گمنام

تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۲۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۵: خط ۵:


<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۳ </center>
خوب ، وقتى حال روايات بدين منوال است چه معنا دارد كه صاحب المنار بگويد «قول شيعه بهتانى است صريح و مخالف با تمامى روايات آن هم در مساله عمليى كه همه عوام و خواص آن را مى دانند».  
خوب، وقتى حال روايات بدين منوال است، چه معنا دارد كه صاحب المنار بگويد: «قول شيعه، بهتانى است صريح و مخالف با تمامى روايات، آن هم در مسأله عمليى كه همه عوام و خواص آن را مى دانند».  


اگر مقصود مشار اليه عوام و خواص معاصرين رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است كه آن را مى دانسته اند، چون يا خودشان شاهد جريان بوده اند و يا از كسانى كه شاهد و ناظر بوده اند شنيده اند چه ربطى به ما دارد. و اگر مقصودش عوام و خواص بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، و مردم اعصار بعد در اين مساله عملى شكى نداشته اند، مى گوييم مردم اعصار بعد، غير از راه روايت چه راه ديگرى براى اطلاع از اين داستان داشته اند؟ روايات هم كه حالش اين است كه هيچيك از آنها در يك كلمه اتفاق ندارند.
اگر مقصود مشارٌ اليه، عوام و خواص معاصرين رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است، كه آن را مى دانسته اند، چون يا خودشان شاهد جريان بوده اند و يا از كسانى كه شاهد و ناظر بوده اند، شنيده اند، چه ربطى به ما دارد. و اگر مقصودش عوام و خواص بعد از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است، و مردم اعصار بعد، در اين مسءله عملى شكى نداشته اند، مى گوييم مردم اعصار بعد، غير از راه روايت، چه راه ديگرى براى اطلاع از اين داستان داشته اند؟ روايات هم كه حالش اين است كه هيچ يك از آن ها در يك كلمه اتفاق ندارند.


يكى مى گويد: فقط على (عليه السلام ) ماءمور به بردن آيات برائت بود. آن ديگرى مى گويد: ابو بكر هم همراه و شريكش بود. سومى مى گويد: ابو هريره و عده اى ديگر كه اساميشان را نبرده نيز با آن دو شركت داشتند.
يكى مى گويد: فقط على «عليه السلام»، مأمور به بردن آيات برائت بود. آن ديگرى مى گويد: ابوبكر هم، همراه و شريكش بود. سومى مى گويد: ابوهريره و عده اى ديگر، كه اسامی شان را نبرده نيز، با آن دو شركت داشتند.


از طرفى ديگر، يكى از آن روايات دارد: آيات مورد بحث نه آيه بود. ديگرى دارد: ده آيه بوده . سومى دارد: شانزده آيه بوده . چهارمى دارد: سى آيه . و پنجمى مى گويد: سى و سه آيه . و ششمى مى گويد: سى و هفت آيه . و هفتمى مى گويد: چهل آيه . و هشتمى دارد: تمام سوره برائت بود.
از طرفى ديگر، يكى از آن روايات دارد: آيات مورد بحث نُه آيه بود. ديگرى دارد: ده آيه بوده. سومى دارد: شانزده آيه بوده. چهارمى دارد: سى آيه. و پنجمى مى گويد: سى و سه آيه. و ششمى مى گويد: سى و هفت آيه. و هفتمى مى گويد: چهل آيه. و هشتمى دارد: تمام سوره «برائت» بود.


باز از جهت ديگر يكى مى گويد: ابو بكر به ماءموريت خودش كه امارت حاج بوده رهسپار شد. ديگرى مى گويد: از نيمه راه برگشت ، و لذا بعضى از آقايان اهل سنت مانند ابن كثير اين روايت را تاويل كرده و گفته است : مقصود اين است كه بعد از حج و انجام ماءموريت برگشت . عده ديگر از آقايان گفته اند: برگشت تا بپرسد چرا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را از بردن برائت عزل كرد. و در روايت انس كه ذيلا ايراد مى گردد صريحا دارد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابو بكر را براى بردن برائت روانه ساخت ، آنگاه او را خواست و آيات برائت را از او گرفت.
باز از جهت ديگر، يكى مى گويد: ابوبكر به مأموريت خودش، كه امارت حاج بوده، رهسپار شد. ديگرى مى گويد: از نيمه راه برگشت. و لذا بعضى از آقايان اهل سنت، مانند ابن كثير، اين روايت را تأويل كرده و گفته است: مقصود اين است كه بعد از حج و انجام مأموريت برگشت. عده ديگر از آقايان گفته اند: برگشت، تا بپرسد چرا رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، او را از بردن برائت عزل كرد. و در روايت انس، كه ذيلا ايراد مى گردد، صريحا دارد: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را براى بردن برائت روانه ساخت، آنگاه او را خواست و آيات برائت را از او گرفت.


و نيز از يك نظر ديگر، يكى از آن روايات دارد: زيارت مورد بحث در ذى الحجه واقع شد، و مقصود از حج اكبر تمامى ايام حج بوده . آن ديگرى دارد: حج اكبر روز عرفه بوده . سومى دارد: روز قربان بوده. چهارمى دارد: روز يازدهم بوده . و همچنين روايتى هم دارد كه اصلا آن سال ابو بكر در ذى القعده به زيارت رفت.
و نيز از يك نظر ديگر، يكى از آن روايات دارد: زيارت مورد بحث، در ذى الحجه واقع شد، و مقصود از «حج اكبر»، تمامى ايام حج بوده. آن ديگرى دارد: «حج اكبر»، روز عرفه بوده. سومى دارد: روز قربان بوده. چهارمى دارد: روز يازدهم بوده. و همچنين، روايتى هم دارد كه اصلا آن سال، ابوبكر در ذى القعده به زيارت رفت.


باز از يك نظر ديگر، عده اى روايات دارد: ماههاى سياحت كه خداوند معاهدين را در آن ماهها مهلت داد ابتدايش ماه شوال بوده . ديگرى دارد: از ذى القعده بوده . سومى دارد: از دهم ذى الحجه شروع مى شده. چهارمى دارد: از يازدهم ذى الحجه بوده ، و همچنين روايات ديگر.
باز از يك نظر ديگر، عده اى روايات دارد: ماه هاى سياحت كه خداوند معاهدين را در آن ماه ها مهلت داد، ابتدايش ماه شوال بوده. ديگرى دارد: از ذى القعده بوده. سومى دارد: از دهم ذى الحجه شروع مى شده. چهارمى دارد: از يازدهم ذى الحجه بوده، و همچنين روايات ديگر.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۴ </center>
و تعدادى از روايات دلالت دارد بر اينكه : ماههاى حرام ذى القعده و ذى الحجه و محرم از آن سال بوده. و ديگرى دارد: مقصود از ماههاى مهلت و سياحت غير از ماههاى حرام بوده ، و ماههاى چهارگانه مهلت ، ابتدايش در يك روايت از روز اعلام و در روايتى ديگر از روز نزول سوره بوده.
و تعدادى از روايات دلالت دارد بر اين كه: ماه هاى حرام، ذى القعده و ذى الحجّه و محرّم، از آن سال بوده. و ديگرى دارد: مقصود از ماه هاى مهلت و سياحت، غير از ماه هاى حرام بوده، و ماه هاى چهارگانه مهلت، ابتدايش در يك روايت از روز اعلام و در روايتى ديگر از روز نزول سوره بوده.


خوب ، وقتى حال روايات اين باشد چطور ممكن است آدمى ادعا كند كه مساله مورد بحث يك مساله عمليى بوده كه همه مردم آن را مى دانند، هر چند پاره اى از احتمالات گذشته گفتار مفسرين سلف مى باشد، ليكن جمهور با كلمات مفسرين سلف معامله روايت موقوفه مى كنند.
خوب، وقتى حال روايات اين باشد، چطور ممكن است آدمى ادعا كند كه مسأله مورد بحث، يك مسأله عمليى بوده كه همه مردم آن را مى دانند، هر چند پاره اى از احتمالات گذشته، گفتار مفسران سلف مى باشد، ليكن جمهور با كلمات مفسران سلف، معامله روايت موقوفه مى كنند.
و اما اينكه گفت: «حق اينست كه على (عليه السلام ) مكلف به يك امر خاصى بوده ، و در آن سفرش تابع ابو بكر بوده و ابوبكر بر او و سايرين امير بوده و...».
 
و اما اين كه گفت: «حق اين است كه على «عليه السلام»، مكلف به يك امر خاصى بوده، و در آن سفرش، تابع ابوبكر بوده و ابوبكر بر او و سايرين امير بوده و...».
   
   
البته شكى نيست در اينكه آن ماءموريتى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على را به آن گسيل داشت يك امر خاصى بود، و آن اين بود كه آيات برائت و ملحقات چهارگانه آن را كه در سابق گذشت براى مردم بخواند، آرى ، در اين معنا حرفى نيست حرف در اين است كه دلالت كلمه وحى يعنى جمله «''' لا يودى عنك الا انت او رجل منك '''» به بيانى كه در سابق گذشت منحصر به قرائت آيات برائت نيست و نبايد ميان آن معنائى كه كلمه مزبور دلالت بر آن دارد و ميان ماءموريتى كه على (عليه السلام ) در سفر مورد بحث داشت خلط كرد.
البته شكى نيست در اين كه آن مأموريتى كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، على را به آن گسيل داشت، يك امر خاصى بود، و آن، اين بود كه آيات برائت و ملحقات چهارگانه آن را، كه در سابق گذشت، براى مردم بخواند.  


و اما اينكه گفت : «على در اين سفر تابع ابى بكر بود» غير از روايت ابى هريره مدركى ندارد، و اشكالات روايت را از نظر خواننده گذرانديم.
آرى، در اين معنا حرفى نيست. حرف در اين است كه دلالت كلمۀ «وحى»، يعنى جملۀ «لَا يُؤدِّى عَنكَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ»، به بيانى كه در سابق گذشت، منحصر به قرائت آيات برائت نيست و نبايد ميان آن معنایى كه كلمه مزبور دلالت بر آن دارد، و ميان مأموريتى كه على «عليه السلام» در سفر مورد بحث داشت، خلط كرد.


و در الدر المنثور است كه : ابن ابى شيبه و احمد و ترمذى (وى روايت را حسن دانسته ) و ابو الشيخ و ابن مردويه از انس روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آيات برائت را به ابو بكر داد تا به مكه ببرد، سپس او را خواست و فرمود: نبايد اين رسالت را به مردم ابلاغ كند مگر يك نفر از خاندانم ، آنگاه على (عليه السلام ) را خواست و آيات را به وى داد.
و اما اين كه گفت: «على در اين سفر، تابع ابوبكر بود»، غير از روايت ابوهريره، مدركى ندارد، و اشكالات روايت را از نظر خواننده گذرانديم.
 
و در الدرّ المنثور است كه: ابن ابى شيبه و احمد و ترمذى (وى روايت را حسن دانسته)، و ابوالشيخ و ابن مردويه، از انس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، آيات برائت را به ابوبكر داد تا به مكه ببرد. سپس او را خواست و فرمود: نبايد اين رسالت را به مردم ابلاغ كند، مگر يك نفر از خاندانم. آنگاه على «عليه السلام» را خواست و آيات را به وى داد.
<span id='link125'><span>
<span id='link125'><span>


مؤلف: صاحب المنار در بعضى از كلماتش گفته است : جمله «او رجل منى: و يا مردى از خاندان من» كه در روايت سدى آمده ، در روايات ديگرى كه طبرى و ديگران نقل كرده اند تفسير شده ، چون در آن روايات آمده: «او رجل من اهل بيتى : و يا مردى از اهل بيتم»
مؤلف: صاحب المنار، در بعضى از كلماتش گفته است: جملۀ «أو رَجُلٌ مِنّى: و يا مردى از خاندان من» كه در روايت سدى آمده، در روايات ديگرى كه طبرى و ديگران نقل كرده اند، تفسير شده. چون در آن روايات آمده: «أو رَجُلٌ مِن أهلِ بَيتِى: و يا مردى از اهل بيتم»،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۵ </center>
كه اين نص صريح ، تاويلى را كه شيعيان از كلمه «منى» كرده و گفته اند معنايش اين است كه «نفس على مثل نفس رسول الله (صلى الله عليه و آله ) است ، و على مثل او بوده و از ساير صحابه افضل است» باطل مى سازد.
كه اين نص صريح، تأويلى را كه شيعيان از كلمۀ «مِنّى» كرده و گفته اند معنايش اين است كه «نفس على، مثل نفس رسول الله «صلى الله عليه و آله» است، و على، مثل او بوده و از ساير صحابه افضل است»، باطل مى سازد.


رواياتى كه وى مى گويد طبرى و ديگران آورده اند همان رواياتى است كه قبلا نقل كرده و گفته بود: احمد به سند حسن از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آيات برائت را به ابى بكر داد و او را روانه كرد، و وقتى ابى بكر به ذى الحليفه رسيد پيامبر فرمود: «اين رسالت را ابلاغ نمى كند مگر من و يا مردى از اهل بيتم» و آنگاه آيات برائت را به على واگذار كرد و او را روانه ساخت.
رواياتى كه وى مى گويد طبرى و ديگران آورده اند، همان رواياتى است كه قبلا نقل كرده و گفته بود: احمد، به سند حسن، از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، آيات برائت را به ابوبكر داد و او را روانه كرد، و وقتى ابوبكر به ذى الحليفه رسيد، پيامبر فرمود: «اين رسالت را ابلاغ نمى كند، مگر من و يا مردى از اهل بيتم»، و آنگاه آيات برائت را به على واگذار كرد و او را روانه ساخت.


و بر كسى پوشيده نيست كه اين روايت همان روايتى است كه ما قبلا آن را از انس نقل كرديم و در آن داشت: «او رجل من اهلى» و اين مقدار تفاوت در «اهل من» و «اهل بيتم» ناشى از اين است كه راويان حديث روايت را نقل به معنا كرده اند.
و بر كسى پوشيده نيست كه اين روايت، همان روايتى است كه ما قبلا آن را از انس نقل كرديم و در آن داشت: «أو رَجُلٌ مِن أهلِى»، و اين مقدار تفاوت در «اهل من» و «اهل بيتم»، ناشى از اين است كه راويان حديث، روايت را نقل به معنا كرده اند.


و اولين اشكالى كه به كلام صاحب المنار وارد است اينست كه جمله «او رجل منى» آنطور كه وى ادعا كرده كه تنها در روايات سدى آمده و آن را هم ضعيف دانسته ، نيست ؛ زيرا اصل و ريشه آن عبارت وحى است كه معظم روايات صحيح و زياد آن را اثبات نموده است، و روايتى كه دارد: «من اهل بيتى» و مشار اليه ، آن را روايات زياد وانمود كرده فقط يك روايت است ، آن هم روايت انس است كه تازه در نقل ديگرى به جاى «من اهل بيتى» در همان روايت نيز «من اهلى آمده».
و اولين اشكالى كه به كلام صاحب المنار وارد است، اين است كه: جملۀ «أو رَجُلٌ مِنّى»، آن طور كه وى ادعا كرده كه تنها در روايات سدى آمده و آن را هم ضعيف دانسته، نيست. زيرا اصل و ريشه آن عبارت وحى است، كه معظم روايات صحيح و زياد آن را اثبات نموده است، و روايتى كه دارد: «مِن أهلِ بَيتِى» و مشارٌ اليه، آن را روايات زياد وانمود كرده، فقط يك روايت است، آن هم روايت انس است كه تازه در نقل ديگرى، به جاى «مِن أهلِ بَيتِى»، در همان روايت نيز «مِن أهلِى» آمده.


اشكال دومى كه به گفتار وى وارد است اين است كه همانطورى كه روشن شد روايت مذكور نقل به معنا شده ، با اين وصف بخاطر بعض الفاظى كه در آن است صلاحيت ندارد بيشتر و معظم روايات صحيحى را كه شيعه و سنى در باره عبارت وحى اتفاق دارند، بوسيله آن تفسير كرد.
اشكال دومى كه به گفتار وى وارد است، اين است كه: همان طورى كه روشن شد، روايت مذكور، نقل به معنا شده، با اين وصف، به خاطر بعض الفاظى كه در آن است، صلاحيت ندارد بيشتر و معظم روايات صحيحى را كه شيعه و سنىّ در باره عبارت وحى اتفاق دارند، به وسيله آن تفسير كرد.


علاوه ، اگر صحيح باشد كه عبارت «او رجل منك» و يا «او رجل منى» را كه گفتيم در معظم روايات آمده با عبارت «رجل من اهل بيتى» كه در يك روايت آنهم به يك نقل آمده تفسير كرد چرا صحيح نباشد اين دو دسته روايات به روايات ابى سعيد خدرى سابق كه داشت: «يا على انه لا يودى عنى الا انا او انت» تفسير نمود؟
علاوه، اگر صحيح باشد كه عبارت «أو رَجُلٌ مِنكَ» و يا «أو رَجُلٌ مِنّى» را، كه گفتيم در معظم روايات آمده، با عبارت «رَجُلٌ مِن أهلِ بَيتِى»، كه در يك روايت، آن هم به يك نقل آمده، تفسير كرد، چرا صحيح نباشد اين دو دسته روايات، به روايات ابوسعيد خدرى سابق كه داشت: «يَا عَلِىُّ إنَّهُ لَا يُؤدِّى عَنِّى إلّا أنَا أو أنتَ» تفسير نمود؟
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۶ </center>
و چرا نگوئيم كه همه آن تعبيرات يعنى : «الا رجل منى» و «الا رجل منك» و «الا رجل من اهلى» و «الا رجل من اهل بيتى» همه كنايه از شخص على (عليه السلام ) است؛ يكى مى گويد: على از نفس ‍ رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است . ديگرى مى گويد: اهل او است. سومى مى گويد: اهل بيت او است. لا جرم كسى كه معظم روايات را با يك روايت آنهم بنا به يك نقلش تفسير مى كند، و چنين تفسيرى را جايز مى داند غافل است از اينكه از گرماى آفتاب به نور آتش گريخته و خلاصه دچار اشكال بزرگترى مى شود.
و چرا نگویيم كه همه آن تعبيرات، يعنى: «إلّا رَجُلٌ مِنّى» و «إلّا رَجُلٌ مِنكَ» و «إلّا رَجُلٌ مِن أهلِى» و «إلّا رَجُلٌ مِن أهل بَيتِى»، همه كنايه از شخص على «عليه السلام» است. يكى مى گويد: على، از نفس ‍ رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است. ديگرى مى گويد: اهل او است. سومى مى گويد: اهل بيت او است. لاجرم كسى كه معظم روايات را با يك روايت، آن هم بنا به يك نقلش تفسير مى كند، و چنين تفسيرى را جايز مى داند، غافل است از اين كه از گرماى آفتاب، به نور آتش گريخته و خلاصه دچار اشكال بزرگترى مى شود.
<span id='link126'><span>
<span id='link126'><span>


اشكال سومى كه به گفتار صاحب المنار متوجه است اين است كه وى گمان كرده استفاده اين معنا كه (( على (عليه السلام) به منزله نفس رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است )) مستند به صرف اين است كه فرمود: «رجل منى» آنگاه پيش خود گفته : صرف اينكه كسى بگويد: «فلانى از من است» دلالت ندارد بر اينكه فلانى در همه شوون به منزله نفس او است ، و بيش از اين را نمى رساند كه يك نوع اتصال و اتباع ميان من و او هست ، همچنانكه در گفتار ابراهيم آمده كه گفت «فمن تبعنى فانه منى» مگر اينكه قرينه ديگرى در كار باشد و بيش از اين را برساند، مانند آيه «و من يتولهم منكم فانه منهم».
اشكال سومى كه به گفتار صاحب المنار متوجه است، اين است كه: وى گمان كرده استفاده اين معنا كه «على «عليه السلام»، به منزله نفس رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است»، مستند به صرف اين است كه فرمود: «رَجُلٌ مِنّى»، آنگاه پيش خود گفته: صرف اين كه كسى بگويد: «فلانى از من است»، دلالت ندارد بر اين كه فلانى در همه شؤون، به منزله نفس او است، و بيش از اين را نمى رساند كه يك نوع اتصال و اتباع ميان من و او هست، همچنان كه در گفتار ابراهيم آمده كه گفت: «فَمَن تَبِعَنِى فَإنَّهُ مِنّى»، مگر اين كه قرينه ديگرى در كار باشد و بيش از اين را برساند، مانند آيه: «وَ مَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم فَإنَّهُ مِنهُم».


بلكه ما آن را از مجموع جمله «رجل منك» يا «رجل منى» با قرينه «لا يودى عنك الا انت» استفاده كرديم، بهمان بيانى كه در سابق گذشت ، و در اين استفاده فرقى نيست چه اينكه عبارت روايت «رجل منى» باشد و چه «رجل منك» و چه «رجل من اهلى» و چه «رجل من اهل بيتى» علاوه بر اينكه اگر منظور صرف پيروى بود ابوبكر هم در خطاب پيروى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود، ديگر معنا نداشت آيات برائت را از او بگيرد و به على (عليه السلام ) واگذار كند و بفرمايد: «''' دستور آمده كه جز خودم ، و يا مردى از پيروانم آن را ابلاغ نكند '''».  
بلكه ما آن را از مجموع جملۀ «رَجُلٌ مِنكَ»، يا «رَجُلٌ مِنّى»، با قرينه «لَا يُؤدِّى عَنكَ إلّا أنتَ» استفاده كرديم، به همان بيانى كه در سابق گذشت، و در اين استفاده، فرقى نيست چه اين كه عبارت روايت «رَجُلٌ مِنّى» باشد، و چه «رَجُلٌ مِنكَ»، و چه «رَجُلٌ مِن أهلِى»، و چه «رَجُلٌ مِن أهلِ بَيتِى». علاوه بر اين كه اگر منظور صرف پيروى بود، ابوبكر هم در خطاب پيروى از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بود، ديگر معنا نداشت آيات برائت را از او بگيرد و به على «عليه السلام» واگذار كند و بفرمايد: «دستور آمده كه جز خودم، و يا مردى از پيروانم، آن را ابلاغ نكند».  


دليل ديگر اينكه در روايتى كه نقل خواهد شد و حاكم آن را از مصعب بن عبد الرحمن نقل كرده است ؛ آمده كه بعد از آنكه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به اهل طائف فرمود: «قسم به كسى كه جانم به دست او است نماز را به پا مى داريد و زكات را مى پردازيد يا اينكه مردى را از خودم (يا چون جان خودم ) به سوى شما گسيل مى دارم». مردم به ابوبكر يا عمر نظر انداختند (به گمان اينكه مراد پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) يكى از آن دو است). پس پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) دست على را گرفت و فرمود: «اين». تا ترديدى را كه پيش آمده بود رفع نمايد.
دليل ديگر اين كه: در روايتى كه نقل خواهد شد و حاكم آن را از مصعب بن عبدالرحمن نقل كرده است، آمده كه: بعد از آن كه پيغمبر اكرم «صلى الله عليه و آله»، به اهل طائف فرمود: «قسم به كسى كه جانم به دست او است، نماز را به پا مى داريد و زكات را مى پردازيد، يا اين كه مردى را از خودم (يا چون جان خودم) به سوى شما گسيل مى دارم». مردم به ابوبكر يا عُمَر نظر انداختند (به گمان اين كه مراد پيغمبر «صلى الله عليه و آله»، يكى از آن دو است). پس پيغمبر «صلى الله عليه و آله»، دست على را گرفت و فرمود: «اين». تا ترديدى را كه پيش آمده بود، رفع نمايد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۷ </center>
<span id='link127'><span>
<span id='link127'><span>


اشكال چهارم اينكه ، وى در بحث خود از روايات داله بر اينكه اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) على و فاطمه و حسنين بوده و نه غير، اسمى نبرده ، و به روى خود نياورده كه اصلا چنين اخبارى هم در مساله وجود دارد، و حال آنكه اين روايات همه صحيحه و علاوه بالغ به حد تواتر است ، و ما بعضى از آنها را در تفسير آيه مباهله ايراد كرديم ، و قسمت عمده آنها را بزودى در بحث از آيه تطهير ايراد خواهيم نمود - ان شاء الله -.
اشكال چهارم اين كه: وى، در بحث خود از روايات داله بر اين كه اهل بيت رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، على و فاطمه و حسنين بوده و نه غير، اسمى نبرده، و به روى خود نياورده كه اصلا چنين اخبارى هم در مسأله وجود دارد، و حال آن كه اين روايات، همه صحيحه و علاوه بالغ به حد تواتر است، و ما بعضى از آن ها را در تفسير آيه مباهله ايراد كرديم، و قسمت عمده آن ها را، به زودى در بحث از آيه تطهير ايراد خواهيم نمود - إن شاء الله.


و از آنجائى كه آن روز در ميان اهل بيت غير از على (عليه السلام ) مردى نبوده قهرا برگشت معناى كلمه «''' مردى '''» به همان حضرت خواهد بود، و در نتيجه برگشت اين اشكال به همان اشكال قبلى خواهد شد كه گفتيم همه آن تعبيرات به فرضى كه صحيح باشد كنايه از على (عليه السلام ) است.
و از آن جایى كه آن روز، در ميان اهل بيت، غير از على «عليه السلام»، مردى نبوده، قهرا برگشت معناى كلمۀ «مردى»، به همان حضرت خواهد بود، و در نتيجه برگشت اين اشكال به همان اشكال قبلى خواهد شد كه گفتيم همه آن تعبيرات، به فرضى كه صحيح باشد، كنايه از على «عليه السلام» است.


و اما اينكه احتمال داد كه مقصود از اهل بيت عموم اقرباى آنحضرت از بنى هاشم يا بنى هاشم و زنان آنحضرت باشند، و در نتيجه كلمه وحى يك كلام عادى باشد و نخواهد مزيتى را براى شخص معينى اثبات كند، و قهرا برگشت معنا به اين باشد كه «هيچ رسالتى را از من نمى رساند مگر يكى از بنى هاشم» اين براى اين است كه آقايان اهل سنت غالبا بحث هاى لفظى را با ابحاث معنوى و همچنين مطالب دينى را با نظريات اجتماعى خلط مى كنند، و در تشخيص مفهوم اين قبيل الفاظ به نظريات عرف لغويين مراجعه مى كنند، بدون اينكه نسبت به نظر شرع توجهى بنمايند. مثلا در معناى كلمه «ابن» و كلمه «بنت» نخست بحثشان چنين است كه براى تشخيص اينكه آيا پسر دختر هم پسر آدمى حساب مى شود يا نه بايد به لغت مراجعه كرد. بايد ديد آيا كلمه «''' پسر '''» بحسب وضع لغوى بر پسر دختر هم صادق است يا نه.
و اما اين كه احتمال داد كه مقصود از «اهل بيت»، عموم اقرباى آن حضرت، از بنى هاشم يا بنى هاشم و زنان آن حضرت باشند، و در نتيجه كلمۀ «وحى»، يك كلام عادى باشد و نخواهد مزيتى را براى شخص معينى اثبات كند، و قهرا برگشت معنا به اين باشد كه «هيچ رسالتى را از من نمى رساند، مگر يكى از بنى هاشم»، اين، براى اين است كه آقايان اهل سنت، غالبا بحث هاى لفظى را با ابحاث معنوى و همچنين مطالب دينى را با نظريات اجتماعى خلط مى كنند، و در تشخيص مفهوم اين قبيل الفاظ، به نظريات عرف لغويين مراجعه مى كنند، بدون اين كه نسبت به نظر شرع توجهى بنمايند. مثلا در معناى كلمۀ «ابن»، و كلمه «بنت»، نخست بحثشان چنين است كه براى تشخيص اين كه آيا پسر دختر هم، پسر آدمى حساب مى شود، يا نه، بايد به لغت مراجعه كرد. بايد ديد آيا كلمۀ «پسر»، به حسب وضع لغوى، بر پسر دختر هم صادق است، يا نه.


و از همه اين ها عجيب تر آن قسمت از گفتار صاحب المنار است كه گفت: «اين» نص صريح باطل مى سازد تاويل كلمه «منى» را چون بطورى كه از سياق گفتارش برمى آيد مقصودش از نص صريح همان كلمه «من اهل بيتى» است كه خواسته است بگويد اين كلمه صراحت دارد در اينكه منظور از رجل منى يك مرد از بنى هاشم است.
و از همه اين ها عجيب تر، آن قسمت از گفتار صاحب المنار است كه گفت: اين «نصّ صريح»، باطل مى سازد تأويل كلمۀ «مِنّى» را، چون به طورى كه از سياق گفتارش بر مى آيد، مقصودش از «نصّ صريح»، همان كلمۀ «مِن أهل بَيتِى» است، كه خواسته است بگويد اين كلمه صراحت دارد در اين كه منظور از «رَجُلٌ مِنّى»، يك مرد از بنى هاشم است.


و ما نفهميديم كلمه «اهل بيت» چه نصوصيت و صراحتى در بنى هاشم دارد، آنهم با آن همه رواياتى كه در معناى كلمه مذكور وارد شده و همه مى گويند اهل بيت عبارتند از على و فاطمه و حسين. علاوه ، بر فرض كه كلمه «اهل بيت» به معناى بنى هاشم باشد آنوقت صاحب المنار چه مى گويد در آن رواياتى كه داشت: «منى: مردى از من» آيا كلمه از من را هم به بنى هاشم معنا مى كند!
و ما نفهميديم كلمۀ «اهل بيت»، چه نصوصيت و صراحتى در بنى هاشم دارد، آن هم با آن همه رواياتى كه در معناى كلمۀ مذكور وارد شده و همه مى گويند «اهل بيت»، عبارتند از: على و فاطمه و حسين. علاوه، بر فرض كه كلمۀ «اهل بيت»، به معناى بنى هاشم باشد، آن وقت صاحب المنار چه مى گويد در آن رواياتى كه داشت: «مِنّى: مردى از من»، آيا كلمه «از من» را هم به «بنى هاشم» معنا مى كند!


و در تفسير عياشى از زراره و حمران و محمد بن مسلم از حضرت ابى جعفر و ابى - عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه «فسيحوا فى الارض اربعه اشهر» فرموده اند: بيست روز از ذى الحجه و تمامى محرم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الثانى است .
و در تفسير عياشى، از زراره و حمران و محمّد بن مسلم، از حضرت ابى جعفر و ابى عبدالله «عليهما السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه: «فَسِيحُوا فِى الأرضِ أربَعَةَ أشهُر» فرموده اند: بيست روز از ذى الحجّه و تمامى محرّم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الثانى است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۸ </center>
مؤلف : رواياتى كه بر طبق مضمون اين روايت از طرق شيعه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) در تفسير چهار ماه مورد بحث وارد شده بسيار زياد است ، و كلينى و صدوق و عياشى و قمى و ديگران (عليهم الرحمة) در كتب خود آنها را نقل كرده اند. همين مضمون از طرق اهل سنت نيز روايت شده است ، البته در اين ميان روايات ديگرى از طرق آنان هست كه مضمونش غير اين مضمون است، حتى در پاره اى از آنها چنين آمده: «ابوبكر در سال نهم هجرى در ماه ذى القعده با مردم به حج رفت» و چون اين روايت تاييد نشده لذا از استناد به آن چشم پوشى كرديم .
مؤلف: رواياتى كه بر طبق مضمون اين روايت، از طرق شيعه، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، در تفسير چهار ماه مورد بحث وارد شده بسيار زياد است، و كلينى و صدوق و عياشى و قمى و ديگران «عليهم الرحمة»، در كتب خود، آن ها را نقل كرده اند.  
 
همين مضمون از طرق اهل سنت نيز روايت شده است، البته در اين ميان، روايات ديگرى از طرق آنان هست كه مضمونش، غير اين مضمون است. حتى در پاره اى از آن ها چنين آمده: «ابوبكر، در سال نهم هجرى، در ماه ذى القعده، با مردم به حج رفت» و چون اين روايت تأييد نشده، لذا از استناد به آن چشم پوشى كرديم.
<span id='link128'><span>
<span id='link128'><span>


۱۶٬۹۹۳

ویرایش