گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۳۸: خط ۱۳۸:
اهل تفسير در مفردات اين آيه و همچنين در نظم آن بحث هاى ادبى طولانى دارند، كه چون بيشتر از آنچه كه گفته شد، مورد اهميت نبود، از ايرادش خوددارى نموديم، و خوانندگان محترمى كه مى خواهند از اين بحث ها اطلاع بيشترى حاصل كنند، بايد به تفاسير مطوّل مراجعه نمايند.
اهل تفسير در مفردات اين آيه و همچنين در نظم آن بحث هاى ادبى طولانى دارند، كه چون بيشتر از آنچه كه گفته شد، مورد اهميت نبود، از ايرادش خوددارى نموديم، و خوانندگان محترمى كه مى خواهند از اين بحث ها اطلاع بيشترى حاصل كنند، بايد به تفاسير مطوّل مراجعه نمايند.


==معنای واژه هاى: «قيام»، «اقامه» و «استقامت»==
==معنای آیه: «فَاستَقِم کَمَا أُمِرتَ...»==
«'''فَاستَقِمْ كَمَا أُمِرْت وَ مَن تَاب مَعَك وَ لا تَطغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ'''»:
«'''فَاستَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَك وَ لا تَطغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ'''»:


بطورى كه راغب و ديگران گفته اند كلمه «قام» و «ثبت» و «ركز» به يك معنا است.
به طورى كه راغب و ديگران گفته اند، كلمه «قام» و «ثبت» و «ركز» به يك معنا است. و ظاهرا ريشه اين لغت، از قيام آدمى گرفته شده باشد.  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۶۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۶۲ </center>
و ظاهرا ريشه اين لغت از قيام آدمى گرفته شده باشد، چون انسان در ساير حالاتش غير از قيام - مانند حال نشستن و دمرو خوابيدن و دو زانو نشستن و طاق باز و به رو افتادن - آنطور كه در حال قيام مسلط بر كارها و مقاصد خود هست تسلط ندارد و آنطور نمى تواند قبض و بسط و دادوستد را انجام دهد، به خلاف حال قيام كه وقتى انسان بر پاى خود بايستد از هر حال ديگرى بهتر تعادل خود را در دست دارد و در نتيجه به تمامى اعمال خود از ثبات و حركت ، دادن و گرفتن ، اعطاء و منع و جلب و دفع مسلطتر است، و نيز كنترل تمامى قواى خويش و افعال آن قوا را در دست دارد. بنابراين مى توان گفت حالت قيام در تمامى شؤون معرف شخصيت آدمى است.


اين اصل معناى قيام است ، آنگاه اين كلمه را بطور استعاره در متعادل ترين احوال هر چيز ديگرى استعمال كرده اند، مثلا استوارترين وضع يك ستون را كه همان حالت عمودى آن است قائم مى نامند، و همچنين درختى را كه بر پاى خود ايستاده و رگ و ريشه خود را در زمين دوانيده قيام درخت مى خوانند، و به همين منوال قائم بودن يك ظرف آب به اين است كه روى قاعده (كب ) خود ايستاده باشد، و قيام عدل اين است كه در زمين گسترده شود و قائم بودن قانون و سنت اين است كه در مملكت اجراء شود.
چون انسان در ساير حالاتش، غير از قيام - مانند حال نشستن و دمرو خوابيدن و دو زانو نشستن و طاق باز و به رو افتادن - آن طور كه در حال قيام مسلط بر كارها و مقاصد خود هست، تسلط ندارد و آن طور نمى تواند قبض و بسط و داد و ستد را انجام دهد.
 
به خلاف حال قيام كه وقتى انسان بر پاى خود بايستد، از هر حال ديگرى بهتر تعادل خود را در دست دارد و در نتيجه به تمامى اعمال خود از ثبات و حركت، دادن و گرفتن، اعطاء و منع و جلب و دفع مسلط تر است، و نيز كنترل تمامى قواى خويش و افعال آن قوا را در دست دارد. بنابراين، مى توان گفت حالت قيام در تمامى شؤون، معرف شخصيت آدمى است.
 
اين اصل معناى قيام است. آنگاه اين كلمه را به طور استعاره در متعادل ترين احوال هر چيز ديگرى استعمال كرده اند. مثلا استوارترين وضع يك ستون را كه همان حالت عمودى آن است، قائم مى نامند، و همچنين درختى را كه بر پاى خود ايستاده و رگ و ريشه خود را در زمين دوانيده، قيام درخت مى خوانند.
 
و به همين منوال، قائم بودن يك ظرف آب، به اين است كه روى قاعده (كب) خود ايستاده باشد، و «قيام عدل» اين است كه در زمين گسترده شود و قائم بودن قانون و سنت اين است كه در مملكت اجراء شود.


و به همين منوال اقامه ، به معناى بپاداشتن هر چيز است به نحوى كه تمامى آثار آن چيز مترتب بر آن شود، و هيچ اثر و خاصيتى پنهان و مفقود نماند، مانند اقامه عدل و اقامه سنت و اقامه نماز و اقامه شهادت و اقامه حدود و اقامه دين و امثال آن.
و به همين منوال اقامه ، به معناى بپاداشتن هر چيز است به نحوى كه تمامى آثار آن چيز مترتب بر آن شود، و هيچ اثر و خاصيتى پنهان و مفقود نماند، مانند اقامه عدل و اقامه سنت و اقامه نماز و اقامه شهادت و اقامه حدود و اقامه دين و امثال آن.


و اما اشتقاق ديگر اين ماده كه «استقامت» است ، معنايش طلب قيام از هر چيز است . و به عبارت ديگر استدعاى ظاهر شدن تمامى آثار و منافع آن چيز است ، و بنابراين معناى استقامت طريق اين است كه راه متصف باشد به آن وصفى كه غرض از راه همان وصف است ، و آن اين است كه كوتاهترين خط ميان ما و هدف ما باشد و علاوه ، روشن باشد و ما را دچار ترديد نسازد و به بيراهه نيندازد.
و اما اشتقاق ديگر اين ماده كه «استقامت» است، معنايش طلب قيام از هر چيز است. و به عبارت ديگر، استدعاى ظاهر شدن تمامى آثار و منافع آن چيز است.
 
بنابراين، معناى «استقامت طريق» اين است كه راه متصف باشد به آن وصفى كه غرض از راه، همان وصف است، و آن، اين است كه كوتاه ترين خط ميان ما و هدف ما باشد و علاوه، روشن باشد و ما را دچار ترديد نسازد و به بيراهه نيندازد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۶۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۶۳ </center>
و همچنين استقامت آدمى در يك كار اين است كه از نفس خود بخواهد كه درباره آن امر قيام نموده آن را اصلاح كند، بطورى كه ديگر فساد و نقص به آن راه نيابد و به حد كمال و تماميت خود برسد.  
و همچنين استقامت آدمى در يك كار، اين است كه از نفس خود بخواهد كه درباره آن امر قيام نموده، آن را اصلاح كند، به طورى كه ديگر فساد و نقص به آن راه نيابد و به حد كمال و تماميت خود برسد.
 
پس معناى آيه شريفه: «قُل إنَّما أنا بَشَرٌ مِثلُكُم يُوحُى إلَىَّ أنَّمَا إلَهُكُم إلَهٌ وَاحِدٌ فَاستَقِيمُوا إلَيه» اين مى شود كه:
«پس به اداى حق توحيد الوهيت او قيام كنيد».  


پس معناى آيه شريفه «قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فاستقيموا اليه» اين مى شود كه: «پس به اداى حق توحيد الوهيت او قيام كنيد»، و معناى آيه «ان الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا» مى شود: «بر آنچه كه در جميع شؤون زندگى خود مى گفتند استوار بماندند و در عقايد و اخلاق و اعمالشان به چيزى جز آنچه كه موافق توحيد و سازگار با آن است ركون نكردند، بلكه همواره آن را رعايت و در جميع احوال و با هر چيز كه در ظاهر و يا باطنشان مواجه مى شوند حفظ مى كنند».
و معناى آيه: «إنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ استَقَامُوا» مى شود: «بر آنچه كه در جميع شؤون زندگى خود مى گفتند، استوار بماندند و در عقايد و اخلاق و اعمالشان، به چيزى جز آنچه كه موافق توحيد و سازگار با آن است، ركون نكردند، بلكه همواره آن را رعايت و در جميع احوال و با هر چيز كه در ظاهر و يا باطنشان مواجه مى شوند، حفظ مى كنند».


و همچنين است در آيه «'''فاقم وجهك للدين حنيفا'''» چون منظور از اقامه وجه اقامه نفس و واداشتن آن است بگونه اى كه بايد و شايد مواجه عمل شود، و اقامه كردن نفس در هر امرى به معناى استقامت آن در آن امر است ، يعنى خواستن از نفس است به اينكه آن امر را اقامه كند - دقت بفرماييد.
و همچنين است در آيه: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً»، چون منظور از اقامه، وجه اقامه نفس و واداشتن آن است، به گونه اى كه بايد و شايد مواجه عمل شود، و اقامه كردن نفس در هر امرى، به معناى استقامت آن در آن امر است. يعنى خواستن از نفس است به اين كه آن امر را اقامه كند - دقت فرماييد.


==معناى جمله: «فاستقم كما امرت»==
==معناى جمله: «فاستقم كما امرت»==
۱۶٬۹۴۶

ویرایش