گمنام

تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۳۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۵: خط ۵:


<span id='link198'><span>
<span id='link198'><span>
==اشكال سوم و پاسخ آن . ==
اشكال سومى كه در اينجا شده اين است كه : سوره انعام در باره احتجاج عليه مشركين نازل شده ، و همه آيات احتجاجى آن راجع به توحيد و تمامى خطابهاى آن متوجه مشركين است.
اشكال سومى كه در اينجا شده اين است كه : سوره انعام در باره احتجاج عليه مشركين نازل شده ، و همه آيات احتجاجى آن راجع به توحيد و تمامى خطابهاى آن متوجه مشركين است .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۸۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۸۰ </center>
و با اين حال هيچ مجوزى براى اينكه ضمير در جمله «''' اذ قالوا '''» را به يهود برگردانيم نيست بلكه متعين اين است كه ضمير در اين جمله را مانند همه آيات سوره ، مربوط به مشركين بدانيم ، چون در اين سوره در هيچ موردى صحبت از يهود به ميان نيامده تا اين آيه مورد دومى آن باشد. آرى ، اگر روايت صحيحى و يا دليل عقلى محكمى در بين بود ممكن بود بگوييم سياقى كه همه آيات سوره را تا اينجا و بلكه تا آخر سوره به هم مرتبط مى سازد در اينجا قطع شده است . و ليكن نه چنين روايتى در بين هست و نه چنان دليل عقلى ، پس بهتر اين است كه جمله «''' يجعلونه ... '''» را با يا، و به صيغه غيبت قرائت نموده و بگوييم : آيه شريفه خطاب به مشركين كرده و به ايشان مى گويد كه يهود با تورات معامله كاغذ پاره كردند. و اين اشكال را كه مشركين تورات را كتاب آسمانى نمى دانستند پس چگونه قرآن با تورات محاجه كرده ؟ بعضى جواب داده اند كه در صحت احتجاج با تورات عليه ايشان همين مقدار كافى است كه بدانند يهود پيرو توراتى است كه بر مردى به نام موسى بن عمران نازل شده است .
و با اين حال هيچ مجوزى براى اينكه ضمير در جمله «اذ قالوا» را به يهود برگردانيم نيست بلكه متعين اين است كه ضمير در اين جمله را مانند همه آيات سوره ، مربوط به مشركين بدانيم ، چون در اين سوره در هيچ موردى صحبت از يهود به ميان نيامده تا اين آيه مورد دومى آن باشد.  
جواب اين اشكال اين است كه : گر چه سياق سوره تا قبل از آيات مورد بحث سياق احتجاج عليه مشركين است ، و ليكن اين احتجاج به خاطر اشخاص مشركين نيست چون به طور كلى بيانات و احتجاجات قرآن اعتنايى به اشخاص ندارد، بلكه صفات و اعمال زشت آنان را ملاك قرار مى دهد. مثلا اگر در آيات قبل از چند آيه مورد بحث عليه مشركين احتجاج مى كرد براى اين نبود كه غرض خاصى با مشركين يعنى با فلان و پسر فلان داشته ، بلكه براى اين بود كه مشركين از خضوع در برابر حق استكبار داشته و اصول دعوت انبيا را كه توحيد و نبوت و معاد است انكار مى كردند، پس احتجاج عليه مشركين احتجاج عليه هر كسى است كه منكر اين حقايق يا بعضى از آن باشد، با اين حال چه مانعى دارد كه در آيات مورد بحث به لغزشهاى يهود كه برگشت آن به انكار نبوت و نزول كتاب است بپردازد. درست است كه يهود غير از مشركين اند و ليكن رفتارشان رفتار همانها بوده بلكه احتمال قوى مى رود كه كارشكنى و خردهگيريهاى مشركين و بت پرستان هم از تلقينات سوء همان يهوديهاى مجاورشان بوده باشد، چون در بعضى از آثار آمده كه مشركين با يهوديها در باره رسول خدا مشورتها داشته و از طرف مشركين اشخاصى به همين منظور به نزد يهوديها مى رفتند.
 
از اين هم كه بگذريم بطورى كه بعدا توضيح خواهيم داد جمله «''' و علمتم ما لم تعلموا انتم و لا آباؤ كم '''» به هيچ وجه ممكن نيست خطاب به مشركين و غير يهود باشد، همچنانكه اين احتمال در جمله «''' قل من انزل الكتاب الذى جاء به موسى نورا و هدى للناس '''» درست نبود. و اينكه در پاسخ اين اشكال گفتند (( مشركين عرب مى دانستند كه يهود اصحاب تورات موسى (عليهالسلام ) هستند )) كافى و قانع كننده نيست ،
آرى، اگر روايت صحيحى و يا دليل عقلى محكمى در بين بود ممكن بود بگوييم سياقى كه همه آيات سوره را تا اينجا و بلكه تا آخر سوره به هم مرتبط مى سازد در اينجا قطع شده است . و ليكن نه چنين روايتى در بين هست و نه چنان دليل عقلى.
 
پس بهتر اين است كه جمله «يجعلونه...» را با يا، و به صيغه غيبت قرائت نموده و بگوييم: آيه شريفه خطاب به مشركين كرده و به ايشان مى گويد كه يهود با تورات معامله كاغذ پاره كردند. و اين اشكال را كه مشركين تورات را كتاب آسمانى نمى دانستند پس چگونه قرآن با تورات محاجه كرده ؟ بعضى جواب داده اند كه در صحت احتجاج با تورات عليه ايشان همين مقدار كافى است كه بدانند يهود پيرو توراتى است كه بر مردى به نام موسى بن عمران نازل شده است.
 
جواب اين اشكال اين است كه : گر چه سياق سوره تا قبل از آيات مورد بحث سياق احتجاج عليه مشركين است ، و ليكن اين احتجاج به خاطر اشخاص مشركين نيست چون به طور كلى بيانات و احتجاجات قرآن اعتنايى به اشخاص ندارد، بلكه صفات و اعمال زشت آنان را ملاك قرار مى دهد.  
 
مثلا اگر در آيات قبل از چند آيه مورد بحث عليه مشركين احتجاج مى كرد براى اين نبود كه غرض خاصى با مشركين يعنى با فلان و پسر فلان داشته ، بلكه براى اين بود كه مشركين از خضوع در برابر حق استكبار داشته و اصول دعوت انبيا را كه توحيد و نبوت و معاد است انكار مى كردند، پس احتجاج عليه مشركين احتجاج عليه هر كسى است كه منكر اين حقايق يا بعضى از آن باشد، با اين حال چه مانعى دارد كه در آيات مورد بحث به لغزشهاى يهود كه برگشت آن به انكار نبوت و نزول كتاب است بپردازد.  
 
درست است كه يهود غير از مشركين اند و ليكن رفتارشان رفتار همانها بوده بلكه احتمال قوى مى رود كه كارشكنى و خردهگيريهاى مشركين و بت پرستان هم از تلقينات سوء همان يهوديهاى مجاورشان بوده باشد، چون در بعضى از آثار آمده كه مشركين با يهوديها در باره رسول خدا مشورتها داشته و از طرف مشركين اشخاصى به همين منظور به نزد يهوديها مى رفتند.
 
از اين هم كه بگذريم بطورى كه بعدا توضيح خواهيم داد جمله «و علمتم ما لم تعلموا انتم و لا آباؤكم» به هيچ وجه ممكن نيست خطاب به مشركين و غير يهود باشد، همچنان كه اين احتمال در جمله «قل من انزل الكتاب الذى جاء به موسى نورا و هدى للناس» درست نبود. و اينكه در پاسخ اين اشكال گفتند: «مشركان عرب مى دانستند كه يهود اصحاب تورات موسى (عليه السلام) هستند» كافى و قانع كننده نيست،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۸۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۸۱ </center>
براى اينكه صرف اينكه چنين علمى را دارند مصحح اين نيست كه خداوند عليه آنان به نزول تورات احتجاج كند، تا چه رسد به اينكه در وسط دعوا نرخ طى كرده و تورات را نور و هدايت مردم معرفى نمايد. آرى ، يك اعتقاد به نزول تورات از ناحيه خدا داريم و يك علم به اينكه يهوديها چنين ادعايى دارند، از اين دو آن كه مصحح خطاب و اتكاى در احتجاج است اولى است نه دومى .
براى اينكه صرف اينكه چنين علمى را دارند مصحح اين نيست كه خداوند عليه آنان به نزول تورات احتجاج كند، تا چه رسد به اينكه در وسط دعوا نرخ طى كرده و تورات را نور و هدايت مردم معرفى نمايد.  
و اما قرائت «''' يجعلونه '''» به صيغه غيبت وجه آن همين است كه بگوييم در آيه شريفه التفات بكار رفته ، چون در اين صورت خطاب به يهود بودن جمله «''' من انزل الكتاب '''» و جمله «''' و علمتم '''» به حال خود باقى مانده و رفع اشكال مى شود.
 
آرى، يك اعتقاد به نزول تورات از ناحيه خدا داريم و يك علم به اينكه يهوديها چنين ادعايى دارند، از اين دو آن كه مصحح خطاب و اتكاى در احتجاج است اولى است نه دومى.
 
و اما قرائت «يجعلونه» به صيغه غيبت وجه آن همين است كه بگوييم در آيه شريفه التفات به كار رفته، چون در اين صورت خطاب به يهود بودن جمله «من انزل الكتاب» و جمله «و علمتم» به حال خود باقى مانده و رفع اشكال مى شود.
 
بعضى از مفسرين در اين صدد برآمده اند كه بنا بر هر دو قرائت خطاب را متوجه به مشركين بگيرند، به اين بيان كه آيه شريفه در ضمن اين سوره در مكه و به صيغه غيبت نازل شده همچنانكه ابن كثير و ابو عمرو اينطور قرائت كرده اند.
بعضى از مفسرين در اين صدد برآمده اند كه بنا بر هر دو قرائت خطاب را متوجه به مشركين بگيرند، به اين بيان كه آيه شريفه در ضمن اين سوره در مكه و به صيغه غيبت نازل شده همچنانكه ابن كثير و ابو عمرو اينطور قرائت كرده اند.
مردم مكه در عين اينكه بعيد مى دانستند كه خداوند بشرى را همكلام و مخاطب خود قرار دهد، اين معنا را اقرار داشتند كه تورات يهوديها كتابى است آسمانى ، و همواره اشخاصى را هم به عنوان سفارت نزد علماى يهود مى فرستادند، و ايشان را عالم به آثار و اخبار انبيا مى دانستند. و به همين جهت خداى تعالى به پيغمبر خود مى فرمايد: به اين مشركين كه خدا را آنطور كه بايد نشناخته و از در نادانى مى گويند خداوند بر هيچ بشرى چيزى نازل نكرده بگو چه كسى آن كتاب (تورات ) را كه موسى آورد نازل كرده و آنرا نور قرار داده و به وسيله آن ظلمت كفر و شرك را كه بنى اسرائيل از قبطيان مصرى ارث برده بودند از بين برده و نيز آن را مايه هدايت مردم قرار داده و يهود نخست به وسيله آن هدايت شده اند؟ گر چه بعدا در اثر پيروى هواى نفس آن هدايت را از دست داده احكام و شرايع آن را از ياد بردند، و تورات را كاغذ پارهاى پنداشته هر كدام از احكامش را كه موافق با ميل و اغراضشان بود اظهار داشتند و ما بقى را كتمان و پنهان نمودند.
 
مفسر نامبرده سپس مى گويد: از ظواهر امر چنين برمى آيد كه همانطورى كه گفتيم آيه نخست به همان بيانى كه گذشت به صيغه غيبت نازل شده و به همين نحو در مكه و مدينه قرائت مى شده ، تا آنكه عده اى از علماى يهود در مقام شهادت به حقانيت اسلام و اينكه تورات هم بشارت به آمدن آن داده آن بشارتها و همچنين حكم رجم را كتمان كردند، و عده اى ديگر در مقام مبارزه با اسلام همان حرفى را كه مشركين مكه قبلا زده بودند تكرار كرده و گفتند: «''' خداوند بر هيچ بشرى چيزى نازل نكرده '''» در اينجا بوده كه رسول خدا آيه را براى يهوديها بطور خطاب «''' تجعلونه '''» قرائت فرمودند و در عين حال قرائت اولى را هم نسخ نكردند. اين احتمالى است كه ما در باره اختلاف قرائت در كلمه «''' يجعلونه '''» مى دهيم ، و رواياتى هم بر طبق آن هست ، اگر صحيح بوده باشد.
مردم مكه در عين اينكه بعيد مى دانستند كه خداوند بشرى را همكلام و مخاطب خود قرار دهد، اين معنا را اقرار داشتند كه تورات يهوديها كتابى است آسمانى ، و همواره اشخاصى را هم به عنوان سفارت نزد علماى يهود مى فرستادند، و ايشان را عالم به آثار و اخبار انبيا مى دانستند.  
در صورتى كه اين احتمال صحيح باشد تفسير آيه به هر دو قرائت درست درمى آيد، و تمامى اشكالاتى كه مفسرين را مشغول خود كرده حل مى شود.
 
و ليكن اين تفسير اشكال خطاب به اهل مكه را با اينكه منكر وحى بودند حل نمى كند، و همچنين اشكال خطاب به مشركين را به جمله «''' و علمتم ما لم تعلموا انتم و لا آباؤ كم '''» و همچنين اشكال اختصاص جمله «''' نورا و هدى '''» به يهود، و اشكال اينكه چگونه ممكن است يهود بر خلاف اصول عقايد خود وحى را انكار كنند. چون جواب دادن از اين اشكالات به اينكه يهوديها در مدينه گفتند خداوند بر هيچ بشرى چيزى نازل نكرده در حقيقت گريختن از اشكال است به ملزم شدن آن .
و به همين جهت خداى تعالى به پيغمبر خود مى فرمايد: به اين مشركين كه خدا را آن طور كه بايد نشناخته و از در نادانى مى گويند خداوند بر هيچ بشرى چيزى نازل نكرده بگو چه كسى آن كتاب (تورات) را كه موسى آورد نازل كرده و آن را نور قرار داده و به وسيله آن ظلمت كفر و شرك را كه بنى اسرائيل از قبطيان مصرى ارث برده بودند از بين برده و نيز آن را مايه هدايت مردم قرار داده و يهود نخست به وسيله آن هدايت شده اند؟ گرچه بعدا در اثر پيروى هواى نفس آن هدايت را از دست داده احكام و شرايع آن را از ياد بردند، و تورات را كاغذ پاره اى پنداشته هر كدام از احكامش را كه موافق با ميل و اغراضشان بود اظهار داشتند و ما بقى را كتمان و پنهان نمودند.
و اينكه گفت «''' در اينجا بود كه رسول خدا آيه را به صيغه خطاب براى يهود قرائت فرمود '''» صرفنظر از اينكه هيچ دليلى براى آن در دست نيست ، از او مى پرسيم آيا اين قرائت به يك وحى ديگرى غير از وحى در مكه بود يا به همان وحى بود، اگر به وحى ديگرى بوده كه ربطى به اين سوره ندارد، ما فعلا آيهاى را تفسير مى كنيم كه در ضمن ساير آيات اين سوره در مكه نازل شده ، و اگر به وحى ديگرى نبوده و اصلا از باب وحى نبوده بلكه بدون آمدن جبرئيل به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) تلقين شده در اين صورت جمله مورد بحث ، آيه قرآنى نبوده و قرائتش هم قرائت نخواهد بود، و اگر مقصودش اين است كه خداى تعالى به وسيله اى غير از وسيله وحى به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فهمانيد كه جمله «''' يجعلونه '''» را هم ممكن است به صيغه غيبت خواند و هم به صيغه حضور و خلاصه هم اين قرائت درست است و هم آن قرائت ، همچنانكه بعضى قائلند به اينكه تمامى قرائتها منتهى به خود رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و يا به قرائتى مى شود كه رسول خدا آنرا شنيده و صحه گذارده . در اين صورت تمامى اشكالات قبلى را ملتزم شده است .
 
البته اين را هم بايد دانست كه همه اين اشكالها وقتى است كه آيه شريفه در مكه نازل شده باشد، و اما بنا به بعضى از روايات ، كه نزول آن را در مدينه دانسته بيشتر آن اشكالها اصلا متوجه نمى شود.
مفسر نامبرده سپس مى گويد: از ظواهر امر چنين برمى آيد كه همانطورى كه گفتيم آيه نخست به همان بيانى كه گذشت به صيغه غيبت نازل شده و به همين نحو در مكه و مدينه قرائت مى شده ، تا آنكه عده اى از علماى يهود در مقام شهادت به حقانيت اسلام و اينكه تورات هم بشارت به آمدن آن داده آن بشارتها و همچنين حكم رجم را كتمان كردند، و عده اى ديگر در مقام مبارزه با اسلام همان حرفى را كه مشركين مكه قبلا زده بودند تكرار كرده و گفتند: «خداوند بر هيچ بشرى چيزى نازل نكرده»، در اينجا بوده كه رسول خدا آيه را براى يهوديها بطور خطاب «تجعلونه» قرائت فرمودند و در عين حال قرائت اولى را هم نسخ نكردند.  
 
اين احتمالى است كه ما در باره اختلاف قرائت در كلمه «يجعلونه» مى دهيم ، و رواياتى هم بر طبق آن هست، اگر صحيح بوده باشد.
 
در صورتى كه اين احتمال صحيح باشد تفسير آيه به هر دو قرائت درست در مى آيد، و تمامى اشكالاتى كه مفسرين را مشغول خود كرده حل مى شود.
 
وليكن اين تفسير اشكال خطاب به اهل مكه را با اينكه منكر وحى بودند حل نمى كند، و همچنين اشكال خطاب به مشركين را به جمله «و علمتم ما لم تعلموا انتم و لا آباؤكم» و همچنين اشكال اختصاص جمله «نورا و هدى» به يهود، و اشكال اينكه چگونه ممكن است يهود بر خلاف اصول عقايد خود وحى را انكار كنند. چون جواب دادن از اين اشكالات به اينكه يهوديها در مدينه گفتند خداوند بر هيچ بشرى چيزى نازل نكرده در حقيقت گريختن از اشكال است به ملزم شدن آن.
 
و اينكه گفت «در اينجا بود كه رسول خدا آيه را به صيغه خطاب براى يهود قرائت فرمود»، صرف نظر از اين كه هيچ دليلى براى آن در دست نيست ، از او مى پرسيم آيا اين قرائت به يك وحى ديگرى غير از وحى در مكه بود يا به همان وحى بود، اگر به وحى ديگرى بوده كه ربطى به اين سوره ندارد، ما فعلا آيه اى را تفسير مى كنيم كه در ضمن ساير آيات اين سوره در مكه نازل شده ، و اگر به وحى ديگرى نبوده و اصلا از باب وحى نبوده بلكه بدون آمدن جبرئيل به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تلقين شده در اين صورت جمله مورد بحث ، آيه قرآنى نبوده و قرائتش هم قرائت نخواهد بود.
 
و اگر مقصودش اين است كه خداى تعالى به وسيله اى غير از وسيله وحى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فهمانيد كه جمله «يجعلونه» را هم ممكن است به صيغه غيبت خواند و هم به صيغه حضور و خلاصه هم اين قرائت درست است و هم آن قرائت ، همچنان كه بعضى قائلند به اينكه تمامى قرائتها منتهى به خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و يا به قرائتى مى شود كه رسول خدا آنرا شنيده و صحه گذارده. در اين صورت تمامى اشكالات قبلى را ملتزم شده است.
 
البته اين را هم بايد دانست كه همه اين اشكالها وقتى است كه آيه شريفه در مكه نازل شده باشد، و اما بنا به بعضى از روايات ، كه نزول آن را در مدينه دانسته بيشتر آن اشكال ها اصلا متوجه نمى شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۸۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۸۳ </center>
وَ عُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُوا أَنتُمْ وَ لا ءَابَاؤُكُمْ
«'''وَ عُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُوا أَنتُمْ وَ لا ءَابَاؤُكُمْ'''»:
مراد از اين علمى كه مى فرمايد: «''' آموختيد چيزى را كه نه خودتان مى دانستيد و نه پدرانتان '''» علم عادى نيست ، براى اينكه سياق كلام ، سياق احتجاج و استدلال بر مدعى است . مدعا اين بود كه از لوازم الوهيت پروردگار يكى اين است كه انسان را به سوى سعادتش رهبرى كند، و براى حصول اين غرض ، انبيايى برگزيده وحى و كتابى به سوى ايشان بفرستد، و اين مدعا هيچ ربطى به علم عادى به خير و شر زندگى و آن علمى كه آدمى مجهز به وسايل تحصيل آن از حس و خيال و عقل هست ، ندارد.
 
و نيز مقصود از اين جمله اين نيست كه : «''' خداوند علم به چيزهايى را به شما افاضه فرموده كه شما از ناحيه خود علم به آن نداشتيد '''» همچنانكه مقصود از آيه «''' و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة '''» و آيه «''' الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم '''» بيان چنان معنايى است ، چون سياق جمله مورد بحث همانطورى كه گفته شد با چنين معنايى سازگار نيست .
مراد از اين علمى كه مى فرمايد: «آموختيد چيزى را كه نه خودتان مى دانستيد و نه پدرانتان» علم عادى نيست ، براى اينكه سياق كلام ، سياق احتجاج و استدلال بر مدعى است. مدعا اين بود كه از لوازم الوهيت پروردگار يكى اين است كه انسان را به سوى سعادتش رهبرى كند، و براى حصول اين غرض، انبيايى برگزيده وحى و كتابى به سوى ايشان بفرستد، و اين مدعا هيچ ربطى به علم عادى به خير و شر زندگى و آن علمى كه آدمى مجهز به وسايل تحصيل آن از حس و خيال و عقل هست، ندارد.
لاجرم مراد از تعليم چيزى است كه انسان به خودى خود با وسايلى كه مجهز به آن است نمى تواند به آن علم پيدا كند، و اين همان حقايقى است كه خداوند به انبيا و حاملين وحى خود وحى مى كند، حال چه به وسيله كتاب و چه بدون آن .
 
از اينجا به خوبى معلوم مى شود كه مخاطبين به اين كلام مشركين نبوده اند. براى اينكه مشركين علم به چنين حقايقى را نداشتند، چون با انبيا و معارف و شرايع آنان سر و كارى نداشتند، اگر هم از نياكان خود چيزى از عقايد و يا سنن ديگرى از آثار انبيا را به ارث برده بودند، اعتراف به آن نداشتند، يعنى معترف نبودند به اينكه فلان سنت گر چه به چندين واسطه باشد به وسيله پيغمبرى از پيغمبران بر بشر عرضه شده و از نياكان آنان به ايشان ارث رسيده ، چنين اعترافى نداشتند تا احتجاج عليه آنان تمام و صحيح بوده باشد، مشركين بطورى كه خود پروردگار در امثال آيه «''' و قال الذين لا يعلمون لو لا يكلمنا الله '''» وصفشان كرده ، مردمى جاهل بوده اند.
و نيز مقصود از اين جمله اين نيست كه: «خداوند علم به چيزهايى را به شما افاضه فرموده كه شما از ناحيه خود علم به آن نداشتيد»، همچنان كه مقصود از آيه «و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة»، و آيه «الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم»، بيان چنان معنايى است ، چون سياق جمله مورد بحث همانطورى كه گفته شد با چنين معنايى سازگار نيست.
 
لاجرم مراد از تعليم چيزى است كه انسان به خودى خود با وسايلى كه مجهز به آن است نمى تواند به آن علم پيدا كند، و اين همان حقايقى است كه خداوند به انبيا و حاملين وحى خود وحى مى كند، حال چه به وسيله كتاب و چه بدون آن.
 
از اينجا به خوبى معلوم مى شود كه مخاطبين به اين كلام مشركين نبوده اند. براى اينكه مشركين علم به چنين حقايقى را نداشتند، چون با انبيا و معارف و شرايع آنان سر و كارى نداشتند، اگر هم از نياكان خود چيزى از عقايد و يا سنن ديگرى از آثار انبيا را به ارث برده بودند، اعتراف به آن نداشتند، يعنى معترف نبودند به اينكه فلان سنت گر چه به چندين واسطه باشد به وسيله پيغمبرى از پيغمبران بر بشر عرضه شده و از نياكان آنان به ايشان ارث رسيده ، چنين اعترافى نداشتند تا احتجاج عليه آنان تمام و صحيح بوده باشد، مشركين بطورى كه خود پروردگار در امثال آيه «و قال الذين لا يعلمون لو لا يكلمنا الله» وصفشان كرده ، مردمى جاهل بوده اند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۸۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۸۴ </center>
پس قطعا خطاب متوجه به غير مشركين است ، اما نه به مسلمين . براى اينكه اولا سياق آيه همانطورى كه گفته شد سياق احتجاج است ، و اگر خطاب در اين جمله متوجه مسلمين باشد بايد بگوييم كه خداوند در وسط آياتى كه راجع به احتجاج با مشركين است ناگهان و بدون اينكه نكته اى در كار باشد كلام را قطع كرده و متوجه مسلمين ساخته است .
پس قطعا خطاب متوجه به غير مشركين است ، اما نه به مسلمين . براى اينكه اولا سياق آيه همانطورى كه گفته شد سياق احتجاج است ، و اگر خطاب در اين جمله متوجه مسلمين باشد بايد بگوييم كه خداوند در وسط آياتى كه راجع به احتجاج با مشركين است ناگهان و بدون اينكه نكته اى در كار باشد كلام را قطع كرده و متوجه مسلمين ساخته است.
 
و ثانيا عدول كردن از خطاب به اشخاصى ، به خطاب به اشخاص ديگر بودن وجود قرينه از فصاحت و بلاغت به دور است ، براى اينكه اينطور حرف زدن باعث اشتباه شنونده است ، پس بطور مسلم خطاب در جمله مورد بحث نه متوجه مشركين است و نه متوجه مسلمين ، و مخاطبين آن همان يهوديهايى هستند كه مخاطب به خطاب صدر آيه نيز بودند.
و ثانيا عدول كردن از خطاب به اشخاصى ، به خطاب به اشخاص ديگر بودن وجود قرينه از فصاحت و بلاغت به دور است ، براى اينكه اينطور حرف زدن باعث اشتباه شنونده است ، پس بطور مسلم خطاب در جمله مورد بحث نه متوجه مشركين است و نه متوجه مسلمين ، و مخاطبين آن همان يهوديهايى هستند كه مخاطب به خطاب صدر آيه نيز بودند.
آرى ، از آنجايى كه يهوديها از باب عناد و فتنهانگيزى گفته بودند: «''' خداوند بر هيچ بشرى چيزى نازل نكرده '''» اينك در جمله مورد بحث به دو طريق احتجاج مى كند: يكى طريق نقض ، و آن اين است كه اگر خداوند بر هيچ بشرى كتاب و وحيى نفرستاده پس تورات موسى (عليهالسلام ) چيست ؟ آنگاه در اينجا اضافه كرده است كه شما از تورات آنچه را كه راجع به بشارت آمدن خاتم انبيا (صلى الله عليه وآله و سلم ) است پنهان داشته و كتمان كرده ايد.
 
دوم از اين طريق كه شما مردمى ناسپاس و نمك نشناس هستيد، اگر خداوند بر هيچ بشرى وحى و كتابى نفرستاده پس اين همه معارف و شرايع كه در بين شما است از كجا آمده ؟ با اينكه درك اينگونه معارف نه در وسع شما است و نه در وسع پدران شما بود تا شما از ايشان ارث ببريد، كجا پدران شما مى توانستند به خودى خود به معارف الهى و اخلاقيات فاضله و شرايع و قوانينى كه حافظ نظم اجتماع و خاتمه دهنده به تعصب و كينه هاى بشرى است دست يابند، و از پيش خود چنين معارفى را درك كنند؟ گو اينكه عقل بشر اگر در مقام كسب معارف برآيد مى تواند به پاره اى از كليات معارف الهى از قبيل توحيد، نبوت و معاد و پاره اى از اخلاقيات دست يابد، و ليكن صرف پى بردن و درك كردن اين حقايق بشر را از نتايج آن برخوردار نمى كند، و جامعه بشريت را به سعادت انسانيش نمى رساند.
آرى، از آنجايى كه يهوديها از باب عناد و فتنهانگيزى گفته بودند: «خداوند بر هيچ بشرى چيزى نازل نكرده» اينك در جمله مورد بحث به دو طريق احتجاج مى كند: يكى طريق نقض، و آن اين است كه اگر خداوند بر هيچ بشرى كتاب و وحيى نفرستاده پس تورات موسى (عليه السلام) چيست؟ آنگاه در اينجا اضافه كرده است كه شما از تورات آنچه را كه راجع به بشارت آمدن خاتم انبيا (صلى الله عليه و آله و سلم) است پنهان داشته و كتمان كرده ايد.
آرى ، دانستن هر حقيقتى غير از عمل كردن به آن و استقرار دادن آن در اجتماع است ، كجا علاقه به تمتع از لذائذ مادى و استخدام هر وسيله اى براى رسيدن به عالى ترين مشتهيات نفس مجالى براى بشر باقى مى گذارد كه در گنجينه هاى معارفى كه در فطرت او نهفته است كنجكاوى نموده و زندگى خود را بر اساس آن معارف بنا كند؟ مخصوصا اگر اين علاقه به ماديات عمومى و همگانى باشد، و خلاصه جامعه جامعه اى مادى بوده باشد كه در اين صورت فضائل انسانيت از آن اجتماع رخت بربسته و فضايل موروثى از نياكان نيز يكى پس از ديگرى به دست فراموشى سپرده مى شود، تا آنجا كه جامعه به صورت يك جامعه حيوانى به تمام معنا درمى آيد.
 
دوم از اين طريق كه شما مردمى ناسپاس و نمك نشناس هستيد، اگر خداوند بر هيچ بشرى وحى و كتابى نفرستاده پس اين همه معارف و شرايع كه در بين شما است از كجا آمده ؟ با اينكه درك اينگونه معارف نه در وسع شما است و نه در وسع پدران شما بود تا شما از ايشان ارث ببريد، كجا پدران شما مى توانستند به خودى خود به معارف الهى و اخلاقيات فاضله و شرايع و قوانينى كه حافظ نظم اجتماع و خاتمه دهنده به تعصب و كينه هاى بشرى است دست يابند، و از پيش خود چنين معارفى را درك كنند؟  
 
گو اينكه عقل بشر اگر در مقام كسب معارف برآيد مى تواند به پاره اى از كليات معارف الهى از قبيل توحيد، نبوت و معاد و پاره اى از اخلاقيات دست يابد، و ليكن صرف پى بردن و درك كردن اين حقايق بشر را از نتايج آن برخوردار نمى كند، و جامعه بشريت را به سعادت انسانيش نمى رساند.
 
آرى ، دانستن هر حقيقتى غير از عمل كردن به آن و استقرار دادن آن در اجتماع است ، كجا علاقه به تمتع از لذائذ مادى و استخدام هر وسيله اى براى رسيدن به عالى ترين مشتهيات نفس مجالى براى بشر باقى مى گذارد كه در گنجينه هاى معارفى كه در فطرت او نهفته است كنجكاوى نموده و زندگى خود را بر اساس آن معارف بنا كند؟  
 
مخصوصا اگر اين علاقه به ماديات عمومى و همگانى باشد، و خلاصه جامعه جامعه اى مادى بوده باشد كه در اين صورت فضائل انسانيت از آن اجتماع رخت بربسته و فضايل موروثى از نياكان نيز يكى پس از ديگرى به دست فراموشى سپرده مى شود، تا آنجا كه جامعه به صورت يك جامعه حيوانى به تمام معنا درمى آيد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۸۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۸۵ </center>
همچنانكه امروزه به چشم خود مى بينيم كه در مجتمعات پيشرفته ، در اثر فرو رفتن در ماديات و تسليم شدن در برابر لذايذ حسى و حيوانى چنان از آخرت غافل شده اند كه به هيچ وجه حاضر نيستند در باره معنويات و اينكه سعادت حقيقى و زندگى جاودانه به چه چيز حاصل مى شود فكر كنند، و حاضر نيستند حتى يك دقيقه در اين باره به مغز خود فشار بياورند.
همچنانكه امروزه به چشم خود مى بينيم كه در مجتمعات پيشرفته ، در اثر فرو رفتن در ماديات و تسليم شدن در برابر لذايذ حسى و حيوانى چنان از آخرت غافل شده اند كه به هيچ وجه حاضر نيستند در باره معنويات و اينكه سعادت حقيقى و زندگى جاودانه به چه چيز حاصل مى شود فكر كنند، و حاضر نيستند حتى يك دقيقه در اين باره به مغز خود فشار بياورند.
<span id='link199'><span>
<span id='link199'><span>
==آنچه از معارف الهى و ارزشهاى معنوى كه در گوشه و كنار جهان وجود دارد، ميراثانبياء(ع ) و از آثار وحى است . ==
==معارف الهى و ارزش هاى معنوى در جهان، از آثار وحی و ميراث انبياء«ع» است ==
در هيچ تاريخى از تواريخ ملل و امم نيز ديده نشده كه مردى از رجال حكومت و سياست مبتكر چنين معارفى باشد، و مردم را به سوى فضايل اخلاق انسانيت و معارف مقدس الهى و طريق تقوا و عبوديت دعوت كرده باشد، چون حكومتهايى كه تاكنون در دنيا روى كار آمده و تاريخ آنها در دست است يا استبدادى بوده و يا دموكراتى ، و اين دو يا اصلا به فكر فضائل نبودند و يا اگر بودند منظورشان حفظ مقام و فراهم آوردن زمينه بقاى حكومت خود (در حكومت فردى ) و نظام امر اجتماع را بر وفق خواسته اكثريت منتظم ساختن (در حكومت دموكراتى ) بوده ، و اگر احيانا به مقتضاى فطرت ناگزير مى شدند فضايل معنوى و كمالات عالى انسانى را كه تنها اسمى از آنها در ميانشان باقيمانده تعظيم و احترام كنند، و مرتكبين خلاف آنرا تخطئه نمايند باز اسم اين عمل خود را تعظيم معنويات نمى گذاشتند، بلكه آنرا به موافقت سنن اجتماعى تفسير مى كرده اند، همچنانكه نظامهاى استبدادى و دموكراتى امروزه هم بنيانشان بر همين اساس است كه گفته شد.
در هيچ تاريخى از تواريخ ملل و امم نيز ديده نشده كه مردى از رجال حكومت و سياست مبتكر چنين معارفى باشد، و مردم را به سوى فضايل اخلاق انسانيت و معارف مقدس الهى و طريق تقوا و عبوديت دعوت كرده باشد، چون حكومتهايى كه تاكنون در دنيا روى كار آمده و تاريخ آنها در دست است يا استبدادى بوده و يا دموكراتى ، و اين دو يا اصلا به فكر فضائل نبودند و يا اگر بودند منظورشان حفظ مقام و فراهم آوردن زمينه بقاى حكومت خود (در حكومت فردى) و نظام امر اجتماع را بر وفق خواسته اكثريت منتظم ساختن (در حكومت دموكراتى) بوده، و اگر احيانا به مقتضاى فطرت ناگزير مى شدند فضايل معنوى و كمالات عالى انسانى را كه تنها اسمى از آنها در ميانشان باقيمانده تعظيم و احترام كنند، و مرتكبين خلاف آنرا تخطئه نمايند باز اسم اين عمل خود را تعظيم معنويات نمى گذاشتند، بلكه آنرا به موافقت سنن اجتماعى تفسير مى كرده اند، همچنانكه نظامهاى استبدادى و دموكراتى امروزه هم بنيانشان بر همين اساس است كه گفته شد.
و كوتاه سخن اينكه عقل اجتماعى و شعور مادى كه حاكم بر جوامع بشرى است هرگز انسان را به اين معارف الهى و فضايل معنوى كه هميشه اسم بسيارى از آنها در جوامع به عظمت ياد مى شود نمى رساند. آرى ، ماديت و پايبند بودن به امور مادى كجا و معنويت كجا؟.
 
پس معلوم شد كه آنچه از معارف الهى و فضايل نفسانى كه در گوشه و كنار عالم بشريت وجود دارد يادگارهاى انبيا (عليهم السلام ) و آثارى است از مجاهدات ايشان در دعوت مردم به دين الهى و نشر كلمه حق و ترويج دين توحيد و هدايت نوع انسانى به سوى سعادت حقيقيش در زندگى دنيوى و اخروى .
 
پس اينكه فرمود: «''' و علمتم ما لم تعلموا انتم و لا آباؤ كم '''» احتجاج عليه يهود است كه مى گفتند: «''' ما انزل الله على بشر من شى ء '''» و حاصلش اين است كه همين شما منكرين وحى ، علوم و معارفى را دارا هستيد كه اگر وحى نبود نه خودتان به آن راه مى برديد و نه پدرانتان ، و جز از طريق وحى و انزال كتب به شما نرسيده ، شما آنچه كه از معارف حقه و شرايع دين داريد همه ميراثى است كه از انبياى خود كه كتاب موسى (عليهالسلام ) در ميان شما منتشر ساخته است .
و كوتاه سخن اينكه عقل اجتماعى و شعور مادى كه حاكم بر جوامع بشرى است هرگز انسان را به اين معارف الهى و فضايل معنوى كه هميشه اسم بسيارى از آنها در جوامع به عظمت ياد مى شود نمى رساند. آرى، ماديت و پايبند بودن به امور مادى كجا و معنويت كجا؟
 
پس معلوم شد كه آنچه از معارف الهى و فضايل نفسانى كه در گوشه و كنار عالم بشريت وجود دارد يادگارهاى انبيا (عليهم السلام ) و آثارى است از مجاهدات ايشان در دعوت مردم به دين الهى و نشر كلمه حق و ترويج دين توحيد و هدايت نوع انسانى به سوى سعادت حقيقيش در زندگى دنيوى و اخروى.
 
پس اينكه فرمود: «و علمتم ما لم تعلموا انتم و لا آباؤكم» احتجاج عليه يهود است كه مى گفتند: «ما انزل الله على بشر من شئ» و حاصلش اين است كه همين شما منكران وحى، علوم و معارفى را دارا هستيد كه اگر وحى نبود نه خودتان به آن راه مى برديد و نه پدرانتان ، و جز از طريق وحى و انزال كتب به شما نرسيده ، شما آنچه كه از معارف حقه و شرايع دين داريد همه ميراثى است كه از انبياى خود كه كتاب موسى (عليه السلام) در ميان شما منتشر ساخته است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۸۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۸۶ </center>
با اين بيانى كه ما در تفسير آيه كرديم به خوبى معلوم شد كه مراد از جمله «''' و علمتم ما لم تعلموا '''» خصوص معارف و شرايع تورات نيست ، بلكه مطلق معارف و شرايعى است كه به وسيله وحى و كتاب در ميان بشر انتشار يافته . پس اينكه بعضى از مفسرين مراد از جمله مزبور را خصوص معارف و شرايع تورات دانسته اشتباه است ، زيرا اگر مراد آن بود جا داشت بفرمايد: «''' و علمتم به '''» يا بفرمايد: «''' و علمكم الله به '''» .
با اين بيانى كه ما در تفسير آيه كرديم به خوبى معلوم شد كه مراد از جمله «و علمتم ما لم تعلموا» خصوص معارف و شرايع تورات نيست ، بلكه مطلق معارف و شرايعى است كه به وسيله وحى و كتاب در ميان بشر انتشار يافته.  
و اگر مطلب را به صيغه مجهول آورد و فاعل تعليم را ذكر نكرد و نفرمود: «''' خدا به شما آموخت '''» بلكه فرمود: «''' آموخته شديد '''» براى اين است كه اين تعبير به سياق استدلال مناسب تر مى باشد، چون در چنين مقامى كه مقام اثبات مدعا است بردن نام فاعل ، مصادره به مطلوب و به عبارت ساده تر در بين دعوا نرخ طى كردن است ، پس گويا نخست فرموده : علوم و معارفى كه شما داريد نه خودتان مبتكر آنيد و نه از پدرانتان ارث برده ايد، پس چه كسى اين علوم را به شما رسانيد و شما را به آن آشنا كرد؟ آنگاه خودش در جواب فرموده : «''' خداى تعالى '''» .
 
قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ
پس اين كه بعضى از مفسرين مراد از جمله مزبور را خصوص معارف و شرايع تورات دانسته اشتباه است ، زيرا اگر مراد آن بود جا داشت بفرمايد: «و علمتم به» يا بفرمايد: «و علمكم الله به».
معمولا در جايى كه جواب سؤ ال پرسش كننده مطلبى است روشن و مورد اعتراف پرسش شونده ، خود پرسش كننده مى تواند مبادرت به دادن جواب سؤ ال خود كند. در مورد بحث نيز چون جواب سؤ ال بالا بسيار روشن بوده به پيغمبر خود امر كرد: «''' تو به ايشان بگو خداوند اين معارف را بر بشر القاء كرده '''» شما اى گروه يهود بدانيد و به خوبى هم مى دانيد كه آن كتابى كه موسى (عليهالسلام ) براى شما آورد، و آن معارفى كه از وسع و قدرت شما بيرون بود و اعتراف داريد كه آنرا از پدران خود ارث نبرده ايد همه از ناحيه خدا بود.
 
و چون گفتن اينكه «''' خداوند بر هيچ بشرى چيزى نفرستاده '''» گفتارى لغو و بيهوده بود، و نيز از آنجايى كه صدور چنين حرفى از مردمى مانند يهود كه اعتراف به تورات موسى (عليهالسلام ) داشته و به علم و كتابى كه او برايشان آورده بود، مباهات مى كردند جز بازى كردن با حقايق معناى ديگرى نداشت ، از اين رو به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرمود كه : يهوديان را به حال خود واگذارد تا سرگرم بازيچه خود باشند.
و اگر مطلب را به صيغه مجهول آورد و فاعل تعليم را ذكر نكرد و نفرمود: «خدا به شما آموخت» بلكه فرمود: «آموخته شديد»، براى اين است كه اين تعبير به سياق استدلال مناسب تر مى باشد، چون در چنين مقامى كه مقام اثبات مدعا است بردن نام فاعل ، مصادره به مطلوب و به عبارت ساده تر در بين دعوا نرخ طى كردن است.
وَ هَذَا كِتَبٌ أَنزَلْنَهُ مُبَارَكٌ مُّصدِّقُ الَّذِى بَينَ يَدَيْهِ وَ لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلهََا
 
بعد از آنكه اين معنا را خاطرنشان ساخت كه بطور كلى از لوازم الوهيت پروردگار اين است كه عده اى از افراد بشر را برگزيده به آنان وحى بفرستد و اينكه موسى بن عمران يكى از آن اشخاص و كتابش تورات يكى از آن كتابها است اينك در اين آيه مى فرمايد كه : قرآن نيز يكى از كتابهاى آسمانى است كه از ناحيه خداوند نازل شده است ، و دليل آن اين است كه مشتمل است بر آنچه يك كتاب آسمانى بايد مشتمل بر آن باشد.
پس گويا نخست فرموده : علوم و معارفى كه شما داريد نه خودتان مبتكر آنيد و نه از پدرانتان ارث برده ايد، پس چه كسى اين علوم را به شما رسانيد و شما را به آن آشنا كرد؟ آنگاه خودش در جواب فرموده : «خداى تعالى».
 
«'''قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ'''»:
 
معمولا در جايى كه جواب سؤ ال پرسش كننده مطلبى است روشن و مورد اعتراف پرسش شونده ، خود پرسش كننده مى تواند مبادرت به دادن جواب سؤال خود كند. در مورد بحث نيز چون جواب سؤال بالا بسيار روشن بوده به پيغمبر خود امر كرد: «تو به ايشان بگو خداوند اين معارف را بر بشر القاء كرده» شما اى گروه يهود بدانيد و به خوبى هم مى دانيد كه آن كتابى كه موسى (عليه السلام) براى شما آورد، و آن معارفى كه از وسع و قدرت شما بيرون بود و اعتراف داريد كه آنرا از پدران خود ارث نبرده ايد همه از ناحيه خدا بود.
 
و چون گفتن اين كه «خداوند بر هيچ بشرى چيزى نفرستاده» گفتارى لغو و بيهوده بود، و نيز از آنجايى كه صدور چنين حرفى از مردمى مانند يهود كه اعتراف به تورات موسى (عليه السلام) داشته و به علم و كتابى كه او برايشان آورده بود، مباهات مى كردند جز بازى كردن با حقايق معناى ديگرى نداشت ، از اين رو به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: يهوديان را به حال خود واگذارد تا سرگرم بازيچه خود باشند.
 
«'''وَ هَذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصدِّقُ الَّذِى بَينَ يَدَيْهِ وَ لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلهََا'''»:
 
بعد از آن كه اين معنا را خاطرنشان ساخت كه بطور كلى از لوازم الوهيت پروردگار اين است كه عده اى از افراد بشر را برگزيده به آنان وحى بفرستد و اينكه موسى بن عمران يكى از آن اشخاص و كتابش تورات يكى از آن كتاب ها است اينك در اين آيه مى فرمايد كه : قرآن نيز يكى از كتابهاى آسمانى است كه از ناحيه خداوند نازل شده است، و دليل آن اين است كه مشتمل است بر آنچه يك كتاب آسمانى بايد مشتمل بر آن باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۸۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۸۷ </center>
<span id='link200'><span>
<span id='link200'><span>
۱۶٬۹۴۶

ویرایش