۱۶٬۸۸۰
ویرایش
خط ۹۵: | خط ۹۵: | ||
<span id='link261'><span> | <span id='link261'><span> | ||
==موارد | ==موارد اختلاف روايات، پیرامون داستان اصحاب كهف == | ||
در بيان داستان اصحاب كهف از طريق شيعه | در بيان داستان اصحاب كهف از طريق شيعه و سنّى، روايات بسيارى وجود دارد، وليكن خيلى با هم اختلاف دارند، به طورى كه در ميان همه آن ها، حتى دو روايت ديده نمى شود كه از هر جهت مثل هم باشند. مثلا يك اختلافى كه در آن ها هست، اين است كه: در بعضى از آن ها مانند روايت بالا آمده كه پرسش هاى قريش از آن جناب چهار تا بوده: يكى اصحاب كهف. دوم داستان موسى و عالِم. و سوم قصه ذوالقرنين. چهارم قيام قيامت. | ||
و در بعضى ديگر آمده كه پرسش از سه چيز بوده : اصحاب كهف و ذوالقرنين و روح . در اين روايات آمده كه علامت صدق دعوى رسول خدا | و در بعضى ديگر آمده كه پرسش از سه چيز بوده: اصحاب كهف و ذوالقرنين و روح. در اين روايات آمده كه علامت صدق دعوى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اين است كه از اصحاب كهف و ذوالقرنين جواب بگويد، و از آخرى، يعنى روح جواب ندهد، وآن جناب از آن دو جواب داد و در پاسخ از روح، آيه آمد: «قُل الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّى...» و از آن جواب نداد. | ||
و شما خواننده محترم در بيان آيه مذكور متوجه شديد كه آيه در مقام جواب ندادن نبود و نخواسته از جواب دادن طفره | و شما خواننده محترم در بيان آيه مذكور متوجه شديد كه آيه در مقام جواب ندادن نبود و نخواسته از جواب دادن طفره برود، بلكه حقيقت و واقع روح را بيان مى كند. پس نبايد گفت كه آن جناب از سؤال درباره روح جواب نداد. | ||
و از جمله اختلافاتى كه در بيشتر روايات | و از جمله اختلافاتى كه در بيشتر روايات هست، اين است كه «اصحاب كهف» و «اصحاب رقيم»، يك جماعت بوده اند. و در بعضى ديگر آمده كه اصحاب رقيم طايفه ديگرى بوده اند كه خداى تعالى، نامشان را با اصحاب كهف آورده. ولى از توضيح داستان اصحاب رقيم اعراض نموده، آنگاه روايت مزبور، قصه «اصحاب رقيم» را چنين آورده كه: | ||
سه نفر بودند از خانه بيرون شدند تا براى خانواده هاى خود رزقى تهيه كنند، در بيابان به رگبار باران برخوردند، ناچار به غارى پناهنده شدند، | سه نفر بودند از خانه بيرون شدند تا براى خانواده هاى خود رزقى تهيه كنند، در بيابان به رگبار باران برخوردند، ناچار به غارى پناهنده شدند، و اتفاقا در اثر ريزش باران، سنگ بسيار بزرگى از كوه حركت كرده، درست جلو غار آمد و آن را بست و اين چند نفر را در غار حبس كرد. | ||
يكى از ايشان گفت : بياييد هر كس كار نيكى | يكى از ايشان گفت: بياييد هر كس كار نيكى دارد، خداى را به آن سوگند دهد تا اين بلارا از ما دفع كند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۱ </center> | ||
يكى كار نيكى كه داشت بيان كرد و خداى رابه آن قسم | يكى كار نيكى كه داشت بيان كرد و خداى رابه آن قسم داد، سنگ قدرى كنار رفت، به طورى كه روشنايى داخل غار شد. دومى كار نيك خود را گفت و خداى را به آن سوگند داد، سنگ كنار رفت، به قدرى كه يكديگر را مى ديدند. سومى كه اين كار را كرد، سنگ به كلى كنار رفت و بيرون آمدند. | ||
اين روايت را الدرّ المنثور، از نعمان بن بشير نقل كرده كه او، بدون سند، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم) روايت كرده است. | |||
ليكن آنچه از قرآن كريم مأنوس و معهود است، اين است كه هيچ وقت اشاره به داستانى نمى كند، مگر آن كه آن را توضيح مى دهد و معهود نيست كه اسم داستانى را ببرد و اصلا درباره آن سخنى نگويد، و يا اسم دو داستان را ببرد و آن وقت يكى را بيان نموده، دومى را به كلى فراموش كند. | |||
و در | و از جمله اختلافات اين است كه در پاره اى روايات دارد: پادشاه مزبور كه اصحاب كهف از شر او فرار كردند، اسمش دقيانوس (ديوكليس ۲۸۵ م - ۵.۳ م) پادشاه روم بوده. ودر بعضى ديگر آمده كه او، ادعاى الوهيت مى كرده. و در بعضى آمده كه وى دقيوس (دسيوس ۲۴۹ م - ۲۵۱ م)، پادشاه روم بوده، و بين اين دو پادشاه، ده سال فاصله است، وآن پادشاه اهل توحيد را مى كشته و مردم را به پرستش بت ها دعوت مى كرده. | ||
و | و در بعضى از روايات آمده كه مردى مجوسى بوده كه مردم را به دين مجوس مى خوانده، در حالى كه تاريخ نشان نمى دهد كه مجوسيت در بلاد روم شيوع يافته باشد. و در بعضى روايات آمده كه اصحاب كهف قبل از مسيح «عليه السلام» بوده اند. | ||
و در بعضى | |||
اختلاف ديگرى كه در روايات | و از جمله اختلافات اين است كه در بعضى از روايات دارد: «رقيم»، اسم شهرى بوده كه اصحاب كهف از آن جا بيرون شدند. و در بعضى ديگر آمده: اسم بيابانى است. و در بعضى ديگر آمده اسم كوهى است كه غار مزبور در آن قرار گرفته. و در بعضى ديگر آمده كه اسم سگ ايشان است. و در بعضى آمده كه اسم لوحى است از سنگ. | ||
و در بعضى ديگر گفته شده: از قلع و در بعضى ديگر از مس و در بعضى ديگر آمده كه از طلا بوده و اسامى اصحاب كهف در آن حك شده و همچنين اسم پدرانشان و داستانشان، و اين نوشته را دم در كهف نصب كرده اند. | |||
بعضى ديگر از روايات مى گويد: در داخل كهف بوده و در بعضى ديگر آمده كه بر سر در شهر آويزان بوده، ودر بعضى ديگر آمده كه در خزانه بعضى از ملوك يافت شده، ودر بعضى آن را دو لوح دانسته است. | |||
اختلاف ديگرى كه در روايات آمده، درباره وضع جوانان است. در بعضى از روايات آمده كه ايشان شاهزاده بوده اند. در بعضى ديگر آمده كه از اولاد اشراف بوده اند. و در بعضى ديگر آمده كه از فرزندان علماء بوده اند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۲ </center> | ||
و در بعضى ديگر آمده كه خودشان شش نفر بوده | و در بعضى ديگر آمده كه خودشان شش نفر بوده و هفتمى ايشان، چوپانى بوده كه گوسفند مى چرانده، كه سگش هم با او آمده. و در حديث وهب بن منبه، كه هم الدر المنثور آن را آورده و هم ابن اثير در كامل نقل كرده مى گويد كه: | ||
اصحاب كهف، حمامى بوده اند كه در بعضى از حمام هاى شهر كار مى كرده اند. وقتى شنيدند كه سلطان مردم را به بت پرستى وادار مى كند، از شهر بيرون شدند. | |||
و در بعضى ديگر از روايات آمده كه ايشان از وزراء پادشاه آن عصر بوده اند كه همواره در امور و مهمات، مورد شور او قرار مى گرفته اند. | |||
يكى ديگر از اختلافات اين است كه: در بعضى از روايات آمده كه اصحاب كهف قبل از بيرون آمدن از شهر مخالفت خود را علنى كرده بودند، و شاه هم فهميده بود. | |||
و در بعضى ديگر دارد كه شاه ملتفت نشد تا بعد از آن كه از شهر بيرون رفتند. و در بعضى ديگر آمده: كه اين عده با هم توطئه كردند براى بيرون آمدن. و در بعضى ديگر آمده كه: نفر هفتمى آنان چوپانى بوده كه به ايشان پيوسته است، ودر بعضى ديگر آمده كه تنها سگ آن چوپان، ايشان را همراهى كرد. | |||
يكى | باز از موارد اختلاف، يكى اين است كه: بعد از آن كه فرار كردند و پادشاه فهميد، در جستجوى ايشان برآمد، ولى اثرى از ايشان نيافت. و در بعضى روايات ديگر آمده كه: پس از جستجو، ايشان را در غار پيدا كرد كه خوابيده بودند، دستور داد در غار را تيغه كنند تا در آن جا از گرسنگى و تشنگى بميرند، و زنده به گور شوند، تا كيفر نافرمانى خود را دريابند. | ||
اين بود تا روزگارى كه خدا مى خواست بيدارشان كند. چوپانى را فرستاد تا آن بنيان را خراب كرده، تا زاغه اى براى گوسفندان خود درست كند، در اين موقع خداى تعالى ايشان را بيدار كرد، و سرگذشتشان از اين جا شروع مى شود. | |||
مورد اختلاف ديگر اين است كه: در بعضى از روايات آمده كه دوباره به خوابشان كرد و تا روز قيامت بيدار نمى شوند، | مورد اختلاف ديگر اين است كه: در بعضى از روايات آمده كه دوباره به خوابشان كرد و تا روز قيامت بيدار نمى شوند، و در هر سال، دو نوبت از اين پهلو به آن پهلويشان مى كند. | ||
يكى ديگر اختلافى است كه در مدت خوابشان شده . در بيشتر روايات آمده همان سيصد | يكى ديگر اختلافى است كه: در مدت خوابشان شده. در بيشتر روايات آمده همان سيصد و نه سال كه قرآن كريم فرموده است. و در بعضى ديگر آمده كه سيصد و نه سال حكايت قول اهل كتاب است، و جمله «قُل الله أعلَمُ بِمَا لَبِثُوا» رد آن است. و در بعضى ديگر آمده كه: سيصد سال بوده و نُه سال را اهل كتاب اضافه كرده اند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۳ </center> | ||
و از اين قبيل اختلافات كه در روايات | و از اين قبيل اختلافات كه در روايات آمده، بسيار است و بيشتر آنچه كه از طرق عامه روايت شده، در كتاب الدرّ المنثور و بيشتر آنچه از طرق شيعه نقل شده در كتاب بحار و تفسير برهان و نور الثقلين جمع آورى شده، اگر كسى بخواهد به همه آن ها دست يابد، بايد به اين كتاب ها مراجعه كند. | ||
تنها مطلبى كه مى توان گفت اين روايات در آن اتفاق دارند، اين است كه اصحاب كهف مردمى موحد بودند، و از ترس پادشاهى جبار كه مردم را مجبور به شرك مى كرده، گريخته اند و به غارى پناه برده، در آن جا به خواب رفته اند - تا آخر آنچه كه قرآن از داستان ايشان آورده. | |||
<span id='link262'><span> | <span id='link262'><span> | ||
و در تفسير عياشى، از سليمان بن جعفر همدانى روايت كرده كه گفت: امام صادق «عليه السلام» به من فرمود: اى سليمان! مقصود از «فَتى» كيست؟ عرض كردم: فدايت شوم، نزد ما جوان را «فتى» گويند، | |||
و | فرمود: مگر نمى دانى كه اصحاب كهف، همگيشان كامل مردانى بودند و مع ذلك خداى تعالى، ايشان را «فتى» ناميده. اى سليمان! «فتى» كسى است كه به خدا ايمان بياورد و پرهيزكارى كند. | ||
مؤلف: در معناى اين روايت، مرحوم كلينى، در كافى، از قمى روايت مرفوعه اى از امام صادق «عليه السلام» آورده، ليكن از ابن عباس روايت شده كه او گفته اصحاب كهف جوانانى بودند. | |||
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، از ابى جعفر روايت كرده كه گفت: اصحاب كهف همه «صراف» بودند. | |||
مؤلف: قمى نيز، به سند خود، از سدير صيرفى، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: اصحاب كهف شغلشان صرافى بوده. وليكن در تفسير عياشى، از درست، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در حضورشان از اصحاب كهف گفتگو شد. فرمود: صراف پول نبودند، بلكه صراف كلام و افرادى سخن سنج بودند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۴ </center> | ||
<span id='link263'><span> | <span id='link263'><span> | ||
==چند روايت حاكى از اينكه اصحاب كهف مدتى تقيه مى كرده اند == | ==چند روايت حاكى از اينكه اصحاب كهف مدتى تقيه مى كرده اند == | ||
و در تفسير عياشى از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : اصحاب كهف ايمان به خدا را پنهان وكفر را اظهار داشتند وبه همين جهت خداوند اجرشان را دوبرابر داد. | و در تفسير عياشى از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : اصحاب كهف ايمان به خدا را پنهان وكفر را اظهار داشتند وبه همين جهت خداوند اجرشان را دوبرابر داد. |
ویرایش