گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۸۷: خط ۱۸۷:


==يادآورى نعمت شنوايى و بينايى و خردمندى انسان==
==يادآورى نعمت شنوايى و بينايى و خردمندى انسان==
«'''وَ هُوَ الَّذِى أَنشأَ لَكمُ السمْعَ وَ الاَبْصارَ وَ الاَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشكُرُونَ'''»:
«'''وَ هُوَ الَّذِى أَنشأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الاَبْصارَ وَ الاَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشكُرُونَ'''»:


در اين آيه، خداى سبحان در شمردن نعمت هايى كه بر كفار انعام نموده، از نعمت ايجاد سمع و بصر شروع كرده است. چون اين دو نعمت، از نعمت هايى است كه در ميان همه موجودات، تنها حيوانات از آن بهره مند شده اند و اين دو نعمت، در حيوانات به طور انشاء و ابداع خلق شده. يعنى خداى تعالى در ايجاد آن ها، از جاى ديگرى نقشه و الگو نگرفت. چون هيچ موجودى از موجودات ساده كه قبل از حيوان در عالم هست، يعنى نبات و جماد و عناصر، اين چنين چيزى نداشتند.
در اين آيه، خداى سبحان در شمردن نعمت هايى كه بر كفار انعام نموده، از نعمت ايجاد سمع و بصر شروع كرده است. چون اين دو نعمت، از نعمت هايى است كه در ميان همه موجودات، تنها حيوانات از آن بهره مند شده اند و اين دو نعمت، در حيوانات به طور انشاء و ابداع خلق شده. يعنى خداى تعالى در ايجاد آن ها، از جاى ديگرى نقشه و الگو نگرفت. چون هيچ موجودى از موجودات ساده كه قبل از حيوان در عالَم هست، يعنى نبات و جماد و عناصر، اين چنين چيزى نداشتند.


دارندگان اين دو حس، در يك موقف جديد و خاصى قرار گرفتند، و داراى مجال و ميدان فعاليت وسيع ترى شدند. وسعتى كه هيچ حد و مرزى نمى شناسد و با هيچ تقديرى نمى توان اندازه گيرى اش كرد. آرى، دارنده اين حس، خير و شر و نفع و ضرر خود را درك مى كند. و با اين دو حس است كه حركات و سكنات دارنده آن ارادى است. آنچه را مى خواهد، از آنچه كه نمى خواهد، جدا مى كند و در عالم جديدى قرار مى گيرد كه در آن لذت و عزت و غلبه و محبت و امثال آن جلوه مى كند. جلوه اى كه در عوالم قبل از حيوان هيچ اثرى از آن دیده نمی شود.
دارندگان اين دو حس، در يك موقف جديد و خاصى قرار گرفتند، و داراى مجال و ميدان فعاليت وسيع ترى شدند. وسعتى كه هيچ حد و مرزى نمى شناسد و با هيچ تقديرى نمى توان اندازه گيرى اش كرد.  
 
آرى، دارنده اين حس، خير و شر و نفع و ضرر خود را درك مى كند. و با اين دو حس است كه حركات و سكنات دارنده آن ارادى است. آنچه را مى خواهد، از آنچه كه نمى خواهد، جدا مى كند و در عالَم جديدى قرار مى گيرد كه در آن لذت و عزت و غلبه و محبت و امثال آن جلوه مى كند. جلوه اى كه در عوالم قبل از حيوان، هيچ اثرى از آن دیده نمی شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۷۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۷۶ </center>
و اگر غير از سمع و بصر را ذكر نكرد - به طورى كه بعضى گفته اند - براى اين بوده كه استدلال متوقف بر آن بوده و با آن ها تمام مى شده و احتياجى به ذكر غير آن دو نبوده.
و اگر غير از سمع و بصر را ذكر نكرد - به طورى كه بعضى گفته اند - براى اين بوده كه استدلال متوقف بر آن بوده و با آن ها تمام مى شده و احتياجى به ذكر غير آن دو نبوده.


آنگاه «فؤآد» را ذكر كرد كه مراد از آن، آن مبدئى است كه آدمى به وسيله آن تعقل مى كند. و به عبارت ديگر: آن مبدئى است از انسان كه تعقل مى كند و اين نعمت در ميان همه حيوانات، تنها مخصوص انسان است و مرحله به دست آمدن «فؤاد»، يك مرحله وجودى جديدى است كه باز از مرحله حيوانيت كه همان عالم حس است، وسيع تر و مقامى شامخ ‌تر است. چون به خاطر داشتن همين قوه عاقله است كه همان حواس كه در ساير حيوانات هست، در انسان آن قدر وسيع تر مى شود، كه به هيچ مقياس و تقديرى ممكن نيست اندازه گيرى شود. زيرا به وسيله آن، آدمى چيزهايى را درك مى كند كه در محضرش و در برابرش نيست و يا الآن نيست. ولى در گذشته بوده يا بعدها خواهد آمد و نيز آثار و اوصاف آن را - با واسطه و يا بى واسطه - درك مى كند.
آنگاه «فؤآد» را ذكر كرد كه مراد از آن، آن مبدئى است كه آدمى به وسيله آن تعقل مى كند. و به عبارت ديگر: آن مبدئى است از انسان كه تعقل مى كند و اين نعمت در ميان همه حيوانات، تنها مخصوص انسان است و مرحله به دست آمدن «فؤاد»، يك مرحله وجودى جديدى است كه باز از مرحله حيوانيت كه همان عالَم حس است، وسيع تر و مقامى شامخ ‌تر است.  


انسان كه داراى اين قوه عاقله است، با اين قوه پا به فراز ماوراى محسوسات و جزئيات نهاده، كليات را درك مى كند، و به قوانين كلّى پى مى برد و در نتيجه، در علوم نظرى و معارف حقيقى غور مى كند و با قدرت تدبرش در اقطار آسمان ها و زمين، نفوذ مى كند و در تمام اين ها، از عجايب تدبير الهى، با ايجاد سمع و بصر و افئده، نعمت هايى است كه به هيچ وجه، آدمى نمى تواند شكر آن را به جاى آورد.
چون به خاطر داشتن همين قوۀ عاقله است كه همان حواس كه در ساير حيوانات هست، در انسان آن قدر وسيع تر مى شود، كه به هيچ مقياس و تقديرى ممكن نيست اندازه گيرى شود. زيرا به وسيله آن، آدمى چيزهايى را درك مى كند كه در محضرش و در برابرش نيست و يا الآن نيست. ولى در گذشته بوده يا بعدها خواهد آمد و نيز آثار و اوصاف آن را - با واسطه و يا بى واسطه - درك مى كند.


و جمله «قيلاً ما تَشكُرُون»، در عين اين كه حقيقتى را مى رساند، بويى هم از عتاب و مذمت دارد. زيرا كلمه «قَيلاً»، وصف است براى مفعول مطلق كه حذف شده و معنايش اين است كه: «تَشكُرُون شُكراً قيلاً» - شما در مقابل اين نعمت هاى بزرگ، شكر اندكى به جاى مى آوريد.
انسان كه داراى اين قوه عاقله است، با اين قوه، به فراز ماوراى محسوسات و جزئيات پا نهاده، كليات را درك مى كند، و به قوانين كلّى پى مى برد و در نتيجه، در علوم نظرى و معارف حقيقى غور مى كند و با قدرت تدبرش در اقطار آسمان ها و زمين، نفوذ مى كند و در تمام اين ها، از عجايب تدبير الهى، با ايجاد سمع و بصر و افئده، نعمت هايى است كه به هيچ وجه، آدمى نمى تواند شكر آن را به جاى آورد.


«'''وَ هُوَ الَّذِى ذَرَأَكمْ فى الاَرْضِ وَ إِلَيْهِ تحْشرُونَ'''»:
و جملۀ «قيلاً ما تَشكُرُون»، در عين اين كه حقيقتى را مى رساند، بويى هم از عتاب و مذمت دارد. زيرا كلمه «قَيلاً»، وصف است براى مفعول مطلق كه حذف شده و معنايش اين است كه: «تَشكُرُون شُكراً قيلاً» - شما در مقابل اين نعمت هاى بزرگ، شكر اندكى به جاى مى آوريد.
 
«'''وَ هُوَ الَّذِى ذَرَأَكمْ فى الاَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشرُونَ'''»:


راغب مى گويد: كلمه «ذَرَءَ»، به معناى ايجاد خدا است، موجوداتى را كه هستى بخشيده. وقتى مى گويند: «ذَرَءَ اللهُ الخَلقَ»، معنايش اين است كه: خدا، اشخاص و افراد موجودات را ايجاد فرمود. و درباره كلمه «حَشر» گفته: حشر، به معناى بيرون كردن، و از جاى کنَدن جماعتی است برای جنگ و امثال آن.
راغب مى گويد: كلمه «ذَرَءَ»، به معناى ايجاد خدا است، موجوداتى را كه هستى بخشيده. وقتى مى گويند: «ذَرَءَ اللهُ الخَلقَ»، معنايش اين است كه: خدا، اشخاص و افراد موجودات را ايجاد فرمود. و درباره كلمه «حَشر» گفته: حشر، به معناى بيرون كردن، و از جاى کنَدن جماعتی است برای جنگ و امثال آن.
خط ۲۰۷: خط ۲۱۱:
پس معناى آيه اين مى شود كه: خداى تعالى، به اين منظور شما را داراى حس و عقل كرده و هستى شما را در زمين ايجاد نموده - و يا بگو: هستى شما را متعلق به زمين كرد - تا دوباره شما را جمع نموده و به لقاء خود بازگشت دهد.
پس معناى آيه اين مى شود كه: خداى تعالى، به اين منظور شما را داراى حس و عقل كرده و هستى شما را در زمين ايجاد نموده - و يا بگو: هستى شما را متعلق به زمين كرد - تا دوباره شما را جمع نموده و به لقاء خود بازگشت دهد.


«'''وَ هُوَ الَّذِى يُحْیىِ وَ يُمِيت وَ لَهُ اخْتِلَافُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ'''»:
«'''وَ هُوَ الَّذِى يُحْیىِ وَ يُمِيتُ وَ لَهُ اخْتِلَافُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ'''»:
 
معناى آيه روشن است. و جمله «وَ هُوَ الّذِى يُحيِى وَ يُمِيت»، از نظر معنا مترتب بر جمله قبل است، و معناى مجموع آن دو جمله، اين مى شود:  


معناى آيه روشن است. و جمله «وَ هُوَ الّذِى يُحيِى وَ يُمِيت»، از نظر معنا مترتب بر جمله قبل است، و معناى مجموع آن دو جمله، اين مى شود: وقتى خدا شما را داراى چشم و گوش و قلب و بالاخره داراى علم، خلق كرد و هستى شما را در زمين پديد آورد، تا به سوى او محشور شويد، پس لازمۀ آن اين مى شود كه زنده كردن و ميراندن، سنتى هميشگى باشد. چون «علم»، متوقف بر زنده كردن، و «حشر»، متوقف بر ميراندن است.
وقتى خدا شما را داراى چشم و گوش و قلب و بالاخره داراى علم، خلق كرد و هستى شما را در زمين پديد آورد، تا به سوى او محشور شويد، پس لازمۀ آن اين مى شود كه زنده كردن و ميراندن، سنتى هميشگى باشد. چون «علم»، متوقف بر زنده كردن، و «حشر»، متوقف بر ميراندن است.


«'''وَ لَهُ اختلافُ اللّيلِ وَ النّهَارِ'''» - اين جمله نيز مترتب بر جمله قبل است. چون زندگى و سپس مُردن صورت نمى گيرد، مگر با مرور زمان و آمدن شب پس از روز و روز پس از شب، تا عمر تمام شود و اَجَل فرا رسد. اين در صورتى است كه مقصود از اختلاف شب و روز، آمدن يك شب بعد از يك روز باشد.
«'''وَ لَهُ اختلافُ اللّيلِ وَ النّهَارِ'''» - اين جمله نيز مترتب بر جمله قبل است. چون زندگى و سپس مُردن صورت نمى گيرد، مگر با مرور زمان و آمدن شب پس از روز و روز پس از شب، تا عمر تمام شود و اَجَل فرا رسد. اين در صورتى است كه مقصود از اختلاف شب و روز، آمدن يك شب بعد از يك روز باشد.
خط ۲۱۵: خط ۲۲۱:
و اما اگر مراد از آن، كوتاهى و بلندى شب ها و روزها باشد، در آن صورت مقصود از جمله مذكور، اشاره به فصول چهارگانه سال خواهد بود كه زاييده كوتاهى و بلندى شب ها و روزها است و با پديد آمدن چهار فصل، امر روزى دادن حيوانات و تدبير معاش آن ها تمام مى شود. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ قَدَّرَ فِيهَا أقوَاتَها فِى أربَعَة أيّامٍ سَواءً لِلسّائِلين».
و اما اگر مراد از آن، كوتاهى و بلندى شب ها و روزها باشد، در آن صورت مقصود از جمله مذكور، اشاره به فصول چهارگانه سال خواهد بود كه زاييده كوتاهى و بلندى شب ها و روزها است و با پديد آمدن چهار فصل، امر روزى دادن حيوانات و تدبير معاش آن ها تمام مى شود. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ قَدَّرَ فِيهَا أقوَاتَها فِى أربَعَة أيّامٍ سَواءً لِلسّائِلين».


پس مضامين آيات سه گانه، همه به هم مترتب است، و هر يك مترتب بر ما قبل خويش است. چون انشاء سمع و بصر و فواد كه همان حس و عقل انسانى است، جز با حيات و زندگى مادى و سكونت در زمين تا مدتى معين صورت نمى گيرد. و آنگاه بازگشت به سوى خدا، كه آن هم مترتب بر زندگى و مرگ است، لازمه اش عمرى است كه با انقضاى زمان منقضى شود، و نيز رزقى كه با آن ارتزاق كند.
پس مضامين آيات سه گانه، همه به هم مترتب است، و هر يك مترتب بر ماقبل خويش است. چون انشاء سمع و بصر و فؤاد كه همان حس و عقل انسانى است، جز با حيات و زندگى مادى و سكونت در زمين تا مدتى معين صورت نمى گيرد. و آنگاه بازگشت به سوى خدا، كه آن هم مترتب بر زندگى و مرگ است، لازمه اش عمرى است كه با انقضاى زمان منقضى شود، و نيز رزقى كه با آن ارتزاق كند.


پس اين سه آيه، به يك دوره كامل از تدبير انسان ها، از روزى كه خلق مى شوند، تا روزى كه به سوى پروردگار خود باز مى گردند، اشاره دارد. و نتيجه اش، اثبات اين معنا است که:
پس اين سه آيه، به يك دوره كامل از تدبير انسان ها، از روزى كه خلق مى شوند، تا روزى كه به سوى پروردگار خود باز مى گردند، اشاره دارد. و نتيجه اش، اثبات اين معنا است که:
۱۶٬۹۱۶

ویرایش