گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۳۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۹۳: خط ۹۳:
<span id='link276'><span>
<span id='link276'><span>


==يكى از معجزات پيامبر اكرم (ص ) در واقعه حفر خندق ==
==يكى از معجزات پيامبر اكرم «ص»، در واقعه حفر خندق ==
از جمله حوادثى كه در هنگام حفر خندق پيش آمد، و دلالت بر نبوت آن جناب مى كند، جريانى است كه آن را ابو عبدالله حافظ، به سند خود از كثير بن عبدالله بن عمرو بن عوف مزنى ، نقل كرده ، او مى گويد:
از جمله حوادثى كه در هنگام حفر خندق پيش آمد، و دلالت بر نبوت آن جناب مى كند، جريانى است كه آن را ابوعبدالله حافظ، به سند خود، از كثير بن عبدالله بن عمرو بن عوف مزنى، نقل كرده. او مى گويد:


پدرم از پدرش برايم نقل كرد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در سالى كه جنگ احزاب پيش آمد نقشه حفر خندق را طرح كرد، و آن اين طور بود كه هر چهل ذراع (تقريبا بيست متر) را به ده نفر واگذار كرد، مهاجرين و انصار بر سر سلمان فارسى اختلاف كردند، و چون سلمان مردى قوى و نيرومند بود، انصار گفتند سلمان از ماست ، و مهاجرين گفتند از ماست ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: سلمان از ما اهل بيت است
پدرم، از پدرش برايم نقل كرد كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، در سالى كه جنگ «احزاب» پيش آمد، نقشه حفر خندق را طرح كرد، و آن اين طور بود كه هر چهل ذراع (تقريبا بيست متر) را، به ده نفر واگذار كرد. مهاجران و انصار، بر سرِ سلمان فارسى اختلاف كردند، و چون سلمان، مردى قوى و نيرومند بود، انصار گفتند: سلمان از ماست، و مهاجران گفتند: از ماست.


آنگاه ناقل حديث يعنى عمرو بن عوف مى گويد: من ، و سلمان ، و حذيفه بن يمان ، و نعمان بن مقرن ، و شش نفر از انصار چهل ذراع را معين نموده حفر كرديم ، تا آن جا كه از ريگ گذشته به رگه خاك رسيديم ، در آنجا خداى تعالى از شكم خندق صخره اى بسيار بزرگ ، و سفيد و گرد، نمودار كرد، كه هر چه كلنگ زديم كلنگها از كار افتاد، و آن صخره تكان نخورد، به سلمان گفتيم برو بالا و به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) جريان را بگو، يا دستور مى دهد آن را رها كنيد، چون چيزى به كف خندق نمانده ، و يا دستور ديگرى مى دهد، چون ما دوست نداريم از نقشه اى كه آن جناب به ما داده تخطى كنيم ،
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: سلمان، از ما اهل بيت است!


سلمان از خندق بالا آمده ، جريان را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در آن ساعت در قبه اى قرار داشت باز گفت ، و عرضه داشت : يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )! سنگى گرد و سفيد در خندق نمايان شده كه همه آلات آهنى ما را شكست ، و خود كمترين تكانى نخورد، و حتى خراشى هم بر نداشت ، نه كم و نه زياد، حال هر چه دستور مى فرمايى عمل كنيم
آنگاه ناقل حديث، يعنى «عمرو بن عوف» مى گويد: من، و سلمان، و حذيفة بن يمان، و نعمان بن مقرن، و شش نفر از انصار، چهل ذراع را معين نموده، حفر كرديم، تا آن جا كه از ريگ گذشته، به رگه خاك رسيديم. در آن جا خداى تعالى، از شكم خندق، صخره اى بسيار بزرگ، و سفيد و گرد، نمودار كرد، كه هر چه كلنگ زديم، كلنگ ها از كار افتاد، و آن صخره تكان نخورد.
 
به سلمان گفتيم: برو بالا و به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» جريان را بگو. يا دستور مى دهد آن را رها كنيد، چون چيزى به كف خندق نمانده، و يا دستور ديگرى مى دهد. چون ما دوست نداريم از نقشه اى كه آن جناب به ما داده، تخطى كنيم.
 
سلمان از خندق بالا آمده، جريان را به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» كه در آن ساعت، در قبه اى قرار داشت، باز گفت و عرضه داشت: يا رسول الله! سنگى گرد و سفيد در خندق نمايان شده، كه همه آلات آهنى ما را شكست، و خود كمترين تكانى نخورد، و حتى خراشى هم بر نداشت. نه كم و نه زياد. حال هرچه دستور مى فرمايى، عمل كنيم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۳۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۳۹ </center>
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) باتفاق سلمان به داخل خندق پايين آمد، و كلنگ را گرفته ضربه اى به سنگ فرود آورد، و از سنگ جرقه اى برخاست ، كه دو طرف مدينه از نور آن روشن شد، به طورى كه گويى چراغى در دل شبى بسيار تاريك روشن كرده باشند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) تكبيرى گفت كه در همه جنگها در هنگام فتح و پيروزى به زبان جارى مى كرد، دنبال تكبير آن جناب همه مسلمانان تكبير گفتند، بار دوم ضربتى زد، و برقى ديگر از سنگ برخاست ، بار سوم نيز ضربتى زد، و برقى ديگر برخاست
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، به اتفاق سلمان به داخل خندق پايين آمد، و كلنگ را گرفته، ضربه اى به سنگ فرود آورد، و از سنگ جرقه اى برخاست، كه دو طرف مدينه، از نور آن روشن شد، به طورى كه گويى چراغى در دل شبى بسيار تاريك روشن كرده باشند.
 
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، تكبيرى گفت كه در همه جنگ ها در هنگام فتح و پيروزى به زبان جارى مى كرد. دنبال تكبير آن جناب، همه مسلمانان تكبير گفتند. بار دوم ضربتى زد، و برقى ديگر از سنگ برخاست. بار سوم نيز ضربتى زد، و برقى ديگر برخاست.
 
سلمان عرضه داشت: پدر و مادرم فدايت! اين برق ها چيست كه مى بينيم؟


سلمان عرضه داشت : پدر و مادرم فدايت ، اين برقها چيست كه مى بينيم ؟ فرمود: اما اولى نويدى بود مبنى بر اينكه خداى عزوجل به زودى يمن را براى من فتح خواهد كرد، و اما دومى نويد مى داد كه خداوند شام و مغرب را برايم فتح مى كند، و اما سومى نويدى بود كه خداى تعالى بزودى مشرق را برايم فتح مى كند، مسلمانان بسيار خوشحال شدند، و حمد خدا بر اين وعده راست بگفتند
فرمود: اما اولى، نويدى بود مبنى بر اين كه خداى عزوجل، به زودى يمن را براى من فتح خواهد كرد. و اما دومى، نويد مى داد كه خداوند، شام و مغرب را برايم فتح مى كند. و اما سومى، نويدى بود كه خداى تعالى، به زودى مشرق را برايم فتح مى كند. مسلمانان بسيار خوشحال شدند، و بر اين وعدۀ راست، حمد خدا بگفتند.


راوى سپس مى گويد: احزاب يكى پس از ديگرى رسيدند، از مسلمانان آنان كه مومن واقعى بودند، وقتى لشكرها بديدند گفتند: اين همان وعده اى است كه خدا و رسول او به ما دادند و خدا و رسول راست گفتند، و آنان كه ايمان واقعى نداشتند، و منافق بودند، گفتند: هيچ تعجب نمى كنيد از اينكه اين مرد به شما چه وعده هاى پوچى مى دهد، به شما مى گويد من از مدينه ، قصرهاى حيره و مدائن را ديدم ، و به زودى اين بلاد براى شما فتح خواهد شد، آن وقت شما را واميدارد كه از ترس دشمن دور خود خندق بكنيد، و شما هم از ترس جرات نداريد به قضاء حاجت برويد؟!!
راوى سپس مى گويد: احزاب يكى پس از ديگرى رسيدند. از مسلمانان، آنان كه مؤمن واقعى بودند، وقتى لشكرها بديدند، گفتند: اين، همان وعده اى است كه خدا و رسول او، به ما دادند و خدا و رسول، راست گفتند.
 
و آنان كه ايمان واقعى نداشتند، و منافق بودند، گفتند: هيچ تعجب نمى كنيد از اين كه اين مرد، به شما چه وعده هاى پوچى مى دهد؟ به شما مى گويد: من از مدينه، قصرهاى «حيره» و «مدائن» را ديدم، و به زودى، اين بلاد براى شما فتح خواهد شد. آن وقت شما را وا می دارد كه از ترس دشمن، دور خود خندق بكنيد، و شما هم از ترس جرأت نداريد به قضاء حاجت برويد؟!
<span id='link277'><span>
<span id='link277'><span>
==يكى ديگر از دلائل نبوت حضرت خاتم (ص ) در واقعه خندق ==
==يكى ديگر از دلائل نبوت حضرت خاتم (ص ) در واقعه خندق ==
يكى ديگر از دلائل نبوت كه در اين جنگ رخ داد، جريانى است كه باز ابو عبدالله حافظ آن را به سند خود از عبدالواحد بن ايمن مخزومى ، آورده ، كه گفت : ايمن مخزومى برايم نقل كرد كه من از جابر بن عبدالله انصارى شنيدم كه مى گفت :  
يكى ديگر از دلائل نبوت كه در اين جنگ رخ داد، جريانى است كه باز ابو عبدالله حافظ آن را به سند خود از عبدالواحد بن ايمن مخزومى ، آورده ، كه گفت : ايمن مخزومى برايم نقل كرد كه من از جابر بن عبدالله انصارى شنيدم كه مى گفت :  
۱۶٬۳۰۱

ویرایش