گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۱۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۱۶: خط ۱۱۶:


==دلگرمى دادن به پيامبر«ص»، تا از انكار و استهزاء كفار، دلتنگ نشود ==
==دلگرمى دادن به پيامبر«ص»، تا از انكار و استهزاء كفار، دلتنگ نشود ==
«'''وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك فى شِيَع الاَوَّلِينَ... يَستهْزِءُونَ'''»:
«'''وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِك فى شِيَع الاَوَّلِينَ... يَستهْزِءُونَ'''»:


كلمه «شيع» جمع «شيعه» و به معناى فرقه ايست كه در پيروى سنت و مذهبى متفق باشند. اين كلمه در آيه ديگرى از قرآن نيز آمده: «من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا كل حزب بما لديهم فرحون».
كلمۀ «شِيَع» جمع «شيعه» و به معناى فرقه ای است كه در پيروى سنّت و مذهبى، متفق باشند. اين كلمه، در آيه ديگرى از قرآن نيز آمده: «مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُم وَ كَانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزبٍ بِمَا لَدَيهِم فَرِحُونَ».


و اين كه فرمود: «و لقد ارسلنا» معنايش اين است كه ما فرستاديم «رسلا» (فرستادگانى را)، و كلمه «رسلا». از آن جا كه حاجتى به ذكرش نبوده حذف شده، چون عنايت كلام به اصل ارسال و اينكه قبل از اين امت ارسال شده ، مى باشد، و اما چه كسى ارسال شده نظرى به آن نيست.  
و اين كه فرمود: «وَ لَقَد أرسَلنَا»، معنايش اين است كه: ما فرستاديم «رُسُلاً» (فرستادگانى را). و كلمۀ «رُسُلاً»، از آن جا كه حاجتى به ذكرش نبوده، حذف شده. چون عنايت كلام به اصل ارسال و اين كه قبل از اين امت ارسال شده، مى باشد، و اما چه كسى ارسال شده، نظرى به آن نيست.  


تنها اين معنا مورد نظر است كه بشرهاى اولين هم مانند آخرين بودند، آنان نيز مانند ايشان عادت داشتند كه رسالت الهى را احترام نكنند، و بلكه آورنده آن را استهزاء نموده، دنبال جرائم خود را بگيرند.  
تنها اين معنا مورد نظر است كه بشرهاى اولين هم، مانند آخرين بودند. آنان نيز مانند ايشان، عادت داشتند كه رسالت الهى را احترام نكنند، و بلكه آورنده آن را استهزاء نموده، دنبال جرائم خود را بگيرند.  


آرى نظر، بيان اين جهت است تا خاطر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را خشنود سازد، و از انكار و استهزاء كفار دلتنگ و ناراحت نگردد، همچنان كه در آخر سوره نيز همين تسليت را ميدهد و مى فرمايد: «و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون».
آرى، نظر، بيان اين جهت است تا خاطر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را خشنود سازد، و از انكار و استهزاء كفار دلتنگ و ناراحت نگردد. همچنان كه در آخر سوره نيز، همين تسليت را می دهد و مى فرمايد: «وَ لَقَد نَعلَمُ أنَّكَ يَضِيقٌ صَدُرُكَ بِمَا يَقُولُونَ».


پس معناى آيه اين است : خشنود باش ، ما ذكر را بر تو نازل كرده ايم و ما خود آن را حفظ مى كنيم ،
پس معناى آيه اين است: خشنود باش، ما ذكر را بر تو نازل كرده ايم و ما خود آن را حفظ مى كنيم،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹۶ </center>
و از آنچه كه دشمنان مى گويند حوصله ات سر نرود، چون عادت مجرمين همواره همين بوده، سوگند مى خورم كه قبل از تو نيز در بشرهاى اولين ارسال رسل نمودم، حال آنان نيز حال اينان بود، هيچ پيغمبرى بر ايشان نمى آمد مگر آنكه مسخره اش مى كردند.
و از آنچه كه دشمنان مى گويند، حوصله ات سر نرود. چون عادت مجرمان، همواره همين بوده، سوگند مى خورم كه قبل از تو نيز در بشرهاى اولين، ارسال رسل نمودم، حال آنان نيز حال اينان بود، هيچ پيغمبرى بر ايشان نمى آمد، مگر آن كه مسخره اش مى كردند.


«'''كَذَلِك نَسلُكُهُ فى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ... سنَّةُ الاَوَّلِينَ'''»:
«'''كَذَلِك نَسلُكُهُ فى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ... سُنَّةُ الاَوَّلِينَ'''»:


كلمه «سلوك» به معناى نفوذ كردن ، و نفوذ دادن است. هم گفته شود: «سلك الطريق: راه را سلوك كرد» يعنى در آن نفوذ نمود، و هم گفته مى شود «سلك الخيط فى الابرة: نخ را در سوزن سلوك داد» يعنى نفوذ و عبور داد. اهل لغت هم تصريح كرده اند كه «سلك» و «اسلك» به يك معنا است.
كلمۀ «سُلُوك»، به معناى نفوذ كردن، و نفوذ دادن است. هم گفته می شود: «سَلَكَ الطَّرِيقَ: راه را سلوك كرد». يعنى در آن نفوذ نمود. و هم گفته مى شود: «سَلَكَ الخَيطَ فِى الإبرَة: نخ را در سوزن سلوك داد». يعنى نفوذ و عبور داد. اهل لغت هم تصريح كرده اند كه «سَلَكَ» و «أُسلُك»، به يك معنا است.


دو ضميرى كه در «نسلكه» و در «به» است به كلمه «ذكر» كه قبلا گذشته بود بر مى گردد، و مقصود از آن قرآن كريم است.
دو ضميرى كه در «نَسلُكُهُ» و در «بِهِ» است، به كلمه «ذكر» كه قبلا گذشته بود، بر مى گردد، و مقصود از آن، قرآن كريم است.


معناى جمله: «كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين»
==معناى جمله: «ما، قرآن را، این گونه در دل های آنان، نفوذ داده ایم»==


و معناى آيه اين است كه: وضع رسالت تو و دعوتت به ذكرى كه بر تو نازل شده شبيه به وضع رسالت هاى قبل از تو است، همان طور كه در آن رسالت ها عكس العمل مردم اين بود كه رسالت ما را رد نموده، استهزاء كنند، و ما اين چنين ذكر (قرآن) را در دل هاى اين مجرمين نفوذ داده و داخل مى كنيم.  
و معناى آيه اين است كه: وضع رسالت تو و دعوتت به ذكرى كه بر تو نازل شده، شبيه به وضع رسالت هاى قبل از توست. همان طور كه در آن رسالت ها، عكس العمل مردم اين بود كه رسالت ما را رد نموده، استهزاء كنند، و ما اين چنين، ذكر (قرآن) را در دل هاى اين مجرمان نفوذ داده و داخل مى كنيم.  


خداى تعالى با اين جمله رسول گراميش را خبر مى دهد كه مجرمين به ذكر ايمان نمى آورند، و اين روش در امت هاى گذشته نيز سابقه داشته است ، چون سنت آنها نيز اين بود كه حق را استهزاء كنند و پيروى ننمايند.  
خداى تعالى، با اين جمله، به رسول گرامی اش خبر مى دهد كه مجرمان به ذكر ايمان نمى آورند، و اين روش در امت هاى گذشته نيز، سابقه داشته است. چون سنّت آن ها نيز، اين بود كه حق را استهزاء كنند و پيروى ننمايند.  


پس هر دو آيه از نظر معنى قريب المعنى با آيه «فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل» مى باشد. و چه بسا مفسرينى كه گفته اند: دو ضمير مذكور به شرك و يا استهزائى كه از آيات قبل استفاده مى شود بر مى گردد، و حرف «باء» در «به» باء سببيت ، و معناى آيه اين است كه : ما اين چنين شرك و استهزاء را در دلهاى مجرمين نفوذ مى دهيم ، و بجهت همين شرك يا استهزاء ديگر ايمان نمى آورند...».
پس هر دو آيه از نظر معنا، قريب المعنا با آيه: «فَمَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِن قَبل» مى باشد. و چه بسا مفسرانى كه گفته اند: دو ضمير مذكور، به شرك و يا استهزائى كه از آيات قبل استفاده مى شود، بر مى گردد، و حرف «باء» در «بِهِ»، باء سببيت، و معناى آيه اين است كه: «ما اين چنين، شرك و استهزاء را در دل هاى مجرمان نفوذ مى دهيم، و به جهت همين شرك يا استهزاء، ديگر ايمان نمى آورند...».


ليكن معناى بعيدى است ، چون از جمله «لا يؤمنون» به اين معنا متبادر به ذهن است كه حرف باء براى تعديه است، نه سببيت.
ليكن معناى بعيدى است. چون از جملۀ «لَا يُؤمِنُون بِهِ»، اين معنا متبادر به ذهن است كه حرف «باء» براى تعديه است، نه سببيت.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹۷ </center>
و چه بسا مفسرين ديگرى كه گفته اند: ضمير اولى به استهزاى مفهوم از كلام سابق بر مى گردد، و ضمير دومى به ذكر كه سابقا اسمش برده شده، و معناى آيه اين است: نظير استهزائى كه ما در دل هاى شيع اولين سلوك داديم، استهزائى در دل هاى مجرمين اين دوره كه به ذكر ايمان نمى آورند نفوذ دهيم.
و چه بسا مفسران ديگرى كه گفته اند: ضمير اولى، به استهزاى مفهوم از كلام سابق بر مى گردد، و ضمير دومى، به ذكر كه سابقا اسمش برده شده، و معناى آيه اين است: نظير استهزایى كه ما در دل هاى شيع اولين سلوك داديم، استهزایى در دل هاى مجرمان اين دوره كه به ذكر ايمان نمى آورند، نفوذ دهيم.


اين تفسير عيبى ندارد، جز اين كه مستلزم تفرقه ميان دو ضمير از جهت مرجع است ، با اينكه قاعدتا وقتى دو ضمير پهلوى هم قرار مى گيرند بايد به يك مرجع برگردند مگر آن كه قرينه اى در بين باشد، و در مورد بحث ما قرينه هست، و آن جمله «لا يؤمنون به» است كه مى دانيم. ضمير در آن نمى شود به استهزاء برگردد، (زيرا معنا ندارد بگوييم ايمان نمى آورند به استهزاء) و همين كافى است كه قرينه باشد بر تفرقه.  
اين تفسير عيبى ندارد، جز اين كه مستلزم تفرقه ميان دو ضمير از جهت مرجع است، با اين كه قاعدتا وقتى دو ضمير پهلوى هم قرار مى گيرند، بايد به يك مرجع برگردند، مگر آن كه قرينه اى در بين باشد، و در مورد بحث ما قرينه هست، و آن جمله «لَا يُؤمِنُونَ بِهِ» است كه مى دانيم ضمير در آن، نمى شود به استهزاء برگردد. (زيرا معنا ندارد بگوييم ايمان نمى آورند به استهزاء)، و همين كافى است كه قرينه باشد بر تفرقه.  


اشكالى هم كه به دو وجه مزبور كرده اند (كه اگر ضمير نسلكه به استهزاء برگردد ديگر مشركين نمى توانند ايمان آورند، و اين مستلزم جبر است) وارد نيست، زيرا خداى تعالى سلوك را مقيد به مجرمين كرده، و مفادش اين مى شود كه اينان قبل از سلوك خدايى، خود مجرم بوده اند.  
اشكالى هم كه به دو وجه مزبور كرده اند (كه اگر ضمير نَسلُكُهُ، به استهزاء برگردد، ديگر مشركان نمى توانند ايمان آورند، و اين مستلزم جبر است)، وارد نيست. زيرا خداى تعالى، «سلوك» را مقيد به مجرمان كرده، و مفادش اين مى شود كه اينان قبل از سلوك خدايى، خود مجرم بوده اند.  


پس اضلال ايشان اضلال به عنوان مجازات است كه هيچ عيب و اشكالى ندارد، آن اضلالى اشكال دارد و مستلزم جبر است كه ابتدايى باشد و در آيه شريفه دليلى بر ابتدايى بودن سلوك نيست، بلكه همان طور كه گفتيم دليل بر خلاف آن موجود است و آيه شريفه از قبيل آيه «يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين» كه تفصيل كلام در تفسير آن گذشت مى باشد.
پس اضلال ايشان، اضلال به عنوان مجازات است كه هيچ عيب و اشكالى ندارد. آن اضلالى اشكال دارد و مستلزم جبر است كه ابتدايى باشد و در آيه شريفه، دليلى بر ابتدايى بودن سلوك نيست، بلكه همان طور كه گفتيم، دليل بر خلاف آن موجود است، و آيه شريفه، از قبيل آيه: «يُضِلُّ بِهِ كَثِيراَ وَ يَهدِى بِهِ كَثِيراً وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إلَّا الفَاسِقِين»، كه تفصيل كلام در تفسير آن گذشت، مى باشد.


پس از آنچه گفتيم اين معنا روشن گرديد كه منظور از «سنة الاولين» سنتى است كه اولين آن را باب كردند، نه سنتى كه خدا در اولين جارى ميكرد، پس سنت سنت كفار است، نه سنت خدا در كفار كه بعضى از مفسرين پنداشته اند، چون بيان ما مناسب تر به مقام مذمت كفار و تسليت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است.
پس از آنچه گفتيم، اين معنا روشن گرديد كه: منظور از «سُنَّةُ الأوّلين»، سنتى است كه اولين آن را باب كردند، نه سنتى كه خدا در اولين جارى می كرد. پس سنت، سنت كفار است، نه سنت خدا در كفار، كه بعضى از مفسران پنداشته اند. چون بيان ما، مناسب تر به مقام مذمت كفار و تسليت پيغمبر «صلى الله عليه و آله و سلم» است.


«'''وَ لَوْ فَتَحْنَا عَلَيهِم بَاباً مِّنَ السمَاءِ فَظلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ لَقَالُوا إِنَّمَا سكِّرَت أَبْصارُنَا ...'''»:
«'''وَ لَوْ فَتَحْنَا عَلَيهِم بَاباً مِنَ السَّمَاءِ فَظلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَت أَبْصَارُنَا ...'''»:


عروج در سماء به معناى صعود به آسمان است. و «سكرت» از تسكير به معناى پوشاندن است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹۸ </center>
و منظور از اين كه فرمود: در آسمان را به روى ايشان بگشاييم، اين است كه راهى به آسمانها برايشان درست كنيم تا بتوانند به عالم بالا كه جاى ملائكه است راه يابند. و آنطور كه خيال كرده اند سقفى جرمانى نيست كه داراى دو لنگه در باشد، به روى بعضى باز، و به روى بعضى ديگر بسته شود، زيرا اگر اين طور بود خداى تعالى نمى فرمود «ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر».
«عُرُوج در سماء»، به معناى صعود به آسمان است. و «سُكِّرَت»، از «تسكير»، به معناى پوشاندن است.
و منظور از اين كه فرمود: درِ آسمان را به روى ايشان بگشاييم، اين است كه راهى به آسمان ها برايشان درست كنيم، تا بتوانند به عالَم بالا - كه جاى ملائكه است - راه يابند و آن طور كه خيال كرده اند، سقفى جرمانى نيست كه داراى دو لنگه در باشد، به روى بعضى باز، و به روى بعضى ديگر بسته شود. زيرا اگر اين طور بود، خداى تعالى نمى فرمود: «فَفَتَحنَا أبوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنهَمِرٍ».
<span id='link130'><span>
<span id='link130'><span>


۱۷٬۰۱۰

ویرایش