گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۶۶: خط ۱۶۶:
<center> «'''بیان آیات'''» </center>
<center> «'''بیان آیات'''» </center>


اين آيات به پاره اى از داستان ابراهيم (عليه السلام) اشاره مى كند و آن عبارت است از احتجاجش با پدر درباره بت ها، با حجت و هدايت فطرى و معرف ت يقينى كه خدايش داده بود، و نيز داستان كناره گيرى از پدر و از مردم و خدايانشان ، و اينكه خداوند به او اسحاق و يعقوب را داد، و به كلمه باقيه در نسلش اختصاص داد، و براى او و اعقاب او ياد خيرى در آيندگان گذاشت كه تا روزگارى هست نامش را به نيكى ببرند.
اين آيات، به پاره اى از داستان ابراهيم «عليه السلام» اشاره مى كند و آن، عبارت است از احتجاجش با پدر در باره بت ها، با حجت و هدايت فطرى و معرفت يقينى، كه خدايش داده بود.  


«'''وَ اذْكُرْ فى الْكِتَابِ إِبْرَهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَّبِياًّ'''»:
و نيز، داستان كناره گيرى از پدر و از مردم و خدايانشان، و اين كه خداوند به او اسحاق و يعقوب را داد، و به كلمۀ باقيه در نسلش اختصاص داد، و براى او و اعقاب او، ياد خيرى در آيندگان گذاشت كه تا روزگارى هست، نامش را به نيكى ببرند.


معناى ((صديق (( و ((نبى (( كه ابراهيم (عليه السلام) به آن دو وصف شده (انه كانصديقا نبيا)
«'''وَ اذْكُرْ فى الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَّبِياًّ'''»:
ظاهرا كلمه ((صديق (( مبالغه از صدق باشد، و صديق كسى را گويند كه در صدق مبالغه كند يعنى آنچه را كه انجام مى دهد مى گويد، و آنچه را كه مى گويد انجام مى دهد، و ميان گفتار و كردارش تناقضى نباشد و ابراهيم (عليه السلام) چنين بود.


چون در محيطى كه يك پارچه وثنى و بت پرست بودند دم از توحيد زد، با پدر و معاصرينش در افتاد، و با پادشاه بابل در افتاد، و خدايان دروغين را بشكست ، و بر آنچه مى گفت مقاومت و ايستادگى مى نمود، تا آنجا كه در آتش افكنده شد و در آخر هم همانطور كه به پدرش وعده داده بود از همه كناره گيرى و اعتزال جست، و خداوند به پاداش اين استقامت، اسحاق و يعقوب را به او ارزانى داشت و وعده هاى ديگرى هم كه خدا از موهبت هايش به وى داده بود، درباره اش تنفيذ نمود.
==معناى «صِدّيق» و «نَبِى» كه ابراهيم «ع» به آن دو وصف شده ==
ظاهرا كلمۀ «صِدّيق»، مبالغه از «صدق» باشد، و «صدّيق» كسى را گويند كه در صدق مبالغه كند. يعنى آنچه را كه انجام مى دهد، مى گويد، و آنچه را كه مى گويد، انجام مى دهد، و ميان گفتار و كردارش، تناقضى نباشد و ابراهيم «عليه السلام» چنين بود.
 
چون در محيطى كه يك پارچه وثنى و بت پرست بودند، دَم از توحيد زد. با پدر و معاصرانش در افتاد، و با پادشاه بابل در افتاد، و خدايان دروغين را بشكست، و بر آنچه مى گفت، مقاومت و ايستادگى مى نمود، تا آن جا كه در آتش افكنده شد و در آخر هم، همان طور كه به پدرش وعده داده بود، از همه كناره گيرى و اعتزال جست.
 
و خداوند، به پاداش اين استقامت، اسحاق و يعقوب را به او ارزانى داشت و وعده هاى ديگرى هم، كه خدا از موهبت هايش به وى داده بود، درباره اش تنفيذ نمود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۴ </center>
بعضى گفته اند: كلمه ((صديق (( مبالغه تصديق است، و معنايش اين است كه او مردى بود كثير التصديق نسبت به حق، هم به زبان تصديقش مى كرد و هم به عمل. و اين معنا هر چند نزديك به همان معنايى است كه گذشت، و هر چند برگشت هر دو به يكى است ، ليكن از جهت اينكه از فعل مزيد فيه صيغه مبالغه به ندرت آمده، معنايى بعيد است.
بعضى گفته اند: كلمۀ «صِدّيق»، مبالغۀ تصديق است، و معنايش اين است كه: او، مردى بود كثيرالتصديق نسبت به حق. هم به زبان تصديقش مى كرد و هم به عمل. و اين معنا، هر چند نزديك به همان معنايى است كه گذشت، و هرچند برگشت هر دو به يكى است، ليكن از جهت اين كه از فعل «مَزيدٌ فِيه» صيغه مبالغه به ندرت آمده، معنايى بعيد است.
 


كلمۀ «نَبِى» بر وزن «فعيل» و مأخوذ از مادۀ «نبأ (خبر) است، و اگر انبياء را انبياء ناميده اند، بدين جهت است كه ايشان به وسيله وحى خدا از عالَم غيب خبردار هستند.


كلمه ((نبى (( بر وزن فعيل و ماخوذ از ماده ((نبا(( (خبر) است ، و اگر انبياء را انبياء ناميده اند بدين جهت است كه ايشان به وسيله وحى خدا از عالم غيب خبردار هستند بعضى گفته اند: كلمه مذكور ((ماخوذ(( از نبوه به معناى رفعت است ، و انبياء را به خاطر رفعت مقامشان نبى خوانده اند.
بعضى گفته اند: كلمۀ مذكور، مأخوذ از «نبوّه»، به معناى رفعت است، و انبياء را به خاطر رفعت مقامشان، «نبى» خوانده اند.


==احتجاج ابراهيم «ع» با «آزر»، و ردّ و ابطال بت پرستى او==
«'''إِذْ قَالَ لاَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لا يَسمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنى عَنك شيْئاً'''»:
«'''إِذْ قَالَ لاَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لا يَسمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنى عَنك شيْئاً'''»:


كلمه ((اذ قال (( ظرف است براى ابراهيم چون مقصود اين آيات يادآورى داستانهاى آن جناب است ، همچنان كه نظير اين تعبير درباره مريم گذشت كه مى فرمود ((و اذكر فى الكتاب مريم اذ...(( و اما اينكه به قول بعضى ظرف براى صديق و يا براى (نبيا) باشد، احتمالى است كه طبع سليم آن را ناپسند مى داند.
كلمۀ «إذ قَالَ»، ظرف است براى ابراهيم. چون مقصود اين آيات، يادآورى داستان هاى آن جناب است، همچنان كه نظير اين تعبير درباره مريم گذشت، كه مى فرمود: «وَ اذكُر فِى الكِتَابِ مَريَمَ إذ...»، و اما اين كه به قول بعضى، ظرف براى «صدّيق» و يا براى «نَبِيّا» باشد، احتمالى است كه طبع سليم آن را ناپسند مى داند.
 
در اين آيات، ابراهيم «عليه السلام»، در خطابى كه با پدر خود دارد، دو نكته را خاطر نشان مى سازد:
 
اول اين كه: طريقه و مسلك او در پرستش بت ها، طريقه اى لغو و باطل است.  


احتجاج ابراهيم «ع» با «آزر»، و رد و ابطال بت پرستى او
دوم اين كه: نزد او علم و معرفتى است كه نزد پدرش نيست، و بر او لازم است كه از وى پيروى كند تا به راه حق دلالتش نمايد، زيرا او در خطر ولايت شيطان قرار دارد.


در اين آيات ابراهيم (عليه السلام ) در خطابى كه با پدر خود دارد دو نكته را خاطر نشان مى سازد، اول اينكه طريقه و مسلك او در پرستش ‍ بتها طريقه اى لغو و باطل است ، دوم اينكه نزد او علم و معرفتى است كه نزد پدرش نيست ، و بر او لازم است كه از وى پيروى كند تا به راه حق دلالتش نمايد، زيرا او در خطر ولايت شيطان قرار دارد.
پس جملۀ «يَا أبَتِ لِمَ تَعبُدُ مَا لَا يَسمَعُ وَ لَا يُبصِرُ...» انكار توبيخى ابراهيم است نسبت به بت پرستى پدر. چيزى كه هست، در اين جمله به جاى اسم، تنها اوصاف آن ها را ذكر كرده و فرموده: چرا چيزى مى پرستى كه نه مى شنود و نه مى بيند؟ و اين، بدان منظور بوده كه در ضمن اعتراض، به دليل آن هم اشاره كرده باشد، و در ضمن بيان مدّعى حجت آن را هم آورده باشد، و حاصل آن حجت اين است كه:


پس جمله ((يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر...(( انكار توبيخى ابراهيم است نسبت به بت پرستى پدر، چيزى كه هست در اين جمله به جاى اسم ، تنها اوصاف آن ها را ذكر كرده و فرموده چرا چيزى مى پرستى كه نه مى شنود و نه مى بيند؟ و اين بدان منظور بوده كه در ضمن اعتراض ، به دليل آن هم اشاره كرده باشد، و در ضمن بيان مدعى حجت آن را هم آورده باشد، و حاصل آن حجت اين است كه:
پرستش بت ها، از دو جهت باطل است:  


پرستش بتها از دو جهت باطل است ، يكى اينكه پرستش به معناى اظهار خضوع و مجسم نمودن عابد، ذلت خود را براى معبود است، و اين صورت نمى گيرد مگر در جايى و در حق معبودى كه از حال عابد آگاه باشد، و بتها جماداتى هستند صورتگرى شده و فاقد تصور، و نه مى بينند و نه مى شنوند، پس عبادت آنها لغو و باطل و بى اثر است؛
يكى اين كه: پرستش به معناى اظهار خضوع و مجسم نمودن عابد، ذلت خود را براى معبود است. و اين، صورت نمى گيرد مگر در جايى و در حق معبودى كه از حال عابد آگاه باشد، و بت ها، جماداتى هستند صورتگرى شده و فاقد تصور، و نه مى بينند و نه مى شنوند. پس عبادت آن ها، لغو و باطل و بى اثر است. جملۀ «مَا لَا يَسمَعُ وَ لَا يُبصِرُ»، اين معنا را بيان مى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۵ </center>
جمله «ما لا يسمع و لا يبصر»، اين معنا را بيان مى كند.


جهت دوم اينكه عبادت و دعا و دست حاجت دراز كردن براى فايده اى است كه عايد عابد و دعا كننده شود، و يا ضررى از او دفع گردد، و اين لا محاله متوقف بر قدرت معبود است ، و بتها قدرتى بر جلب نفع به سوى عابد و دفع ضرر از وى ندارند، پس به هيچ وجه دردى از او دوا نمى كنند، و به اين جهت نيز عبادت آنها لغو و باطل و بى اثر است ، و اين معنا را جمله ((و لا يغنى عنك شيئا(( عهده دار بيان آن است .
جهت دوم اين كه: عبادت و دعا و دست حاجت دراز كردن، براى فايده اى است كه عايد عابد و دعا كننده شود، و يا ضررى از او دفع گردد، و اين، لامحاله متوقف بر قدرت معبود است، و بت ها، قدرتى بر جلب نفع به سوى عابد و دفع ضرر از وى ندارند.
 
پس به هيچ وجه، دردى از او دوا نمى كنند، و به اين جهت نيز، عبادت آن ها لغو و باطل و بى اثر است، و اين معنا را جملۀ «وَ لَا يُغنِى عَنكَ شَيئاً»، عهده دار بيان آن است.
 
در تفسير سوره «انعام» گذشت كه آن كسى كه ابراهيم «عليه السلام» اين خطاب خود را به وى نموده و گفته: «يَا أبَتِ»، پدر واقعى وى نبوده، بلكه عمو و يا جدّ مادرى و يا شوهر مادرش بوده، كه بعد از درگذشت پدرش، با او ازدواج كرده، خواننده بدان جا مراجعه كند.
 
و معروف از مذهب اهل نحو، در باره كلمۀ «يَا أبَتِ»، اين است كه «تاء» آن، عوض از «ياء» متكلم است. و همچنين در كلمۀ «يَا «أمَتِ»، و اين عوض آوردن، تنها در نداء جایز است، و ديگر مثلا گفته نمى شود: «قَالَ أبَتِ: پدرم گفت»، و يا «قَالَت أمَتِ: مادرم گفت» ،بلكه در اين گونه موارد بايد خود «ياء» را آورد و گفت: «قَالَ أبِى» و يا «أُمّى».


در تفسير سوره انعام گذشت كه آن كسى كه ابراهيم (عليه السلام ) اين خطاب خود رابه وى نموده و گفته ((يا ابت ،(( پدر واقعى وى نبوده ، بلكه عمو و يا جد مادرى و ياشوهر مادرش بوده كه بعد از درگذشت پدرش با او ازدواج كرده ، خواننده بدانجا مراجعهكند. و معروف از مذهب اهل نحو درباره كلمه ((يا ابت (( اين است كه ((تا(( آن عوض ازياء متكلم است ، و همچنين در كلمه ((يا امت (( و اين عوض آوردن تنها در نداء جائز است ، وديگر مثلا گفته نمى شود: ((قال ابت پدرم گفت (( و يا ((قالت امت - مادرم گفت ((،بلكه در اينگونه موارد بايد خود ((ياء(( را آورد و گفت :((قال ابى و يا امى ((
«'''يَا أَبَتِ إِنّى قَدْ جَاءَنى مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِك فَاتَّبِعْنى أَهْدِك صِرَاطاً سوِيًّا'''»:


«'''يَا أَبَتِ إِنى قَدْ جَاءَنى مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِك فَاتَّبِعْنى أَهْدِك صِرَاطاً سوِيًّا'''»:
بعد از آن كه بطلان بت پرستى و لغويت آن را اثبات نمود، و چون لازمۀ بطلان آن، اين است كه او ندانسته راه غير هموار را پيموده باشد، لذا به او توجه داد كه من علمى به اين مسأله دارم كه تو ندارى، و تو بايد مرا پيروى كنى تا به راه هموار مستقيم - و آن راهى است كه از بس روشن و واضح است راه پيمايش گمراه نمى گردد - هدايتت كنم.


بعد از آنكه بطلان بت پرستى و لغويت آن را اثبات نمود، و چون لازمه بطلان آن اين است كه او ندانسته راه غير هموار را پيموده باشد، لذا به او توجه داد كه من علمى به اين مساله دارم كه تو ندارى ، و تو بايد مرا پيروى كنى تا به راه هموار مستقيم - و آن راهى است كه از بس روشن و واضح است راه پيمايش گمراه نمى گردد - هدايتت كنم ، و به همين جهت كه او از اين راه غافل بوده كلمه صراط را نكره آورد و گفت ((راهى سوى ، و نگفت راه سوى (( گويا به پدر مى گويد چون تو ناگزيرى كه راهى طى كنى پس از نادانى اين راه غير سوى را سلوك مكن ، بلكه مرا پيروى كن تا تو را به راهى كه سوى است راهنمائى كنم، چون من آن راه را بلدم . و تو از آن غافلى.
و به همين جهت كه او از اين راه غافل بوده، كلمۀ «صراط» را نكره آورد و گفت: «راهى سَوىّ»، و نگفت «راه سَوىّ». گويا به پدر مى گويد: چون تو ناگزيرى كه راهى طى كنى، پس از نادانى اين راه غير سوىّ را سلوك مكن، بلكه مرا پيروى كن تا تو را به راهى كه سوىّ است، راهنمایى كنم. چون من آن راه را بلدم، و تو از آن غافلى.


و اين كه فرمود: ((قد جاءنى من العلم علمى به من آمده (( دلالت دارد بر اينكه علم ابراهيم به راه حق قبل از اين دعوت و احتجاجش بوده، و اين خود گفتار سابق ما را كه در داستان ابراهيم (عليه السلام) در سوره انعام گذرانديم ، كه وى قبل از بر خورد با پدر و قومش و احتجاج با ايشان نيز علم به خدا و مشاهده ملكوت آسمانها و زمين را داشته است ، تاءييد مى كند.
و اين كه فرمود: «قَد جَائنِى مِنَ العِلمِ: علمى به من آمده» دلالت دارد بر اين كه علم ابراهيم به راه حق قبل از اين دعوت و احتجاجش بوده، و اين خود گفتار سابق ما را كه در داستان ابراهيم «عليه السلام» در سوره «انعام» گذرانديم، كه وى قبل از بر خورد با پدر و قومش و احتجاج با ايشان نيز علم به خدا و مشاهده ملكوت آسمان ها و زمين را داشته است، تأييد مى كند.


و مراد از هدايت در جمله ((اهدك صراطا سويا(( هدايت به معناى راه نشان دادن است ،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۶ </center>
نه به راه رساندن ، چون شاءن پيامبر اين نيست كه امت خود را به راه برساند، بلكه شاءن او تنها راه نشان دادن است ، و به راه رساندن شاءن امام است كه ابراهيم (عليه السلام) در آن روزها به چنين مقامى نرسيده بود، چون در تفسير آيه ((قال انى جاعلك للناس اماما(( گفتيم كه آيه شريفه صريح در اين است كه رسيدن ابراهيم به منصب امامت ، در اواخر عمر و بعد از سالها نبوت بوده است.  
و مراد از هدايت در جمله «أهدِكَ صِرَاطاً سَوِيّا»، هدايت به معناى راه نشان دادن است، نه به راه رساندن. چون شأن پيامبر اين نيست كه امت خود را به راه برساند، بلكه شأن او، تنها راه نشان دادن است، و به راه رساندن، شأن امام است كه ابراهيم «عليه السلام» در آن روزها، به چنين مقامى نرسيده بود.
 
چون در تفسير آيه: «قَالَ إنّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَاماً» گفتيم كه آيه شريفه، صريح در اين است كه رسيدن ابراهيم به منصب امامت، در اواخر عمر و بعد از سال ها نبوت بوده است.
 
«'''يَا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشّيْطانَ إِنَّ الشّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمَانِ عَصِيًّا... فَتَكُونَ لِلشّيْطانِ وَلِيًّا'''»:
 
وثنى ها، معتقد به وجود جنّ هستند - البته ابليس هم از جنّ است - و اصنام جنّ را مى پرستيدند، همان طور كه اصنام ملائكه و مقدّمين از بشر را مى پرستيدند.
 
چيزى كه هست، مراد از نهى، نهى از عبادت به اين معنا نيست. چون جهتى تصور نمى شود كه تنها از خصوص پرستش جنّ نهى فرموده باشد، بلكه مراد از عبادت، اطاعت است، همچنان كه در آيه «ألَم أعهَد إلَيكُم يَا بَنِى آدَمَ أن لَا تَعبُدُوا الشَّيطَانَ...» به اين معنا آمده.  


«'''يَا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشيْطانَ إِنَّ الشيْطانَ كانَ لِلرَّحْمَانِ عَصِيًّا... فَتَكُونَ لِلشيْطانِ وَلِيًّا'''»:
پس نهى از عبادت شيطان، نهى از اطاعت او در هر چيزى است كه به آن امر مى كند، و يكى از چيزهايى كه بدان امر مى كند، عبادت غير خدا است.


وثنى ها معتقد به وجود جن هستند - البته ابليس هم از جن است - و اصنام جن را مى پرستيدند، همانطور كه اصنام ملائكه و مقدمين از بشر را مى پرستيدند، چيزى كه هست مراد از نهى ، نهى از عبادت به اين معنا نيست، چون جهتى تصور نمى شود كه تنها از خصوص پرستش جن نهى فرموده باشد، بلكه مراد از عبادت، اطاعت است ، همچنان كه در آيه ((الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان ...(( به اين معنا آمده پس نهى از عبادت شيطان، نهى از اطاعت او در هر چيزى است كه به آن امر مى كند، و يكى از چيزهايى كه بدان امر مى كند عبادت غير خدا است.
==توضيح بيانى كه ابراهیم«ع»، در نهی «آزر»، از اطاعت شيطان به كار برد==


توضيح بيانى كه ابراهیم«ع»، در نهی «آزر»، از اطاعت شيطان به كار برد
ابراهيم «عليه السلام» بعد از آن كه پدر را به پيروى خود دعوت كرد تا به سوى صراط سوى رهبری اش كند، خواست تا او را در قبول اين دعوت تحريك و تشويق نموده و نسبت به گمراهى كه در آن است، متنبه ساخته، يكباره از پرستش بت ها بازش بدارد.


ابراهيم (عليه السلام) بعد از آنكه پدر را به پيروى خود دعوت كرد تا به سوى صراط سوى رهبريش كند، خواست تا او را در قبول اين دعوت تحريك و تشويق نموده و نسبت به گمراهى كه در آن است متنبه ساخته يك باره از پرستش بتها بازش بدارد لذا اين معنا را خاطر نشان كرد كه بت پرستى نه تنها لغو و بتها فايد نفع و ضررند، بلكه در معرض اين است كه صاحبش را به مورد هلاكت وارد، و در تحت ولايت شيطان داخل سازد، كه پر واضح است بعد از قرار گرفتن در تحت ولايت شيطان ديگر اميدى به صلاح و رستگارى و سلامت و سعادت نمى ماند.
لذا اين معنا را خاطرنشان كرد كه بت پرستى، نه تنها لغو و بت ها فايد نفع و ضررند، بلكه در معرض اين است كه صاحبش را به مورد هلاكت وارد، و در تحت ولايت شيطان داخل سازد، كه پر واضح است بعد از قرار گرفتن در تحت ولايت شيطان، ديگر اميدى به صلاح و رستگارى و سلامت و سعادت نمى ماند.


براى اين كه عبادت بتها با در نظر داشتن اين كه مستحق عبادت ، خداى سبحان است ، چون رحمانى است كه همه رحمت ها به او منتهى مى گردد، و نيز تقرب به آنها از ناحيه شيطان و تسويلات و اغوائات او است ، و همه مى دانند كه شيطان نافرمان خدا و مصر در نافرمانى او، و مخصوصا در اخصّ حقوق او يعنى عبادت او است، و با اين حال معلوم است كه در عبادت او و تقرب به او خوف آن است كه رحمت خدا كه همان  
براى اين كه عبادت بت ها با در نظر داشتن اين كه مستحق عبادت، خداى سبحان است، چون رحمانى است كه همه رحمت ها به او منتهى مى گردد، و نيز تقرب به آن ها از ناحيه شيطان و تسويلات و اغوائات او است، و همه مى دانند كه شيطان نافرمان خدا و مصرّ در نافرمانى او، و مخصوصا در اخصّ حقوق او، يعنى عبادت او است، و با اين حال معلوم است كه در عبادت او و تقرب به او، خوف آن است كه رحمت خدا كه همان هدایت به سوی سعادت است، از آدمى منقطع گشته، عذاب خذلان بر او نازل گردد، و ديگر خداوند متولى امر او نگشته، در عوض شيطان، مولاى او و او ولىّ شيطان خواهد شد، و اين، همان هلاكت است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۷ </center>
هدایت به سوی سعادت است از آدمى منقطع گشته ، عذاب خذلان بر او نازل گردد، و ديگر خداوند متولى امر او نگشته ، در عوض شيطان مولاى او و او ولى شيطان خواهد شد، و اين همان هلاكت است.


پس معناى دو آيه (و خدا داناتر است) اين مى شود كه اى پدر! شيطان را در آنچه به تو دستور مى دهد، و از آن جمله به عبادت بتها وادار مى كند اطاعت مكن ، چون شيطان خودش نافرمان خدا و مصر در نافرمانى او است ، كه او خود يگانه مصدر همه رحمتها و نعمتها است ، پس چنين كسى كه مصدر همه نعمتها را نافرمانى مى كند جز به نافرمانى خدا و محروميت از رحمت او فرمان نمى دهد، و اگر من تو را از اطاعت شيطان نهى مى كنم براى اين است كه مى ترسم عذاب خذلان خدا تو را بگيرد و رحمتش از تو قطع شود، و سرپرستى جز شيطان برايت باقى نماند، آن وقت تو ولى شيطان شوى و شيطان مولاى تو گردد.
پس معناى دو آيه (و خدا داناتر است) اين مى شود كه:
پس از آنچه گذشت اين چند نكته به دست آمد:
 
اى پدر! شيطان را در آنچه به تو دستور مى دهد، و از آن جمله به عبادت بت ها وادار مى كند، اطاعت مكن. چون شيطان خودش نافرمان خدا و مصرّ در نافرمانى او است، كه او خود يگانۀ مصدر همه رحمت ها و نعمت ها است.
 
پس چنين كسى كه مصدر همه نعمت ها را نافرمانى مى كند، جز به نافرمانى خدا و محروميت از رحمت او فرمان نمى دهد، و اگر من تو را از اطاعت شيطان نهى مى كنم، براى اين است كه مى ترسم عذاب خذلان خدا تو را بگيرد و رحمتش از تو قطع شود، و سرپرستى جز شيطان، برايت باقى نماند، آن وقت تو ولىّ شيطان شوى و شيطان مولاى تو گردد.
 
پس از آنچه گذشت، اين چند نكته به دست آمد:
 
اول اين كه: مراد از عبادت، در جملۀ «لَا تَعبُد الشَّيطَان»، عبادت اطاعت است. و كلمۀ «شيطان» كه به معناى شرير است، نيز دخالت در اين حكم دارد.


اول اينكه : مراد از عبادت ، در جمله ((لا تعبد الشيطان ((، عبادت اطاعت است ، و كلمه ((شيطان (( كه به معناى شرير است نيز دخالت در اين حكم دارد.
دوم اين كه: وجه تبديل اسم «اللّه» به وصف «رحمان»، در دو جاى آيه، اين است كه: چون وصف رحمت نيز در هر دو حكم دخالت دارد، زيرا اين كه خدا مصدر همه رحمت ها و نعمت ها است، بايد باعث آن شود كه ديگر كسى اصرار بر نافرمانى او نكند و آن را قبيح بداند.  


دوم اينكه : وجه تبديل اسم ((اللّه (( به وصف ((رحمان ((، در دو جاى آيه اين است كه چون وصف رحمت نيز در هر دو حكم دخالت دارد، زيرا اينكه خدا مصدر همه رحمتها و نعمتها است بايد باعث آن شود كه ديگر كسى اصرار بر نافرمانى او نكند و آن را قبيح بداند پس صحيح است كه از نافرمانى او نهى شود، و نيز مصدريت او براى هر رحمت باعث مى شود كه آدمى از عذاب او كه ملازم با امساك او از رحمت خويش است بترسد، و از اين كه مشمول نقمت و شقوت گردد بيمناك باشد.
پس صحيح است كه از نافرمانى او نهى شود، و نيز مصدريت او براى هر رحمت باعث مى شود كه آدمى از عذاب او، كه ملازم با امساك او از رحمت خويش است، بترسد، و از اين كه مشمول نقمت و شقوت گردد، بيمناك باشد.


سوم اينكه : مراد از عذاب ، خذلان و يا چيزى به معناى خذلان ، مانند امساك از رحمت و به خود واگذارى است ، و اينكه بعضى گفته اند: مراد از آن ، عذاب اخروى است ، گفتارى است كه سياق با آن مساعدت ندارد.
سوم اين كه: مراد از عذاب، خذلان و يا چيزى به معناى خذلان، مانند امساك از رحمت و به خود واگذارى است. و اين كه بعضى گفته اند: مراد از آن، عذاب اخروى است، گفتارى است كه سياق با آن مساعدت ندارد.
<span id='link62'><span>
<span id='link62'><span>


۱۷٬۰۰۸

ویرایش