۱۶٬۸۸۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
بدون خلاصۀ ویرایش برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۱۲: | خط ۱۲: | ||
نيمه شب ، جبرئيل به سراغشان آمد و نهيبى بر آنان زد كه از آن نهيب و صدا پرده گوشهايشان پاره شد و دلهايشان چاك و جگرهايشان متورم شد و چون يقين كرده بودند كه عذاب نازل خواهد شد در آن سه روز كفن و حنوط خود را به تن كرده بودند و چيزى نگذشت كه همه آنان در يك لحظه و در يك چشم برهم زدن هلاك شدند، چه صغيرشان و چه كبيرشان حتى چهارپايان و گوسفندانشان مردند و خداى تعالى آنچه جاندار در آن قوم بود هلاك كرد و فرداى آن شب در خانه ها و بسترها مرده بودند، خداى تعالى آتشى با صيحه اى از آسمان نازل كرد تا همه را سوزانيد، اين بود سرگذشت قوم ثمود. | نيمه شب ، جبرئيل به سراغشان آمد و نهيبى بر آنان زد كه از آن نهيب و صدا پرده گوشهايشان پاره شد و دلهايشان چاك و جگرهايشان متورم شد و چون يقين كرده بودند كه عذاب نازل خواهد شد در آن سه روز كفن و حنوط خود را به تن كرده بودند و چيزى نگذشت كه همه آنان در يك لحظه و در يك چشم برهم زدن هلاك شدند، چه صغيرشان و چه كبيرشان حتى چهارپايان و گوسفندانشان مردند و خداى تعالى آنچه جاندار در آن قوم بود هلاك كرد و فرداى آن شب در خانه ها و بسترها مرده بودند، خداى تعالى آتشى با صيحه اى از آسمان نازل كرد تا همه را سوزانيد، اين بود سرگذشت قوم ثمود. | ||
مؤلف : نبايد در اين حديث به خاطر اينكه مشتمل بر امورى خارق العاده است از قبيل اينكه همه جمعيت از شير ناقه مزبور مى نوشيدند و اينكه همه آن جمعيت روز به روز رنگ رخسارشان تغيير مى كرد اشكال كرد، براى اينكه اصل پيدايش آن ناقه به صورت اعجاز بوده و قرآن عزيز به معجزه بودن آن تصريح كرده و نيز فرموده كه : آب محل در يك روز اختصاص به آن حيوان داشته و روز ديگر مردم از آب استفاده مى كردند و وقتى اصل يك پديده اى عنوان معجزه داشته باشد ديگر جا ندارد كه در فروعات و جزئيات آن اشكال كرد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۷۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۷۱ </center> | ||
و اما اينكه حديث ، صيحه و نهيب را از جبرئيل دانسته منافات با دليلى ندارد كه گفته است : صيحه آسمانى بوده كه با صداى خود آنها را كشته و با آتش خود سوزانده ، براى اينكه هيچ مانعى نيست از اينكه حادثه اى از حوادث خارق العاده عالم و يا حادثه جارى بر عالم را به فرشته اى روحانى نسبت داد با اينكه فرشته در مجراى صدور آن حادثه قرار داشته ، همچنانكه ساير حوادث عالم از قبيل مرگ و زندگى و رزق و امثال آن نيز به فرشتگانى كه در آن امور دخالت دارند نسبت داده مى شود. | و اما اينكه حديث ، صيحه و نهيب را از جبرئيل دانسته منافات با دليلى ندارد كه گفته است : صيحه آسمانى بوده كه با صداى خود آنها را كشته و با آتش خود سوزانده ، براى اينكه هيچ مانعى نيست از اينكه حادثه اى از حوادث خارق العاده عالم و يا حادثه جارى بر عالم را به فرشته اى روحانى نسبت داد با اينكه فرشته در مجراى صدور آن حادثه قرار داشته ، همچنانكه ساير حوادث عالم از قبيل مرگ و زندگى و رزق و امثال آن نيز به فرشتگانى كه در آن امور دخالت دارند نسبت داده مى شود. | ||
خط ۱۸: | خط ۱۸: | ||
و اينكه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: قوم ثمود در اين سه روزه كفن و حنوط خود را پوشيده بودند، گويا خواسته است بطور كنايه بفرمايد كه : آماده مرگ شده بودند. | و اينكه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: قوم ثمود در اين سه روزه كفن و حنوط خود را پوشيده بودند، گويا خواسته است بطور كنايه بفرمايد كه : آماده مرگ شده بودند. | ||
در بعضى از روايات درباره خصوصيات ناقه صالح آمده كه آنقدر درشت هيكل بود كه فاصله بين دو پهلويش يك ميل بوده . (و ميل به گفته صاحب المنجد مقدار معينى ندارد، بعضى آن را به يك چشم انداز معنا كرده اند و بعضى به چهار هزار ذراع كه حدود دو كيلومتر مى شود) و همين مطلب از امورى است كه روايت را ضعيف و موهون مى كند البته نه براى اينكه چنين چيزى ممتنع الوقوع است - چون اين محذور قابل دفع است و ممكن است در دفع آن گفته شود: حيوانى كه اصل پيدايشش به معجزه بوده ، خصوصياتش نيز معجزه است - بلكه از اين جهت كه (در خود روايات آمده كه مردم از شير آن مى نوشيدند و حيوانى كه بين دو پهلويش دو كيلومتر فاصله باشد بايد ارتفاع شكم و پستانش به سه كيلومتر برسد) چنين حيوانى با در نظر گرفتن تناسب اعضايش بايد بلندى كوهانش از زمين شش كيلومتر باشد و با اين حال ديگر نمى توان تصور كرد كه كسى بتواند او را با شمشير به قتل برساند، درست است كه حيوان به معجزه پديد آمده ولى قاتل آن ديگر بطور قطع صاحب معجزه نبوده | در بعضى از روايات درباره خصوصيات ناقه صالح آمده كه آنقدر درشت هيكل بود كه فاصله بين دو پهلويش يك ميل بوده . (و ميل به گفته صاحب المنجد مقدار معينى ندارد، بعضى آن را به يك چشم انداز معنا كرده اند و بعضى به چهار هزار ذراع كه حدود دو كيلومتر مى شود) و همين مطلب از امورى است كه روايت را ضعيف و موهون مى كند البته نه براى اينكه چنين چيزى ممتنع الوقوع است - چون اين محذور قابل دفع است و ممكن است در دفع آن گفته شود: | ||
حيوانى كه اصل پيدايشش به معجزه بوده ، خصوصياتش نيز معجزه است - بلكه از اين جهت كه (در خود روايات آمده كه مردم از شير آن مى نوشيدند و حيوانى كه بين دو پهلويش دو كيلومتر فاصله باشد بايد ارتفاع شكم و پستانش به سه كيلومتر برسد) چنين حيوانى با در نظر گرفتن تناسب اعضايش بايد بلندى كوهانش از زمين شش كيلومتر باشد و با اين حال ديگر نمى توان تصور كرد كه كسى بتواند او را با شمشير به قتل برساند، درست است كه حيوان به معجزه پديد آمده ولى قاتل آن ديگر بطور قطع صاحب معجزه نبوده. | |||
بله با همه اين احوال جمله «لها شرب يوم و لكم شرب يوم - يك روز آب محل از آن شتر و يك روز براى شما» خالى از اشاره و بلكه خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه ناقه مزبور جثه اى بسيار بزرگ داشته است. | |||
«'''گفتارى درباره داستان صالح (ع ) در چند فصل'''» | «'''گفتارى درباره داستان صالح (ع ) در چند فصل'''» | ||
<span id='link316'><span> | <span id='link316'><span> | ||
==ثمود، قوم صالح == | ==ثمود، قوم صالح == | ||
۱- ثمود، قوم صالح (عليه السلام ): ثمود قومى از عرب اصيل بوده اند كه در سرزمين «'''وادى القرى '''» بين مدينه و شام زندگى مى كردند و اين قوم از اقوام بشر ما قبل تاريخند و تاريخ جز اندكى چيزى از زندگى اين قوم را ضبط نكرده و گذشت قرنها باعث شده كه اثرى از تمدن آنها بر جاى نماند بنابراين ديگر به هيچ سخنى كه درباره اين قوم گفته شود اعتماد نيست . | ۱- ثمود، قوم صالح (عليه السلام ): ثمود قومى از عرب اصيل بوده اند كه در سرزمين «'''وادى القرى'''» بين مدينه و شام زندگى مى كردند و اين قوم از اقوام بشر ما قبل تاريخند و تاريخ جز اندكى چيزى از زندگى اين قوم را ضبط نكرده و گذشت قرنها باعث شده كه اثرى از تمدن آنها بر جاى نماند بنابراين ديگر به هيچ سخنى كه درباره اين قوم گفته شود اعتماد نيست . | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۷۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۷۲ </center> | ||
آنچه كتاب خدا از اخبار اين قوم شرح داده اين است كه اينها قومى از عرب بوده اند، و ما اين معنا را از نام پيامبرشان صالح كه كلمه اى است عربى استفاده مى كنيم و از آيه ۶۱ سوره هود بر مى آيد كه آن جناب از همان قوم بوده ، پس معلوم مى شود اينها مردمى عرب بوده اند كه نام مردى از آنان صالح بوده و اين قوم بعد از قوم عاد پديد آمده و تمدنى داشته اند كه زمين را آباد مى كردند و در زمين هموار قصرها و در شكم كوهها خانه هايى ايمن مى ساختند و يكى از مشاغل آنان زراعت بوده ، يعنى چشمه هايى به راه انداخته و نخلستانها و باغها و كشتزارها پديد آوردند. | آنچه كتاب خدا از اخبار اين قوم شرح داده اين است كه اينها قومى از عرب بوده اند، و ما اين معنا را از نام پيامبرشان صالح كه كلمه اى است عربى استفاده مى كنيم و از آيه ۶۱ سوره هود بر مى آيد كه آن جناب از همان قوم بوده ، پس معلوم مى شود اينها مردمى عرب بوده اند كه نام مردى از آنان صالح بوده و اين قوم بعد از قوم عاد پديد آمده و تمدنى داشته اند كه زمين را آباد مى كردند و در زمين هموار قصرها و در شكم كوهها خانه هايى ايمن مى ساختند و يكى از مشاغل آنان زراعت بوده ، يعنى چشمه هايى به راه انداخته و نخلستانها و باغها و كشتزارها پديد آوردند. | ||
خط ۹۲: | خط ۹۶: | ||
<span id='link320'><span> | <span id='link320'><span> | ||
==بشارت به همسر ابراهيم | ==بشارت به همسر ابراهيم «ع» به تولد اسحاق == | ||
جمله «'''و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى '''» عطف است بر جمله سابق كه ميفرمود: «'''و لقد ارسلنا نوحا الى قومه '''»، طبرسى (رحمت اللّه عليه ) در مجمع البيان گفته است : آوردن حرف «'''لام '''» در آغاز جمله به منظور تاكيد خبر است و كلمه «'''قد'''» در اينجا اين معنا را افاده مى كند كه شنونده داستانهاى انبياء منتظر است تا بعد از شنيدن سرگذشت يكى از انبياء سرگذشت ديگرى را بشنود چون اين كلمه براى بيان توقع و انتظار است ، در اينجا نيز به همين منظور آمده تا اعلام كند كه شنونده در حال توقع و انتظار شنيدن داستان بعدى است. | جمله «'''و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى '''» عطف است بر جمله سابق كه ميفرمود: «'''و لقد ارسلنا نوحا الى قومه '''»، طبرسى (رحمت اللّه عليه ) در مجمع البيان گفته است : آوردن حرف «'''لام '''» در آغاز جمله به منظور تاكيد خبر است و كلمه «'''قد'''» در اينجا اين معنا را افاده مى كند كه شنونده داستانهاى انبياء منتظر است تا بعد از شنيدن سرگذشت يكى از انبياء سرگذشت ديگرى را بشنود چون اين كلمه براى بيان توقع و انتظار است ، در اينجا نيز به همين منظور آمده تا اعلام كند كه شنونده در حال توقع و انتظار شنيدن داستان بعدى است. | ||
خط ۱۰۱: | خط ۱۰۵: | ||
كه ان شاء اللّه در آخر داستان بطور مفصل در اين باره بحث خواهيم كرد. | كه ان شاء اللّه در آخر داستان بطور مفصل در اين باره بحث خواهيم كرد. | ||
معناى جمله : | ==معناى جمله: سلام فرشتگان مأمور عذاب قوم لوط به ابراهيم «ع»== | ||
و جمله «'''قالوا سلاما قال سلام '''» به ظاهر تسالم (به يكديگر سلام دادن ) را ميرساند در حالى كه ادب اقتضاء دارد دو نفر كه به يكديگر ميرسند سلام و عليك كنند يعنى يكى بگويد: سلام عليك و ديگرى بگويد: عليك السلام ، نه اينكه اين بگويد: سلام و آن ديگرى نيز بگويد: سلام ، از همينجا ميفهميم كه از جمله مورد بحث چيزى حذف شده و تقدير كلام اين است كه فرشتگان گفتند: «'''سلمنا عليك سلاما'''» و ابراهيم (عليه السلام ) در پاسخ گفت : «'''سلام '''» يعنى «'''عليكم سلام '''». | و جمله «'''قالوا سلاما قال سلام '''» به ظاهر تسالم (به يكديگر سلام دادن ) را ميرساند در حالى كه ادب اقتضاء دارد دو نفر كه به يكديگر ميرسند سلام و عليك كنند يعنى يكى بگويد: سلام عليك و ديگرى بگويد: عليك السلام ، نه اينكه اين بگويد: سلام و آن ديگرى نيز بگويد: سلام ، از همينجا ميفهميم كه از جمله مورد بحث چيزى حذف شده و تقدير كلام اين است كه فرشتگان گفتند: «'''سلمنا عليك سلاما'''» و ابراهيم (عليه السلام ) در پاسخ گفت : «'''سلام '''» يعنى «'''عليكم سلام '''». | ||
خط ۱۲۵: | خط ۱۲۹: | ||
و معناى آيه اين است كه ابراهيم (عليه السلام ) بعد از آنكه آن گوساله بريان را جلو فرشتگان گذاشت ، دست ميهمانان را ديد كه به غذا نميرسد مثل اينكه نميخواهند نان و نمك او را بخورند (و اين خود نشانه دشمنى و شر رسانى است ) لذا در دل خود احساس ترس از آنها كرد، فرشتگان براى اينكه او را ايمنى و دلگرمى داده باشند گفتند: مترس كه ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم . آن هنگام ابراهيم (عليه السلام ) فهميد كه ميهمانانش از جنس فرشتگانند كه منزه از خوردن و نوشيدن و امثال اين امورى كه لازمه داشتن بدن مادى است ميباشند و براى امرى عظيم ارسال شده اند. | و معناى آيه اين است كه ابراهيم (عليه السلام ) بعد از آنكه آن گوساله بريان را جلو فرشتگان گذاشت ، دست ميهمانان را ديد كه به غذا نميرسد مثل اينكه نميخواهند نان و نمك او را بخورند (و اين خود نشانه دشمنى و شر رسانى است ) لذا در دل خود احساس ترس از آنها كرد، فرشتگان براى اينكه او را ايمنى و دلگرمى داده باشند گفتند: مترس كه ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم . آن هنگام ابراهيم (عليه السلام ) فهميد كه ميهمانانش از جنس فرشتگانند كه منزه از خوردن و نوشيدن و امثال اين امورى كه لازمه داشتن بدن مادى است ميباشند و براى امرى عظيم ارسال شده اند. | ||
<span id='link322'><span> | <span id='link322'><span> | ||
==بيان عدم منافات انتساب ترس به ابراهيم «ع»، با عصمت آن حضرت == | ==بيان عدم منافات انتساب ترس به ابراهيم «ع»، با عصمت آن حضرت == | ||
در اينجا ممكن است كسى فكر كند كه نسبت احساس ترس به ابراهيم (عليه السلام ) دادن با مقام نبوت آن جناب منافات دارد زيرا داشتن نبوت ملازم با داشتن عصمت از معصيت و رذائل اخلاقى است كه يكى از آن رذائل ترس است ليكن چنين نيست ، | در اينجا ممكن است كسى فكر كند كه نسبت احساس ترس به ابراهيم (عليه السلام ) دادن با مقام نبوت آن جناب منافات دارد زيرا داشتن نبوت ملازم با داشتن عصمت از معصيت و رذائل اخلاقى است كه يكى از آن رذائل ترس است ليكن چنين نيست ، | ||
خط ۱۴۴: | خط ۱۴۹: | ||
و نتيجه عصمتى كه خداى عزوجل ، انبياء خود را به آن اختصاص داده اين است كه فضيلت شجاعت را در نفوس شريفه آنان استوار ساخته نه تهور و بى باكى را، و شجاعت در مقابل خوف قرار ندارد كه به معناى مطلق تاءثر از مشاهده مكروه است و نفس را وا مى دارد به اينكه وظيفه واجب دفاع را انجام دهد بلكه اين فضيلت در مقابل رذيله جبن قرار دارد كه به معناى آن است كه تاءثر نفس آنقدر سريع و قوى باشد كه عقل و رأى و تدبير را از كار بيندازد و مستلزم تحير و سرانجام فرار از دشمن گردد. | و نتيجه عصمتى كه خداى عزوجل ، انبياء خود را به آن اختصاص داده اين است كه فضيلت شجاعت را در نفوس شريفه آنان استوار ساخته نه تهور و بى باكى را، و شجاعت در مقابل خوف قرار ندارد كه به معناى مطلق تاءثر از مشاهده مكروه است و نفس را وا مى دارد به اينكه وظيفه واجب دفاع را انجام دهد بلكه اين فضيلت در مقابل رذيله جبن قرار دارد كه به معناى آن است كه تاءثر نفس آنقدر سريع و قوى باشد كه عقل و رأى و تدبير را از كار بيندازد و مستلزم تحير و سرانجام فرار از دشمن گردد. | ||
خداى تعالى در آيات كريمه اش خوف و خشيت را براى انبياء ثابت كرده ، از آن جمله فرموده : «'''الذين يبلغون رسالات اللّه و يخشونه و لا يخشون احدا الا اللّه '''» كه دلالت دارد بر اينكه انبياء ترس دارند، چيزى كه هست تنها از خدا ميترسند. و نيز در خطاب به موسى (عليه السلام ) مى فرمايد: | خداى تعالى در آيات كريمه اش خوف و خشيت را براى انبياء ثابت كرده ، از آن جمله فرموده : «'''الذين يبلغون رسالات اللّه و يخشونه و لا يخشون احدا الا اللّه '''» كه دلالت دارد بر اينكه انبياء ترس دارند، چيزى كه هست تنها از خدا ميترسند. و نيز در خطاب به موسى (عليه السلام) مى فرمايد: «لا تخف انك انت الاعلى». | ||
و نيز در حكايت از قول شعيب (عليه السلام) به موسى مى فرمايد: «لا تخف نجوت من القوم الظالمين». و نيز در خطاب به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: «و اما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء». | |||
آنچه ابراهيم خليل (عليه السلام ) از آن منزه بود صفت زشت جبن بود، آرى او بود كه يك تنه از فرط شجاعت به دعوت حقه توحيد قيام كرد و در مجتمعى قيام كرد كه حتى يك نفر خدا را به يكتائى نمى پرستيد، | آنچه ابراهيم خليل (عليه السلام ) از آن منزه بود صفت زشت جبن بود، آرى او بود كه يك تنه از فرط شجاعت به دعوت حقه توحيد قيام كرد و در مجتمعى قيام كرد كه حتى يك نفر خدا را به يكتائى نمى پرستيد، | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۸۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۸۲ </center> | ||
و يك تنه با وثنيّت قوم خود در افتاد، حتى با پدرش (عمويش ) آزر و بستگانش احتجاج كرد و از اين مهمتر با پادشاه جبار زمانش نمرود كه ادعاى الوهيت مى كرد بگو مگو كرد و بت هاى بتكده قوم را بشكست تا آنكه او را در آتش افكندند و خداى تعالى از آتش نجاتش | و يك تنه با وثنيّت قوم خود در افتاد، حتى با پدرش (عمويش ) آزر و بستگانش احتجاج كرد و از اين مهمتر با پادشاه جبار زمانش نمرود كه ادعاى الوهيت مى كرد بگو مگو كرد و بت هاى بتكده قوم را بشكست تا آنكه او را در آتش افكندند و خداى تعالى از آتش نجاتش داد. | ||
اين صحنه هاى هراس انگيز، آن جناب را به هول و هراس نينداخت و در جهاد در راه خدا فرارى نداد و مثل چنين پيغمبرى بزرگوار با آن موقعيت روحى كه داشت اگر به تعبير آيه اى از قرآن از چيزى بترسد و يا به تعبير آيه اى ديگر از احدى بيمناك شود و يا به تعبير آيه اى ديگر چيزى او را دلواپس كند، در همه اينها خوفش خوف احتياط بوده است نه خوف جبن و اگر از چيزى بر جان يا عرض يا مالش بترسد به خاطر خدا مى ترسد (به اين معنا كه مى ترسد اگر دفاع نكند مسؤ ول باشد) نه به خاطر هواى نفسش . | |||
ویرایش