گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶: خط ۶:
«'''مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ'''»:
«'''مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ'''»:


اين جمله در مقام تعليل آيه قبلى است كه مى فرمود: «'''ما عند الله هو خير لكم '''» و آن را توجيه مى كند به اينكه آنچه در زندگى دنيا (كه يك زندگى مادى و قائم بر اساس تحول و دگرگونى است ، و قوامش بر اساس حركت و تغير و زوال است ) در دست شما است ، مانند همه دنيا دستخوش زوال است ، و آنچه نزد خداى سبحان است و آن را به خصوص به پرهيزگاران وعده داده باقى است و زوال و فنا نمى پذيرد، و هر عاقلى مى داند كه باقى بهتر از فانى است .
اين جمله، در مقام تعليل آيه قبلى است كه مى فرمود: «مَا عِندَ اللهِ هُوَ خَيرٌ لَكُم»، و آن را توجيه مى كند به اين كه آنچه در زندگى دنيا (كه يك زندگى مادى و قائم بر اساس تحول و دگرگونى است، و قوامش بر اساس حركت و تغير و زوال است) در دست شما است، مانند همه دنيا دستخوش زوال است، و آنچه نزد خداى سبحان است و آن را به خصوص به پرهيزگاران وعده داده، باقى است و زوال و فنا نمى پذيرد، و هر عاقلى مى داند كه باقى، بهتر از فانى است.


خواننده عزيز بايد بداند كه جمله «'''ما عندكم ينفد و ما عند الله باق '''» بخاطر اينكه در لفظ مطلق است قاعده كلى است كه قابل استثناء و نقض نيست و در ذيل آن جزئيات بسيارى از معارف نهفته شده است .
خواننده عزيز بايد بداند كه جملۀ «مَا عِندَكُم يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللهِ بَاقٍ»، به خاطر اين كه در لفظ مطلق است، قاعده كلى است كه قابل استثناء و نقض نيست و در ذيل آن جزئيات بسيارى از معارف نهفته شده است.
«'''وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صبرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسنِ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ'''»:


بعد از آنكه وفاى به عهد مستلزم صبر بر تلخى مخالفت هواى نفس در نقض آن و نيز مستلزم تحمل تلخى مخالفت با افسار گسيختگى نفس در آنچه مى خواهد، مى باشد، لذا روى سخن را از اجر خصوص وفاكاران به عهد برگردانيده متوجه ذكر پاداش مطلق صابران در راه خدا نمود.
«'''وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسنِ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ'''»:
 
بعد از آن كه وفاى به عهد مستلزم صبر بر تلخى مخالفت هواى نفس در نقض آن و نيز مستلزم تحمل تلخى مخالفت با افسار گسيختگى نفس در آنچه مى خواهد، مى باشد، لذا روى سخن را از اجر خصوص وفاكاران به عهد برگردانيده، متوجه ذكر پاداش مطلق صابران در راه خدا نمود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۸۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۸۹ </center>
پس اينكه فرمود: «'''و لنجزين الذين صبروا اجرهم '''» وعده مؤ كدى است بر مطلق صبر، چه صبر بر اطاعت باشد و چه صبر بر ترك معصيت و چه صبر در برابر مصيبت ، تنها قيدى كه اين مطلق دارد اين است كه اين صبر در راه خدا باشد، چون سياق با صبرهاى ديگر سازگارى ندارد.
پس اين كه فرمود: «وَ لَنَجزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أجرَهُم»، وعده مؤكّدى است بر مطلق صبر. چه صبر بر اطاعت باشد و چه صبر بر ترك معصيت و چه صبر در برابر مصيبت. تنها قيدى كه اين مطلق دارد، اين است كه اين صبر در راه خدا باشد، چون سياق با صبرهاى ديگر سازگارى ندارد.


مقصود از اينكه فرمود: صابران را پاداش مى دهيم «'''با حسن ما كانوا يعملون '''»
==مقصود از اين كه فرمود: «صابران را پاداش مى دهيم»==


و در جمله «'''باحسن ما كانوا يعملون '''» باء براى مقابله است ، همچنانكه در عبارت «'''بعت هذا بهذا : فروختم اين را به اين '''» براى مقابله است ، و مقصود از اين عبارت اين نيست كه خداى عز و جل تنها پاداش را به كارهاى بهتر آنان مى دهد كه در حقيقت كارهاى آنان را با هم سنجيده آن وقت هر كدام احسن بود در مقابلش پاداش بدهد و خوب آنها را رها كند، زيرا مقام با چنين معنايى كه بعضى آيه را به آن تفسير كرده اند سازگار نيست .
و در جملۀ «بِأحسَنِ مَا كَانُوا يَعمَلُون»، «باء» براى مقابله است، همچنان كه در عبارت «بِعتُ هَذَا بِهَذًا: فروختم اين را به اين»، براى مقابله است، و مقصود از اين عبارت، اين نيست كه خداى عزوجل، تنها پاداش را به كارهاى بهتر آنان مى دهد، كه در حقيقت كارهاى آنان را با هم سنجيده، آن وقت هر كدام احسن بود، در مقابلش پاداش بدهد و خوب آن ها را رها كند. زيرا مقام با چنين معنايى كه بعضى آيه را به آن تفسير كرده اند، سازگار نيست.


علاوه بر اين ، ساير آياتى كه راجع به پاداش اعمال است اين معنا را ردكند، از آنهم كه بگذريم رحمت واسعه الهى با آن سازگارى ندارد.
علاوه بر اين، ساير آياتى كه راجع به پاداش اعمال است، اين معنا را رد می كند. از آن هم كه بگذريم، رحمت واسعه الهى با آن سازگارى ندارد.


و نيز مقصود از اعمال ايشان ، واجبات و مستحبات آن نيست كه بعضى پنداشته و گفته اند: مباحات را نمى گيرد چون مباحات احسن نيستند اگر خالى از حسن هم نباشند، زيرا كلام خدا ظاهر در اين است كه مراد بيان اجر بر اعمال است كه در حال صبر انجام داده اند بطورى كه با صبر ارتباطى داشته ، و پر واضح است كه مباحاتى كه صابران در راه خدا انجام مى دهند ارتباطى با صبر ايشان ندارد، پس باقى مى ماند واجبات و مستحبات و اگر اينها احسن باشند حسنى در برابر ندارند، علاوه بر اين هيچ بندهاى چنين طمعى ندارد كه خدايش در مقابل كارهاى مباحش نيز پاداش دهد تا خدا در پاسخ طمعش بفرمايد: پاداش تنها در مقابل واجبات و مستحبات است كه حسن دارند؛ و احسن از مباحات هستند، و چون جاى چنين طمعى نبوده پس ذكر حسن زيادى آمده است .
و نيز مقصود از اعمال ايشان، واجبات و مستحبات آن نيست كه بعضى پنداشته و گفته اند: مباحات را نمى گيرد، چون مباحات احسن نيستند، اگر خالى از حُسن هم نباشند، زيرا كلام خدا ظاهر در اين است كه مراد بيان اجر بر اعمال است كه در حال صبر انجام داده اند، به طورى كه با صبر ارتباطى داشته، و پر واضح است كه مباحاتى كه صابران در راه خدا انجام مى دهند، ارتباطى با صبر ايشان ندارد. پس باقى مى ماند واجبات و مستحبات و اگر اين ها احسن باشند، حُسنى در برابر ندارند. علاوه بر اين، هيچ بنده اى چنين طمعى ندارد كه خدايش در مقابل كارهاى مباحش نيز پاداش دهد، تا خدا در پاسخ طمعش بفرمايد: پاداش تنها در مقابل واجبات و مستحبات است كه حُسن دارند؛ و احسن از مباحات هستند، و چون جاى چنين طمعى نبوده، پس ذكر حُسن زيادى آمده است.


و از همينجا معلوم مى شود كه مراد از آن احسن الاعمال ، نوافل هم نيست البته در صورتى كه بگوييم در نوافل الزامى نيست تا احسن اعمال مامور به باشد، زيرا مشتمل بودن واجب بر مصلحت ملزمه كه باعث حسن عمل به بيشتر از نوافل مى شود از خطابات تشريعى معلوم است و كسى در آن شك ندارد.
و از همين جا معلوم مى شود كه مراد از آن «احسن الاعمال»، نوافل هم نيست. البته در صورتى كه بگوييم در نوافل الزامى نيست تا احسن اعمال مأمورٌ به باشد، زيرا مشتمل بودن واجب بر مصلحت ملزمه كه باعث حسن عمل به بيشتر از نوافل مى شود، از خطابات تشريعى معلوم است و كسى در آن شك ندارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۰ </center>
پس معلوم شد كه مقصود از جمله مورد بحث اينها نيست بلكه مقصود اين است كه عملى را كه انجام مى دهند كه در نوع خود يكى حسن و يكى احسن است خداى عز و جل اجرى كه مى دهد اجرى است كه در نوع خود احسن است ، مثلا نمازى كه بنده صابر فى الله مى خواند جزاى آن را جزاى فرد احسن از آن مى دهد، هر چند نمازى كه او خوانده احسن افراد نماز نبوده باشد، و خلاصه صبرى كه او در راه خدا دارد باعث مى شود كه خداوند در عمل او مته به خشخاش نگذارد، و آن خصوصياتى كه مايه پستى و زشتى عمل بنده است آنها را نديده بگيرد، همچنانكه آيه شريفه «'''انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب '''» همين معنا را افاده مى كند.
پس معلوم شد كه مقصود از جمله مورد بحث، اين ها نيست، بلكه مقصود اين است كه عملى را كه انجام مى دهند كه در نوع خود يكى حَسَن و يكى احسن است، خداى عزوجل اجرى كه مى دهد، اجرى است كه در نوع خود احسن است. مثلا نمازى كه بنده صابر فى الله مى خواند، جزاى آن را جزاى فرد احسن از آن مى دهد، هر چند نمازى كه او خوانده، احسن افراد نماز نبوده باشد، و خلاصه صبرى كه او در راه خدا دارد، باعث مى شود كه خداوند در عمل او مته به خشخاش نگذارد، و آن خصوصياتى كه مايه پستى و زشتى عمل بنده است، آن ها را نديده بگيرد. همچنان كه آيه شريفه «إنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أجرَهُم بِغَيرِ حِسَاب» همين معنا را افاده مى كند.
 
و از آيه شريفه بر مى آيد كه «صبر فى الله»، باعث كمال عمل مى شود و به طورى كه مى گويند، در جمله «وَ لَنَجزِيَنَّ...» التفاتى از غيب به تكلم مع الغير به كار رفته. يعنى قبلا خداى تعالى، غايب و در اين جمله، متكلم مع الغير حساب شده، ولى آنچه به نظر من می رسد، اين است كه منظور از تكلم مع الغير در جملۀ «وَ لَنَجزِيَنَّ» التفات نيست، بلكه برگشت به سياق قبلى است، كه سياق تكلم مع الغير بود. بله التفات در چند آيه قبل به كار رفته بود، آن جا كه در خلال سياق تكلم مع الغير يكباره خداى تعالى غايب حساب شده و فرموده: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان»، و نكته آن هم اين بود كه در اين آيات - يعنى آيه مذكور تا آيه مورد بحث - تعدادى از اوامر و نواهى الهى شمرده شده، و مناسب تر در امر و نهى، اين است كه به بزرگترين و قوی ترين مقام مُصَدّر امر مستند بشود، تا به اين وسيله آن امر و نهى تأكيد و تأييد گردد و اين بر فنّ ادبيات و سخنسرايى معمولى است. مثلا در نقل دستور فلان پادشاه نمى گويند فلان بن فلان دستور داده، بلكه مى گويند شاهنشاه و يا مولاى تو چنين دستور داده.


و از آيه شريفه بر مى آيد كه صبر فى الله باعث كمال عمل مى شود و بطورى كه مى گويند در جمله «'''و لنجزين ...'''» التفاتى از غيب به تكلم مع الغير بكار رفته يعنى قبلا خداى تعالى غايب و در اين جمله متكلم مع الغير حساب شده ، ولى آنچه به نظر من ميرسد اين است كه منظور از تكلم مع الغير در جمله «'''و لنجزين '''» التفات نيست ، بلكه برگشت به سياق قبلى است ، كه سياق تكلم مع الغير بود، بله التفات در چند آيه قبل بكار رفته بود، آنجا كه در خلال سياق تكلم مع الغير يكباره خداى تعالى غايب حساب شده و فرموده : «'''ان الله يامر بالعدل و الاحسان '''» و نكته آنهم اين بود كه در اين آيات - يعنى آيه مذكور تا آيه مورد بحث - تعدادى از اوامر و نواهى الهى شمرده شده و مناسبتر در امر و نهى اين است كه به بزرگترين و قويترين مقام مصدر امر مستند بشود تا به اين وسيله آن امر و نهى تاكيد و تاييد گردد و اين بر فن ادبيات و سخنسرايى معمولى است مثلا در نقل دستور فلان پادشاه نمى گويند فلان بن فلان دستور داده ، بلكه مى گويند شاهنشاه و يا مولاى تو چنين دستور داده .
در آيات مورد بحث ما نيز مناسب اين بود كه تكاليف مذكور، به مقام جلالت خدا مستند شود و از تكلم با غير، به غيبت التفات نموده و بفرمايد: «به درستى خدا امر به عدل و احسان فرموده...»، و لذا مى بينيم كه سياق به همين نحو در تكليف آينده نيز پيش مى رود. مثلا مى فرمايد: «وَ أوفُوا بِعَهدِ اللهِ...»، «وَ لَو شَاءَ اللهُ»، «وَ لَا تَشتَرُوا بِعَهدِ الله...»، و «مَا عِندَ اللهِ بَاقٍ».


در آيات مورد بحث ما نيز مناسب اين بود كه تكاليف مذكور به مقام جلالت خدا مستند شود و از تكلم با غير، به غيبت التفات نموده و بفرمايد: «'''بدرستى خدا امر به عدل و احسان فرموده ...'''» و لذا مى بينيم كه سياق بهمين نحو در تكليف آينده نيز پيش مى رود مثلا مى فرمايد: «'''و اوفوا بعهد الله ...'''»، «'''و لو شاء الله '''»، «'''و لا تشتروا بعهد الله ...'''» و «'''ما عند الله باق '''».
آنگاه پس از بيان فرمان هاى الهى، دوباره به همان سياق تكلم با غير رجوع نموده، مى فرمايد: «وَ لَنَجزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا»، اين سياق همچنان جريان مى يابد تا به بيان تكليفى ديگر برسد، باز در آن جا سياق را تغيير داده مى فرمايد:


آنگاه پس از بيان فرمانهاى الهى دوباره به همان سياق تكلم با غير رجوع نموده مى فرمايد: «'''و لنجزين الذين صبروا'''» اين سياق همچنان جريان مى يابد تا به بيان تكليفى ديگر برسد، باز در آنجا سياق را تغيير داده مى فرمايد:
«فَاستَعِذ بِالله»، بهترين شاهدى كه معناى گفته ما را روشن مى سازد. بعد از آن است كه مى فرمايد: «وَ إذَا بَدَّلنَا آيَةً مَكَانَ آيَةٍ وَ اللهُ أعلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ»، كه هر دو جور تعبير در آن جمع شده. هم تعبير به تكلم با غير و هم غيبت، تبديل آيه اى به آيه ديگر را مستند به ضمير تكلم با غير نموده و اعلميت را مستند به خداى عزوجل نموده است.
«'''فاستعذ بالله '''» بهترين شاهدى كه معناى گفته ما را روشن مى سازد بعد از آن است كه مى فرمايد: «'''و اذا بدلنا آية مكان آية و الله اعلم بما ينزل '''» كه هر دو جور تعبير در آن جمع شده ، هم تعبير به تكلم با غير و هم غيبت ، تبديل آيه اى به آيه ديگر را مستند به ضمير تكلم با غير نموده و اعلميت را مستند به خداى عز و جل نموده است .


«'''مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِّن ذَكرٍ أَوْ أُنثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طيِّبَةً ...'''»:
«'''مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِن ذَكرٍ أَوْ أُنثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طيِّبَةً ...'''»:


وعده جميلى است كه به زنان و مردان مؤ من مى دهد، كه عمل صالح كنند، و در اين وعده جميل فرقى ميان زنان و مردان در قبول ايمانشان و در اثر اعمال صالحشان كه همان احياء به حيات طيبه ، و اجر به احسن عمل است نگذاشته ، و اين تسويه ميان مرد و زن على رغم بنائى است كه بيشتر غير موحدين و اهل كتاب از يهود و نصارى داشتند و زنان را از تمامى مزاياى دينى و يا بيشتر آن محروم مى دانستند، و مرتبه زنان را از مرتبه مردان پايين تر مى پنداشتند، و آنان را در وضعى قرار داده بودند كه بهيچ وجه قابل ارتقاء نبود.
وعده جميلى است كه به زنان و مردان مؤمن مى دهد، كه عمل صالح كنند، و در اين وعده جميل، فرقى ميان زنان و مردان در قبول ايمانشان و در اثر اعمال صالحشان كه همان احياء به حيات طيبه، و اجر به احسن عمل است، نگذاشته، و اين تسويه ميان مرد و زن، برغم بنایى است كه بيشتر غير موحدين و اهل كتاب از يهود و نصارا داشتند و زنان را از تمامى مزاياى دينى و يا بيشتر آن محروم مى دانستند، و مرتبه زنان را از مرتبه مردان پايين تر مى پنداشتند، و آنان را در وضعى قرار داده بودند كه به هيچ وجه قابل ارتقاء نبود.


پس اينكه فرمود: «'''من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من '''» حكمى است كلى نظير تاسيس قاعده اى براى هر كس كه عمل صالح كند، حالا هر كه مى خواهد باشد، تنها مقيدش كرده به اينكه صاحب عمل ، مؤ من باشد و اين قيد در معناى شرط است ، چون عمل در كسى كه مؤ من نيست حبط مى شود و اثرى بر آن مترتب نيست همچنانكه خداى تعالى فرموده : «'''و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله '''» و نيز فرموده : «'''و حبط ما صنعوا فيها و باطل ما كانوا يعملون '''».
پس اين كه فرمود: «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أو أُنثَى وَ هُوَ مُؤمِنٌ»، حكمى است كلى، نظير تأسيس قاعده اى براى هر كس كه عمل صالح كند. حالا هر كه مى خواهد باشد، تنها مقيدش كرده به اين كه صاحب عمل، مؤمن باشد و اين قيد در معناى شرط است. چون عمل در كسى كه مؤمن نيست، حبط مى شود و اثرى بر آن مترتب نيست، همچنان كه خداى تعالى فرموده: «وَ مَن يَكفُرُ بِالإيمَانِ فَقَد حَبِطَ عَمَلُهُ». و نيز فرموده: «وً حًبٍطَ مًا صًنًعٌوا فٍيهًا وً بًاطٍلٌ مًا كًانٌوا يًعمًلٌون».
<span id='link338'><span>
<span id='link338'><span>
==ويژگيهاى حيات طيبه اى كه خداوند آن را به نيكوكاران وعده داده است ==
==ويژگی هاى حيات طيبه اى كه خداوند آن را به نيكوكاران وعده داده است ==
و در جمله «'''فلنحيينه حياة طيبة '''» حيات ، به معناى جان انداختن در چيز و افاضه حيات به آن است ، پس اين جمله با صراحت لفظش دلالت دارد بر اينكه خداى تعالى مؤ منى را كه عمل صالح كند به حيات جديدى غير آن حياتى كه به ديگران نيز داده زنده مى كند و مقصود اين نيست كه حياتش را تغيير مى دهد ، مثلا حيات خبيث او را مبدل به حيات طيبى مى كند كه اصل حيات همان حيات عمومى باشد و صفتش را تغيير دهد، زيرا اگر مقصود اين بود كافى بود كه بفرمايد: «'''ما حيات او را طيب مى كنيم ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود: ما او را به حياتى طيب زنده مى سازيم '''».
و در جمله «'''فلنحيينه حياة طيبة '''» حيات ، به معناى جان انداختن در چيز و افاضه حيات به آن است ، پس اين جمله با صراحت لفظش دلالت دارد بر اينكه خداى تعالى مؤ منى را كه عمل صالح كند به حيات جديدى غير آن حياتى كه به ديگران نيز داده زنده مى كند و مقصود اين نيست كه حياتش را تغيير مى دهد ، مثلا حيات خبيث او را مبدل به حيات طيبى مى كند كه اصل حيات همان حيات عمومى باشد و صفتش را تغيير دهد، زيرا اگر مقصود اين بود كافى بود كه بفرمايد: «'''ما حيات او را طيب مى كنيم ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود: ما او را به حياتى طيب زنده مى سازيم '''».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۲ </center>
۱۴٬۴۲۹

ویرایش