گمنام

تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۳۳: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۶: خط ۶:
«'''ذَلِكمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلَهَ إِلا هُوَ خَلِقُ كلِّ شىْءٍ ...'''»:
«'''ذَلِكمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلَهَ إِلا هُوَ خَلِقُ كلِّ شىْءٍ ...'''»:


جمله اولى يعنى جمله «''' ذلكم الله ربكم '''» نتيجه اى است كه از بيان آيات سابق گرفته شده ، و معناى آن اين است كه : بعد از آنكه مطلب از قرارى بود كه ذكر شد پس خداى تعالى كه وصفش گذشت پروردگار شما است ، نه غير او. «''' و جمله لا اله الا هو '''» تقريبا به همان توحيد ضمنى كه در جمله قبلى بود تصريح مى كند، و در عين حال همان جمله را تعليل نموده چنين مى رساند: اينكه گفتيم پروردگار او است ، و جز او پروردگارى نيست بدان سبب كه او يگانه معبودى است كه جز او معبودى نيست ، و چگونه ممكن است غير او پروردگار باشد و در عين حال اله و معبود نباشد؟.
جمله اولى، يعنى جمله «ذلكم الله ربكم»، نتيجه اى است كه از بيان آيات سابق گرفته شده، و معناى آن اين است كه: بعد از آنكه مطلب از قرارى بود كه ذكر شد پس خداى تعالى كه وصفش گذشت پروردگار شما است ، نه غير او.  
و جمله «''' خالق كل شى ء '''» نيز علتى است براى جمله «''' لا اله الا هو '''» و معنايش چنين مى شود: و اينكه گفتيم الوهيت و معبود بودن منحصر در او است براى اينكه آفرينش تمامى موجودات از او است ، و جز او خالق ديگرى نيست كه حتى كوچكترين موجودى را آفريده باشد تا در الوهيت با او شريك باشد، و در نتيجه بعضى از مخلوقات در برابر خداى تعالى و بعضى در برابر او خاضع شوند.
 
و جمله «''' فاعبدوه '''» متفرع بر ما قبل و به منزله نتيجه براى جمله «''' ذلكم الله ربكم '''» است ، و معنايش اين است : وقتى معلوم شد كه پروردگار شما فقط خداى تعالى است ، نه غير او، پس همو را بپرستيد.
و جمله «لا اله الا هو»، تقريبا به همان توحيد ضمنى كه در جمله قبلى بود تصريح مى كند، و در عين حال همان جمله را تعليل نموده چنين مى رساند: اين كه گفتيم پروردگار او است ، و جز او پروردگارى نيست بدان سبب كه او يگانه معبودى است كه جز او معبودى نيست ، و چگونه ممكن است غير او پروردگار باشد و در عين حال اله و معبود نباشد؟
و جمله «''' و هو على كل شى ء وكيل '''» معنايش اين است كه او قائم بر هر چيز و مدبر امر و نظام وجود و زندگى هر چيزى است ، و چون چنين است بايد از او حساب برد و از پيش خود و بدون داشتن دليل برايش ‍ شريك نگرفت . پس اين جمله در حقيقت به منزله تاكيد جمله «''' فاعبدوه '''» است ، و اين معنا را مى رساند كه او را عبادت كنيد و از عبادتش سرمپيچيد براى اينكه او وكيل است بر شما و از نظام اعمال شما غافل و بى خبر نيست .
 
و جمله «خالق كل شئ» نيز، علتى است براى جمله «لا اله الا هو» و معنايش چنين مى شود: و اين كه گفتيم الوهيت و معبود بودن منحصر در او است براى اينكه آفرينش تمامى موجودات از او است ، و جز او خالق ديگرى نيست كه حتى كوچكترين موجودى را آفريده باشد تا در الوهيت با او شريك باشد، و در نتيجه بعضى از مخلوقات در برابر خداى تعالى و بعضى در برابر او خاضع شوند.
 
و جمله «فاعبدوه» متفرع بر ماقبل و به منزله نتيجه براى جمله «ذلكم الله ربكم» است ، و معنايش اين است: وقتى معلوم شد كه پروردگار شما فقط خداى تعالى است ، نه غير او، پس همو را بپرستيد.
 
و جمله «و هو على كل شئ وكيل»، معنايش اين است كه او قائم بر هر چيز و مدبر امر و نظام وجود و زندگى هر چيزى است ، و چون چنين است بايد از او حساب برد و از پيش خود و بدون داشتن دليل برايش ‍ شريك نگرفت.  
 
پس اين جمله در حقيقت به منزله تاكيد جمله «فاعبدوه» است ، و اين معنا را مى رساند كه او را عبادت كنيد و از عبادتش سرمپيچيد براى اينكه او وكيل است بر شما و از نظام اعمال شما غافل و بى خبر نيست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۰۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۰۴ </center>
دقائق و لطائفى كه از جمله : «''' لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار '''» استفاده مىشود.
==دقائق و لطائف،  در آیه: «لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار»==
و اما اينكه فرمود: «''' لا تدركه الابصار '''» براى دفع توهمى است كه ممكن بود در اينجا بشود، و مشركين كه مورد خطاب در اين آيه اند بفهم ساده خود چنين بپندارند كه وقتى خداى تعالى وكيل برايشان است پس لابد او هم مثل ساير وكلا كه متصدى اعمال جسمانى مى شوند موجودى است مادى و جسمانى ، لذا براى دفع اين توهم فرمود: «''' چشمها او را نمى بينند '''» براى اينكه او عاليتر از جسميت و لوازم جسميت است .
و اما اينكه فرمود: «لا تدركه الابصار»، براى دفع توهمى است كه ممكن بود در اينجا بشود، و مشركين كه مورد خطاب در اين آيه اند بفهم ساده خود چنين بپندارند كه وقتى خداى تعالى وكيل برايشان است پس لابد او هم مثل ساير وكلا كه متصدى اعمال جسمانى مى شوند موجودى است مادى و جسمانى. لذا براى دفع اين توهم فرمود: «چشم ها او را نمى بينند»، براى اين كه او عالی تر از جسميت و لوازم جسميت است.
و اينكه فرمود: «''' و هو يدرك الابصار '''» نيز دفع توهم ديگرى است ، چون مشركين مردمى بودند معتاد به تفكر در ماديات و فرو رفته در حس و محسوسات ، و بيم آن بود كه خيال كنند وقتى خداى تعالى محسوس به حاسه بينائى نباشد قهرا اتصال وجودى كه مناط شعور و درك است با مخلوقات خود نخواهد داشت ، و در نتيجه همانطورى كه هيچ موجودى او را درك نمى كند او نيز از حال هيچ موجودى اطلاع نخواهد داشت ، و هيچ موجودى را نخواهد ديد لذا خداى تعالى براى دفع اين توهم فرمود: «''' و هو يدرك الابصار '''» او چشمها را مى بيند. آنگاه همين معنا را با جمله «''' و هو اللطيف الخبير '''» تعليل نمود، چون «''' لطيف '''» به معناى رقيق و نفوذ كننده است ، و «''' خبير '''» آن كسى است كه خبره و مطلع است . وقتى خداى تعالى محيط باشد به هر چيزى ، و احاطه اش هم احاطه حقيقى باشد قهرا شاهد و ناظر بر هر چيزى خواهد بود، و پيدا و پنهان هر چيزى را خواهد ديد، و به ظاهر و باطن هر چيزى عالم خواهد بود، ديگر ناظر بودن او بر تمامى احوال يك موجود او را از اينكه در همان حال بر تمامى احوال تمامى موجودات ناظر و واقف باشد باز نمى دارد، و هيچ چيزى حجاب و فاصله بين او و بين موجودى ديگر نمى شود، پس او هم چشمها را مى بيند و هم آنچه را كه چشمها مى بيند، و اما چشمهاى ما مخلوقات فقط ديدنيها را مى بيند.
 
و اينكه فرمود: «و هو يدرك الابصار» نيز، دفع توهم ديگرى است ، چون مشركين مردمى بودند معتاد به تفكر در ماديات و فرو رفته در حس و محسوسات ، و بيم آن بود كه خيال كنند وقتى خداى تعالى محسوس به حاسه بينائى نباشد قهرا اتصال وجودى كه مناط شعور و درك است با مخلوقات خود نخواهد داشت ، و در نتيجه همانطورى كه هيچ موجودى او را درك نمى كند او نيز از حال هيچ موجودى اطلاع نخواهد داشت، و هيچ موجودى را نخواهد ديد لذا خداى تعالى براى دفع اين توهم فرمود: «و هو يدرك الابصار» او چشمها را مى بيند.  
 
آنگاه همين معنا را با جمله «و هو اللطيف الخبير» تعليل نمود. چون «لطيف» به معناى رقيق و نفوذ كننده است، و «خبير»، آن كسى است كه خبره و مطلع است.  
 
وقتى خداى تعالى محيط باشد به هر چيزى ، و احاطه اش هم احاطه حقيقى باشد قهرا شاهد و ناظر بر هر چيزى خواهد بود، و پيدا و پنهان هر چيزى را خواهد ديد، و به ظاهر و باطن هر چيزى عالم خواهد بود، ديگر ناظر بودن او بر تمامى احوال يك موجود او را از اينكه در همان حال بر تمامى احوال تمامى موجودات ناظر و واقف باشد باز نمى دارد، و هيچ چيزى حجاب و فاصله بين او و بين موجودى ديگر نمى شود، پس او هم چشمها را مى بيند و هم آنچه را كه چشمها مى بيند، و اما چشمهاى ما مخلوقات فقط ديدنيها را مى بيند.
 
و اگر در اين آيه نسبت ادراك را به چشمها داده نه به صاحبان چشم براى اين است كه ادراك خداى تعالى از قبيل ادراكات حسى ما نيست ، تا ادراك او هم مانند ادراك ما به ظواهر اشياء تعلق بگيرد. مثلا ديدن او مانند ديدن چشم ما كه تنها رنگها و روشنى ها، دورى و نزديكى ، كوچكى و بزرگى و حركت و سكون را مى بيند نيست ، بلكه علاوه بر اين ، باطن هر چيزى را هم مى بيند، پس خداى تعالى چشمها را و آنچه را كه چشمها درك مى كنند مى بيند و ليكن چشمها او را نمى بينند.
و اگر در اين آيه نسبت ادراك را به چشمها داده نه به صاحبان چشم براى اين است كه ادراك خداى تعالى از قبيل ادراكات حسى ما نيست ، تا ادراك او هم مانند ادراك ما به ظواهر اشياء تعلق بگيرد. مثلا ديدن او مانند ديدن چشم ما كه تنها رنگها و روشنى ها، دورى و نزديكى ، كوچكى و بزرگى و حركت و سكون را مى بيند نيست ، بلكه علاوه بر اين ، باطن هر چيزى را هم مى بيند، پس خداى تعالى چشمها را و آنچه را كه چشمها درك مى كنند مى بيند و ليكن چشمها او را نمى بينند.
پس در اين دو آيه چنان بيان درخشان و راه هموار و سخن كوتاهى گنجانده شده كه عقل را حيران مى كند، و با اينهمه هوشمندان را به رازهايى كه در پس پرده نهفته است آشنا مى كند.
 
پس در اين دو آيه چنان بيان درخشان و راه هموار و سخن كوتاهى گنجانده شده كه عقل را حيران مى كند، و با اين همه هوشمندان را به رازهايى كه در پس پرده نهفته است آشنا مى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۰۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۰۵ </center>
گفتارى در عموميت خلقت و گسترش دامنه آن .
==گفتارى در عموميت خلقت و گسترش دامنه آن ==
اينكه خداى تعالى فرمود: «''' ذلكم الله ربكم لا اله الا هو خالق كل شى ء '''» ظهور دارد در اينكه خلقت عمومى است و بر هر چيزى كه بهرهاى از وجود دارد گسترش دارد و خلاصه هيچ موجودى نيست مگر آنكه به صنع او وجود يافته است ، و اين عبارت يعنى عبارت «''' الله خالق كل شى ء '''» در قرآن كريم مكرر آمده ، و در هيچ جا قرينهاى كه دلالت بر تخصيص آن داشته باشد نيست ، اينك ما موارد آنرا نقل مى كنيم تا خواننده نيز عموميت و نبودن قرينه تخصيص را بنگرد: «''' قال الله خالق كل شى ء و هو الواحد القهار، الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل ، ذلكم الله ربكم خالق كل شى ء لا اله الا هو '''» .
اين كه خداى تعالى فرمود: «ذلكم الله ربكم لا اله الا هو خالق كل شئ» ظهور دارد در اينكه خلقت عمومى است و بر هر چيزى كه بهرهاى از وجود دارد گسترش دارد و خلاصه هيچ موجودى نيست مگر آنكه به صنع او وجود يافته است، و اين عبارت، يعنى عبارت «الله خالق كل شئ» در قرآن كريم مكرر آمده ، و در هيچ جا قرينه اى كه دلالت بر تخصيص آن داشته باشد نيست، اينك ما موارد آن را نقل مى كنيم تا خواننده نيز عموميت و نبودن قرينه تخصيص را بنگرد: «قال الله خالق كل شئ و هو الواحد القهار، الله خالق كل شئ و هو على كل شئ وكيل ذلكم الله ربكم خالق كل شئ لا اله الا هو '''».
راجع به اين مساءله در بين فلاسفه و متكلمين ملتهايى مانند يهود، نصارا و اسلام كه داراى مكتب توحيداند اختلافات و مشاجرات دامنهدار عجيبى به پا خاسته ، و در نتيجه حرفهاى عجيب و غريبى زدهاند، و چون بحث فعلى ما قرآنى و تفسيرى است و حاجتى به ايراد آن اقوال و آرا نداريم از نقل آنها خوددارى نموده و تنها در تحقيق اين جهت برمى آييم كه خلاصه نظر قرآن كريم در اين باره چيست ، و آيات مربوط به آنرا نقل مى كنيم تا ببينيم از آنها چه به دست مى آيد.
 
نخست مى بينيم كه قرآن كريم در باره اينكه موجودات عالم مانند آسمان ، ستارگان ، سيارات ، زمين ، كوهها، پستيها، بلنديها، درياها، خشكيها، عناصر، معدنيها، ابرها، رعد و برقها، باران ، صاعقه ، تگرگ ، گياه ، درخت ، حيوان و انسان داراى آثار و خواصى هستند، و اينكه نسبت اين آثار به موجودات نسبت فعل به فاعل و معلول به علت است همان نظريهاى را اظهار داشته كه خود ما هم همان را امر مسلمى مى دانيم .
راجع به اين مساءله در بين فلاسفه و متكلمين ملتهايى مانند يهود، نصارا و اسلام كه داراى مكتب توحيداند اختلافات و مشاجرات دامنهدار عجيبى به پا خاسته ، و در نتيجه حرفهاى عجيب و غريبى زدهاند، و چون بحث فعلى ما قرآنى و تفسيرى است و حاجتى به ايراد آن اقوال و آرا نداريم از نقل آنها خوددارى نموده و تنها در تحقيق اين جهت برمى آييم كه خلاصه نظر قرآن كريم در اين باره چيست ، و آيات مربوط به آن را نقل مى كنيم تا ببينيم از آنها چه به دست مى آيد.
و نيز مى بينيم كه براى آدميان مانند ساير انواع موجودات ، افعالى از قبيل خوردن و آشاميدن ، نشستن و راه رفتن ، صحت و مرض ، رشد، فهم و شعور و خوشحالى و سرور، قائل شده و آنها را قائم به وجود انسان و مستند به وى دانسته است .
 
نخست مى بينيم كه قرآن كريم در باره اينكه موجودات عالم مانند آسمان ، ستارگان، سيارات، زمين، كوه ها، پستی ها، بلندی ها، درياها، خشكی ها، عناصر، معدنی ها، ابرها، رعد و برق ها، باران، صاعقه، تگرگ ، گياه، درخت ، حيوان و انسان داراى آثار و خواصى هستند، و اين كه نسبت اين آثار به موجودات نسبت فعل به فاعل و معلول به علت است همان نظريهاى را اظهار داشته كه خود ما هم همان را امر مسلمى مى دانيم.
 
 
و نيز مى بينيم كه براى آدميان مانند ساير انواع موجودات، افعالى از قبيل خوردن و آشاميدن ، نشستن و راه رفتن ، صحت و مرض، رشد، فهم و شعور و خوشحالى و سرور، قائل شده و آنها را قائم به وجود انسان و مستند به وى دانسته است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۰۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۰۶ </center>
در قرآن كريم افعال انسان به خود او نسبت داده شده و قانون «''' عليت '''» مسلم دانسته شدهاست .
در قرآن كريم افعال انسان به خود او نسبت داده شده و قانون «عليت» مسلم دانسته شده است.
قرآن همه اين افعال را فعل انسان مى داند و در اين باره هيچ فرقى بين انسان و بين ساير انواع موجودات قائل نشده ، مثلا به همان لسانى كه مى فرمايد: «''' ابر باريد '''» و «''' درخت ميوه داد '''» به همان بيان مى فرمايد «''' فلان قوم فلان كار را كرد '''» ، يا «''' انسان بايد فلان كار را بكند و يا نكند '''» و اگر جز اين بود اين امر و نهى معنايى نداشت . آرى ، قرآن براى يك فرد انسان همان وزن را قائل است كه خود ما آدميان در جامعه خود آن وزن را براى او قائليم ، و او را داراى افعال و آثارى مى دانيم ، و در پارهاى از كارهايش از قبيل خوردن و آشاميدن كه به نحوى بازگشت به اراده و اختيار او دارد، او را مؤ اخذه نموده ، و در پارهاى از كارهاى ديگرش كه در تحت اختيار او نيست از قبيل صحت و مرض و پيرى و جوانى و امثال آن مؤ اخذه نمى كنيم .
قرآن همه اين افعال را فعل انسان مى داند و در اين باره هيچ فرقى بين انسان و بين ساير انواع موجودات قائل نشده ، مثلا به همان لسانى كه مى فرمايد: «ابر باريد» و «درخت ميوه داد» به همان بيان مى فرمايد «فلان قوم فلان كار را كرد»، يا «انسان بايد فلان كار را بكند و يا نكند»، و اگر جز اين بود اين امر و نهى معنايى نداشت.  
خلاصه كلام اينكه ، قرآن كريم براى انسان همان نظامى را قائل است كه خود ما آدميان نيز همان را براى خود احساس مى كنيم ، و عقل و تجربه ما نيز اين احساس را تاءييد مى كند، و احساس ما را بر خطا نمى داند. و آن احساس اين است كه تمامى اجزاى عالم با همه اختلافى كه در هويتها و انواع آن هست هر يك در نظام عمومى ، فعل و اثرى دارد و از نظام آثارى را تحمل مى كند، و با اين تاءثير و تاثر و فعل و انفعال ، اجزاى نظام موجود كه براى هر جزء آن ارتباط تامى با اجزاء ديگر است ، التيام مييابد، و اين همان قانون عليت عمومى در اجزاى عالم است كه در بارهاش گفته اند: «''' هر موجودى كه از ناحيه خودش وجود و عدمش مانند دو كفه ترازو مساوى باشد يعنى ممكن است موجود بشود و ممكن است نشود اين چنين موجود اگر وجود يافت قطعا به وسيله علتى وجود يافته و معلول علتى غير خودش مى باشد، و چون چنين است ، پس ميتوان گفت : معلول با نبود علتى كه او را ايجاد كند، ممتنع الوجود است '''» .
 
آرى، قرآن براى يك فرد انسان همان وزن را قائل است كه خود ما آدميان در جامعه خود آن وزن را براى او قائليم ، و او را داراى افعال و آثارى مى دانيم ، و در پاره اى از كارهايش از قبيل خوردن و آشاميدن كه به نحوى بازگشت به اراده و اختيار او دارد، او را مؤ اخذه نموده ، و در پارهاى از كارهاى ديگرش كه در تحت اختيار او نيست از قبيل صحت و مرض و پيرى و جوانى و امثال آن مؤاخذه نمى كنيم.
 
خلاصه كلام اينكه ، قرآن كريم براى انسان همان نظامى را قائل است كه خود ما آدميان نيز همان را براى خود احساس مى كنيم ، و عقل و تجربه ما نيز اين احساس را تاءييد مى كند، و احساس ما را بر خطا نمى داند. و آن احساس اين است كه تمامى اجزاى عالم با همه اختلافى كه در هويتها و انواع آن هست هر يك در نظام عمومى ، فعل و اثرى دارد و از نظام آثارى را تحمل مى كند، و با اين تاءثير و تاثر و فعل و انفعال ، اجزاى نظام موجود كه براى هر جزء آن ارتباط تامى با اجزاء ديگر است، التيام می يابد.
 
و اين همان قانون عليت عمومى در اجزاى عالم است كه در باره اش گفته اند: «هر موجودى كه از ناحيه خودش وجود و عدمش مانند دو كفه ترازو مساوى باشد يعنى ممكن است موجود بشود و ممكن است نشود اين چنين موجود اگر وجود يافت قطعا به وسيله علتى وجود يافته و معلول علتى غير خودش مى باشد، و چون چنين است ، پس ميتوان گفت : معلول با نبود علتى كه او را ايجاد كند، ممتنع الوجود است».
 
قرآن نيز آن قانون را تصديق و امضا كرده و به همين قانون در مساءله وجود صانع و توحيد او و قدرت و علم و ساير صفاتش استدلال كرده ، و اگر اين قانون صحيح نبود و عقل و تجربه ما، در تشخيص آن به خطا رفته بود استدلال به آن صحيح نبود.
قرآن نيز آن قانون را تصديق و امضا كرده و به همين قانون در مساءله وجود صانع و توحيد او و قدرت و علم و ساير صفاتش استدلال كرده ، و اگر اين قانون صحيح نبود و عقل و تجربه ما، در تشخيص آن به خطا رفته بود استدلال به آن صحيح نبود.
و همانطورى كه هر معلولى با نبود علتش ممتنع الوجود است با فرض ‍ بودن علت هم واجب الوجود خواهد بود، براى همان رابطهاى كه گفتيم در بين علت و معلول است . قرآن اين را نيز امضا كرده و خداى سبحان در موارد بسيارى از كلام خود از طريق صفات علياى خود معلولها و آثار آن صفات را اثبات كرده ، از آن جمله فرموده است : «''' و هو الواحد القهار '''» ، «''' ان الله عزيز ذو انتقام '''» ، «''' ان الله عزيز حكيم (( ان الله غفور رحيم '''» و نيز استدلال كرده بر كثيرى از حوادث به ثبوت حوادث ديگرى كه قبلا بوده ، از آن جمله فرموده : «''' فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا به من قبل '''» و از اين قبيل آيات ديگر كه در باره ايمان مؤ منين و كفر كفار و نفاق منافقين است . و اگر قرآن كريم تخلف اثر را از مؤ ثر در عين وجود شرايط تاءثير و نبودن موانع آن جايز ميدانست هيچ يك از اين آيات و احتجاجاتى كه در آن شده صحيح نمى بود.
 
و همان طورى كه هر معلولى با نبود علتش ممتنع الوجود است با فرض ‍ بودن علت هم واجب الوجود خواهد بود، براى همان رابطهاى كه گفتيم در بين علت و معلول است. قرآن اين را نيز امضا كرده و خداى سبحان در موارد بسيارى از كلام خود از طريق صفات علياى خود معلول ها و آثار آن صفات را اثبات كرده.
 
از آن جمله فرموده است: «و هو الواحد القهار»، «ان الله عزيز ذو انتقام»، «ان الله عزيز حكيم»، «ان الله غفور رحيم».
 
و نيز استدلال كرده بر كثيرى از حوادث به ثبوت حوادث ديگرى كه قبلا بوده، از آن جمله فرموده: «فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل»، و از اين قبيل آيات ديگر كه در باره ايمان مؤمنين و كفر كفار و نفاق منافقين است. و اگر قرآن كريم تخلف اثر را از مؤثر در عين وجود شرايط تاءثير و نبودن موانع آن جايز می دانست، هيچ يك از اين آيات و احتجاجاتى كه در آن شده صحيح نمى بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۰۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۰۷ </center>
از اينجا مى فهميم كه قرآن نيز مساءله حكم فرما بودن قانون علت و معلول را در سراسر عالم هستى قبول داشته و تصديق دارد كه براى هر چيزى و نيز براى عوارض آن چيز و براى هر حادثهاى از حوادث علت و يا عللى است كه وجود آن را اقتضا مى كند، و با فرض نبودن آن ، وجودش ممتنع است . اين آن چيزى است كه بدون ترديد هر كسى در اولين برخورد و دقت در آيات فوق آنرا مى فهمد.
از اين جا مى فهميم كه قرآن نيز مساءله حكم فرما بودن قانون علت و معلول را در سراسر عالم هستى قبول داشته و تصديق دارد كه براى هر چيزى و نيز براى عوارض آن چيز و براى هر حادثه اى از حوادث علت و يا عللى است كه وجود آن را اقتضا مى كند، و با فرض نبودن آن ، وجودش ممتنع است. اين آن چيزى است كه بدون ترديد هر كسى در اولين برخورد و دقت در آيات فوق آنرا مى فهمد.
<span id='link209'><span>
<span id='link209'><span>
==از نظر قرآن ذوات تمامى اشياء مخلوق خدا است ولىاعمال و رفتار آنان منسوب به «'''==
 
تقدير و هدايت '''» مى باشد.
مطلب ديگرى كه ما از قرآن كريم مى فهميم، اين است كه خداوند در اين كلام مجيدش خلقت خود را تعميم داده و هر موجود كوچك و بزرگى را كه كلمه شى ء بر آن صادق باشد مخلوق خود دانسته.
مطلب ديگرى كه ما از قرآن كريم مى فهميم اين است كه خداوند در اين كلام مجيدش خلقت خود را تعميم داده و هر موجود كوچك و بزرگى را كه كلمه شى ء بر آن صادق باشد مخلوق خود دانسته از آن جمله فرموده است : «''' قل الله خالق كل شى ء و هو الواحد القهار '''» و نيز فرموده : «''' الذى له ملك السموات و الارض '''» و در آخر مى فرمايد: «''' و خلق كل شى ء فقدره تقديرا '''» و نيز مى فرمايد: «''' ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى '''» و نيز مى فرمايد: «''' الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى '''» .
 
در اين آيات و آيات ديگرى نظير اينها يك نوع بيان ديگرى به كار رفته ، و آن اين است كه خود موجودات را مستند به خلقت دانسته و اعمال و آثار گوناگون و حركات و سكنات آنها را مستند به تقدير و هدايت الهى دانسته است ، مثلا گام برداشتن انسان براى انتقال از اينجا به آنجا و شناورى ماهى و پرواز مرغ و ساير كارها و آثار مستند به تقدير الهى و خود آن نامبرده ها مستند به خلقت او است ، همچنانكه فرموده : «''' فمنهم من يمشى على بطنه و منهم من يمشى على رجلين و منهم من يمشى على اربع يخلق الله ما يشاء '''» .
از آن جمله فرموده است: «قل الله خالق كل شئ و هو الواحد القهار». و نيز فرموده: «الذى له ملك السماوات و الارض». و در آخر مى فرمايد: «و خلق كل شئ فقدره تقديرا». و نيز مى فرمايد: «ربنا الذى اعطى كل شئ خلقه ثم هدى». و نيز مى فرمايد: «الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى».
 
در اين آيات و آيات ديگرى نظير اينها يك نوع بيان ديگرى به كار رفته ، و آن اين است كه خود موجودات را مستند به خلقت دانسته و اعمال و آثار گوناگون و حركات و سكنات آنها را مستند به تقدير و هدايت الهى دانسته است ، مثلا گام برداشتن انسان براى انتقال از اينجا به آنجا و شناورى ماهى و پرواز مرغ و ساير كارها و آثار مستند به تقدير الهى و خود آن نامبرده ها مستند به خلقت او است. همچنان كه فرموده: «فمنهم من يمشى على بطنه و منهم من يمشى على رجلين و منهم من يمشى على اربع يخلق الله ما يشاء».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۰۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۰۸ </center>
و از اين قبيل آيات بسيار است كه خصوصيات اعمال موجودات و حدود آنها و همچنين غاياتى را كه موجودات به هدايت تكوينى خدا هر يك به سوى آن سير مى كند منتهى به خدا دانسته و همه را مستند به تقدير خداى عزيز عليم مى داند.
و از اين قبيل آيات بسيار است كه خصوصيات اعمال موجودات و حدود آنها و همچنين غاياتى را كه موجودات به هدايت تكوينى خدا هر يك به سوى آن سير مى كند منتهى به خدا دانسته و همه را مستند به تقدير خداى عزيز عليم مى داند.
پس جوهره ذات مستند به خلقت الهى و حدود وجودى آنها و تحولات و غاياتى كه در مسير وجودى خود دارند همه منتهى به تقدير خدا و مربوط به كيفيت و خصوصيتى است كه در خلقت هر يك از آنها است . در اين ميان آيات ديگرى نيز هست كه مى رساند اجزاى عالم همه به هم متصل و مربوطند و اتصال آن اجزا به حدى است كه همه را به صورت يك موجود در آورده ، و نظام واحدى در آن حكم فرما است . حكما همين اتصال را بصورت برهان داده و آن را «''' برهان اتصال تدبير '''» ناميده اند.
 
پس جوهره ذات مستند به خلقت الهى و حدود وجودى آنها و تحولات و غاياتى كه در مسير وجودى خود دارند همه منتهى به تقدير خدا و مربوط به كيفيت و خصوصيتى است كه در خلقت هر يك از آنها است.  
 
در اين ميان آيات ديگرى نيز هست كه مى رساند اجزاى عالم همه به هم متصل و مربوطند و اتصال آن اجزا به حدى است كه همه را به صورت يك موجود در آورده ، و نظام واحدى در آن حكم فرما است. حكما همين اتصال را بصورت برهان داده و آن را «برهان اتصال تدبير» ناميده اند.
<span id='link210'><span>
<span id='link210'><span>
==دو اشكال بى اساس بر عموميت خلقت . ==
 
اين بود آن چيزى كه با دقت در قرآن كريم به دست مى آيد، البته در اين ميان جهات ديگرى نيز هست كه نبايد آنرا از نظر دور داشت و از آن غفلت كرد.
اين بود آن چيزى كه با دقت در قرآن كريم به دست مى آيد، البته در اين ميان جهات ديگرى نيز هست كه نبايد آن را از نظر دور داشت و از آن غفلت كرد.
اول اينكه در اين عالمى كه گفتيم تمامى اجزاى آن و آثار و افعال آن اجزا، همه مخلوق خدايند بعضى از آثار و افعال هست كه نمى توانيم بگوييم آنها را هم خداوند به وجود آورده ، مانند انواع ظلمها و فجورى كه عقل شرم دارد از اينكه آنها را به ساحت قدس و كبرياى خداوند نسبت دهد. قرآن كريم هم در آيات بسيارى ساحت او را از هر ظلم و هر عمل بدى منزه دانسته از آن جمله مى فرمايد: «''' و ما ربك بظلام للعبيد '''» و نيز مى فرمايد: «''' قل ان الله لا يامر بالفحشاء '''» با اين حال چطور ميتوان قائل به عموميت خلقت شد؟ عده اى از علما در جواب از اين اشكال اصل اشكال را قبول كرده و گفته اند: چارهاى جز اين نيست كه آيه شريفه مورد بحث و آيات ديگر دال بر عموميت خلقت را به اين مخصص عقلى و قرآنى تخصيص زد و گفت كه «''' همه موجودات و افعال و آثار آنها مخلوق خدا است مگر افعال انسان كه مخلوق خود او است '''» .
 
يك اشكال و محذور ديگرى در مخلوق خدا بودن افعال انسان كرده اند، و آن اين است كه لازم مى آيد انسان در كارهاى خودش اختيار نداشته باشد، و اين همان جبرى است كه مستلزم بطلان نظام امر و نهى ، اطاعت و معصيت ، ثواب و عقاب و فرستادن انبيا و آمدن كتابهاى آسمانى و تشريع شرايع است .
اول اينكه در اين عالمى كه گفتيم تمامى اجزاى آن و آثار و افعال آن اجزا، همه مخلوق خدايند بعضى از آثار و افعال هست كه نمى توانيم بگوييم آنها را هم خداوند به وجود آورده ، مانند انواع ظلمها و فجورى كه عقل شرم دارد از اينكه آنها را به ساحت قدس و كبرياى خداوند نسبت دهد.  
 
قرآن كريم هم در آيات بسيارى ساحت او را از هر ظلم و هر عمل بدى منزه دانسته از آن جمله مى فرمايد: «و ما ربك بظلام للعبيد». و نيز مى فرمايد: «قل ان الله لا يامر بالفحشاء». با اين حال چطور ميتوان قائل به عموميت خلقت شد؟  
 
عده اى از علما در جواب از اين اشكال اصل اشكال را قبول كرده و گفته اند: چاره اى جز اين نيست كه آيه شريفه مورد بحث و آيات ديگر دال بر عموميت خلقت را به اين مخصص عقلى و قرآنى تخصيص زد و گفت كه «همه موجودات و افعال و آثار آنها مخلوق خدا است مگر افعال انسان كه مخلوق خود او است».
 
يك اشكال و محذور ديگرى در مخلوق خدا بودن افعال انسان كرده اند، و آن اين است كه لازم مى آيد انسان در كارهاى خودش اختيار نداشته باشد، و اين همان جبرى است كه مستلزم بطلان نظام امر و نهى ، اطاعت و معصيت ، ثواب و عقاب و فرستادن انبيا و آمدن كتابهاى آسمانى و تشريع شرايع است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۰۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۰۹ </center>
اين اشكال و جوابى است كه عده اى از علما در ذيل آيه ايراد كرده اند، و غفلت ورزيده اند از اينكه در بحث خود بين امور حقيقى و واقعياتى كه وجود و تحقق به خود مى گيرند و بين امور اعتبارى كه ثبوت واقعى ندارند و انسان از روى اضطرار و احتياج به زندگى اجتماعى ناچار شده است آنها را تصور يا تصديق نموده و معتبر بشمارد فرق بگذارند، از اين رو ميان جهات وجودى و عدمى اشيا خلط كرده اند. و ما در بحثى كه در جلد اول اين كتاب راجع به جبر و تفويض گذرانديم تا اندازهاى اين مطلب را روشن ساختيم .
اين اشكال و جوابى است كه عده اى از علما در ذيل آيه ايراد كرده اند، و غفلت ورزيده اند از اينكه در بحث خود بين امور حقيقى و واقعياتى كه وجود و تحقق به خود مى گيرند و بين امور اعتبارى كه ثبوت واقعى ندارند و انسان از روى اضطرار و احتياج به زندگى اجتماعى ناچار شده است آنها را تصور يا تصديق نموده و معتبر بشمارد فرق بگذارند، از اين رو ميان جهات وجودى و عدمى اشيا خلط كرده اند.  
 
و ما در بحثى كه در جلد اول اين كتاب راجع به جبر و تفويض گذرانديم، تا اندازه اى اين مطلب را روشن ساختيم.
<span id='link211'><span>
<span id='link211'><span>
==خلقت و حسن ، متلازمند و هر چيزى ذاتا و به لحاظ اينكه آفريننده خدا است ، نيكو است . ==
==خلقت و حسن ، متلازمند و هر چيزى ذاتا و به لحاظ اينكه آفريننده خدا است ، نيكو است . ==
آنچه مناسب است در اينجا در جواب آن دو اشكال بگوييم اين است كه ظاهر جمله «''' و الله خالق كل شى ء '''» اين است كه خلقت پروردگار عموميت داشته و هر چيزى را كه اسم شى ء بر آن صادق است شامل مى شود. از طرفى هم ظاهر جمله «''' الذى احسن كل شى ء '''» خلقه اين است كه خوبى و حسن در تمامى مخلوقات وجود دارد. پس ، از مجموع اين دو آيه استفاده مى شود كه جز خدا هر چيزى كه بتوان او را «''' شى ء '''» ناميد مخلوق خدا است ، و هر چيزى كه مخلوق خدا است متصف به حسن هست ، و خلقت و حسن دو امر متلازم در وجودند. هر چيزى از جهت اينكه مخلوق خدا است در حقيقت به تمام واقعيت خارجيش داراى حسن است ، و اگر بدى و قبحى بر او عارض شود از جهت نسبتها و اضافات و امور ديگرى است كه خارج از ذات او است و ربطى به واقعيت و وجود حقيقيش كه منسوب به خداى سبحان است ندارد.
آنچه مناسب است در اينجا در جواب آن دو اشكال بگوييم اين است كه ظاهر جمله «''' و الله خالق كل شى ء '''» اين است كه خلقت پروردگار عموميت داشته و هر چيزى را كه اسم شى ء بر آن صادق است شامل مى شود. از طرفى هم ظاهر جمله «''' الذى احسن كل شى ء '''» خلقه اين است كه خوبى و حسن در تمامى مخلوقات وجود دارد. پس ، از مجموع اين دو آيه استفاده مى شود كه جز خدا هر چيزى كه بتوان او را «''' شى ء '''» ناميد مخلوق خدا است ، و هر چيزى كه مخلوق خدا است متصف به حسن هست ، و خلقت و حسن دو امر متلازم در وجودند. هر چيزى از جهت اينكه مخلوق خدا است در حقيقت به تمام واقعيت خارجيش داراى حسن است ، و اگر بدى و قبحى بر او عارض شود از جهت نسبتها و اضافات و امور ديگرى است كه خارج از ذات او است و ربطى به واقعيت و وجود حقيقيش كه منسوب به خداى سبحان است ندارد.
۱۶٬۸۸۰

ویرایش