الأحزاب ١٠: تفاوت میان نسخهها
(افزودن سال نزول) |
(QRobot edit) |
||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
<tabber> | <tabber> | ||
المیزان= | المیزان= | ||
{{ نمایش فشرده تفسیر| | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۶_بخش۳۴#link268 | آيات ۹ - ۲۷، سوره احزاب]] | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۶_بخش۳۴#link268 | آيات ۹ - ۲۷، سوره احزاب]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۶_بخش۳۴#link269 | بيان آيات مربوط به داستان جن احزاب (خندق )]] | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۶_بخش۳۴#link269 | بيان آيات مربوط به داستان جن احزاب (خندق )]] | ||
خط ۵۱: | خط ۵۲: | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۶_بخش۳۶#link285 | سرانجام حق ستيزى كعب بن اسيد يهودى و شاءن نزول (و انزل الذين ظاهروهم ...)]] | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۶_بخش۳۶#link285 | سرانجام حق ستيزى كعب بن اسيد يهودى و شاءن نزول (و انزل الذين ظاهروهم ...)]] | ||
}} | |||
|-|نمونه= | |-|نمونه= | ||
{{ نمایش فشرده تفسیر| | |||
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۷_بخش۵۹#link84 | تفسیر آیات]] | *[[تفسیر:نمونه جلد۱۷_بخش۵۹#link84 | تفسیر آیات]] | ||
}} | |||
|-| تفسیر نور= | |||
===تفسیر نور (محسن قرائتی)=== | |||
{{ نمایش فشرده تفسیر| | |||
إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا «10» | |||
تفسير نور(10جلدى) ج7 336 سوره الأحزاب، آيه 10 ..... ص : 336 | |||
گاه كه دشمنان از بالا و پايين (شهر) شما به سراغتان آمدند (و مدينه را محاصره كردند)، و آن گاه كه چشمها (از ترس) خيره شده بود و جانها به حنجرهها رسيده بود، و به خداوند گمانهاى (بدى) مىبرديد. | |||
}} | |||
|-| | |||
اثنی عشری= | |||
===تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)=== | |||
{{نمایش فشرده تفسیر| | |||
إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا «10» | |||
إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ: ياد كنيد زمانى را كه آمدند لشكر از بالاى شما، يعنى از اعلاى وادى جانب شرقى كه بنى غطفان بودند، وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ: و از پائين شما، يعنى اسفل وادى و از جانب مغرب كه قريش بودند، وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ: و زمانى كه خيره شد چشمها از زيادى ترس، يا بگرديد از ديدن هر چيزى و به غير دشمن جاى ديگر نگاه نكردى، وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ: و برسيد دلها به حنجرهها از شدت اضطراب، وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا: و گمان برديد اى اهل اسلام به خداى تعالى انواع گمانها، زيرا مخلصان ثابت القلوب را مظنه آن بود كه حق تعالى انجاز وعده فرمايد و دين خود را غالب گرداند و مؤمنان را نصرت دهد، و منافقان را گمان بود كه لشكر اسلام تاب حرب احزاب | |||
---- | |||
«1» مجمع البيان ج 4 ص 341. | |||
جلد 10 - صفحه 414 | |||
نياورده مستأصل گردند، و مؤمنان ضعيف با وجود اعتقاد به انجاز وعده، ذليل و خائف بودند. | |||
}} | |||
|-| | |||
روان جاوید= | |||
===تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)=== | |||
{{نمایش فشرده تفسیر| | |||
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً «9» إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا «10» هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِيداً «11» | |||
ترجمه | |||
اى كسانيكه ايمان آورديد ياد كنيد نعمت خدا را بر شما هنگاميكه آمد شما را لشگرهائى پس فرستاديم بر آنها بادى و لشگرهائى كه نديديد آنرا و باشد خدا بآنچه ميكنيد بينا | |||
هنگامى كه آمدند شما را از جانب بالاى بلد شما و از جانب پائين بلد شما و هنگاميكه خيره شد چشمها و رسيد دلها بمنتهاى حلقومها و گمان ميبرديد بخدا گمانهائى | |||
آنجا آزمايش شدند مؤمنان و متزلزل گشتند تزلزل شديدى. | |||
تفسير | |||
اين آيات راجع بجنگ احزاب است و احمال آن بنقل قمّى ره و غيره آنستكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم بعد از نزول در مدينه با دو قبيله از يهود كه يكى را بنى النّضير و ديگرى را بنى قريظه ميخواندند و در حوالى مدينه جاى داشتند | |||
---- | |||
جلد 4 صفحه 307 | |||
معاهده فرمود كه آنها بر ضرر مسلمانان اقدامى ننمايند و پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم هم متعرّض آنها نشود و چندى باين منوال گذشت تا بنى النّضير نقض عهد نمودند و سوء قصد آنها نسبت به پيغمبر صلى اللّه عليه و اله ظاهر گشت و حضرت آنها را امر بجلاء از وطن فرمود و رئيس آنها حىّ بن اخطب بود و از نسل هارون بودند و با آنها بخيبر رفت و از آنجا عازم مكّه شد براى آنكه با قريش همدست شود و آنها را با قبايل ديگرى متّحد نمايد بجنگ با پيغمبر و همگى متّفقا بمدينه حمله نمايند و باين امر موّفق شد و لشگرى در حدود ده هزار نفر از قريش و كنانه و غطفان و بنى النّضير و بنى سليم و هوازن و غيرها جمع آورى نموده متوجّه مدينه شدند و چون اين خبر به پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم رسيد با اصحاب خود كه هفتصد نفر بودند مشورت فرمود و از آن جمله سلمان فارسى بود كه عرضه داشت يا رسول اللّه ما در ايران كه بوديم هر وقت دشمنى قوى بما روى مىآورد دور لشگرگاه خودمان خندق حفر مينموديم كه نتوانند بما حمله نمايند و حضرت رأى او را پسنديد و لشگرگاه خود را تعيين و امر بحفر خندق فرمود و اصحاب مشغول شدند و حضرت هم كمك ميفرمود و امير المؤمنين عليه السّلام خاك بيرون ميآورد تا تمام شد سه روز پيش از و رود عساكر دشمنان كه رئيس آنها ابو سفيان بود وحى بن اخطب شبانه بحصار بنى قريظه كه دو ميل پائينتر از مدينه بود رفت و آنها را وادار بنقض عهد با پيغمبر صلى اللّه عليه و اله نمود و آنها هفتصد نفر بودند و رئيس آنها كعب بن اسيد بود كه اوّلا مخالف با نقض عهد بود و اخيرا بوسوسه حىّ بن اخطب موافق شد و چون اين خبر بسمع پيغمبر صلى اللّه عليه و اله و اصحاب رسيد آنحضرت مغموم و مسلمانان باضطراب و وحشت عجيبى دچار شدند چون تقريبا محصور بدشمنان داخلى و خارجى شده بودند از پائين و بالا و مشرق مدينه و مغرب آن و آذوقه درستى هم نداشتند هوا هم بشدّت سرد شده بود و از هر جهت بزحمت افتاده بودند ولى پيغمبر صلى اللّه عليه و اله ميفرمود كه احزاب عرب بر من هجوم آور ميشوند و يهود عدر و مكر مينمايند و ما از دو جانب در مشقّت مىافتيم و بالاخره من بر آنها غالب ميشوم و مسلمانان پاك دل مطمئن ميشدند و منافقين ميگفتند خدا و پيغمبر بوعده ما را فريب ميدهند و در اين بين بعضى بخيال فرار از لشگرگاه افتادند و به اهل مدينه ميگفتند اينجا قابل اقامت نيست بيائيد برگرديم برويم بمنازل خودمان | |||
---- | |||
جلد 4 صفحه 308 | |||
پناهنده شويم و بعضى كه در اطراف مدينه خانه داشتند خدمت پيغمبر رسيدند و عرضه داشتند منازل ما در و پيكر درستى ندارد اجازه بفرما برويم آنها را مستحكم و درست نمائيم ولى باطنا قصد فرار داشتند و يكنفر كه از همه منافقتر و خبيثتر بود برفيقش كه هم مسلك با خودش بود گفت بيا پيغمبر را بدست دشمن بدهيم و برويم دنبال كار خودمان و نعيم بن مسعود كه تازه مسلمان شده بود و كسى خبر نداشت خدمت پيغمبر رسيد و اجازه خواست كه برود با بنى قريظه و قريش صحبت كند و آنها را از يكديگر بد گمان نمايد و نگذارد بنى قريظه ملحق بقريش شوند و آنحضرت اجازه فرمود و او موفق باين خدمت شد و امير المؤمنين عليه السّلام شبها تا صبح بيدار بود هم حراست عسكر ميفرمود و هم عبادت خدا و نماز ميخواند بقدريكه آنجا مسجدى بنام حضرت معروف شد و در اين خلال روزى جمعى از فرسان قريش عازم شدند كه از خندق عبور نمايند و شوكتى بخرج مسلمانان بدهند يا آسيبى به پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم برسانند و از آن جمله عمرو بن عبد ود بود كه در عرب معروف بشجاعت بود و او را فارس يل يل ميخواندند و با هزار سوار برابر ميدانستند جاى تنگى را از خندق تجسّس نمود و نهيب بمركب داد و از آن پرش نمود و در دنبال او هبيرة بن وهب و ضرار بن الخطاب هم باين عمل موفق شدند و امير المؤمنين عليه السّلام با چند نفر فورا آن موضع از خندق را اصلاح فرمود و در مقابل آنها قيام نمود و نگذارد نزديك به پيغمبر صلى اللّه عليه و اله شوند ولى بقيه اصحاب در پشت سر حضرت رسول جاى گرفتند و او را در مقدمه لشگر قرار دادند و عمرو نيزه خود را بزمين كوبيد و رجز خواند و مبارز طلبيد و پيغمبر صلى اللّه عليه و اله فرمود يكنفر جواب اين سگ را بدهد و كسى جرئت نكرد جز امير المؤمنين كه پيغمبر صلى اللّه عليه و اله عمامه بر سر او بست و ذو الفقار را حمايل او فرمود و رخصت مبارزه داد و دعا فرمود كه خداوند او را از شرّ آن ملعون حفظ فرمايد و حضرت امير عليه السّلام بعد از مكالمه و مبارزه مختصرى با او از اسب پيادهاش كرد و دو پايش را قطع نمود و سرش را از بدن جدا فرمود و نزد پيغمبر صلى اللّه عليه و اله بر زمين نهاد و حضرت زبير و عمر را مأمور بقتل آن دو نفر ديگر كرد زبير هبيره را كشت ولى عمر از دست ضرار فرار نمود و او بلشكرگاه قريش معاودت كرد و پس از اين فتح رعبى از مسلمانان در دل كفار | |||
---- | |||
جلد 4 صفحه 309 | |||
افتاد و روح تازهاى بقالب مسلمانان دميد و حضرت رسول فرمود ضربت على عليه السّلام در روز خندق افضل است از عبادت جنّ و انس چون بقتل عمر و تمام مشركين خوار و تمام مسلمين عزيز شدند و بعد از اين واقعه ديگر كفار جرئت ننمودند كه متعرّض مسلمانان شوند ولى چون مدّت محاصره طول كشيد و مسلمانان بمجاعه گرفتار شدند به پيغمبر صلى اللّه عليه و اله متوسل گشتند و حضرت دعاء كرد و خداوند اجابت فرمود و باد شديد و ملائكه غضب را بر آنها مسلّط نمود كه چادرهاى آنها را كند و ديگهاى طعامشان را بزمين سرازير نمود و سرما تاب مقاومت را از آنها برد و فرار بر قرار اختيار نمودند و بسيارى از اثاثيه خود را نتوانستند حمل نمايند و براى غنيمت مسلمانان باقى گذاردند و اين واقعه در سال پنجم از هجرت روى داد و حقير به نقل اجمالى از آن اكتفا نمودم براى توضيح اين آيات و آيات آتيه و در كتب تواريخ و تفاسير مفصّلا ذكر شده است و از جمله آياتيكه در اين جنگ ظاهر شد در وقت حفر خندق سنگ بزرگ سختى بود كه اصحاب از خرد كردن و در آوردن آن عاجز شدند و جابر بن عبد اللّه انصارى را روانه نمودند به پيغمبر خبر دهد و او رفت در مدينه اطلاع داد و حضرت بعجله آمد و وضو گرفت و از آب وضو در دهان كرد و بسنگ پاشيد و كلنگ را بدست گرفت و بنام خدا بر آن سنگ زد و يك قسمت آن جدا شد و برقى زد كه قصور شام نمايان گرديد و كلنگ ديگرى زد برقى جهيد كه قصور يمن و صنعاء آشكار گشت و قسمتى از سنگ جدا شد باز كلنگ زد نورى تابيد كه قصور مدائن مشاهده شد و حضرت فرمود اين مملكتها براى ما مفتوح خواهد شد و سنگ بتمامى نرم گرديد و جابر و سلمان و مسلمانان واقعى تصديق نمودند ولى منافقين گفتند پيغمبر از ترس قبائلى از عرب خندق دور خود ميكند و بما وعده فتح شام و يمن و ايران را ميدهد و در آنوقت جابر ديد حضرت بشكم مبارك سنگى بسته دانست گرسنه است و يك بزغاله و قريب يك من جو داشت مايل شد حضرت را مهمان نمايد دعوت كرد و اجابت شد و بمنزل جابر رفت و از تمام اصحاب دعوت فرمود و همه را با آن بزغاله و نان جو اطعام نمود و از آن طعام براى جابر بقدرى باقى ماند كه تا چند روز با آن اعاشه نمود لذا خداوند متعال اشاره باين آيات و بركات فرموده و اهل ايمان حقيقى را مخاطب | |||
---- | |||
جلد 4 صفحه 310 | |||
قرار داده ميفرمايد ياد كنيد نعمت فتح و نجات از دشمن و ساير مواهب الاهيّه را بر خودتان وقتى كه احزاب نامبرده بر شما وارد شدند پس ما باد صبا را بر آنها مسلّط نموديم و لشگرهائى از ملائكه كه شما نميديديد آنها را و خداوند بكار شما از حفر خندق و غيره بصير بود و يعملون نيز قرائت شده يعنى خدا بكار آنها و اتّفاقشان بر جنگ با شما بينا بود وقتى كه از دو جانب مدينه كه ذكر شد بشما رو آور شدند و چشمهاى شما از حال اعتدال خارج شد و ششها از شدّت ترس متورّم گرديد و دلها به تبع آن بالا آمد تا بمنتهاى حلقومها رسيد و هر دسته از شما بحسب مراتب ايمانتان گمانى بخدا ميبرديد بعضى از شما كه ايمانشان قوى بود معتقد بودند خداوند بالاخره مسلمانانرا بر آنها غالب ميفرمايد و بعضى كه ايمانشان ضعيف بود مردّد بودند و بعضى كه منافق بودند بكلّى مأيوس و دشمنان را غالب مىپنداشتند و در آنوقت و آنجا امتحان شدند اهل ايمان و ظاهر شد مخلص از منافق و ثابت قدم از فرارى ولى همه طبعا خائف و ترسان و هراسان و لرزان بودند. | |||
}} | |||
|-| | |||
اطیب البیان= | |||
===اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)=== | |||
{{نمایش فشرده تفسیر| | |||
إِذ جاؤُكُم مِن فَوقِكُم وَ مِن أَسفَلَ مِنكُم وَ إِذ زاغَتِ الأَبصارُ وَ بَلَغَتِ القُلُوبُ الحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا «10» | |||
زماني که آمدند لشكر كفار شما را از طرف بالاي شما که مسلط باشند بر شما و از طرف پائين شما که راه فرار نداشته باشيد و- زماني که خيره و حيران شده چشمهاي شما و دلها و جانهاي شما به گلو رسيد و گمانهاي بد برديد. | |||
جلد 14 - صفحه 481 | |||
إِذ جاؤُكُم مِن فَوقِكُم ياد كنيد زماني که از طرف بالاي وادي لشكر كفر که طرف مشرق مدينه است آمدند که طائفه بني قريظه و بني النضير و بني غطفان بودند. | |||
وَ مِن أَسفَلَ مِنكُم از طرف مكه ابو سفيان و كفار قريش و اتباع آنها. | |||
وَ إِذ زاغَتِ الأَبصارُ زاغ ميل چشم است از مكان خود به اصطلاح چشم دور ميزند زيرا از هر طرفي نگاه ميكردند دشمن رو بآنها ميآمد و ميل از هر چيزي را زوغ ميگويند چنانچه ميفرمايد فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُم (صف آيه 5) چون آنها ميل از حق كردند خداوند هم قلب آنها را از ايمان و خير ميل داد. | |||
وَ بَلَغَتِ القُلُوبُ الحَناجِرَ به اصطلاح بزبان فارسي ميگويد ششم تو گلو آمد که گفتند انسان موقعي که خوف و ترس و اضطرابي پيدا كرد قلبش جا كن ميشود و ميآيد در گلو که اگر راه تنگ نبود بيرون ميافتاد. | |||
وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا بعضي ظن بيأس و نااميدي بعضي ظن به استيصال بعضي مثل منافقين گفتند «ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ إِلّا غُرُوراً» که در آيه بعد بيايد و بالجمله گمانهاي بيجا بلي مؤمنين ثابت الايمان قلب آنها آرام بود و اطمينان به فتح و ظفر داشتند و ميآيد در آيه 22 وَ لَمّا رَأَ المُؤمِنُونَ الأَحزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُم إِلّا إِيماناً وَ تَسلِيماً. | |||
}} | |||
|-| | |||
برگزیده تفسیر نمونه= | |||
===برگزیده تفسیر نمونه=== | |||
{{نمایش فشرده تفسیر| | |||
] | |||
(آیه 10)- این آیه که ترسیمی از وضع بحرانی جنگ احزاب، و قدرت عظیم جنگی دشمنان، و نگرانی شدید بسیاری از مسلمان است چنین میگوید: به خاطر | |||
ج3، ص594 | |||
بیاورید «زمانی را که آنها از طرف بالا و پایین (شهر) بر شما وارد شدند (و مدینه را محاصره کردند) و هنگامی را که چشمها از شدت وحشت خیره شده و جانها به لب رسیده بود، و گمانهای گوناگون بدی به خدا میبردید» (إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا) | |||
}} | |||
|-|تسنیم= | |-|تسنیم= | ||
{{ نمایش فشرده تفسیر| | |||
*[[تفسیر:تسنیم | تفسیر آیات]] | *[[تفسیر:تسنیم | تفسیر آیات]] | ||
}} | |||
|-|</tabber> | |-|</tabber> | ||
نسخهٔ ۲۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۵۳
ترجمه
الأحزاب ٩ | آیه ١٠ | الأحزاب ١١ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«مِن فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ»: کنایه از محاصره از هر سو است. «زَاغَتِ الأبْصَارُ»: مراد اختلال پیدا کردن چشمها از شدّت خوف و هراس است. «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ»: دلها به گلوگاهها رسیده بود. در فارسی معادل این مفهوم چنین است: جانها به لبها رسیده بود. مراد اضطراب دلها است. «تَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُونَ»: درباره وعده خدا گمانها میبردید. مراد این است که برخیها که قویالایمان بودند به وعده خدا اطمینان کامل داشتند، و برخیها که ضعیفالایمان بودند، چندان امیدی به وعده پیروزی الهی نداشتند. در رسمالخطّ قرآنی الف زائدی در آخر (الظُّنُونَ) قرار دارد.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
تفسیر
- آيات ۹ - ۲۷، سوره احزاب
- بيان آيات مربوط به داستان جن احزاب (خندق )
- حكايت ترس و بهانه تراشى منافقان و بيماردلان بعد از مشاهده لشكر انبوه دشمن و سخنپراكنى هايشان در جهت تضعيف روحيه مؤ منين
- مقصود از اينكه فرمود: ((لقد كان لكم فىرسول الله اسوة حسنة ...))
- وصف حال مؤ منين بعد از ديدن لشكريان احزاب : افزون گشتن ايمان ، وفا و استوارىبر عهده و...
- بيان وصف مؤ منينى كه به عهد خود وفا كردند
- اشاره به اينكه بسا مى شود گناه مقدمه سعادت و آمرزش مى شود
- بحث روايتى
- يكى از معجزات پيامبر اكرم (ص ) در واقعه حفر خندق
- يكى ديگر از دلائل نبوت حضرت خاتم (ص ) در واقعه خندق
- روياروئى لشكر اسلام و كفر در جنگ خندق
- آغاز درگيرى و به ميدان آمدن عمرو بن عبدود و مقابله اميرالمؤ منين (عليه السلام ) با او
- پيروزى اميرالمؤ منين بر عمرو بن عبدود و بيان ارزش آن از زبان مبارك پيامبر(ص )
- نيرنگى كه يكى از مؤ منان بعد از اجازه گرفتن از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) براى ايجاد تفرقه بين دشمنان به كار برد
- خذيفه بن اليمان از جنگ خندق سخن مى گويد
- خاتمه جنگ احزاب و روانه شدن سپاه اسلام به سوى بنى قريظه و محاصره آنان و...
- سرانجام يهوديان بنى قريظه و حكميت سعد بن معاذ درباره آنها
- سرانجام حق ستيزى كعب بن اسيد يهودى و شاءن نزول (و انزل الذين ظاهروهم ...)
تفسیر نور (محسن قرائتی)
إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا «10»
تفسير نور(10جلدى) ج7 336 سوره الأحزاب، آيه 10 ..... ص : 336
گاه كه دشمنان از بالا و پايين (شهر) شما به سراغتان آمدند (و مدينه را محاصره كردند)، و آن گاه كه چشمها (از ترس) خيره شده بود و جانها به حنجرهها رسيده بود، و به خداوند گمانهاى (بدى) مىبرديد.
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا «10»
إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ: ياد كنيد زمانى را كه آمدند لشكر از بالاى شما، يعنى از اعلاى وادى جانب شرقى كه بنى غطفان بودند، وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ: و از پائين شما، يعنى اسفل وادى و از جانب مغرب كه قريش بودند، وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ: و زمانى كه خيره شد چشمها از زيادى ترس، يا بگرديد از ديدن هر چيزى و به غير دشمن جاى ديگر نگاه نكردى، وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ: و برسيد دلها به حنجرهها از شدت اضطراب، وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا: و گمان برديد اى اهل اسلام به خداى تعالى انواع گمانها، زيرا مخلصان ثابت القلوب را مظنه آن بود كه حق تعالى انجاز وعده فرمايد و دين خود را غالب گرداند و مؤمنان را نصرت دهد، و منافقان را گمان بود كه لشكر اسلام تاب حرب احزاب
«1» مجمع البيان ج 4 ص 341.
جلد 10 - صفحه 414
نياورده مستأصل گردند، و مؤمنان ضعيف با وجود اعتقاد به انجاز وعده، ذليل و خائف بودند.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً «9» إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا «10» هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِيداً «11»
ترجمه
اى كسانيكه ايمان آورديد ياد كنيد نعمت خدا را بر شما هنگاميكه آمد شما را لشگرهائى پس فرستاديم بر آنها بادى و لشگرهائى كه نديديد آنرا و باشد خدا بآنچه ميكنيد بينا
هنگامى كه آمدند شما را از جانب بالاى بلد شما و از جانب پائين بلد شما و هنگاميكه خيره شد چشمها و رسيد دلها بمنتهاى حلقومها و گمان ميبرديد بخدا گمانهائى
آنجا آزمايش شدند مؤمنان و متزلزل گشتند تزلزل شديدى.
تفسير
اين آيات راجع بجنگ احزاب است و احمال آن بنقل قمّى ره و غيره آنستكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم بعد از نزول در مدينه با دو قبيله از يهود كه يكى را بنى النّضير و ديگرى را بنى قريظه ميخواندند و در حوالى مدينه جاى داشتند
جلد 4 صفحه 307
معاهده فرمود كه آنها بر ضرر مسلمانان اقدامى ننمايند و پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم هم متعرّض آنها نشود و چندى باين منوال گذشت تا بنى النّضير نقض عهد نمودند و سوء قصد آنها نسبت به پيغمبر صلى اللّه عليه و اله ظاهر گشت و حضرت آنها را امر بجلاء از وطن فرمود و رئيس آنها حىّ بن اخطب بود و از نسل هارون بودند و با آنها بخيبر رفت و از آنجا عازم مكّه شد براى آنكه با قريش همدست شود و آنها را با قبايل ديگرى متّحد نمايد بجنگ با پيغمبر و همگى متّفقا بمدينه حمله نمايند و باين امر موّفق شد و لشگرى در حدود ده هزار نفر از قريش و كنانه و غطفان و بنى النّضير و بنى سليم و هوازن و غيرها جمع آورى نموده متوجّه مدينه شدند و چون اين خبر به پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم رسيد با اصحاب خود كه هفتصد نفر بودند مشورت فرمود و از آن جمله سلمان فارسى بود كه عرضه داشت يا رسول اللّه ما در ايران كه بوديم هر وقت دشمنى قوى بما روى مىآورد دور لشگرگاه خودمان خندق حفر مينموديم كه نتوانند بما حمله نمايند و حضرت رأى او را پسنديد و لشگرگاه خود را تعيين و امر بحفر خندق فرمود و اصحاب مشغول شدند و حضرت هم كمك ميفرمود و امير المؤمنين عليه السّلام خاك بيرون ميآورد تا تمام شد سه روز پيش از و رود عساكر دشمنان كه رئيس آنها ابو سفيان بود وحى بن اخطب شبانه بحصار بنى قريظه كه دو ميل پائينتر از مدينه بود رفت و آنها را وادار بنقض عهد با پيغمبر صلى اللّه عليه و اله نمود و آنها هفتصد نفر بودند و رئيس آنها كعب بن اسيد بود كه اوّلا مخالف با نقض عهد بود و اخيرا بوسوسه حىّ بن اخطب موافق شد و چون اين خبر بسمع پيغمبر صلى اللّه عليه و اله و اصحاب رسيد آنحضرت مغموم و مسلمانان باضطراب و وحشت عجيبى دچار شدند چون تقريبا محصور بدشمنان داخلى و خارجى شده بودند از پائين و بالا و مشرق مدينه و مغرب آن و آذوقه درستى هم نداشتند هوا هم بشدّت سرد شده بود و از هر جهت بزحمت افتاده بودند ولى پيغمبر صلى اللّه عليه و اله ميفرمود كه احزاب عرب بر من هجوم آور ميشوند و يهود عدر و مكر مينمايند و ما از دو جانب در مشقّت مىافتيم و بالاخره من بر آنها غالب ميشوم و مسلمانان پاك دل مطمئن ميشدند و منافقين ميگفتند خدا و پيغمبر بوعده ما را فريب ميدهند و در اين بين بعضى بخيال فرار از لشگرگاه افتادند و به اهل مدينه ميگفتند اينجا قابل اقامت نيست بيائيد برگرديم برويم بمنازل خودمان
جلد 4 صفحه 308
پناهنده شويم و بعضى كه در اطراف مدينه خانه داشتند خدمت پيغمبر رسيدند و عرضه داشتند منازل ما در و پيكر درستى ندارد اجازه بفرما برويم آنها را مستحكم و درست نمائيم ولى باطنا قصد فرار داشتند و يكنفر كه از همه منافقتر و خبيثتر بود برفيقش كه هم مسلك با خودش بود گفت بيا پيغمبر را بدست دشمن بدهيم و برويم دنبال كار خودمان و نعيم بن مسعود كه تازه مسلمان شده بود و كسى خبر نداشت خدمت پيغمبر رسيد و اجازه خواست كه برود با بنى قريظه و قريش صحبت كند و آنها را از يكديگر بد گمان نمايد و نگذارد بنى قريظه ملحق بقريش شوند و آنحضرت اجازه فرمود و او موفق باين خدمت شد و امير المؤمنين عليه السّلام شبها تا صبح بيدار بود هم حراست عسكر ميفرمود و هم عبادت خدا و نماز ميخواند بقدريكه آنجا مسجدى بنام حضرت معروف شد و در اين خلال روزى جمعى از فرسان قريش عازم شدند كه از خندق عبور نمايند و شوكتى بخرج مسلمانان بدهند يا آسيبى به پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم برسانند و از آن جمله عمرو بن عبد ود بود كه در عرب معروف بشجاعت بود و او را فارس يل يل ميخواندند و با هزار سوار برابر ميدانستند جاى تنگى را از خندق تجسّس نمود و نهيب بمركب داد و از آن پرش نمود و در دنبال او هبيرة بن وهب و ضرار بن الخطاب هم باين عمل موفق شدند و امير المؤمنين عليه السّلام با چند نفر فورا آن موضع از خندق را اصلاح فرمود و در مقابل آنها قيام نمود و نگذارد نزديك به پيغمبر صلى اللّه عليه و اله شوند ولى بقيه اصحاب در پشت سر حضرت رسول جاى گرفتند و او را در مقدمه لشگر قرار دادند و عمرو نيزه خود را بزمين كوبيد و رجز خواند و مبارز طلبيد و پيغمبر صلى اللّه عليه و اله فرمود يكنفر جواب اين سگ را بدهد و كسى جرئت نكرد جز امير المؤمنين كه پيغمبر صلى اللّه عليه و اله عمامه بر سر او بست و ذو الفقار را حمايل او فرمود و رخصت مبارزه داد و دعا فرمود كه خداوند او را از شرّ آن ملعون حفظ فرمايد و حضرت امير عليه السّلام بعد از مكالمه و مبارزه مختصرى با او از اسب پيادهاش كرد و دو پايش را قطع نمود و سرش را از بدن جدا فرمود و نزد پيغمبر صلى اللّه عليه و اله بر زمين نهاد و حضرت زبير و عمر را مأمور بقتل آن دو نفر ديگر كرد زبير هبيره را كشت ولى عمر از دست ضرار فرار نمود و او بلشكرگاه قريش معاودت كرد و پس از اين فتح رعبى از مسلمانان در دل كفار
جلد 4 صفحه 309
افتاد و روح تازهاى بقالب مسلمانان دميد و حضرت رسول فرمود ضربت على عليه السّلام در روز خندق افضل است از عبادت جنّ و انس چون بقتل عمر و تمام مشركين خوار و تمام مسلمين عزيز شدند و بعد از اين واقعه ديگر كفار جرئت ننمودند كه متعرّض مسلمانان شوند ولى چون مدّت محاصره طول كشيد و مسلمانان بمجاعه گرفتار شدند به پيغمبر صلى اللّه عليه و اله متوسل گشتند و حضرت دعاء كرد و خداوند اجابت فرمود و باد شديد و ملائكه غضب را بر آنها مسلّط نمود كه چادرهاى آنها را كند و ديگهاى طعامشان را بزمين سرازير نمود و سرما تاب مقاومت را از آنها برد و فرار بر قرار اختيار نمودند و بسيارى از اثاثيه خود را نتوانستند حمل نمايند و براى غنيمت مسلمانان باقى گذاردند و اين واقعه در سال پنجم از هجرت روى داد و حقير به نقل اجمالى از آن اكتفا نمودم براى توضيح اين آيات و آيات آتيه و در كتب تواريخ و تفاسير مفصّلا ذكر شده است و از جمله آياتيكه در اين جنگ ظاهر شد در وقت حفر خندق سنگ بزرگ سختى بود كه اصحاب از خرد كردن و در آوردن آن عاجز شدند و جابر بن عبد اللّه انصارى را روانه نمودند به پيغمبر خبر دهد و او رفت در مدينه اطلاع داد و حضرت بعجله آمد و وضو گرفت و از آب وضو در دهان كرد و بسنگ پاشيد و كلنگ را بدست گرفت و بنام خدا بر آن سنگ زد و يك قسمت آن جدا شد و برقى زد كه قصور شام نمايان گرديد و كلنگ ديگرى زد برقى جهيد كه قصور يمن و صنعاء آشكار گشت و قسمتى از سنگ جدا شد باز كلنگ زد نورى تابيد كه قصور مدائن مشاهده شد و حضرت فرمود اين مملكتها براى ما مفتوح خواهد شد و سنگ بتمامى نرم گرديد و جابر و سلمان و مسلمانان واقعى تصديق نمودند ولى منافقين گفتند پيغمبر از ترس قبائلى از عرب خندق دور خود ميكند و بما وعده فتح شام و يمن و ايران را ميدهد و در آنوقت جابر ديد حضرت بشكم مبارك سنگى بسته دانست گرسنه است و يك بزغاله و قريب يك من جو داشت مايل شد حضرت را مهمان نمايد دعوت كرد و اجابت شد و بمنزل جابر رفت و از تمام اصحاب دعوت فرمود و همه را با آن بزغاله و نان جو اطعام نمود و از آن طعام براى جابر بقدرى باقى ماند كه تا چند روز با آن اعاشه نمود لذا خداوند متعال اشاره باين آيات و بركات فرموده و اهل ايمان حقيقى را مخاطب
جلد 4 صفحه 310
قرار داده ميفرمايد ياد كنيد نعمت فتح و نجات از دشمن و ساير مواهب الاهيّه را بر خودتان وقتى كه احزاب نامبرده بر شما وارد شدند پس ما باد صبا را بر آنها مسلّط نموديم و لشگرهائى از ملائكه كه شما نميديديد آنها را و خداوند بكار شما از حفر خندق و غيره بصير بود و يعملون نيز قرائت شده يعنى خدا بكار آنها و اتّفاقشان بر جنگ با شما بينا بود وقتى كه از دو جانب مدينه كه ذكر شد بشما رو آور شدند و چشمهاى شما از حال اعتدال خارج شد و ششها از شدّت ترس متورّم گرديد و دلها به تبع آن بالا آمد تا بمنتهاى حلقومها رسيد و هر دسته از شما بحسب مراتب ايمانتان گمانى بخدا ميبرديد بعضى از شما كه ايمانشان قوى بود معتقد بودند خداوند بالاخره مسلمانانرا بر آنها غالب ميفرمايد و بعضى كه ايمانشان ضعيف بود مردّد بودند و بعضى كه منافق بودند بكلّى مأيوس و دشمنان را غالب مىپنداشتند و در آنوقت و آنجا امتحان شدند اهل ايمان و ظاهر شد مخلص از منافق و ثابت قدم از فرارى ولى همه طبعا خائف و ترسان و هراسان و لرزان بودند.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
إِذ جاؤُكُم مِن فَوقِكُم وَ مِن أَسفَلَ مِنكُم وَ إِذ زاغَتِ الأَبصارُ وَ بَلَغَتِ القُلُوبُ الحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا «10»
زماني که آمدند لشكر كفار شما را از طرف بالاي شما که مسلط باشند بر شما و از طرف پائين شما که راه فرار نداشته باشيد و- زماني که خيره و حيران شده چشمهاي شما و دلها و جانهاي شما به گلو رسيد و گمانهاي بد برديد.
جلد 14 - صفحه 481
إِذ جاؤُكُم مِن فَوقِكُم ياد كنيد زماني که از طرف بالاي وادي لشكر كفر که طرف مشرق مدينه است آمدند که طائفه بني قريظه و بني النضير و بني غطفان بودند.
وَ مِن أَسفَلَ مِنكُم از طرف مكه ابو سفيان و كفار قريش و اتباع آنها.
وَ إِذ زاغَتِ الأَبصارُ زاغ ميل چشم است از مكان خود به اصطلاح چشم دور ميزند زيرا از هر طرفي نگاه ميكردند دشمن رو بآنها ميآمد و ميل از هر چيزي را زوغ ميگويند چنانچه ميفرمايد فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُم (صف آيه 5) چون آنها ميل از حق كردند خداوند هم قلب آنها را از ايمان و خير ميل داد.
وَ بَلَغَتِ القُلُوبُ الحَناجِرَ به اصطلاح بزبان فارسي ميگويد ششم تو گلو آمد که گفتند انسان موقعي که خوف و ترس و اضطرابي پيدا كرد قلبش جا كن ميشود و ميآيد در گلو که اگر راه تنگ نبود بيرون ميافتاد.
وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا بعضي ظن بيأس و نااميدي بعضي ظن به استيصال بعضي مثل منافقين گفتند «ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ إِلّا غُرُوراً» که در آيه بعد بيايد و بالجمله گمانهاي بيجا بلي مؤمنين ثابت الايمان قلب آنها آرام بود و اطمينان به فتح و ظفر داشتند و ميآيد در آيه 22 وَ لَمّا رَأَ المُؤمِنُونَ الأَحزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُم إِلّا إِيماناً وَ تَسلِيماً.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 10)- این آیه که ترسیمی از وضع بحرانی جنگ احزاب، و قدرت عظیم جنگی دشمنان، و نگرانی شدید بسیاری از مسلمان است چنین میگوید: به خاطر
ج3، ص594
بیاورید «زمانی را که آنها از طرف بالا و پایین (شهر) بر شما وارد شدند (و مدینه را محاصره کردند) و هنگامی را که چشمها از شدت وحشت خیره شده و جانها به لب رسیده بود، و گمانهای گوناگون بدی به خدا میبردید» (إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا)
نکات آیه
۱ - مسلمانان مدینه، از ناحیه بالا و پایین مدینه، در محاصره دشمن (احزاب متّحد) قرار گرفتند. (إذ جاءوکم من فوقکم و من أسفل منکم)
۲ - احزاب متّحد، در جنگ علیه مسلمانان، جمعیتى فراوان داشتند. (إذ جاءتکم جنود ... إذ جاءوکم من فوقکم و من أسفل منکم) «جنود» جمع «جند» است و دلالت بر چندین سپاه مى کند. آمدن نیروها از بالا دست مدینه و پایین دست آن نیز مؤید این نکته است; زیرا آنان داراى جمعیتى چشمگیر بوده اند که توانسته اند نیروهایشان را در اطراف مدینه مستقر کنند.
۳ - ائتلاف احزاب مختلف و لشگرکشى آنان علیه مسلمانان مدینه و شکست شان، شایسته یادآورى است. (إذ جاءوکم من فوقکم و من أسفل منکم) «إذ جاءوکم» عطف بر «إذ جاتکم» در آیه پیش و متعلق فعل «اُذکروا» در همان آیه است.
۴ - یهود بنى نضیر و بنى قریظه و غطفان، با مشرکان مکه، علیه مسلمانان، ائتلاف کردند. (إذ جاءوکم من فوقکم و من أسفل منکم) طبق شواهد تاریخى، غزوه احزاب، با ائتلاف یهودیان بنى نضیر و بنى قریظه و غطفان و مشرکان مکه به وجود آمد. «من فوقکم» اشاره به یهودیانى دارد که از بخش شرقى مدینه هجوم آوردند و «من أسفل منکم» اشاره به مشرکانى دارد که از بخش غربى مدینه به آن دیار هجوم آورده بودند.
۵ - هجوم احزاب متّحد به سوى مدینه، باعث وحشت و نگرانى مسلمانان شد. (إذ جاءوکم ... و إذ زاغت الأبصر) «زاغت الأبصار» مى تواند کنایه از به وجود آمدن آن چنان وحشتى باشد که چشم شخص، قدرت دید و تشخیص را از دست مى دهد.
۶ - برخى حالت هاى روحى و روانى، در حواس انسان تأثیر بسیار زیادى دارد. (إذ جاءوکم ... و إذ زاغت الأبصر)
۷ - ترس زیاد، باعث مى شود که چشم، از کارکرد عادى خارج شود و تیره شده و خیره گردد. (إذ جاءوکم ... و إذ زاغت الأبصر)
۸ - هجوم احزاب متّحد به مدینه، براى درهم شکستن مسلمانان، مسلمانان را به قدرى وحشت زده کرد که همانند افراد محتضر شدند. (إذ جاءوکم ... و إذ زاغت الأبصر و بلغت القلوب الحناجر) مراد از به حنجره رسیدن قلب ها، خفگى و به حال مرگ افتادن است.
۹ - ترس و وحشت زیاد، ممکن است که انسان را به حال مرگ در آورد. (إذ جاءوکم ... و إذ زاغت الأبصر و بلغت القلوب الحناجر)
۱۰ - قلب، نقش اساسى در حیات و مرگ آدمى دارد. (و بلغت القلوب الحناجر)
۱۱ - ایّام هجوم احزاب متّحد به مدینه، روزهایى بس سخت و نگران کننده براى مسلمانان بود. (إذ جاءوکم ... و إذ زاغت الأبصر و بلغت القلوب الحناجر)
۱۲ - بروز برخى از حالت هاى روانى و روحى براى انسان، ممکن است که فعالیت قلب را از سیستم عادى خارج کرده و او را غیر متعادل سازد. (إذ جاءوکم ... و بلغت القلوب الحناجر)
۱۳ - پس از محاصره مدینه از سوى احزاب متّحد، ظنّ و گمان هاى گوناگونى درباره خدا، در میان مردم مسلمان پدید آمد. (إذ جاءوکم ... و تظنّون باللّه الظنونا) «ظنون» مفعول مطلق عددى است و «ال» در آن، براى جنس است. جمع آورده شدن «ظنون» همراه با «ال» دلالت بر تعدد و گوناگونى مى کند.
۱۴ - عارض شدن بدگمانى به خدا در مسلمانان، در پىِ هجوم احزاب متّحد به مدینه (إذ جاءوکم ... و تظنّون باللّه الظنونا) احتمال دارد که مخاطب فعل «تظنّون» مسلمانان باشند و یکى از احتمال هاى «الظنونا» بدگمانى باشد. آیات بعدى مى تواند قرینه اى بر نکته یاد شده باشد.
۱۵ - ظنّ و گمان هاى مردم مدینه درباره وعده هاى خدا، در پى هجوم احزاب متّحد، علاوه بر گوناگونى، نو به نو و در حال تجدید شدن بود. (و تظنّون باللّه الظنونا) آوردن فعل مضارع «تظنّون» به منظور بیان پدید آمدن گمان، مى تواند بیان کننده تداوم و تجدید شدن آن باشد.
موضوعات مرتبط
- احزاب صدراسلام: فراوانى سپاه احزاب صدراسلام ۲; لشکرکشى احزاب صدراسلام ۱، ۳، ۵، ۸، ۱۱، ۱۴، ۱۵
- اسلام: تاریخ صدر اسلام ۴، ۱۱
- ترس: آثار ترس ۷، ۹
- چشم: عوامل خیرگى چشم ۷
- حالات: نقش حالات روانى ۶، ۱۲
- حواس: عوامل مؤثر در حواس ۶
- حیات: عوامل مؤثر در حیات ۱۰
- خدا: سوءظن به خدا ۱۳، ۱۴، ۱۵
- ذکر: ذکر غزوه احزاب ۳
- غزوه احزاب: احزاب صدراسلام در غزوه احزاب ۱، ۲، ۳، ۴; شکست احزاب صدراسلام در غزوه احزاب ۳; قصه غزوه احزاب ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۸، ۱۱، ۱۳، ۱۴; مسلمانان مدینه درغزوه احزاب ۲، ۸، ۱۱، ۱۳، ۱۵; مشرکان مکه در غزوه احزاب ۴; هجوم دشمن در غزوه احزاب ۱، ۵، ۸، ۱۱، ۱۳، ۱۴، ۱۵; یهود بنى قریظه در غزوه احزاب۴; یهود بنى نضیر در غزوه احزاب ۴; یهود غطفان در غزوه احزاب ۴
- قلب: عوامل بیمارى قلب ۱۲; نقش قلب ۱۰
- مدینه: هجوم دشمن به مدینه ۱، ۳، ۵، ۸، ۱۱، ۱۴، ۱۵
- مرگ: عوامل مؤثر در مرگ ۹، ۱۰
- مسلمانان مدینه: ترس مسلمانان مدینه ۵، ۸، ۱۱; سوءظن در مسلمانان مدینه ۱۳، ۱۴، ۱۵; محاصره مسلمانان مدینه ۱