تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۵

خدا كسانى را كه ايمان آورده اند، به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان ثابت قدم مى دارد، هم در زندگى دنيا و هم در جهان ديگر، و ستمگران را گمراه مى كند، و خدا هرچه بخواهد، مى كند. (۲۷)

مگر آن كسانى را كه نعمت خدا را تغيير داده و قوم خويش را به دار البوار (نيستى و نابودى) كشاندند، نديدى؟ (۲۸)

دار البوار، جهنمى است كه وارد آن مى شوند و بد قرارگاهی است. (۲۹)

آن ها براى خدا مانندهايى قرار دادند تا (مردم را) از راه وى گمراه كنند، بگو از زندگى دنيا بهره گيريد، اما سرانجام كار شما، به سوى آتش دوزخ است. (۳۰)

به بندگان من كه ايمان آورده اند بگو: پيش از آن كه روزى بيايد كه در آن نه معامله باشد و نه دوستى، نماز را به پاداشته و از آنچه روزی شان داده ايم، پنهان و آشكار را انفاق كنند. (۳۱)

خداوند آن كسى است كه آسمان ها و زمين را آفريد و از آسمان، آبى نازل كرد، و با آن، ميوه ها (ى مختلف را) براى روزى شما پديد آورد و كشتى را به خدمت شما گماشت، تا به امر خدا در دريا به حركت در آيد، و جوی ها را به خدمت شما گماشت. (۳۲)

و خورشيد و ماه را كه پيوسته در حركت هستند، به خدمت شما گماشت و شب و روز را (نيز) به تسخير شما در آورد. (۳۳)

و از هرچه خواستيد، به شما عطا كرد، و اگر بخواهيد نعمت هاى خدا را بشماريد، قدرت آن را نخواهيد داشت، به درستى كه انسان، بسيار ستم پيشه و ناسپاس است. (۳۴)

«بیان آیات»

اين آيات، مردم را به مسأله خداشناسى تذكر مى دهد، ولى خطاب در آن ها، همه متوجه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است، كه يكى پس از ديگرى مى فرمايد: «ألَم تَرَ...»، «ألَم تَرَ...»، «ألَم تَرَ...» (آيا نمى بينى)؟

خداى تعالى در اين آيات، اين معنا را تذكر مى دهد كه اين عالَم بر اساس حق، خلق شده، و تمامى انسان ها به زودى مبعوث مى شوند، و آن هايى كه در زندگى دنيا، زندگيشان بر اساس حق بوده و به حق ايمان آورده و به آن عمل كرده اند، به سعادت و بهشت نائل مى شوند. و آن هايى كه زندگيشان بر اساس باطل بوده، يعنى باطل را پرستيده و شيطان را پيروى كردند، و طاغيان مستكبر را اطاعت نمودند، چون فريب عزّت و قدرت ظاهرى آنان را خوردند.

چنين افرادى در آخرت قرين شقاوت خواهند بود و همان هايى كه اين ها پيروی شان مى كردند، از اين ها بيزارى مى جويند، و شيطان هاى انسى و جنّى كه معبود اين ها قرار گرفته بودند، اظهار بيگانگى مى كنند، و برايشان معلوم مى شود كه عزت و حمد، همه از خدا بوده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۶

آنگاه اين معنا را تذكر مى دهد كه تقسيم كردن مردم به دو قسم، از اين جهت است كه سلوك و رفتار آنان دو قسم بوده است: يكى سلوك هدايت، و يكى سلوك ضلالت. آن كسى كه اولى را دارد، «مؤمن»، و آن كس ‍ كه دومى را گرفته «ظالم» است، انتخاب دوگانه از قدرت و اختيار خداوند بيرون نبوده و هرچه بخواهد مى كند و عزّت و حمد مخصوص اوست.

سپس وضع امت هاى گذشته را كه به خاطر كفران نعمت خداى «عزيز» و «حميد»، دچار هلاكت و انقراض شدند، خاطرنشان ساخته، انسان ها را به خاطر ظلم و كفران نعمت خدا كه تمام عالَم وجود را پُر كرده و آن ها را نمى توان احصاء نمود، عتاب مى فرمايد.

«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْض بِالحَْقِّ»:

مقصود از «رؤيت» و ديدن، علم قاطع است. چون علم است كه مى تواند به كيفيت خلقت آسمان ها و زمين تعلق بگيرد، نه رؤيت به چشم.

براى روشن شدن معناى آيه، ناچاريم قدرى در معناى كلمه «حق» ايستادگى كنيم:

«عمل حق» كه در مقابل «عمل باطل» است، آن فعلى است كه فاعل آن، نتيجه اى در نظر گرفته كه فعلش، خود به خود به سوى آن نتيجه پيش مى رود. و چون مى بينيم هر يك از انواع موجودات اين جهان از اول پيدايش، متوجه نتيجه و غايتى معين است، كه جز رسيدن به آن غايت، هدف ديگرى ندارد.

و نيز مى بينيم كه بعضى از اين انواع، غايت و هدف بعضى ديگر است. يعنى براى اين كه ديگرى از آن بهره مند شود، به وجود آمده، مانند عناصر زمين كه گياهان از آن بهره مند مى شوند، و مانند گياهان كه حيوانات از آن ها انتفاع مى برند و اصلا براى حيوان به وجود آمده اند. و همچنين حيوان كه براى انسان خلق شده، و معناى آيه مورد بحث و آيه: «وَ مَا خَلَقنَا السَّمَاواتِ وَ الأرض وَ مَا بَينَهُمَا لَاعِبِينَ مَا خَلَقنَاهُمَا إلّا بِالحَقِّ وَلَكِنَّ أكثَرُهُم لَا يَعلَمُونَ».

و آيه: «وَ مَا خَلَقنَا السَّمَاءَ وَ الأرضَ وَ مَا بَينَهُمَا بَاطِلاً ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا»، همه ناظر به اين معنا هستند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۷

بنابراين، دائما خلقت عالَم، از مرحله اى به مرحله اى و از هدفى به هدف شريف ترى پيش مى رود، تا آن كه به هدفى برسد كه هدفى بالاتر از آن نيست، و آن بازگشت به سوى خداى سبحان است، همچنان كه خودش ‍فرمود: «وَ أنّ إلَى رَبِّكَ المُنتَهَى».

و كوتاه سخن اين كه:

فعل و عمل، وقتى حق است كه در آن خاصيتى باشد، كه منظور فاعل از آن فعل، همان خاصيت باشد، و با عمل خود به سوى همان خاصيت پيش برود. و اما اگر فعلى باشد كه فاعل، منظورى غير از خود آن فعل نداشته باشد، آن فعل باطل است. و اگر فعل باطل براى خود نظام و ترتيبى داشته باشد، آن فعل را بازيچه مى گويند، همانند بازى بچه ها كه حركات و سكناتشان براى خود، نظام و ترتيبى دارد، ولى هيچ منظورى از آن ندارند، بلكه تنها منظورشان ايجاد آن صورتى است كه در نفس خود قبلا تصوير كرده و دل هايشان نسبت به آن صورت شايق شده است.

فعل خداى تعالى هم (خلقت اين عالَم)، از اين نظر حق است كه در ماوراى خود و بعد از زوال آن فعل، اثر و دنباله و هدفى باقى مى ماند. و اگر غير اين بود، و دنبال اين عالَم اثرى باقى نمى ماند، فعل خداى تعالى نيز باطل بود، و ناچار اين عالَم را به منظور رفع خستگى و سرگرمى و تسكين غم و غصه ها و يا تفرج و تماشا، يا رهايى از وحشت تنهايى و امثال اين ها خلق كرده بود، ليكن از آن جايى كه خداى سبحان «عزيز» و «حميد» است، و با داشتن «عزّت»، هيچ نوع ذلت و فقر و فاقه و حاجتى در ذاتش راه ندارد، مى فهميم كه از عمل خود، يعنى خلقت اين عالَم، غرض و هدفى داشته است.

از آنچه گذشت، اين معنا روشن مى شود كه حرف «باء» در كلمۀ «بالحق»، باء مصاحبت است، و اين كه بعضى گفته اند: «باء» سببيت و يا «باء» آلت است و معناى آن: «خلق كرد به وسيله قبول حق و يا به غرض حق» مى باشد، صحيح نيست.

«إِن يَشأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بخَلْقٍ جَدِيدٍ»:

«عزيز» در اين جا، به معناى شاقّ و دشوار است، و خطاب در آيه به عموم بشر است، منتهى اين كه پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» را در «ألَم تَرَ» كه قبل از اين جمله بود، و همچنين بعد از اين آيه مى آيد و نيز در كلمۀ «ذَلِكَ» مورد خطاب قرار داده، از باب مثال است ولى منظور عموم بشر است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۸

بيان آیه: «إن يَشَأ يُذهِبكُم وَ يَأتِ بِخَلقٍ جَديِد»

قبلا گفتيم: حق بودن خلقت، مقتضاى عزّت و غنىّ بالذات بودن خدا است. زيرا اگر غناى ذاتى خدا، اين اقتضاء را نداشته باشد و ممكن باشد كه از خداوند هم، لهو و لعب سر بزند، و خلاصه، اين عالَم خلقت كه مى بينيم، با اين نظام دقيق و جديدى كه دارد، بازيچه اى باشد كه جز آوردن و از بين بردن، منظور ديگرى نداشته باشد، لابد بايد مانند ساير بازیكنان، دچار شوقى خيالى و حاجتى داخلى، از قبيل تفرّج هم، و از بين بردن غم و اندوه و يا بيرون آمدن از وحشت تنهايى و يا خستگى بيكارى، و امثال اين ها شده باشد، ولى غناى ذاتى خداوند سبحان، همه اين حرف ها را دفع مى كند.

اين مطلبى بود كه قبلا هم گفته بوديم، حال مى خواهيم بگوييم:

شايد اين نكته سبب شده باشد كه دنبالۀ جملۀ «إنَّ اللهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض»، بگويد: «إن يَشَأ يُذهِبكُم...». پس در حقيقت، جملۀ «إن يَشَأ يُذهِبكُم»، به منزلۀ بيان جمله قبلى است، و معنايش اين مى شود كه:

آيا نمى دانى كه خلقت اين عالَم مشهود، از عزّت و غناى خداى تعالى ناشى شده است و اگر بخواهد همه شما را از بين برده، خلقى جديد مى آفريند، و آيا نمى دانيد كه اين كار براى خداوند دشوار نيست؟ چطور نمى دانيد و حال آن كه او، كسى است كه داراى اسماء حُسنى، و داراى هر عزت و كبرياء است؟!

بنابراين، روشن مى شود اين كه در جملۀ «عَلَى الله»، كلمۀ «الله»، كه اسم ظاهر است، به جاى ضمير آمده، و خلاصه به جاى «عَلَيهِ»، «عَلَى الله» آمده، براى اين است كه بفهماند، دليل مطلب چيست، و اين كه دشوار نبودن اين كار، دليلش همين است كه او، «الله» است.

حال اگر بپرسى: آوردن جملۀ «إن يَشَأ...»، اگر براى اين بود كه غناى مطلق خدا را برساند و بفهماند كه او با خلق خود، بازى نمى كند، جا داشت به آوردن جملۀ «إن يَشَأ يُذهِبكُم» اكتفا كند، و از آوردن جملۀ «وَ يَأتِ بِخَلقٍ جَدِيدٍ» خوددارى نمايد. زيرا از بين بردن خلق قبلى، و آوردن خلق جديد، دليل بر بازى نكردن نيست، بلكه ممكن است، همين كارش هم يك بازى تازه اى باشد.

در جواب مى گوييم: اين حرف وقتى صحيح است كه مى فرمود: «إن يَشَأ يُذهِب جَمِيعَ الخَلقِ وَ يَأتِ بِخَلقٍ جَدِيد: اگر مى خواست، تمامى موجودات را از بين مى برد و خلق نو مى آفريد». ولى اين طور نفرمود، بلكه فرمود: اگر مى خواست شما بشر و يا شما امت خاتم النبيين «صلى الله عليه و آله و سلم» را از بين مى برد و خلقى جديد، يعنى بشر و يا امتى جديد مى آفريد، كه در اين صورت، جملۀ «وَ يَأتِ بِخَلقٍ جَدِيد» لازم است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۹

زيرا ارتباطى كه بين موجودات جهان برقرار است، و با بودن آن ارتباط غرض حاصل مى شود، با نبود يك نوع از آن موجودات، يعنى نوع بشر، آن ارتباط جمعى از بين مى رود، و روشن تر اين كه:

اگر فرض كنيم بشر را از بين مى برد، ولى زمين و آسمان را همچنان باقى مى گذاشت، تازه باطل و لعب ديگرى را مرتكب شده بود. چون گفتيم يك يك موجودات در نظام جمعى و تحصيل غرض از آن، مدخليت دارند، پس اگر بشر را از بين مى برد، بايد بشرى ديگر جايگزين آن بكند.

و به عبارت ديگر، وقتى باطل در كارهاى خدا راه نداشت، ديگر فرقى ميان اين باطل و آن باطل نيست، همچنان كه از بين بردن همه خلق، بدون غرض و نتيجه باطل است، از بين بردن انسان به تنهايى و نياوردن انسانى ديگر به جاى آن نيز، يك نوع باطل ديگرى است. پس اگر بخواهد غناى خود را برساند، بايد بشرى را از بين برده و بشر ديگرى به جايش بياورد، و اين، همان حقيقتى است كه آيه شريفه در مقام فهماندن آن است. (دقت فرمایيد).

معناى جمله: «وَ بَرَزُوا لِلّهِ جَمِيعاً»

«وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً ...»

«بروز»، به معناى بيرون شدن به سوى «بَراز» - به فتح «باء» - است، كه به معناى فضا است. وقتى گفته مى شود: «بَرَزَ إلَيهِ»، معنايش اين است كه به سوى او بيرون شد، به طورى كه ميان او و طرف مقابل هيچ مانعى وجود نداشت، مبارزه و براز هم، كه بيرون شدن سپاهى از صف لشكر خود، در برابر دشمن هماوردش است، از همين باب است.

كلمه «تَبَع» - به فتح تاء و باء - جمع «تابع» است، مانند «خدم» كه جمع خادم است. بعضى گفته اند: اسم جمع است. و بعضى گفته اند: مصدرى است كه مبالغه را مى رساند.

و كلمه «مُغنُون»، اسم فاعل از «إغناء» است، و همان طور كه گفته شد: به معناى «افاده اى است كه معناى دفع را هم متضمن باشد و به همين جهت با حرف «عَن» متعدى شده و دو كلمه «جَزَع» و «صَبر»، دو واژه مقابل يكديگرند، و «مَحِيص،» اسم مكان از «حَاصَ - يَحِيصُ - حَيصاً و حَيُوصاً» است. و به طورى كه مجمع البيان گفته: رهايى يافتن از مكروه و ناراحتى است. بنابراين، «مَحيص»، عبارت از مكان رهايى از شدت و مكروه است.

و معناى جملۀ «وَ بَرَزُوا لِلّهِ جَمِيعاً»، اين است كه: براى خدا طورى ظاهر مى شوند كه ميان او و آنان، هيچ حاجب و مانعى وجود نداشته باشد، و اين تفاوت كه ميان دنيا و آخرت است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه .۶

كه در دنيا از خدا محجوب هستند و در آخرت ظاهر، نسبت به خود بندگان است كه در دنيا گمان مى كردند، بين آن ها و خدا مانعى وجود داشته و آن ها غايب از خدا، و خدا غايب از آن ها است. و چون قيامت مى شود، مى فهمند كه در اشتباه بوده اند و در دنيا هم براى خدا ظاهر بودند. و اما نسبت به خداى تعالى، اين تفاوت در كار نيست، و براى او هيچ مخلوقى در پرده نيست. نه در دنيا و نه در آخرت، همچنان كه خودش فرمود: «إنَّ اللهَ لَا يَخفَى عَلَيهِ شَئٌ فِى الأرضِ وَ لَا فِى السَّمَاء».

ممكن هم است جملۀ مورد بحث، كنايه باشد از اين كه آن روز بندگان براى حساب اعمال، خالص مى گردند، و مشيت الهى تعلق گرفته بر انقطاع اعمال و آغاز جزاى موعود، همچنان كه فرمود: «سَنَفرُغُ لَكُم أيُّهَا الثَّقَلَان».

بيان بگو مگوى كفار، در روز قيامت

«فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ استَكبَرُوا... مِن شَئ» - اين قسمت، تخاصم و بگو مگوى كفار را در روز قيامت نقل مى كند، (البته بنابر آنچه از سياق بر مى آيد).

و مقصود از «ضعفاء»، آن هايى هستند كه از بزرگان كفار تقليد و اطاعت مى كنند، و مقصود از «مستكبرين»، همان اولياء و بزرگان كفرند، كه دسته اول، از آن ها پيروى مى كردند، و قدرت ظاهرى، وادارشان كرد، از ايمان به خدا و آياتش استنكاف ورزند.

و معناى آيه اين است كه: ضعفاء كه كارشان تقليد بود، به مستكبران خود مى گويند: ما در دنيا پيرو و مطيع شما بوديم، بدون اين كه از شما مطالبه دليل بكنيم. هرچه مى گفتيد، مى كرديم، حالا آيا امروز مى توانيد فايده اى به حال ما داشته باشيد، و مقدارى از اين عذاب خداى را از ما دفع نماييد؟!

بنابراين معنا، لفظ «مِن» در جملۀ «مِن عَذَابِ الله» بيانيه، و در جملۀ «مِن شَئ» زائده و براى تأكيد خواهد بود. همچنان كه در جملۀ «مَا جَائَنِى مِن أحَدٍ» نيز، «مِن» زيادى است و معنا نمى دهد، ليكن «نيامدن احدى» را تأكيد مى كند.

در آيه مورد بحث، هر چند سياق كلام مانند مثال بالا سياق نفى نبوده، بلكه سياق استفهام است، ليكن نفى و استفهام در اين قضيه، نزديك به يكديگرند و حرف «مِن» زائده، مفاد جمله را تأكيد مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۶۱

و چنانچه بگويى اگر «مِن» در «مِن عَذَابِ الله» بيانيه بوده و كلمۀ «شَئ» را بيان كند، از اين لازم مى آيد، كه بيان از «مبين» جلوتر قرار گرفته باشد.

در جواب مى گوييم: بله اين لازمه را دارد، ولى هيچ عيبى هم ندارد. زيرا كسى دليلى ندارد كه نبايد بيان، قبل از «مبين» بيايد، آن هم با اتصالى كه در اين مورد بين آن ها وجود دارد.

«قَالُوا لَو هَدَينَا اللهُ لَهَدَينَاكُم » - از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از «هدايت» در اين جا، هدايت به چگونگى رها شدن از عذاب است. هرچند كه ممكن است بگوييم به همان معناى اصلی اش، يعنى راهيابى به دين حق در دنيا باشد.

چون نتيجه هر دو يكى است و بين دنيا و آخرت تطابق است. يعنى چيزى در آخرت، بروز نموده و كشف مى شود كه در دنيا پنهان بوده است، همچنان كه خداى تعالى از اهل بهشت حكايت مى فرمايد كه مى گويند: «الحَمدُ لِلّهِ الَّذِى هَدَينَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهتَدِى لَولَا أن هَدَينَا اللهُ لَقَد جَاءَت رُسُل رَبِّنَا بِالحَقّ»، به طورى كه ملاحظه مى كنيد هدايت به دين حق را در دنيا، با هدايت به سعادت اخروى در آخرت مخلوط كرده و آن ها را تقريبا يكى دانسته اند.

«سَوَاءٌ عَلَينَا أجَزِعنَا أم صَبَرنَا مَا لَنَا مِن مَحِيصٍ » - كلمات «سَواء» و «استوا» و «تساوى»، به يك معنا هستند و كلمۀ «سَوَاء» در جمله مورد بحث، خبر براى مبتداى محذوف است، و جمله استفهامى «أجَزِعنَا...»، آن محذوف را بيان مى كند، و جملۀ «مَا لَنَا مِن مَحِيص»، بيان ديگرى براى مبتداى حذف شده است و تقدير كلام اين است كه: هر دو امر، يعنى جزع و صبر براى ما يكسان است، و ما جايى كه از عذاب حتمى به آن جا فرار كنيم، نداريم.

سخن شيطان با پيروان خود در قيامت

«وَ قَالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِىَ الاَمْرُ ...»:

در مجمع گفته است: كلمه «مُصرخ»، اسم فاعل از «إصراخ» است، كه به معناى پناه دادن و به داد كسى رسيدن و فرياد او را پاسخ گفتن مى باشد. گفته مى شود: «استَصرَخَنِى فُلَانٌ فَأصرَختُهُ». يعنى: او از من كمك خواست، من هم به كمكش رسيدم.

اين جمله، حكايت كلام شيطان است كه در روز قيامت، به ظالمان مى گويد و كلام جامعى است از او. زيرا در اين عبارت كوتاه، موقعيتى را كه با مردم داشت، بيان نموده و رابطه خود و ايشان را در برابر تمام مردم، خيلى پوست كنده بيان مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۶۲

خداى تعالى هم وعده داده بود كه به زودى ايشان را به اختلافاتى كه مى كردند، خبر مى دهد و به زودى در روز قيامت، حق هر چيزى را از طرف همان هايى كه در دنيا حق را مى پوشاندند، ظاهر مى گرداند. لذا ملائكه از شرك ايشان بيزارى مى جويند. شيطان هاى انسى و جنّى هم، ايشان را طرد مى كنند. بت ها و خدايان دروغين هم، نسبت به شرك و كفر ايشان بيزارى و كفر مى ورزند.

پيشوايان ضلالت هم، جوابشان را نمى دهند. خود مجرمان هم، به گمراهى خود اعتراف مى كنند، و اين معانى همه در آيات بسيارى از قرآن كريم آمده، و چيزى از آن بر اهل دقت و تدبير پوشيده نيست.

كلمۀ «شيطان»، هرچند به معناى شرير است - چه شريرهاى جنّى و چه انسى - همچنان كه فرمود: «وَ كَذَلِكَ جَعَلنَا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الإنسِ وَ الجِنّ»، ليكن در خصوص اين آيه، مقصود از آن، همان شخص اولى است كه مصدر تمامى گمراهى ها و ضلالت در بنى آدم شد، و نام شخصی اش «ابليس» است. چون از ظاهر سياق بر مى آيد كه او با كلام خود، عموم ستمكاران را مورد خطاب قرار داده، اعتراف مى كند كه خود او بوده كه ايشان را به شرك دعوت مى كرده است.

قرآن كريم هم تصريح كرده كه: آن كسى كه در عالَم خلقت چنين پستى را قبول كرده، همان ابليس است، حتى خود ابليس هم اين معنا را ادعا مى كند، خداى تعالى ادعايش را رد نمى كند، همچنان كه در آيه «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغوِيَنَّهُم أجمَعِينَ إلّا عِبَادَكَ مِنهُمُ المُخلَصِين... لَأملَأنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَ مِمَّن تَبِعَكَ مِنهُم أجمَعِين» ادعايش بدون رد، حكايت شده است.

و اما ذرّيه و قبيله او، كه قرآن اسم آن ها را برده و در باره قبيله اش مى فرمايد: «إنَّهُ يَرَاكُم هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِن حَيثُ لَا تَرَونَهُم إنَّا جَعَلنَا الشَّيَاطِينَ أولِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤمِنُون». و نيز در سوره «كهف»، براى او ذرّيه معرفى نموده، مى فرمايد: «أفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَتَهُ أولِيَاء»، البته ولايتشان جزئى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۶۳

مثلا يكى از ايشان بر بعضى از مردم ولايت و تصرف دارد، ولى بر بعض ‍ ديگر ندارد، يا در بعض اعمال دارد و در بعض ديگر ندارد، و يا اين كه اصلا ولايت واقعى ندارند، بلكه ولايتشان در حدود معاونت و كمك شيطان اصلى است، و ريشه تمامى كارهايى كه از ديگران سر مى زند، همان ابليس است.

گوينده اين جمله: «إنَّ اللهَ وَعَدَكُم وَعدَ الحَقّ»، همان ابليس است و مقصودش از اين حرف، اين است كه ملامت گناهكاران و مشركان را از خود دور سازد. پس اين كه گفت: «إنَّ اللهَ وَعَدَكُم وَعدَ الحَقّ وَ وَعَدتُكُم فَأخلَفتُكُم»، معنايش اين است كه:

خداوند به شما وعده اى داد كه اينك وقوع آن و مشاهده حساب و جنّت و نار در امروز، آن وعده را محقق ساخت، و من هم به شما وعده اى دادم، ولى به آن وفا نكردم، چون خلاف آنچه را كه وعده داده بودم، محقق شد. اين، آن معنايى است كه مفسران براى آيه كرده اند.

بنابراين، مقصود از وعده اى كه داده شد، همه چیزهایی است كه اثباتا و نفيا مربوط به معاد باشد. يعنى خداوند آن ها را اثبات، و ابليس آن ها را نفى مى كرده، و اخلاف وعده هم، به معناى روشن شدن دروغ بودن آن است كه در حقيقت ملزوم را گفته و لازمه آن را اراده كرده است.

ممكن هم است - و بلكه وجه صحيح همين است كه - بگوييم:

وعده اى كه داده شد، منحصر در پاداش اخروى نيست، بلكه شامل وعده دنيوى هم شود و تمام افراد مؤمن و مشرك را در بر مى گيرد. چون زندگى دنيا و آخرت، متطابق هم مى باشند و در حقيقت زندگى دنيا، الگوى زندگى آخرت است، و خداى تعالى، اهل ايمان را به زندگى پاكيزه و با سعادت وعده داده، و اهل شرك را كه از ياد او اعراض مى كنند، به زندگى تنگ و توأم با اندوه و عذاب درونى در دنيا وعده داده، و آنگاه هر دو گروه را به يك زندگى ديگرى كه در آن حساب و كتاب و بهشت و جهنم است، وعده داده است. اين وعده اى است كه خداى تعالى، به بشر داده است.

از آن سو، ابليس هم اولياى خود را به خواسته هاى دلپذير و آرزوهاى دور و دراز، وعده داده، مرگ را از يادشان برده، و از ياد بعث و حساب منصرفشان كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۶۴

و از سوى ديگر، ايشان را از فقر و ذلت و ملامت مردم ترسانده، و كليد تمامى اين دام ها، غافل نمودن مردم از مقام پروردگار و جلوه دادن زندگى حاضرشان است، به طورى كه چنين مى پندارند كه اسباب ظاهرى همه مستقل در تأثير، و خالق آثار خود هستند. و نيز مى پندارند كه خودشان هم، در استعمال اسباب بر طبق دلخواه خود مستقل اند، وقتى اولياى خود را دچار چنين انحرافى نمود، آن وقت به آسانى ايشان را مغرور مى سازد، تا به خود اعتماد كنند، به خدا، و همه اسباب دنيوى را در راه شهوات و آرزوهاى خود به كار بندند.

كوتاه سخن اين كه:

خداوند، در آنچه مربوط به زندگى دنيا و آخرت است، به مؤمنان وعده هايى داده، كه به آن ها وفا كرده، و ابليس هم ايشان را دعوت نمود از راه اغفال و جلوه دادن امورى در برابر اوهام و آرزوهاى بشر، كه يا سرانجام بر خلاف واقع در مى آيد و آدمى خودش مى فهمد كه فريب بوده، و يا اگر به آن رسيده، آن را بر خلاف آنچه كه مى پنداشت، مى يابد، و ناگزير رهايش نموده، باز دنبال چيزى كه آن را موافق خواسته اش بيابد، مى رود. اين وضع مربوط به دنياى آن ها است، و اما در آخرت، كه گفتيم همه شؤون آن را از يادشان مى برد.

بيان اين كه شيطان بر مردم سلطه اى ندارد و فقط دعوت به گناه مى كند

«وَ مَا كَانَ لِى عَلَيكُم مِن سُلطَانٍ إلّا أن دَعَوتُكُم فَاستَجَبتُم لِى » - «سُلطان»، به طورى كه راغب گفته: «به معناى تمكن از قهر است». و اگر دليل و حجت را هم «سُلطان» گفته اند، از اين جهت است كه دليل قدرت و تمكن دارد كه با نتيجه هاى خود بر عقول قهر و غلبه كند و عقل ها را تسليم خود نمايد. البته بسيار مى شود كه وقتى كلمه «سُلطان» را مى گويند، مقصودشان شخصى است كه داراى سلطنت است، مانند مَلِك (پادشاه) و غير او».

و ظاهرا مراد از «سُلطان»، اعمّ از سلطه صورى و معنوى است، و معناى آيه، اين است كه ابليس گفت:

من در دنيا بر شما تسلط نداشتم. نه بر ظاهر شما و بدن هايتان كه شما را مجبور به معصيت خدا كنم و پس از سلب اختيار از شما، خواست خودم را بر شما تحميل كنم، و نه بر عقل ها و انديشه هاى شما، تا به وسيله اقامه دليل، شرك را بر عقول شما تحميل كرده باشم، و عقول شما ناگزير از قبول آن شده، در نتيجه، نفوستان هم ناگزير از اطاعت من شده باشند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۶۵

و نيز ظاهرا استثناى «إلّا أن دَعَوتُكُم»، استثناى منقطع است و معناى آيه اين است كه: من چنين سلطنتى نداشتم، ليكن اين را قبول دارم كه شما را به شرك و گناه دعوت كردم، و شما هم بدون هيچ سلطنتى از ناحيه من، دعوتم را پذيرفتيد.

البته هرچند كه دعوت مردم به وسيله شيطان به سوى شرك و معصيت به اذن خدا است، ليكن صرف دعوت است و تسلط نيست. يعنى خداوند شيطان را بر ما مسلط نكرده، چون دعوت كردن به كارى، حقيقتش تسلط دعوت كننده بر كارى كه ديگرى را به آن دعوت كرده نمى باشد، اگرچه شخص دعوت كننده، يك نوع تسلطى بر اصل دعوت پيدا كند.

يكى از دلايل اين حرف، آيه شريفه اى است كه داستان اذن دادن خدا به شيطان را حكايت مى كند، و آن، اين است كه مى فرمايد: «وَ استَفزِز مَنِ استَطَعتَ مِنهُم بِصَوتِكَ... وَ عِدهُم وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيطَانُ إلّا غُرُوراً إنَّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانٌ وَ كَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً»، كه صريحا مى فرمايد: تو اى ابليس! سلطنتى بر بندگان من ندارى.

ردّ كلام فخر رازى، در خصوص استثناء در آيه شريفه

و از همين جا روشن مى گردد كه چگونه دليل فخر رازى بر اين كه استثناء در آيه مورد بحث، استثناى متصل است، دليل باطلى است. براى اين كه او در تفسيرش، چنين دليل آورده كه:

قدرت بر اين كه ايشان را وادار به كارى بكند، يكبار به قهر صاحب قدرت است، و يك بار به اين است كه داعى را در دلش قوى تر كند. مثلا در دل او ايجاد وسوسه نموده، او را تحريك و تشويق نمايد و اين، خود يك نوع تسلط است.

پس گويا شيطان در قيامت مى گويد: تسلطى كه من بر شما داشتم، تسلط به چوب و چماق و تازيانه نبوده، بلكه تسلط از راه وسوسه بود. بنابراين، ديگر استثناء در آيه، منقطع نبوده، بلكه استثناى متصل است.

و وجه باطل بودن اين دليل، اين است كه گفتيم كه: صرف دعوت، سلطنت و تمكن از قهر و غلبه نيست، و كسى در اين شكى ندارد. به همين جهت مى گوييم: نبايد آن را يك نوع تسلط شمرد، و وقتى از مصاديق تسلط نشد، قهرا استثناء منقطع مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۶۶

بله اين معنا هست كه گاهى در اثر دعوت، ميل و شوقى در نفس انسان نسبت به عملى كه به آن دعوت شده، پيدا مى شود، و در نتيجه در پذيرفتن دعوت، رام تر مى گردد، و دعوت كننده به همين وسيله بر نفس دعوت شونده مسلط مى گردد، ليكن اين در حقيقت تسلط دعوت كننده بر نفس مدعو نبوده، بلكه تسليط خود مدعو است.

و به عبارت ديگر: اين شخص مدعو است كه با زودباورى خود، دعوت كننده را بر نفس خود تسلط داده و دل خود را ملك او كرده، تا به هر طرف كه مى خواهد، بگرداند، نه اين كه دعوت كننده از ناحيه خود، تسلطى بر نفس مدعو داشته باشد.

و لذا ابليس هم، تسلط از ناحيه خود را نفى نموده و مى گويد: من از ناحيه نفس خودم تسلطى بر نفس شما نداشتم. نه اين كه شما دل هايتان را در اختيار من قرار نداديد، به شهادت اين كه دنبالش مى گويد: «فَلَا تَلُومُونِى وَ لُومُوا أنفُسَكُم»، پس باز هم استثناء منقطع شد، زيرا مستثنا، از جنس مستثنا منه نيست.

و اين، همان نحو تسلطى است كه خداى سبحان در آيه «إنَّمَا سُلطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّونَهُ وَ الَّذِينَ هُم بِهِ مُشرِكُون». و همچنين در آيه: «إنَّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانٌ إلّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الغَاوِينَ» اثبات مى كند.

و اين آيات، همان طور كه ملاحظه مى فرماييد، ظهور در اين دارد كه سلطنت ابليس بر مردم، فرع پيروى خود مردم، و شرك ورزيدن ايشان است، نه به عكس. يعنى اين گونه نيست كه پيروى مردم از شيطان و شرك ورزيدن شان، اثر سلطنت شيطان باشد.

و چون شيطان، به هيچ وجه سلطنتى بر مردم ندارد، دنبال نفى آن، با به كار بردن «فاء» تفريع، اين نتيجه را مى گيرد كه: «فَلَا تَلُومُونِى وَ لُومُوا أنفُسَكُم».

يعنى: وقتى كه من به هيچ وجهى از وجوه - همچنان كه از نكره آمدن «سلطان» در سياق نفى، و نيز از تأكيد كردن مطلب با كلمۀ «مِن» در جملۀ «وَ مَا كَانَ لِى عَلَيكُم مِن سُلطَانٍ» بر مى آيد - سلطنتى بر شما ندارم. پس هيچ يك از ملامت هايى كه به خاطر شرك ورزيدنتان متوجه شما مى شود، به من نمى چسبد، زيرا اختيارتان به دست خودتان بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۶۷

بيزارى جستن شيطان و هر متبوع ديگرى از پيروان خود، در روز قيامت

«ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى » - يعنى امروز من فريادرس شما نيستم، و شما هم فريادرس من نيستيد. من نمى توانم شما را نجات دهم شما هم نمى توانيد مرا نجات دهيد، نه من شفيع شما هستم و نه شما شفيع من هستيد.

«انى كفرت بما اشركتمون من قبل » - يعنى من از اين كه شما در دنيا مرا شريك خداوند گرفتيد، بيزارى مى جويم. و مراد از «شريك گرفتن»، شريك در پرستش نبوده بلكه مراد شرك در اطاعت است، همچنان كه از خطابى كه خداى تعالى به اهل محشر كرده و فرموده «الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين» نيز استفاده مى شود.

و اين بيزارى جستن شيطان از شرك ورزيدن پيروان خود، مخصوص به شيطان نيست، بلكه خداى تعالى آن را از هر متبوع باطلى نسبت به تابع خود حكايت نموده كه در روز قيامت اظهار مى دارند كه شرك ورزيدن شما جز يك وهم سرابى بيش نبوده و ما در اين بين تقصيرى نداريم، از آن جمله فرموده: «و يوم القيمه يكفرون بشرككم».

و نيز فرموده: «و قال الذين اتبعوا لو ان لنا كره فنتبرء منهم كما تبروا منا».

و نيز فرموده: «قال الذين حق عليهم القول ربنا هولاء الذين اغوينا اغويناهم كما غوينا تبرانا اليك ما كانوا ايانا يعبدون و قيل ادعوا شركاءكم فدعوهم فلم يستجيبوا لهم».

«ان الظالمين لهم عذاب اليم » - به طورى كه از ظاهر كلام بر مى آيد، اين جمله تتمه كلام ابليس است كه عذاب اليم را براى آنان مسجل مى كند و مى گويد: چون شما از ستمگران بوديد و ستم شما جز از ناحيه خودتان نبود، لذا عذاب دردناك حق شما است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←