گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۳۲: خط ۳۲:
يكى: «مطلق»، كه عقل اقتضاى حُسن آن را دارد، و در هيچ زمان و عصرى منسوخ نمى شود و به هيچ وجه، اعتداء و ظلم شمرده نمى شود. مانند احسان به هر كس كه به تو احسان كرده، و آزار نكردن كسى را كه او، از آزار تو خوددارى نموده.
يكى: «مطلق»، كه عقل اقتضاى حُسن آن را دارد، و در هيچ زمان و عصرى منسوخ نمى شود و به هيچ وجه، اعتداء و ظلم شمرده نمى شود. مانند احسان به هر كس كه به تو احسان كرده، و آزار نكردن كسى را كه او، از آزار تو خوددارى نموده.


دوم: عدلى كه عقل، عدالت بودن آن را تشخيص نداده، بلكه به وسيله شرع شناخته مى شود. مانند قصاص و ارش و ديه جنايت، و اصل مال مرتد، كه اين قسم از عدالت قابل نسخ هست، و در بعضى از زمان ها منسوخ مى شود. و به همين جهت، قرآن كريم، همين عدالت را «اعتداء» و «سيّئه» خوانده. يك جا فرموده: «فَمَنِ اعتَدَى عَلَيكُم فَاعتَدُوا عَلَيه: پس هر كس ‍ به شما تجاوز كرد شما (هم ) به او تجاوز كنيد و جاى ديگر فرموده : و جزاء سيئة سيئة مثلها : جزاى بدى ، بدى ديگرى است مثل آن )).
دوم: عدلى كه عقل، عدالت بودن آن را تشخيص نداده، بلكه به وسيله شرع شناخته مى شود. مانند قصاص و ارش و ديه جنايت، و اصل مال مرتد، كه اين قسم از عدالت قابل نسخ هست، و در بعضى از زمان ها منسوخ مى شود. و به همين جهت، قرآن كريم، همين عدالت را «اعتداء» و «سيّئه» خوانده. يك جا فرموده: «فَمَنِ اعتَدَى عَلَيكُم فَاعتَدُوا عَلَيه: پس هر كس ‍ به شما تجاوز كرد، شما (هم) به او تجاوز كنيد». و جاى ديگر فرموده: «وَ جَزَاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُهَا: جزاى بدى، بدى ديگرى است مثل آن».


بيان اينكه امر به عدل در «'''ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان '''» امر به عدالت اجتماعىاست
بيان اينكه امر به عدل در «'''ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان '''» امر به عدالت اجتماعىاست


و اين نحو از عدالت همان است كه در آيه «'''ان الله يامر بالعدل و الاحسان '''» منظور است ، چون عدل به معناى مساوات در تلافى است ، اگر خير است خير، و اگر شر است شر، و احسان به معناى اين است كه خيرى را با خيرى بيشتر از آن تلافى كنى ، و شرى را به شرى كمتر از آن جواب گوئى ، اين بود آن مقدار از كلام راغب كه مورد حاجت ما بود. و اين گفتار با تفصيلى كه داده برگشتش به يك جمله معروف است كه مى گويند: عدالت ميانه روى و اجتناب از دو سوى افراط و تفريط در هر امرى است ، و اين در حقيقت معنا كردن كلمه است به لازمه معناى اصلى ، زيرا معناى اصلى عدالت اقامه مساوات ميان امور است به اينكه به هر امرى آنچه سزاوار است بدهى تا همه امور مساوى شود، و هر يك در جاى واقعى خود كه مستحق آن است قرار گيرد،
و اين نحو از عدالت، همان است كه در آيه: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان» منظور است. چون «عدل»، به معناى مساوات در تلافى است. اگر خير است، خير، و اگر شر است شر. و «احسان»، به معناى اين است كه خيرى را با خيرى بيشتر از آن تلافى كنى، و شرى را به شرى كمتر از آن جواب گویى. اين بود آن مقدار از كلام راغب، كه مورد حاجت ما بود.  
 
و اين گفتار با تفصيلى كه داده، برگشتش به يك جمله معروف است كه مى گويند: «عدالت»، ميانه روى و اجتناب از دو سوى افراط و تفريط در هر امرى است، و اين در حقيقت، معنا كردن كلمه است به لازمه معناى اصلى. زيرا معناى اصلى «عدالت»، اقامه مساوات ميان امور است، به اين كه به هر امرى آنچه سزاوار است بدهى، تا همه امور مساوى شود، و هر يك در جاى واقعى خود كه مستحق آن است، قرار گيرد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۷۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۷۸ </center>
پس عدالت در اعتقاد اين است كه به آنچه حق است ايمان آورى ، و عدالت در عمل فردى آن است كه كارى كنى كه سعادتت در آن باشد، و كارى كه مايه بدبختى است بخاطر پيروى هواى نفس انجام ندهى ، و عدالت در مردم و بين مردم اين است كه هر كسى را در جاى خود كه به حكم عقل و يا شرع و يا عرف مستحق آن است قرار دهى ، نيكوكار را بخاطر احسانش احسان كنى ، و بدكار را بخاطر بديش عقاب نمايى ، و حق مظلوم را از ظالم بستانى و در اجراى قانون تبعيض قائل نشوى .
پس «عدالت در اعتقاد»، اين است كه به آنچه حق است، ايمان آورى، و «عدالت در عمل»، فردى آن است كه كارى كنى كه سعادتت در آن باشد، و كارى كه مايه بدبختى است، به خاطر پيروى هواى نفس انجام ندهى، و «عدالت در مردم و بين مردم»، اين است كه هر كسى را در جاى خود كه به حكم عقل و يا شرع و يا عرف مستحق آن است، قرار دهى. نيكوكار را به خاطر احسانش احسان كنى، و بدكار را، به خاطر بدی اش عقاب نمايى، و حق مظلوم را از ظالم بستانى و در اجراى قانون تبعيض قائل نشوى.
 
از اين جا روشن مى گردد كه «عدالت»، هميشه مساوى با حُسن، و ملازم با آن است. چون ما براى حُسن، معنايى جز آنچه طبع بدان ميل كند و به سويش جذب شود، قائل نيستيم، و قرار دادن هر چيزى در جایى كه سزاوار آن است، از اين جهت كه در جاى خود قرار گرفته، چيزى است كه انسان متمايل آن است، و به خوبى آن اعتراف دارد. و اگر احيانا مخالف آن را مرتكب شود، عذرخواهى مى كند، و حتى دو نفر از افراد انسان در آن اختلاف نمى كنند، هرچند كه مردم در مصداق آن با هم اختلاف دارند، و خيلى هم اختلاف دارند، وليكن اين اختلاف ناشى از اختلاف در روش زندگى ايشان است.
 
و نيز اين معنا روشن مى شود كه: راغب در كلام خود، «اعتداء» و «سيّئه» را عدالت خوانده، و اين خالى از مسامحه نيست. زيرا اعتداء و سيّئه اى كه كيفر اعتداء و سيئه ديگرى است، براى آن ديگرى اعتداء و سيئه است، اما نسبت به كسى كه اين طور كيفرش می دهد، پيمودن راه وسط و ميانه روى و از خصائل پسنديده است. چون او با اين عمل خود، ميان خوب و بد فرق گذاشته و هر يك را در جاى خود قرار داده، پس نسبت به او تجاوز و بدى نيست.
 
پس به هر حال، عدالت، هرچند كه به دو قسم منقسم مى شود: يكى عدالت انسانى فى نفسه، و يكى عدالتش نسبت به ديگران. يكى عدالت فردى، يكى عدالت اجتماعى.  


از اينجا روشن مى گردد كه عدالت هميشه مساوى با حسن ، و ملازم با آن است ، چون ما براى حسن ، معنايى جز آنچه طبع بدان ميل كند و بسويش ‍ جذب شود قائل نيستيم ، و قرار دادن هر چيزى در جائى كه سزاوار آن است از اين جهت كه در جاى خود قرار گرفته چيزى است كه انسان متمايل آن است ، و به خوبى آن اعتراف دارد، و اگر احيانا مخالف آن را مرتكب شود عذر خواهى مى كند، و حتى دو نفر از افراد انسان در آن اختلاف نمى كنند، هر چند كه مردم در مصداق آن با هم اختلاف دارند، و خيلى هم اختلاف دارند، و ليكن اين اختلاف ناشى از اختلاف در روش ‍ زندگى ايشان است .
و نيز، هرچند لفظ عدالت مطلق است و شامل هر دو قسم مى شود، وليكن ظاهر سياق آيه، اين است كه مراد از «عدالت»، عدالت اجتماعى است، و آن عبارت از اين است كه:


و نيز اين معنا روشن مى شود كه راغب در كلام خود اعتداء و سيئه را عدالت خوانده ، و اين خالى از مسامحه نيست ، زيرا اعتداء و سيئه اى كه كيفر اعتداء و سيئه ديگرى است ، براى آن ديگرى اعتداء و سيئه است ، اما نسبت به كسى كه اينطور كيفرش ميدهد پيمودن راه وسط و ميانه روى و از خصائل پسنديده است ، چون او با اين عمل خود ميان خوب و بد فرق گذاشته و هر يك را در جاى خود قرار داده ، پس نسبت به او تجاوز و بدى نيست .
با هر يك از افراد جامعه، طورى رفتار شود كه مستحق آن است و در جایى جاى داده شود، كه سزاوار آن است، و اين خصلتى اجتماعى است كه فرد فرد مكلفان، مأمور به انجام آن اند. به اين معنا كه خداى سبحان دستور مى دهد هر يك از افراد اجتماع عدالت را بياورد، و لازمه آن، اين مى شود كه امر متعلق به مجموع نيز بوده باشد. پس هم فرد فرد مأمور به اقامه اين حكم اند، و هم جامعه كه حكومت عهده دار زمام آن است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۷۹ </center>=
==امر به «احسان»، نسبت به ديگران و به خویشاوندان، در آیه شریفه==


پس بهر حال عدالت هر چند كه به دو قسم منقسم مى شود يكى عدالت انسانى فى نفسه و يكى عدالتش نسبت به ديگران ، يكى عدالت فردى ، يكى عدالت اجتماعى ، و نيز هر چند لفظ عدالت مطلق است و شامل هر دو قسم مى شود و ليكن ظاهر سياق آيه اين است كه مراد از عدالت ، عدالت اجتماعى است ، و آن عبارت از اين است كه با هر يك از افراد جامعه طورى رفتار شود كه مستحق آن است و در جائى جاى داده شود كه سزاوار آن است ، و اين خصلتى اجتماعى است كه فرد فرد مكلفين مامور به انجام آنند، به اين معنا كه خداى سبحان دستور مى دهد هر يك از افراد اجتماع عدالت را بياورد، و لازمه آن اين مى شود كه امر متعلق به مجموع نيز بوده باشد، پس هم فرد فرد مامور به اقامه اين حكمند، و هم جامعه كه حكومت عهده دار زمام آن است .
و در اين كه فرمود: «وَ الإحسَان»، آنچه در باره عدل گفته شد، مى آيد. يعنى مقصود از احسان هم، احسان به غير است، نه اين كه فرد كار را نيكو كند، بلكه خير و نفع را به ديگران برساند. آن هم نه بر سبيل مجازات و تلافى، بلكه همان طور كه گفتيم به اين كه خير ديگران را با خير بيشترى تلافى كند، و شّر آنان را با شرّ كمترى مجازات كند، و نيز ابتداء و تبرعا به ديگران خير برساند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۷۹ </center>
امر به احسان نسبت به ديگران در «'''ان الله ياءمربالعدل و الاحسان '''» و احسان نسبت به خويشاوندان در «'''ايتاء ذى القربى '''»


و در اينكه فرمود: «'''و الاحسان '''» آنچه در باره عدل گفته شد مى آيد يعنى مقصود از احسان هم احسان به غير است نه اينكه فرد كار را نيكو كند، بلكه خير و نفع را به ديگران برساند، آنهم نه بر سبيل مجازات و تلافى بلكه همانطور كه گفتيم به اينكه خير ديگران را با خير بيشترى تلافى كند، و شر آنان را با شر كمترى مجازات كند، و نيز ابتداء و تبرعا به ديگران خير برساند.
و «احسان»، صرف نظر از اين كه مايه اصلاح مسكينان و بيچارگان و درماندگان است، و علاوه بر اين كه انتشار دادن رحمت و ايجاد محبت است، همچنين آثار نيك ديگرى دارد كه به خود نيكوكار بر مى گردد. چون باعث مى شود ثروت در اجتماع به گردش در آيد، و امنيت عمومى و سلامتى پديد آيد، و تحبيب قلوب شود.


و احسان صرفنظر از اينكه مايه اصلاح مسكينان و بيچارگان و درماندگان است ، و علاوه بر اينكه انتشار دادن رحمت و ايجاد محبت است ، همچنين آثار نيك ديگرى دارد كه به خود نيكوكار برمى گردد، چون باعث مى شود ثروت در اجتماع به گردش در آيد، و امنيت عمومى و سلامتى پديد آيد، و تحبيب قلوب شود.
«'''وَ إيتَاء ذِى القُربَى '''» - يعنى: دادن مال به خويشاوندان كه خود، يكى از افراد احسان است، و اگر خصوص آن را بعد از ذكر عموم احسان ذكر نمود، براى اين بود كه بر مزيد عنايت به اصلاح اين مجتمع كوچك خاندان دلالت كند. زيرا تشكيل صحيح اين مجتمع كوچك است كه باعث اصلاح مجتمع مدنى بزرگ مى شود، همچنان كه مجتمع ازدواج، يعنى تشكيل خانواده، مجتمعى كوچك تر از مجتمع خاندان و دودمان است، و سببى است مقدم بر آن، و مايه به وجود آمدن آن.


«'''و ايتاء ذى القربى '''» - يعنى دادن مال به خويشاوندان كه خود يكى از افراد احسان است ، و اگر خصوص آن را بعد از ذكر عموم احسان ذكر نمود براى اين بود كه بر مزيد عنايت به اصلاح اين مجتمع كوچك خاندان دلالت كند، زيرا تشكيل صحيح اين مجتمع كوچك است كه باعث اصلاح مجتمع مدنى بزرگ مى شود، همچنان كه مجتمع ازدواج يعنى تشكيل خانواده ، مجتمعى كوچك تر از مجتمع خاندان و دودمان است ، و سببى است مقدم بر آن ، و مايه به وجود آمدن آن .
بنابراين، جوامع بزرگ بشرى در آغاز از جوامع خانه اى كه گره آن ازدواج است، تشكيل مى شود. سپس بعد از گسترش توالد و تناسل و توسعه افراد خانواده، رفته رفته جامعه اى بزرگتر تشكيل مى شود به نام قبيله و عشيره و دودمان، و همچنين اين اجتماع، رو به كثرت و تزايد مى گذارد تا به صورت امتى عظيم در آيد. پس مراد از «ذِى القُربى»، فرد نيست، بلكه جنس خويشاوند است، و اين خود عنوانى است عام كه - به طورى كه گفته اند - شامل تمامى خويشاوندان مى شود.


بنابر اين ، جوامع بزرگ بشرى در آغاز از جوامع خانه اى كه گره آن ازدواج است تشكيل مى شود، سپس بعد از گسترش توالد و تناسل و توسعه افراد خانواده رفته رفته جامعه اى بزرگتر تشكيل مى شود بنام قبيله و عشيره و دودمان ، و همچنين اين اجتماع رو به كثرت و تزايد مى گذارد تا بصورت امتى عظيم در آيد، پس مراد از ذى القربى فرد نيست ، بلكه جنس خويشاوند است ، و اين خود عنوانى است عام كه - بطورى كه گفته اند - شامل تمامى خويشاوندان مى شود.
و در تفسيرى كه از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» رسيده، آمده است كه: مراد از «ذِى القُربَى»، امام از قرابت رسول الله است.  


و در تفسيرى كه از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) رسيده آمده است كه مراد از «'''ذى القربى '''»، امام از قرابت رسول الله است .
و مراد از «إيتَاء»، دادن خمس است كه خداى تعالى آن را واجب كرده، و فرموده «وَ اعلَمُوا أنَّمَا غَنِمتُم مِن شَئ فَأنّ لِلّهّ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى القُربَى وَ اليَتَامَى وَ المَسَاكِين ...» و تفسير آن گذشت.


و مراد از «'''ايتاء'''»، دادن خمس است كه خداى تعالى آن را واجب كرده و فرموده «'''و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين ...'''» و تفسير آن گذشت .
و شايد تعبير به مفرد در «ذِى القُربَى»، با اين كه در آيه «وَ إذَا حَضَرَ القِسمَةَ أُولُوا القُربَى وَ اليَتَامَى وَ المَسَاكِين»، و آيه «وَ آتَى المَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِى القُربَى وَ اليَتَامَى وَ المَسَاكِين» جمع آورده، مؤيد اين روايت باشد.


و شايد تعبير به مفرد در ذى القربى با اينكه در آيه «'''و اذا حضر القسمة اولوا القربى و اليتامى و المساكين '''» و آيه «'''و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين '''» جمع آورده مؤ يد اين روايت باشد.
و احتمال اين كه مقصود از آن مفرد كه در آيه خمس است، جنس ذى القربى است، احتمالى است بعيد. زيرا اگر چنين بود، جا داشت «يَتَامَى» و «مساكين» را هم مفرد بياورد. زيرا نكته خاصى در ذى القربى نبود كه آن را مفرد بياورد و جنس را اراده كند، ولى بقيه را جمع بياورد.


و احتمال اينكه مقصود از آن مفرد كه در آيه خمس است جنس ذى القربى است احتمالى است بعيد، زيرا اگر چنين بود جا داشت «'''يتامى '''» و «'''مساكين '''» را هم مفرد بياورد، زيرا نكته خاصى در ذى القربى نبود كه آن را مفرد بياورد و جنس را اراده كند، ولى بقيه را جمع بياورد.
علاوه بر اين، در آيه، قرينه روشنى نيست بر اين كه مراد از «إيتَاء إحسان»، آن هم مطلق احسان باشد. (و خدا داناتر است).
علاوه بر اين ، در آيه قرينه روشنى نيست بر اينكه مراد از ايتاءاحسان آنهم مطلق احسان باشد (و خدا داناتر است ).


«'''وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنكرِ وَ الْبَغْىِ يَعِظكُمْ لَعَلَّكمْ تَذَكَّرُونَ'''»:
«'''وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنكرِ وَ الْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ'''»:


راغب در مفردات گفته است : كلمه فحش ‍ و فحشاء و فاحشه به معناى كردار و گفتار زشتى است كه زشتيش بزرگ باشد و بعيد نيست كه اصل در معناى آن خروج از حد در كار غير سزاوار باشد، و لذا گفته مى شود: غبن فاحش يعنى بيش از حد تحمل مغبون شدن .
راغب در مفردات گفته است: كلمه «فحش» و «فَحشَاء» و «فاحشه»، به معناى كردار و گفتار زشتى است، كه زشتی اش بزرگ باشد، و بعيد نيست كه اصل در معناى آن، خروج از حدّ در كار غير سزاوار باشد، و لذا گفته مى شود: «غبن فاحش»، يعنى بيش از حد تحمل مغبون شدن.


و معناى منكر، آن كارى است كه مردم در جامعه خود آن را نشناسند، يعنى در جامعه متروك باشد، حال يا بخاطر زشتيش و يا بخاطر اينكه جرم و گناه است ، مانند عمل مواقعه و يا كشف عورت در انظار مردم ، آنهم در جوامع اسلامى .
و معناى «منكر»، آن كارى است كه مردم در جامعه خود آن را نشناسند. يعنى در جامعه متروك باشد، حال يا به خاطر زشتی ش و يا به خاطر اين كه جرم و گناه است، مانند عمل مواقعه و يا كشف عورت در انظار مردم، آن هم در جوامع اسلامى.


و كلمه «'''بغى '''» در اصل به معناى طلب است ، ولى چون زياد در طلب حق ديگران با زور و تعدى استعمال شده ، لذا فعلا از اين كلمه معناى استعلاء و استكبار و گردن كلفتى نسبت به ديگران و ظلم و تعدى نسبت به آنان فهميده مى شود، و چه بسا كه به معناى زنا هم بكار برود، ليكن در آيه مورد بحث معناى تعدى و ظلم بر غير است .
و كلمه «بَغى»، در اصل به معناى طلب است، ولى چون زياد در طلب حق ديگران با زور و تعدى استعمال شده، لذا فعلا از اين كلمه معناى استعلاء و استكبار و گردن كلفتى نسبت به ديگران و ظلم و تعدى نسبت به آنان فهميده مى شود. و چه بسا كه به معناى زنا هم به كار برود، ليكن در آيه مورد بحث، معناى تعدى و ظلم بر غير است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۸۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۸۱ </center>
<span id='link332'><span>
<span id='link332'><span>
۱۶٬۸۸۰

ویرایش