۱۶٬۸۸۰
ویرایش
خط ۴۵: | خط ۴۵: | ||
==بحث روايتى == | ==بحث روايتى == | ||
در تفسير | در تفسير قمى، در ذيل آيه «أم حَسِبتَ أنّ أصحَابَ الكَهفِ»، از امام «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: ما به توآيت ها ومعجزه هایى داديم كه از داستان اصحاب كهف مهم تر بود. آيا از اين داستان تعجب مى كنى كه جوانانى بودند در قرون فترت كه فاصله نبوت عيسى بن مريم و محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بود، زندگى مى كرده اند. | ||
و اما «رقيم»، عبارت از دو لوح مسى بوده كه داستان اصحاب كهف را روى آن حك نموده | و اما «رقيم»، عبارت از دو لوح مسى بوده كه داستان اصحاب كهف را روى آن حك نموده اند، كه دقيانوس، پادشاه آن ها چه دستورى به ايشان داده بود، و آنان چگونه از دستور او سر پيچيده، اسلام را پذيرفته بودند، و سرانجام كارشان چه شد. | ||
<span id='link260'><span> | <span id='link260'><span> | ||
اين سه نفر به | و باز در همان كتاب، از ابن ابى عمير، از ابى بصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: سبب نزول سوره «كهف» اين بود كه قريش سه نفر را به قبيله نجران فرستادند تا از يهوديان آن ديار مسائلى را بياموزند و با آن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را بيازمايند، و آن سه نفر، «نضر بن حارث بن كلده» و «عقبة بن ابى معيط» و «عاص بن وائل سهمى» بودند. | ||
اين سه نفر به سوى نجران بيرون شده، جريان را با علماى يهود در ميان گذاشتند. | |||
گفتند: آن | يهوديان گفتند: سه مسأله از او بپرسيد، اگر آن طور كه ما مى دانيم، پاسخ داد، در ادعايش راستگواست. و سپس از او يك مسأله ديگر بپرسيد، اگر گفت مى دانم، بدانيد كه دروغگو است. | ||
گفتند: آن مسائل چيست؟ جواب دادند كه: از احوال جوانانى بپرسيد كه در قديم الايام بودند و از ميان مردم خود بيرون شده، غايب گشتند. و در مخفيگاه خود خوابيدند، چقدر خوابيدند؟ و تعدادشان چند نفر بود؟ و چه چيز از غير جنس خود همراهشان بود؟ و داستانشان چه بود؟ | |||
مطلب دوم اين كه: از او بپرسيد داستان موسى كه خدايش دستور داد از عالِم پيروى كن و از او تعليم گير، چه بوده؟ وآن عالِم كه بوده و چگونه پيرويش كرد؟ و سرگذشت موسى با او چه بود؟ | |||
سوم اين كه: از او سرگذشت شخصى را بپرسيد كه ميان مشرق و مغرب عالَم را بگرديد، تا به سدّ يأجوج و مأجوج برسيد، او كه بود؟ و داستانش چگونه بوده است؟ | |||
فرستادگان قريش به مكه برگشتند و نزد ابوطالب جمع شدند | يهوديان پس از عرض اين مسائل، جواب آن ها را نيز به فرستادگان قريش داده، گفتند: اگر اين طور كه ما شرح داديم، جواب داد صادق است و گرنه دروغ مى گويد. | ||
پرسيدند: آن يك سؤال كه گفتيد، چيست؟ گفتند: از او بپرسيد قيامت چه وقت به پا مى شود، اگر ادعا كرد كه من مى دانم چه موقع به پا مى شود، دروغگواست، و اگر گفت جز خدا، كسى تاريخ آن را نمى داند، راستگو است. | |||
فرستادگان قريش به مكه برگشتند و نزد ابوطالب جمع شدند و گفتند: پسر برادرت ادعا مى كند كه اخبار آسمان ها برايش مى آيد، ما از او چند مسأله پرسش مى كنيم. اگر جواب داد، مى دانيم كه راستگواست و گرنه مى فهميم كه دروغ مى گويد. | |||
ابوطالب گفت: بپرسيد آنچه دلتان مى خواهد. آن ها، آن مسائل را مطرح كردند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۸۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۸۸ </center> | ||
رسول خدا | رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: فردا جواب هايش را مى دهم و در اين وعده اى كه داد، «إن شاء اللّه» نگفت. به همين جهت، چهل روز وحى از او قطع شد، تا آن جا كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» غمگين گرديد و يارانش كه به وى ايمان آورده بودند، به شك افتادند، و قريش شادمان شده و شروع كردند به استهزاء وآزار، و ابوطالب سخت در اندوه شد. | ||
پس از چهل شبانه روز، سوره «كهف» بر وى نازل شد. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از جبرئيل، سبب تأخير را پرسيد؟ گفت: ما قادر نيستيم از پيش خود نازل شويم، جز به اذن خدا. سپس در اين سوره فرمود: اى محمد! تو گمان كرده اى داستان اصحاب كهف و رقيم از آيات ما امرى عجيب است. آنگاه از آيه «إذ أوَى الفِتيَةُ» به بعد، داستان ايشان را شروع نموده و بيان فرمود. | |||
آنگاه امام صادق «عليه السلام» اضافه كرد كه: اصحاب كهف و رقيم در زمان پادشاهى جبار و ستمگر زندگى مى كردند كه اهل مملكت خود را به پرستش بت ها دعوت مى كرد و هر كه سر باز مى زد، او را مى كشت، و اصحاب كهف در آن كشور، مردمى با ايمان و خداپرست بودند. پادشاه، مأمورانى در دروازه شهر گمارده بود، تا هر كس خواست بيرون شود، اول به بت ها سجده بكند. اين چند نفر، به عنوان شكار بيرون شدند، و در بين راه به شبانى برخوردند. او را به دين خود دعوت كردند، نپذيرفت، ولى سگ او دعوت ايشان را پذيرفته، به دنبال ايشان به راه افتاد. | |||
سپس امام فرمود: اصحاب كهف به عنوان شكار بيرون آمدند، اما در واقع از كيش بت پرستى فرار كردند. چون شب فرا رسيد، با سگ خود داخل غارى شدند. خداى تعالى، خواب را بر ايشان مسلط كرد، همچنان كه فرموده: «فَضَرَبنَا عَلَى آذَانِهِم فِى الكَهفِ سِنِينَ عَدَداً». پس در غار خوابيدند تا روزگارى كه خدا آن پادشاه و اهل آن شهر را هلاك نمود و آن روزگار را سپرى كرد و روزگارى ديگر و مردم ديگرى پيش آورد. | |||
در اين عصر بود كه اصحاب كهف از خواب بيدار شده، يكى از ايشان به ديگران گفت: به نظر شما چقدر خوابيديم؟ نگاه به آفتاب كردند، ديدند بالا آمده، گفتند: به نظر ما، يك روز و يا پاره اى از يك روز خواب بوده ايم. آنگاه به يكى از نفرات خود گفتند: اين پول را بگير و به درون شهر برو، اما به طورى كه تو را نشناسند. پس در بازار، مقدارى خوراك برايمان خريدارى كن. زنهار كه اگر تو را بشناسند، و به نهانگاه ما پى ببرند، همه ما را مى كشند و يا به دين خود بر مى گردانند. | |||
آن مرد پول را برداشته، وارد شهر شد، ليكن شهرى ديد بر خلاف آن شهرى كه از آن بيرون آمده بودند و مردمى ديد، بر خلاف آن مردم، هيچ يك از افراد آنان را نشناخت و حتى زبان ايشان را هم نفهميد. | |||
مردم به وى گفتند: تو كيستى و از كجا آمده اى؟ او جريان را گفت. اهل شهر با پادشاهشان به راهنمايى آن مرد بيرون آمده، تا به درِ غار رسيدند، و به جستجوى آن پرداختند. بعضى گفتند: سه نفرند، كه چهارمى آنان سگ ايشان است. بعضى گفتند: پنج نفرند، كه ششمى آنان سگشان است. بعضى ديگر گفتند: هفت نفرند، كه هشتمى آنان سگشان مى باشد. | |||
آنگاه خداى | آنگاه خداى سبحان، با حجابى از رعب و وحشت ميان اصحاب كهف و مردم شهر حائلى ايجاد كرد، كه احدى قدرت بر داخل شدن بدان جا را ننمود، غير از همان يك نفرى كه خود از اصحاب كهف بود. او وقتى وارد شد، ديد رفقايش در هراس از اصحاب دقيانوس اند و خيال مى كردند اين جمعيت همان هايند كه از مخفيگاه آنان با خبر شده اند. مردى كه از بيرون آمده بود، جريان را به ايشان گفت كه در حدود چند صد سال است كه ما در خواب بوده ايم و سرگذشت ما، معجزه اى براى مردم گشته. آنگاه گريسته، از خدا خواستند دوباره به همان خواب اوليشان برگرداند. | ||
سپس پادشاه شهر گفت جا دارد ما بر بالاى اين | سپس پادشاه شهر گفت: جا دارد ما بر بالاى اين غار، مسجدى بسازيم كه زيارتگاهى برايمان باشد. چون اين جمعيت مردمى با ايمان هستند. پس آنان در سال دو نوبت اين پهلو و آن پهلو مى شوند. شش ماه بر پهلوى راست هستند و شش ماه ديگر بر پهلوى چپ و سگ ايشان، دست هاى خود را گسترده و دَمِ در غار خوابيده است، كه خداى تعالى، درباره داستان ايشان در قرآن كريم فرموده: «نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ نَبَأهُم بِالحَقّ...». | ||
مولف: اين | مولف: اين روايت، از روشن ترين روايات اين داستان است، كه علاوه بر روشنى متن آن، تشويش و اضطرابى هم در آن نيست. با اين وصف، اين نكته را هم متضمن است كه مردمى كه در عدد آن ها اختلاف كردند و يكى گفت سه نفر و يكى گفت پنج نفر و ديگرى گفت هفت نفر، همان اهل شهر بوده اند، كه در غار اجتماع كرده بودند، و اين خلاف ظاهر آيه است. | ||
و نيز متضمن اين نكته است كه اصحاب كهف براى بار دوم نيز به خواب رفتند و نمردند و نيز | و نيز متضمن اين نكته است كه اصحاب كهف براى بار دوم نيز به خواب رفتند و نمردند و نيز سگشان، هنوز هم در غار، دست هايش را گسترده و اصحاب كهف، در هر سال، دو نوبت اين پهلو، آن پهلو مى شوند، و هنوز هم به همان هيأت سابق خود هستند، و حال آن كه بشر تاكنون در روى زمين به غارى كه در آن عده اى به خواب رفته باشند، بر نخورده است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۳۹۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۳۹۰ </center> | ||
بعلاوه در ذيل اين | بعلاوه در ذيل اين روايت، عبارتى است كه ما آن را نقل نكرديم. چون احتمال داديم جزو روايت نباشد، بلكه كلام خود قمى و يا روايت ديگرى باشد، و آن، اين است كه جمله «وَ لَبِثُوا فِى كَهفِهِم ثَلَاثَ مِائة سِنِينَ وَ ازدَادُوا تِسعاً» جزو كلام اهل كتاب است، و جمله «قُل اللّه أعلَمُ بِمَا لَبِثُوا» رد آن است، و حال آن كه در بيان سابق ما اين معنا از نظر خواننده گذشت كه سياق آيات با اين حرف مخالف است و نظم بليغ قرآنى آن را نمى پذيرد. | ||
<span id='link261'><span> | <span id='link261'><span> | ||
ویرایش