گمنام

تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۲۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۱۴: خط ۱۱۴:
«'''اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ'''»:
«'''اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ'''»:


كلمه «احبار» جمع «حبر» - به فتح اول و هم به كسر آن - به معناى دانشمند است ، و بيشتر در علماى يهود استعمال مى شود. و كلمه «رهبان» جمع «راهب» است ، و راهب به كسى گويند كه خود را به لباس رهبت و ترس از خدا درآورده باشد، وليكن استعمال آن در عابدان نصارى غلبه يافته است.
كلمه «احبار» جمع «حبر» - به فتح اول و هم به كسر آن - به معناى دانشمند است، و بيشتر در علماى يهود استعمال مى شود. و كلمه «رهبان»، جمع «راهب» است، و راهب به كسى گويند كه خود را به لباس رهبت و ترس از خدا درآورده باشد، وليكن استعمال آن در عابدان نصارا غلبه يافته است.


و مقصود از اينكه مى فرمايد: «به جاى خداى تعالى احبار و رهبان را ارباب خود گرفته اند» اين است كه بجاى اطاعت خدا احبار و رهبان را اطاعت مى كنند و به گفته هاى ايشان گوش فرا مى دهند، و بدون هيچ قيد و شرطى ايشان را فرمان مى برند، و حال آنكه جز خداى تعالى احدى سزاوار اين قسم تسليم و اطاعت نيست.
و مقصود از اين كه مى فرمايد: «به جاى خداى تعالى، احبار و رهبان را ارباب خود گرفته اند»، اين است كه: به جاى اطاعت خدا، از احبار و رهبان اطاعت مى كنند و به گفته هاى ايشان گوش فرا مى دهند، و بدون هيچ قيد و شرطى، ايشان را فرمان مى برند، و حال آن كه جز خداى تعالى، احدى سزاوار اين قسم تسليم و اطاعت نيست.


و مقصود از اينكه مى فرمايد: «و مسيح بن مريم را نيز بجاى خدا رب خود گرفته اند» اين است كه آنها - همانطورى كه معروف است - قائل به الوهيت مسيح شدند. و در اينكه مسيح را اضافه به مريم كرد، اشاره است به اينكه نصارى در اين اعتقاد بر حق نيستند، زيرا كسى كه از زنى به دنيا آمده باشد چه شايستگى پرستش را دارد، و از آنجائى كه اهل كتاب نحوه اتخاذشان مختلف بود، و اتخاذ هر كدام يك معناى مخصوصى را داشت ، لذا نخست اتخاذى را كه در هر دو كيش به يك معنا بود ذكر نموده و فرمود: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله» و آنگاه اتخاذ مسيحيان را كه به معناى ديگرى بود بر آن عطف نموده و فرمود «و المسيح ابن مريم».
و مقصود از اين كه مى فرمايد: «و مسيح بن مريم را نيز به جاى خدا رب خود گرفته اند»، اين است كه: آن ها - همان طورى كه معروف است - قائل به الوهيت مسيح شدند. و در اين كه مسيح را اضافه به مريم كرد، اشاره است به اين كه نصارا در اين اعتقاد بر حق نيستند، زيرا كسى كه از زنى به دنيا آمده باشد، چه شايستگى پرستش را دارد، و از آن جایى كه اهل كتاب نحوه اتخاذشان مختلف بود، و اتخاذ هر كدام يك معناى مخصوصى را داشت، لذا نخست اتخاذى را كه در هر دو كيش به يك معنا بود، ذكر نموده و فرمود: «اتَّخَذُوا أحبَارَهُم وَ رُهبَانَهُم أربَاباً مِن دُونِ الله»، و آنگاه اتخاذ مسيحيان را كه به معناى ديگرى بود، بر آن عطف نموده و فرمود «وَ المَسِيحَ ابنَ مَريَمَ».


و اين طرز كلام همچنانكه دلالت بر اختلاف معناى اتخاذ در يهود و نصارى دارد بى دلالت بر اين هم نيست كه اعتقاد يهود به پسر خدا بودن عزير غير از اعتقاد مسيحيان به پسر خدا بودن عيسى است ، اعتقاد يهوديان از باب صرف تعارف و احترام است ، ولى اعتقاد مسيحيان در باره مسيح جدى و به نوعى حقيقت است، و اين دلالت از اينجاست كه آيه شريفه از اينكه عزير را به جاى خدا رب خود خوانده اند سكوت كرده، و بجاى آن تنها بذكر ارباب گرفتن احبار و رهبان اكتفا كرده و اين شامل عزير هم مى شود.  
و اين طرز كلام، همچنان كه بر اختلاف معناى اتخاذ در يهود و نصارا دلالت دارد، بى دلالت بر اين هم نيست كه اعتقاد يهود به پسر خدا بودن عُزَير، غير از اعتقاد مسيحيان به پسر خدا بودن عيسى است. اعتقاد يهوديان از باب صرف تعارف و احترام است، ولى اعتقاد مسيحيان در باره مسيح، جدّى و به نوعى حقيقت است، و اين دلالت از اين جاست كه آيه شريفه، از اين كه عُزَير را به جاى خدا رب خود خوانده اند، سكوت كرده، و به جاى آن، تنها به ذكر ارباب گرفتن احبار و رهبان اكتفا كرده و اين شامل عُزَير هم مى شود.  


يعنى مى فهماند كه يهود چنين اطاعتى از عزير هم مى كرده اند چون عزير يا پيغمبر بوده و ايشان با احترام از وى ، و او را پسر خدا خواندن رب خود اتخاذش نموده و اطاعتش مى كرده اند، و يا بخاطر اينكه از علماى ايشان بوده و به ايشان احسانى كرده كه از هيچ كس ديگرى ساخته نبوده است . و اما مسيح از آنجائى كه پسر خدا بودنش به معناى صرف تعارف و احترام نبوده لذا آن را جداگانه ذكر كرد.
يعنى مى فهماند كه يهود چنين اطاعتى از عُزَير هم مى كرده اند. چون عُزَير، يا پيغمبر بوده و ايشان با احترام از وى، و او را پسر خدا خواندن، ربّ خود اتخاذش نموده و اطاعتش مى كرده اند، و يا به خاطر اين كه از علماى ايشان بوده و به ايشان احسانى كرده كه از هيچ كس ديگرى ساخته نبوده است. و اما مسيح، از آن جایى كه پسر خدا بودنش به معناى صرف تعارف و احترام نبوده، لذا آن را جداگانه ذكر كرد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۲۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۲۷ </center>


۱۶٬۹۹۳

ویرایش