گمنام

تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۱۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۴۱: خط ۴۱:
<span id='link131'><span>
<span id='link131'><span>


==روايتى ديگر از امام صادق (عليه السلام ) درباره معناى عرش و كرسى ==
==روايتى ديگر از امام صادق «ع»، درباره معناى «عرش» و «كرسى» ==
و نيز مرحوم صدوق در كتاب توحيد به سند خود از حنان بن سدير نقل مى كند كه گفت : از حضرت صادق (عليه السلام ) معناى عرش و كرسى را پرسيدم ، فرمود: عرش ، صفات كثير و مختلفى دارد، در هر جاى قرآن به هر مناسبتى كه اسم عرش برده شده ، صفات مربوط به همان جهت ذكر شده است ،
و نيز مرحوم صدوق، در كتاب توحيد، به سند خود، از حنان بن سدير نقل مى كند كه گفت: از حضرت صادق «عليه السلام»، معناى عرش و كرسى را پرسيدم.
 
فرمود: عرش، صفات كثير و مختلفى دارد، در هر جاى قرآن، به هر مناسبتى كه اسم عرش برده شده، صفات مربوط به همان جهت ذكر شده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۰۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۰۶ </center>
مثلا در جمله (( رب العرش العظيم (( عرش عظيم به معناى ملك عظيم است ، و در جمله (( الرحمن على العرش استوى (( به اين معنا است كه خداوند احاطه به ملك خود دارد، و اين همان علم به چگونگى اشياء است ، و اين كلمه اگر با كرسى ذكر شود معنايش غير معناى كرسى خواهد بود، زيرا عرش و كرسى دو درند از بزرگترين درهاى غيب ، و خود آنها نيز از غيب بوده و در غيب بودن مثل همند، با اين تفاوت كه كرسى ، در ظاهرى غيب است و طلوع هر چيز بديع و تازه اى از آنجا و پيدايش همه اشياء از آن در است ، و عرش در باطنى آن است ، يعنى علم به كيفيت موجودات و هستى آنها و قدر و حد و مكان آنها، و همچنين مشيت و صفت اراده و علم الفاظ و حركات و ترك و علم به آغاز موجودات و انجام آنها همه از آن در است .
مثلا در جمله «ربّ العرش العظيم»، عرش عظيم، به معناى مُلك عظيم است. و در جمله «الرحمان على العرش استوى»، به اين معنا است كه خداوند به مُلك خود احاطه دارد، و اين همان علم به چگونگى اشياء است. و اين كلمه اگر با كرسى ذكر شود، معنايش غير معناى كرسى خواهد بود. زيرا عرش و كرسى، دو درند از بزرگترين درهاى غيب، و خود آن ها نيز از غيب بوده و در غيب بودن مثل هم اند.  


پس عرش و كرسى دو در مقرون به هم هستند، جز اينكه ملك عرش ، غير از ملك كرسى ، و علم آن غيب تر و نهان تر از علم كرسى است ، از همين جهت است كه خداى تعالى مى فرمايد: (( رب العرش العظيم (( ، چون معنايش اين است كه : خداوند پروردگار عرشى است كه از كرسى بزرگتر، و در عين اينكه مقرون به كرسى است ، صفاتش از صفات كرسى عظيم تر است .
با اين تفاوت كه «كرسى»، درِ ظاهرى غيب است، و طلوع هر چيز بديع و تازه اى از آن جا و پيدايش همه اشياء از آن در است، و «عرش»، درِ باطنى آن است. يعنى علم به كيفيت موجودات و هستى آن ها و قدر و حد و مكان آن ها، و همچنين مشيت و صفت اراده و علم الفاظ و حركات و ترك و علم به آغاز موجودات و انجام آن ها، همه از آن در است.


عرض كردم : فدايت شوم ، اگر چنين است پس چرا عرش در فضيلت ، مقرون و همسايه كرسى شد؟ فرمود: براى اين همسايه كرسى است كه در آن ، علم به كيفيات و احوال موجودات است ، و نيز در آن درهاى ظاهرى بداء و انيت و حدود رتق و فتق آنها است ، پس عرش و كرسى دو موجود قرين همند كه يكى ديگرى را وادار به صرف و اشتقاق مى كند، يعنى وادار مى كند به اينكه از يك موجود، موجودات ديگرى را منشعب سازد، همانطورى كه علماء از يك كلمه كلمات ديگرى را جدا و منشعب مى سازند، و براى اين از هم جدا و متمايز شدند كه علماء بر صدق دعواى آن دو استدلال كنند. آرى ، (( يختص برحمته من يشاء و هو القوى العزيز((
پس «عرش» و «كرسى»، دو درِ مقرون به هم هستند، جز اين كه ملك عرش، غير از ملك كرسى، و علم آن غيب تر و نهان تر از علم كرسى است. از همين جهت است كه خداى تعالى مى فرمايد: «ربّ العرش العظيم». چون معنايش اين است كه: خداوند، پروردگار عرشى است كه از كرسى بزرگتر، و در عين اين كه مقرون به كرسى است، صفاتش از صفات كرسى، عظيم تر است.


مؤ لف : اينكه فرمود: (( براى عرش صفات بسيارى است (( گفتار قبلى ما را مبنى بر اينكه عرش محل اجتماع و تمركز سر رشته هاى تدابير عالم است ، تاءييد مى نمايد، همچنانكه آخر حديث هم كه فرمود: (( همانطورى كه علما از يك كلمه ، كلمات ديگرى را جدا و منشعب مى سازند(( اين معنا را تاءييد مى نمايد.
عرض كردم: فدايت شوم! اگر چنين است، پس چرا عرش در فضيلت، مقرون و همسايه كرسى شد؟
و اينكه فرمود: (( و اين همان علم به چگونگى اشياء است (( مراد از آن ، علم به علل و اسباب نهايى موجودات است ،
 
فرمود: براى اين همسايه كرسى است كه در آن، علم به كيفيات و احوال موجودات است، و نيز در آن درهاى ظاهرى، بداء و انيت و حدود رتق و فتق آن ها است. پس عرش و كرسى دو موجود قرين هم اند، كه يكى ديگرى را وادار به صرف و اشتقاق مى كند. يعنى وادار مى كند به اين كه از يك موجود، موجودات ديگرى را منشعب سازد، همان طورى كه علماء از يك كلمه، كلمات ديگرى را جدا و منشعب مى سازند، و براى اين از هم جدا و متمايز شدند، كه علماء بر صدق دعواى آن دو استدلال كنند. آرى، «يختص برحمته من يشاء و هو القوى العزيز».
 
مؤلف: اين كه فرمود: «براى عرش، صفات بسيارى است»، گفتار قبلى ما را مبنى بر اين كه عرش محل اجتماع و تمركز سر رشته هاى تدابير عالَم است، تأييد مى نمايد، همچنان كه آخر حديث هم كه فرمود: «همان طورى كه علما از يك كلمه، كلمات ديگرى را جدا و منشعب مى سازند»، اين معنا را تأييد مى نمايد.
 
و اين كه فرمود: «و اين، همان علم به چگونگى اشياء است»، مراد از آن، علم به علل و اسباب نهايى موجودات است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۰۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۰۷ </center>
چون در عرف لغت ، لفظ (( كيف (( تنها در سؤ ال از چگونگى و صفات چيزى به كار نمى رود، بلكه در سؤ ال از وجود و پيدايش آن نيز استعمال مى شود، و همانطورى كه در عرف گفته مى شود: (( فلانى چگونه اين كار را انجام داد و حال آنكه از او ساخته نبود؟(( همچنين گفته مى شود: (( فلان موجود چگونه پيدا شد؟(( .
چون در عرف لغت، لفظ «كيف»، تنها در سؤال از چگونگى و صفات چيزى به كار نمى رود، بلكه در سؤال از وجود و پيدايش آن نيز استعمال مى شود، و همان طورى كه در عرف گفته مى شود: «فلانى چگونه اين كار را انجام داد و حال آن كه از او ساخته نبود»؟ همچنين گفته مى شود: «فلان موجود چگونه پيدا شد»؟


و اينكه فرمود: (( اين كلمه اگر با كرسى ذكر شود معنايش غير معناى كرسى خواهد بود(( مقصود آن حضرت اين است كه عرش و كرسى از اين جهت كه مقام غيب و منشاء پيدايش و ظهور موجوداتند مثل هم هستند و ليكن در آنجا كه هر دو در كلام ذكر مى شوند معنايشان فرق مى كند، و هر كدام يك مرحله از غيب را ميرسانند، چون مقام غيب در عين اينكه يك مقام است داراى دو در مى باشد، يكى در ظاهر كه مشرف و متصل به اين عالم است ، و يكى هم در باطن كه بعد از آن قرار دارد.
و اين كه فرمود: «اين كلمه اگر با كرسى ذكر شود، معنايش غير معناى كرسى خواهد بود»، مقصود آن حضرت، اين است كه عرش و كرسى از اين جهت كه مقام غيب و منشأ پيدايش و ظهور موجودات اند، مثل هم هستند، وليكن در آن جا كه هر دو در كلام ذكر مى شوند، معنايشان فرق مى كند، و هر كدام يك مرحله از غيب را می رسانند. چون مقام غيب، در عين اين كه يك مقام است، داراى دو در مى باشد. يكى درِ ظاهر، كه مُشرف و متصل به اين عالَم است، و يكى هم در باطن، كه بعد از آن قرار دارد.


و اينكه فرمود: (( كرسى ، در ظاهرى غيب است ، و ظهور تمامى اشياء از آن در است (( معنايش اين است كه طلوع و ظهور موجودات بديع و بدون سابقه و الگو، از ناحيه كرسى است ، و چون تمامى موجودات خلقتشان بدون الگو است پس همه از آن ناحيه است .
و اين كه فرمود: «كرسى، درِ ظاهرى غيب است، و ظهور تمامى اشياء از آن در است»، معنايش اين است كه طلوع و ظهور موجودات بديع و بدون سابقه و الگو، از ناحيه كرسى است، و چون تمامى موجودات، خلقتشان بدون الگو است، پس همه از آن ناحيه است.


و پر واضح است كه موجود وقتى بديع و بى سابقه است كه انتظار نرود بر طبق اوضاع و احوال موجودات قبلى وجود پيدا كند، زيرا اگر اوضاع و احوال و خلاصه سلسله علل بطور خودكار، امور و موجوداتى را يكى پس از ديگرى ايجاد كند ديگر آن امور و آن موجودات بديع نخواهند بود، پس ناگزير وقتى بديعند كه آن اوضاع و احوال ، تازه و بديع باشند، يعنى خداوند در هر آنى اوضاع و احوالى را پيش كشيده از آن موجوداتى را به وجود بياورد، و سپس آن اوضاع و احوال را از بين برده اوضاع و احوال ديگرى را موجود سازد، سببيت قبلى را از سبب بگيرد، و سببيت ديگرى به آن افاضه بفرمايد.
و پر واضح است كه موجود وقتى بديع و بى سابقه است، كه انتظار نرود بر طبق اوضاع و احوال موجودات قبلى وجود پيدا كند. زيرا اگر اوضاع و احوال و خلاصه سلسله علل به طور خودكار، امور و موجوداتى را يكى پس از ديگرى ايجاد كند، ديگر آن امور و آن موجودات بديع نخواهند بود. پس ناگزير وقتى بديع اند، كه آن اوضاع و احوال، تازه و بديع باشند. يعنى خداوند در هر آنى، اوضاع و احوالى را پيش كشيده، از آن موجوداتى را به وجود بياورد، و سپس آن اوضاع و احوال را از بين برده، اوضاع و احوال ديگرى را موجود سازد. سببيت قبلى را از سبب بگيرد، و سببيت ديگرى به آن افاضه بفرمايد.


و چون همانطورى كه گفتيم همه موجودات بديعند پس سببيت تمامى اسباب نيز بديع است ، و اين همان (( بداء(( است ، پس در حقيقت همه وقايع حادث در عالم كه هر كدام مستند به عمل اسباب متضاد و مزاحمى هستند، همه امورى بديع و بداءهايى در اراده خداى متعال هستند.
و چون همان طورى كه گفتيم، همه موجودات بديع اند، پس سببيت تمامى اسباب نيز بديع است، و اين، همان «بداء» است. پس در حقيقت، همه وقايع حادث در عالَم كه هر كدام مستند به عمل اسباب متضاد و مزاحمى هستند، همه امورى بديع و بداءهايى در اراده خداى متعال هستند.


آرى ، فوق اين سبب هاى متزاحم و متنازعى كه در عالم وجود دست اندر كارند يك سبب و يك اراده ديگرى است كه بر آن اسباب حكومت دارد، و هيچ چيزى واقع نمى شود مگر آنكه آن اراده خواسته باشد، و آن اراده فوق است كه اين سبب را به جان آن سبب انداخته و از تاءثير آن جلوگيرى مى كند، و با اين اراده ، حكم اراده ديگرى را باطل مى سازد و اطلاق تاءثير فلان مؤ ثر را تقييد مى نمايد.
آرى، فوق اين سبب هاى متزاحم و متنازعى كه در عالَم وجود دست اندر كارند، يك سبب و يك اراده ديگرى است كه بر آن اسباب حكومت دارد، و هيچ چيزى واقع نمى شود مگر آن كه آن اراده خواسته باشد، و آن اراده فوق است كه اين سبب را به جان آن سبب انداخته و از تأثير آن جلوگيرى مى كند، و با اين اراده، حكم اراده ديگرى را باطل مى سازد و اطلاق تأثير فلان مؤثر را تقييد مى نمايد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۰۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۰۸ </center>
مثلا كسى كه اراده كرده است راهى را طى كند در بين راه ناگهان مى ايستد، چون اراده ديگرى كه همان اراده استراحت و رف ع خستگى است جلو تاءثير اراده اولى را مى گيرد، و اين دو اراده گر چه هر كدام مزاحم ديگرى است ، و ليكن در عين حال هر دو اراده فوق را اطاعت مى كنند، و آن اراده فوق است كه اين دو اراده را تنظيم نموده ، و براى رسيدن به مقصد، هر كدام را در جاى خود به كار مى بندد، در اين مثالى كه زديم كرسى ، در مثل مقام تزاحم آن دو اراده ، و عرش ، مقام ائتلاف و توافق آن دو است ، و معلوم است كه اراده دومى ، مقدم بر اولى است ، چون اراده دوم تفصيل و ظهور اراده اولى است كه مجمل و باطن است .
مثلا كسى كه اراده كرده است راهى را طى كند، در بين راه ناگهان مى ايستد. چون اراده ديگرى كه همان اراده استراحت و رفع خستگى است، جلو تأثير اراده اولى را مى گيرد، و اين دو اراده، گرچه هر كدام مزاحم ديگرى است، وليكن در عين حال هر دو اراده فوق را اطاعت مى كنند، و آن اراده فوق است كه اين دو اراده را تنظيم نموده، و براى رسيدن به مقصد، هر كدام را در جاى خود به كار مى بندد.  


و اگر اولى كرسى و دومى عرش ناميده شده ، براى اين است كه كرسى محل آشكار شدن احكام سلطان به دست عمال و ايادى او است ، و در اين مرحله است كه هر يك از كاركنان سلطان ، در يكى از شؤ ون مملكتى مشغول كارند. اينجا است كه گاهى صاحبان كرسى با هم اختلاف نموده در نتيجه حكم يكى بر حكم ديگرى مقدم شده ، آن را نسخ مى كند. بر خلاف عرش كه مخصوص خود سلطان است ، و احكامش از نسخ و معارضه ، محفوظ است ، و باطن تمامى ظواهر و اجمال همه تفصيلاتى كه در كرسى بود در آن موجود است .
در اين مثالى كه زديم، كرسى، در مثل مقام تزاحم آن دو اراده، و عرش، مقام ائتلاف و توافق آن دو است، و معلوم است كه اراده دومى، مقدم بر اولى است. چون اراده دوم، تفصيل و ظهور اراده اولى است، كه مجمل و باطن است.


با اين مثالى كه زديم معناى اينكه فرمود: (( با اين تفاوت كه كرسى ، در ظاهرى غيب است (( روشن مى شود، و همچنين اينكه فرمود: (( و طلوع هر بديعى از آنجا است (( معنايش اين است كه ظهور و وجود همه موجودات بدون سابقه و بدون الگو است ، و اينكه فرمود: (( و پيدايش همه اشياء از آن در است (( معنايش اين است كه اجمال آنچه در عرش است در كرسى به طور تفصيل و به صورت مفرداتى مختلف ظهور مى كند، و اينكه فرمود: (( و عرش ، همان در باطن است (( در برابر اينكه كرسى باب ظاهر است ، مى باشد، و بطون و ظهور در هر دو به اعتبار تفرقى است كه در احكام صادر از آن دو به وقوع مى پيوندد، و اينكه فرمود: (( در آن يافت مى شود...(( يعنى همه علوم ، در صورتى كه تفاصيل اشياء به اجمال آنها بر مى گردد.
و اگر اولى كرسى و دومى عرش ناميده شده، براى اين است كه كرسى، محل آشكار شدن احكام سلطان به دست عمال و ايادى او است، و در اين مرحله است كه هر يك از كاركنان سلطان، در يكى از شؤون مملكتى مشغول كارند. اين جا است كه گاهى صاحبان كرسى، با هم اختلاف نموده، در نتيجه حكم يكى بر حكم ديگرى مقدم شده، آن را نسخ مى كند. بر خلاف عرش كه مخصوص خود سلطان است، و احكامش از نسخ و معارضه، محفوظ است، و باطن تمامى ظواهر و اجمال همه تفصيلاتى كه در كرسى بود، در آن موجود است.


و گويا مقصود از (( علم كيف (( علم به خصوصيات صدور هر موجودى از اسباب آن است ، و همچنين مقصود از (( كون موجودات (( تماميت وجود آنها است ، همچنانكه مراد از (( عود(( و (( بدء(( اول و آخر وجودات اشياء است .
با اين مثالى كه زديم، معناى اين كه فرمود: «با اين تفاوت كه كرسى، درِ ظاهرى غيب است»، روشن مى شود، و همچنين اين كه فرمود: «و طلوع هر بديعى از آن جا است»، معنايش اين است كه ظهور و وجود همه موجودات بدون سابقه و بدون الگو است.  


(( قدر(( و (( حد(( به يك معنا است ، الا اينكه قدر عبارت است از حال و مقدار هر چيز فى حد نفسه ، و حد عبارت است از حال و مقدار هر چيزى نسبت به چيزهاى ديگر.
و اين كه فرمود: «و پيدايش همه اشياء، از آن در است»، معنايش اين است كه اجمال آنچه در عرش است، در كرسى به طور تفصيل و به صورت مفرداتى مختلف ظهور مى كند. و اين كه فرمود: «و عرش، همان درِ باطن است»، در برابر اين كه كرسى باب ظاهر است، مى باشد، و بطون و ظهور در هر دو، به اعتبار تفرقى است كه در احكام صادر از آن دو به وقوع مى پيوندد.  


مقصود از مكان ، در آنجا كه فرمود: (( و حد و قدر و مكان آنها(( نسبت مكانى است .
و اين كه فرمود: «در آن يافت مى شود...»، يعنى همه علوم، در صورتى كه تفاصيل اشياء به اجمال آن ها بر مى گردد.
 
و گويا مقصود از «علم كيف»، علم به خصوصيات صدور هر موجودى از اسباب آن است، و همچنين مقصود از «كون موجودات»، تماميت وجود آن ها است، همچنان كه مراد از «عود» و «بدء»، اول و آخر وجودات اشياء است.
 
«قدر» و «حد»، به يك معنا است، الا اين كه قدر عبارت است از: حال و مقدار هر چيز فى حد نفسه، و حد عبارت است از: حال و مقدار هر چيزى نسبت به چيزهاى ديگر.
 
مقصود از مكان، در آن جا كه فرمود: «و حد و قدر و مكان آن ها»، نسبت مكانى است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۰۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۰۹ </center>
مشيت و صفت اراده ، به يك معنا است ، ممكن هم هست بگوييم مراد از مشيت ، اصل مشيت و مراد از صفت ، اراده خصوصيات آن است .
مشيت و صفت اراده، به يك معنا است. ممكن هم هست بگوييم: مراد از مشيت، اصل مشيت و مراد از صفت، اراده خصوصيات آن است.
 
در جمله «و علم الفاظ و حركات و ترك»، علم الفاظ به معناى علم به كيفيت دلالت كردن الفاظ بر معانى و ارتباطى است كه طبعا با خارج دارند. چون دلالت هاى وضعى هم بالاخره منتهى به طبع مى شوند، و علم حركات و ترك علم به اعمال و تروك است، از نظر ارتباطى كه عمل و ترك عمل با ذوات خارجى دارند.  


در جمله (( و علم الفاظ و حركات و ترك (( علم الفاظ به معناى علم به كيفيت دلالت كردن الفاظ بر معانى و ارتباطى است كه طبعا با خارج دارند، چون دلالت هاى وضعى هم بالاخره منتهى به طبع مى شوند، و علم حركات و ترك علم به اعمال و تروك است ، از نظر ارتباطى كه عمل و ترك عمل با ذوات خارجى دارند. ممكن هم هست بگوييم مقصود از مجموع (( علم الفاظ و علم حركات و ترك (( علم به كيفيت ، ناشى شدن اوامر و نواهى از اعمال و تروك و ناشى شدن لغات از حقايقى است كه همه از يك منشاء سرچشمه گرفته و همه به آن منتهى مى گردند، و بنابراين ، ترك ، عبارت خواهد بود از سكون نسبى در مقابل حركت .
ممكن هم هست بگوييم: مقصود از مجموع «علم الفاظ و علم حركات و ترك»، علم به كيفيت، ناشى شدن اوامر و نواهى از اعمال و تروك و ناشى شدن لغات از حقايقى است كه همه از يك منشأ سرچشمه گرفته و همه به آن منتهى مى گردند. و بنابراين، ترك، عبارت خواهد بود از سكون نسبى در مقابل حركت.


ضمير (( آن (( در جمله (( براى اين همسايه كرسيى است كه در آن علم به كيفيات و احوال موجودات است (( به عرش ، و در جمله (( و نيز در آن در ظاهرى بداء...(( به كرسى بر مى گردد، و (( بداء(( به معناى ظهور و غلبه سببى بر سببى ديگر و ابطال اثر آن است ، و به اين معنا بر جميع سبب هاى مختلف و متغاير عالم منطبق مى شود.
ضمير «آن» در جمله «براى اين همسايه كرسيى است كه در آن علم به كيفيات و احوال موجودات است»، به عرش، و در جمله «و نيز در آن در ظاهرى بداء...»، به كرسى بر مى گردد. و «بداء»، به معناى ظهور و غلبه سببى بر سببى ديگر و ابطال اثر آن است، و به اين معنا بر جميع سبب هاى مختلف و متغاير عالَم منطبق مى شود.


و بنا بر آنچه گذشت ، مقصود از جمله (( پس عرش و كرسى دو همسايه هستند كه يكى ديگرى را وادار به صرف و اشتقاق مى كند(( اين است كه عرش و كرسى دو همسايه اند، بلكه در حقيقت امر واحدى هستند كه بحسب اجمال و تفصيل به دو مرتبه تقسيم و از هم جدا مى شوند، و قضيه صرف و اشتقاق هم از باب مثال ذكر شده ، تا معارف دقيق و مبهم را با تشبيه و ضرب المثل براى علماء بيان كرده باشد.
و بنابر آنچه گذشت، مقصود از جمله «پس عرش و كرسى دو همسايه هستند، كه يكى ديگرى را وادار به صرف و اشتقاق مى كند»، اين است كه عرش و كرسى دو همسايه اند، بلكه در حقيقت امر واحدى هستند كه به حسب اجمال و تفصيل، به دو مرتبه تقسيم و از هم جدا مى شوند. و قضيه صرف و اشتقاق هم از باب مثال ذكر شده، تا معارف دقيق و مبهم را با تشبيه و ضرب المثل براى علماء بيان كرده باشد.


و مراد از (( دعوى (( در جمله (( كه علماء بر صدق دعواى آن دو...(( دعواى عرش و كرسى است ، يعنى اين مثال براى آن آورده شد تا علماء به آن وسيله بر صدق معارف حقه اى كه به آنان القاء مى شود پى برده و از چگونگى تدبير جارى در عالم و اينكه اين تدبير داراى دو مقام اجمال و تفصيل و ظاهر و باطن است آگاه شوند.
و مراد از «دعوى» در جمله «كه علماء بر صدق دعواى آن دو...»، دعواى عرش و كرسى است. يعنى اين مثال براى آن آورده شد تا علماء به آن وسيله بر صدق معارف حقه اى كه به آنان القاء مى شود، پى برده و از چگونگى تدبير جارى در عالَم و اين كه اين تدبير داراى دو مقام اجمال و تفصيل و ظاهر و باطن است، آگاه شوند.


مرحوم صدوق در كتاب توحيد به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه شخصى از آنجناب از معناى آيه (( و كان عرشه على الماء(( سؤ ال كرد، و آن حضرت در جوابش فرمود: مردم در معناى آن چه مى گويند؟ آن شخص در جواب عرض كرد، مى گويند عرش بر بالاى آب و خداوند بر بالاى عرش قرار دارد.  
مرحوم صدوق، در كتاب توحيد، به سند خود، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده كه: شخصى از آن جناب، از معناى آيه «و كان عرشه على الماء» سؤال كرد، و آن حضرت در جوابش فرمود: مردم در معناى آن چه مى گويند؟ آن شخص در جواب عرض كرد: مى گويند عرش بر بالاى آب و خداوند بر بالاى عرش قرار دارد.  


فرمود: اينها به خدا دروغ بسته اند، زيرا معناى حرفشان اين است كه خداوند به صفات مخلوقات متصف بوده و مانند آنها محمول چيزى مى باشد، و اين باطل است ، زيرا مستلزم اين است كه چيزى بزرگتر و قوى تر از خداى تعالى باشد تا بتواند او را حمل كند،
فرمود: اين ها به خدا دروغ بسته اند. زيرا معناى حرفشان اين است كه خداوند به صفات مخلوقات متصف بوده و مانند آن ها محمول چيزى مى باشد، و اين باطل است. زيرا مستلزم اين است كه چيزى بزرگتر و قوى تر از خداى تعالى باشد تا بتواند او را حمل كند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۱۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۱۰ </center>
بلكه معناى آيه اين است كه خداوند قبل از آنكه آسمان و زمين ، يا جن و انس ، يا آفتاب و ماه را بيافريند، علم خود را بر آب كه قبل از اينها موجود شده بود، حمل مى كرد.
بلكه معناى آيه اين است كه: خداوند قبل از آن كه آسمان و زمين، يا جن و انس، يا آفتاب و ماه را بيافريند، علم خود را بر آب كه قبل از اينها موجود شده بود، حمل مى كرد.


مؤ لف : اين روايت از جهت دلالت بر اينكه (( مراد از عرش ، علم است (( و نيز (( اصل خلقت عالم آب بوده (( و (( در آن موقع كه هنوز تفاصيل موجودات ، موجود نشده بودند علم فعلى خداى تعالى متعلق به آب بوده (( مانند روايت قبلى است .
مؤلف: اين روايت از جهت دلالت بر اين كه «مراد از عرش، علم است»، و نيز «اصل خلقت عالَم، آب بوده»، و «در آن موقع كه هنوز تفاصيل موجودات، موجود نشده بودند، علم فعلى خداى تعالى متعلق به آب بوده»، مانند روايت قبلى است.
<span id='link132'><span>
<span id='link132'><span>
==دو روايت در جواب سؤ ال درباره فاصله زمين و عرش ==
==دو روايت در جواب سؤ ال درباره فاصله زمين و عرش ==
در كتاب احتجاج از على (عليه السلام ) روايت شده كه شخصى از آنجناب از فاصله بين زمين و عرش سؤال كرد، حضرت فرمود: فاصله اش به قدر اين است كه بنده اى از در اخلاص بگويد: (( لا اله الا الله (( .
در كتاب احتجاج از على (عليه السلام ) روايت شده كه شخصى از آنجناب از فاصله بين زمين و عرش سؤال كرد، حضرت فرمود: فاصله اش به قدر اين است كه بنده اى از در اخلاص بگويد: (( لا اله الا الله (( .
۱۶٬۹۴۶

ویرایش