۱۶٬۹۰۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴: | خط ۴: | ||
اين | اين آيه، از آياتى است كه در آن «مغفرت» به كار رفته، بدون اين كه سخنى از گناه - كه در عرف متشرعه، عبارت است از معصيت امر مولوى - به ميان آمده باشد. | ||
جملۀ «وَ اللهُ يَعلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعلِنُون»، اشاره است به ركن سوم از اركان ربوبيت، كه همان علم باشد. چون «اله»، اگر متصف به علم نباشد، عبادت كردن و نكردن بندگان برايش يكسان است. پس عبادت او، لغو و بى اثر خواهد بود. | |||
ناگزير لازم است كه ربّ معبود، داراى علم باشد. البته نه هر علمى، بلكه علم به ظاهر و باطن بنده اش. زيرا قوام عبادت، به نيت است و عمل، وقتى عبادت محسوب مى شود، كه با نيت صالح انجام شده باشد، و نيت هم مربوط به ضمير و باطن بنده است، و علم به اين كه عبادت، حقيقت معناى خود را واجد است، پیدا نمی شود، مگر با احاطه معبود به ظاهر و باطن بنده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۲۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۲۳ </center> | ||
و خداى عزوجل، عالم است به آنچه كه انسان پنهان مى دارد و آنچه كه آشكار مى سازد. همان طور كه او، خالق و منعم است، و به خاطر خلقت و انعامش، مستحق پرستش است. | |||
از همين جا روشن مى گردد كه: چرا در آيه شريفه در بيان علم خدا، تعبير مذكور انتخاب شده، با اين كه ممكن بود بفرمايد: «عَالِمُ الغَيبِ وَ الشَّهَادَة». و يا بفرمايد: «وَ اللهُ بِكُلِّ شَئٍ عَلِيمٌ»، ولى فرمود: «وَ اللهُ يَعلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعلِنُونَ». | |||
پس جهت اين كه علم به اسرار و آشكار را علت آورد، آن هم اسرار و آشكار انسان ها، براى اين بود كه سخن در باره عبادت انسان ها در برابر پروردگارشان بود، و در علم به عبادت، كه امرى است هم مربوط به بدن و اعضاى عبادت كننده و هم به قلب و احوال او، لذا لازم است كه معبود، داناى به باطن و ظاهر عبادت كننده اش باشد، و به نيت درونى و احوال و حركات بدنى او آگاه باشد. | |||
از | و جملۀ «وَ الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِ اللهِ لَا يَخلُقُونَ شَيئاً وَ هُم يَخلُقُون»، اشاره است به فقدان ركن اول از اركان ربوبيت در بت ها و معبودهاى مشركان. و چون ركن اول ربوبيت را ندارند، قهرا ركن دوم را هم كه از فروعات ركن اول است و عبارت است از دادن نعمت، ندارند. | ||
بخ همين جهت معبودهاى آنان، آلهه و ارباب نيستند، بلكه خداى متعال، ربّ است. | |||
و اين كه فرمود: «أموَاتٌ غَيرُ أحيَاء وَ لَا يَشعُرُونَ أيَّانَ يُبعَثُون»، اشاره است به فقدان ركن سوم از اركان ربوبيت در بت هاى بت پرستان، و آن ركن، عبارت است از: علم به سرّ و آشكار ايشان. | |||
و در اين نفى، مبالغه كرده و اصل حيات و زندگى را - كه مستلزم داشتن علم است - نفى كرده كه نفى آن، مستلزم نداشتن مطلق علم است، تا چه رسد به نوع اكمل آن، كه همان علم به ظاهر و باطن انسان است، و فرموده: «مردگانى هستند بى جان»، اول مرگ را براى ايشان اثبات كرده، كه هيچ وقت با درك و شعور نمى سازد، سپس همان مرگ را با بى جانى تأكيد نموده است. | |||
و اگر از ميان همه وجوه جهل | و اگر از ميان همه وجوه جهل بت ها، خصوص علم به اين كه: «مردم چه وقت مبعوث مى شوند» را ذكر كرده، به اين مناسبت است كه روز بعث، روز پاداش انسان هاست، و بر «إله معبود» لازم است كه روز پاداش دادن به بندگانش را بداند. زيرا بايد بداند كه چه روزى بندگان خود را در ازاى بندگی شان پاداش مى دهد، ولى اين بت ها از چنين روزى خبر ندارند. پس چگونه مى توانند «إله معبود» باشند؟ | ||
از | |||
از همين جا روشن مى شود كه ضمير اول، يعنى ضمير جمع «لَا يَشعُرُون» به اصنام، و ضمير دوم، يعنى ضمير جمع «يُبعَثُون»، به مشركان برگردد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۲۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۲۴ </center> | ||
و اين صحيح نيست كه هر دو ضمير را به اصنام برگردانيم | و اين صحيح نيست كه هر دو ضمير را به اصنام برگردانيم. زيرا علم به «روز بعث»، مختص بارى تعالى است، و از غير او محجوب بوده و جهل به آن مختص اصنام نيست. | ||
از اين وجه باطل تر، قول بعضى است كه گفته اند: هر دو ضمير به «مشركان» بر مى گردد. (دقت بفرماييد). | |||
آيات شريفه مورد بحث، هر چند ظاهر سياقش نفى ربوبيت اصنام است، ليكن با كمترين دقت معلوم مى شود كه همين بيان، در نفى ربوبيت صاحبان اصنام، يعنى ملائكه مقرّب و جنّ و كمّلين بشر و كواكب، و هر معبود ديگرى كه وثنى ها مى پرستند، نيز جريان دارد. | |||
براى اين كه آن ها نيز، هيچ يك خالق و منعم و عالِم بالاصاله نيستند، و اگر هم از اين صفات چيزى را و يا همه را دارند، از خداى سبحان دارند. و حال آن كه ربّ حقيقى، آن كسى است كه اين صفات را بالأصاله و مستقلا داشته باشد (دقت بفرماييد). | |||
در اين دو آيه، يعنى آيه «وَ الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِ الله... يُبعَثُون»، التفات از خطاب به غيبت به كار رفته، و شايد نكته آن، اين بوده كه: در هر دو، مسأله معاد و روز بعث كه مشركان منكر آن بودند، به ميان مى آيد. لذا خطاب از ايشان به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» متوجه شده، تا بدين وسيله، هم مطلب بيان شده باشد و هم با اعتراض آنان مواجه نگردد. | |||
و اين كه فرمود: «إلَهُكُم إلَهٌ وَاحِدٌ»، بيان نتيجه دليلى است كه در آيات قبلى اقامه شد، و معنايش اين است كه: | |||
وقتى ثابت شد كه خداى تعالى، واجد شرايط الوهيت است و اوست كه معبوديتش به حق است، و غير او، خدايانى كه مشركان ادعا مى كنند، هيچ يك، واجد آن شرايط نيستند، يعنى نه خالق اند، نه منعم و نه عالِم، پس اين نتيجه حاصل مى شود كه: «إلَهُكُم إلَهٌ وَاحِدٌ». معبودى كه شما سزاوار است بپرستيد، معبود واحدى است، و لازمۀ اين معنا، اين است كه چنين معبودى، منحصر به خداى عزّ اسمه باشد. | |||
==بحث روايتى== | ==بحث روايتى== |
ویرایش