه - با همه جلال و اكرامش باقى مى ماند، بدون اين كه فناى موجودات اثرى در خود او و يا دگرگونى در جلال و اكرام او بگذارد».
و بنابر اين كه مراد از «وجه خدا»، هر چيزى باشد كه ديگران رو به آن دارند كه قهرا مصداقش عبارت مى شود از تمامى چيزهايى كه به خدا منسوب اند و مورد نظر هر خداجويى واقع مى گردد، مانند انبيا و اولياى خدا و دين او و ثواب و قرب او و ساير چيزهايى كه از اين قبيل باشند، معناى آيه چنين مى شود: «همۀ زمينيان فانى مى گردند، و بعد از فناى دنيا آنچه نزد او و از ناحيه اوست، از قبيل انواع جزا و ثواب و قرب به او باقى مى ماند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «مَا عِندَكُم يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللّه بَاقٍ».
در سابق هم، در تفسير آيه شريفه «كُلّ شَئٍ هَالِكٌ إلّا وَجهَهُ»، مطالبى گفتيم كه به درد اين جا هم مى خورد.
«يَسئَلُهُ مَن فى السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فى شأْنٍ»:
منظور از درخواست تمامى آسمانيان و زمينيان، درخواست به زبان نيست، بلكه درخواست به احتياج است. چون احتياج خودش زبان است، و معلوم است كه موجودات زمين و آسمان از تمامى جهات وجودشان، محتاج خدايند. هستی شان بسته به خدا، و متمسك به ذيل غناى وجود اويند، همچنان كه فرمود: «أنتُمُ الفُقَرَاءُ إلَى اللّه وَ اللّهُ هُوَ الغَنِىُّ». و نيز در اين كه منظور از درخواست، درخواست زبانى نيست، بلكه درخواست حاجتى است، فرموده: «وَ آتَاكُم مِن كُلّ مَا سَألتُمُوهُ».
«كُلّ يَومٍ هُوَ فِى شَأنٍ » - اگر كلمۀ «شَأن» را در اين جا نكره، يعنى بدون الف و لام آورد، براى اين بود كه تفرق و اختلاف را برساند. در نتيجه معناى جمله چنين شود:
خداى تعالى، در هر روزى كارى دارد، غير آن كارى كه در روز قبل داشت، و غير آن كارى كه روز بعدش دارد. پس هيچ يك از كارهاى او تكرارى نيست، و هيچ شأنى از شؤون او از هر جهت مانند شأن ديگرش نيست. هرچه مى كند، بدون الگو و قالب و نمونه مى كند، بلكه به ابداع و ايجاد مى كند، و به همين جهت است كه خود را «بديع» ناميده، فرموده: «بَدِيعُ السّماواتِ وَ الأرض».
البته اين را هم بگوييم كه: منظور از كلمۀ «يَوم» در جملۀ «كُلّ يَومٍ - هر روز»، احاطۀ خداى تعالى در مقام فعل و تدبير اشياء است. در نتيجه، او در هر زمانى هست، ولى در زمان نيست، و در هر مكانى هست، ليكن در مكان نمى گنجد، و با هر چيزى هست، ليكن نزديك به چيزى نيست.
بحث روایتی: (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته )
در كافى مى گويد: محمد بن منكدر، از جابر بن عبداللّه روايت كرده كه گفت: وقتى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، سورۀ الرحمن را براى مردم خواند، مردم چيزى نگفتند. حضرتش فرمود: پاسخ و عكس العمل جن در برابر اين سوره بهتر بود از عكس العمل شما. براى اين كه وقتى جن اين آيه را شنيد: «فَبِأىّ آلاءِ رَبّكُمَا تُكَذّبَان»، گفتند: «لا وَ لا بِشَئٍ مِن آلاءِ رَبّنَا نُكَذّبُ = نه، به هيچ يك از آلاى پروردگارمان تكذيب نمى كنيم».
مؤلف: اين معنا در الدر المنثور هم، از عده اى از اصحاب حديث و صاحبان جوامع اخبار روايت شده، و صاحب الدر المنثور، نقل آن را از پسر عُمَر، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، نقلى صحيح دانسته.
و در عيون، به سند خود، از حضرت رضا «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: مردى شامى در ضمن سؤالاتى كه از على «عليه السلام» كرد، پرسيد: نام پدر بزرگ طايفۀ جن چيست؟
فرمود: «شومان»، و اين شخص همان كسى است كه خداى تعالى او را از آتشى خالص بيافريد.
و در احتجاج، از على «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: و اما اين كه فرموده: «رَبُّ المَشرِقَينِ وَ رَبُّ المَغرِبَين»، منظور از آن مشرق زمستان علی حده، و مشرق تابستان علی حده است. آيا اين (مطلب) را از دورى و نزديكى خورشيد نمى شناسى؟
مؤلف: اين معنا را، قمى هم در تفسير خود آورده، وليكن سند آن را ذكر نكرده، و نام على «عليه السلام» را نبرده، بلكه فرموده: از آن جناب.
و در الدر المنثور است كه: ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه «مَرَجَ البَحرَينِ يَلتَقِيَان» گفته: منظور از «دو دريا» على و فاطمه است، و منظور از برزخ و حائل ميان آن دو، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است. و در تفسير آيه «يَخرُجُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ المَرجَان» گفته است: منظور از «لؤلؤ و مرجان»، حسن و حسين است.
مؤلف: نظير اين حديث را، الدر المنثور، از ابن مردويه، از انس بن مالك و نيز صاحب مجمع البيان، از سلمان فارسى و سعيد بن جبير و سفيان ثورى روايت كرده اند. چيزى كه هست، بايد دانست كه اين تفسير، تفسير به باطن است، نه اين كه بخواهد بفرمايد: معناى بحرين و برزخ و لؤلؤ و مرجان است.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «كُلُّ مَن عَلَيهَا فَانٍ» آمده كه: امام در بيان جملۀ «كُلّ مَن عَلَيهَا فَانٍ» فرموده: هر كس كه بر روى زمين قرار دارد. و در معناى جمله «وَ يَبقَى وَجهُ رَبّكَ» فرموده: منظور از «وجه پروردگار»، دين او است. و امام على بن الحسين فرموده: وجه خدا كه مردم رو به سوى آن مى آيند، ماييم.
و در مناقب ابن شهر اشوب، در ذيل آيه «وَ يَبقَى وَجهُ رَبّك» آمده كه: امام صادق «عليه السلام» فرمود: وجه اللّه ماييم.
مؤلف: و در معناى اين دو روايت، رواياتى ديگر نيز هست و ما، در سابق بيانى داشتيم كه تفسير «وجه اللّه»، به دين و امام را توجيه مى كند.
و در كافى، در خطبه اى كه از على «عليه السلام» نقل كرده، آمده كه فرمود: «الحَمدُ لِله الّذِى لَا يَمُوتُ وَ لَا يَنقَضِى عَجَائِبُهُ لِأنّهُ كُلّ يَومٍ هُوَ فِى شَأنٍ مِن إحدَاثِ بَدِيعٍ لَم يَكُن».
و در تفسير قمى، در ذيل همين آيه آمده كه امام فرمود: يعنى زنده مى كند و مى ميراند. زياد مى كند و كمى و نقصان مى آورد.
و در مجمع البيان، از ابو درداء، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت آورده كه در ذيل جمله «كُلّ يَومٍ هُوَ فِى شَأن» فرمود: يك شأن او، اين است كه گناهانى را بيامرزد. يكى ديگر اين كه در اندوه و گرفتارى ها، فرج و گشايش دهد. يكى اين كه مردمى را بلند كند، مردمى ديگر را از بالا به پايين آورد.
مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از آن جناب نقل كرده، و در معناى آن، حديثى از ابن عُمَر، از آن جناب به اين عبارت آورده که فرمود: گناهى را بيامرزد و اندوهى را برطرف سازد.
آيات ۳۱ - ۷۸ سوره الرّحمان
سنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ(۳۱) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۳۲) يَا مَعْشرَ الجِْنِّ وَ الإنسِ إِنِ استَطعْتُمْ أَن تَنفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ فَانفُذُوا لا تَنفُذُونَ إِلّا بِسُلْطانٍ(۳۳) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۳۴) يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شوَاظٌ مِّن نَّارٍ وَ نُحَاسٌ فَلا تَنتَصِرَانِ(۳۵) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۳۶) فَإِذَا انشقَّتِ السّمَاءُ فَكانَت وَرْدَةً كالدِّهَانِ(۳۷) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۳۸) فَيَوْمَئذٍ لا يُسئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لا جَانُّ(۳۹) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۴۰) يُعْرَف الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصى وَ الاَقْدَامِ(۴۱) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۴۲) هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتى يُكَذِّبُ بهَا المُْجْرِمُونَ(۴۳) يَطُوفُونَ بَيْنهَا وَ بَينَ حَمِيمٍ ءَانٍ(۴۴) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۴۵) وَ لِمَنْ خَاف مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ(۴۶) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۴۷) ذَوَاتَا أَفْنَانٍ(۴۸) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۴۹) فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ(۵۰) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۵۱) فِيهِمَا مِن كُلِّ فَاكِهَةٍ زَوْجَانِ(۵۲) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۵۳) مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشِ بَطائنهَا مِنْ إِستَبرَقٍ وَ جَنى الْجَنَّتَينِ دَانٍ(۵۴) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۵۵) فِيهِنَّ قَاصِرَات الطَرْفِ لَمْ يَطمِثهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانُّ(۵۶) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۵۷) كَأَنهُنَّ الْيَاقُوتُ وَ الْمَرْجَانُ(۵۸) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۵۹) هَلْ جَزَاءُ الإحْسانِ إِلّا الإحْسانُ(۶۰) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۶۱) وَ مِن دُونهِمَا جَنَّتَانِ(۶۲) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۶۳) مُدْهَامَّتَانِ(۶۴) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۶۵) فِيهِمَا عَيْنَانِ نَضاخَتَانِ(۶۶) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۶۷) فِيهِمَا فَاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ(۶۸) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۶۹) فِيهِنَّ خَيرَاتٌ حِسانٌ(۷۰) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۷۱) حُورٌ مَّقْصورَاتٌ فى الخِْيَامِ(۷۲) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۷۳) لَمْ يَطمِثهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانُّ(۷۴) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۷۵) مُتَّكِئِينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضرٍ وَ عَبْقَرِىٍ حِسانٍ(۷۶) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(۷۷) تَبَارَكَ اسمُ رَبِّك ذِى الجَْلَالِ وَ الإكْرَامِ(۷۸)
به زودى اى جنّ و انس به حسابتان خواهيم رسيد (۳۱).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۳۲)
اى گروه جن و انس! اگر مى توانيد از كرانه هاى آسمان و زمين راه فرارى يافته بگريزيد، اين كار را بكنيد، ليكن از حساب ما و عذاب ما گريزى نداريد، مگر با حجت و عذر موجّه (۳۳).
پس ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد؟ (۳۴)
آتشى بدون دود و آتشى ديگر با دود بر شما مسلط مى كند، و ديگر نمى توانيد يكديگر را يارى كنيد(۳۵).
پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۳۶)
پس روزى كه آسمان شكافته شود، آن وقت مانند روغن مذاب سرخ مى گردد (۳۷).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۳۸)
در آن روز، نه از انس و گناهش سؤال مى شود، و نه از جن (۳۹).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۴۰)
مجرمان از چهره شان شناخته مى شوند، و موى سر و پاهايشان را مى گيرند و در آتش مى افكنند (۴۱).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۴۲)
اين همان جهنمى است كه مجرمان تكذيبش مى كردند (۴۳).
بين آن و بين آبى در نهايت جوش، آمد و شد دارند (۴۴).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۴۵)
و آن كسى كه از مقام پروردگارش بيمناك است، دو بهشت دارد (۴۶).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۴۷)
بهشت هايى كه انواع ميوه ها دارند (۴۸).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۴۹)
در آن دو بهشت، دو چشمه جارى است (۵۰).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۵۱)
در آن دو، از هر ميوه، دو صنف شناخته و ناشناخته هست (۵۲).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۵۳)
در حالى كه بر فرش هايى تكيه كرده اند كه آسترش از ابريشم است و ميوه هاى رسيده آن دو باغ در دسترس است (۵۴).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۵۵)
در آن ها، همسرانى هست كه چشم به غير از شوهران نيفكنده، نه انسى قبلا با آنان تماس گرفته و نه جنّى(۵۶).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۵۷)
آن ها همچون ياقوت و مرجان اند (۵۸).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۵۹)
آرى مگر جزاى احسان جز احسان مى تواند باشد؟ (۶۰)
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۶۱)
قبل از آن دو بهشت، دو بهشت ديگر دارند (۶۲).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۶۳)
بهشت ها كه از شدت سبزى ميل به سياهى دارند (۶۴).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۶۵)
در آن دو نيز، دو چشمه چون فواره هست (۶۶).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۶۷)
در آن، دو ميوه و نخل و انار است (۶۸).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۶۹)
در آن ها، همسرانى خوش صورت و نيكو سيرت است (۷۰).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۷۱)
سياه چشمانى كه هرگز از خيمه ها بيرون نمى شوند (۷۲).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۷۳)
زنانى كه قبلا، نه انسانى با آن ها تماس گرفته، و نه جنّى (۷۴).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۷۵)
در حالى كه بر بالش هاى سبز رنگ ابريشمين تكيه كرده اند، كه بهترين بافت را دارد و بسيار زيبا است(۷۶).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (۷۷)
چه پر بركت است نام رحمان خدا كه پروردگار تو و داراى صفات جلال و جمال است (۷۸).
اين آيات، فصل دوم از آيات سوره است، كه نشئۀ دوم جنّ و انس را توصيف مى كند. نشئه اى كه به سوى خدا بر مى گردند و به جزاى اعمال خود مى رسند و آلاء و نعمت هايى را كه خدا در آن نشئه به ايشان ارزانى مى دارد، بر مى شمارد. همچنان كه در فصل گذشته، نشئۀ اول را توصيف مى كرد، آلاى خدا در آن نشئه را بر مى شمرد.
معناى آیه «سَنَفرُغُ لَكُم أيّهَا الثّقَلان»
«سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ»:
وقتى مى گويند: فلانى براى فلان كار فارغ شد، مى فهماند كه قبلا مشغول كارى ديگر بوده، آن را به خاطر اين كار رها كرده، چون اين كار را مهمتر دانسته.
و بنابراين، معناى جملۀ «سَنَفرُغُ لَکُم» اين مى شود كه: ما به زودى بساط نشئۀ اول خلقت را در هم مى پيچيم و به كار شما مشغول مى شويم. آنگاه آيات بعدى بيان مى كند كه منظور از مشغول شدن خدا به كار جنّ و انس، اين است كه ايشان را مبعوث نموده، و به حسابشان رسيدگى نموده، و بر طبق اعمالشان جزايشان مى دهد. خير باشد، خير و شر باشد، شر. پس فراغ براى جن و انس، تعبيرى است استعاره به كنايه از تبدل نشئۀ دنيا به نشئۀ آخرت.
ممكن است در اين جا اين شبهه به ذهن خواننده عزيز برسد كه: اگر منظور از فراغ چنين معنايى باشد، آيه شريفه با آيه اى ديگر كه مى فرمايد: «هيچ كارى خدا را از كار ديگر باز نمى دارد»، منافات خواهد داشت. ولى این شبهه وارد نيست، براى اين فراغ مذكور، تنها ناظر به تبدل نشئه است، و اما آن دليل كه مى فرمايد: «لَا يَشغَلُهُ شَأنٌ عَن شَأن = هيچ كارى او را از كار دیگر باز نمى دارد»،
ناظر است به اين كه قدرت خداى تعالى، مطلق و وسيع است و اين دو مطلب ربطى به هم ندارد، تا منافات داشته باشد.
و همچنين هيچ منافاتى ميان جملۀ «كُلّ يَومٍ هُوَ فِى شَأن» با دليل مذكور كه مى گفت: «هيچ كارى او را از كار ديگر باز نمى دارد» وجود ندارد.
و منظور از «ثَقَلان»، جنّ و انس است. و ضمير جمع در كلمۀ «لَكُم» و كلمۀ «استَطَعتُم» و غير اين دو كلمه، به همان ثقلان بر مى گردد، با اين كه كلمۀ مزبور تثنيه است، و على القاعده بايد ضمير تثنيه به آن برگردد و بفرمايد: «لَكُمَا» و «استَطَعتُمَا»، و اگر ضمير جمع برگردانده، بدين جهت است كه هرچند جن و انس دو طايفه از خلق اند، ليكن افراد اين دو طايفه بسيارند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |