گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۳۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۱۱۰: خط ۱۱۰:
<span id='link305'><span>
<span id='link305'><span>


==تمثيلى كه حال كسى را كه غير خدا را مى خواند بيان مى كند ==
==تمثيلى برای بیان حال كسى كه غير خدا را مى خواند ==
بعد از اثبات اختصاص دعوت حق و استجابت براى خدا، و نفى آن از غير او، يك صورت را استثناء كرده، و آن صورت نظير مثلى است كه خود قرآن زده و فرموده : «'''كباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه '''».
بعد از اثبات اختصاص دعوت حق و استجابت براى خدا، و نفى آن از غير او، يك صورت را استثناء كرده، و آن صورت، نظير مثلى است كه خود قرآن زده و فرموده: «كباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه».


توضيح اينكه شخص عطشان وقتى بخواهد آب بياشامد، ناگزير بايد نزديك آب شده كف دست را باز كند و آب را برداشته بنوشد، يعنى به لب رسانده رفع عطش كند، اين راه حقيقى و صحيح رفع تشنگى است ، و اما لب تشنه اى كه از آب دور است و مى خواهد سيراب شود، و از آن اسباب و مقدماتى كه گفتيم هيچ يك را عملى نمى كند جز همين را كه كف دست را باز نموده نزديك دهان ببرد، كه چنين كسى هرگز آبى بدهانش نمى رسد، و از آب نوشيدن تنها صورت آن را نشان داده ، و تقليد آنرا درآورده است.
توضيح اين كه: شخص عطشان، وقتى بخواهد آب بياشامد، ناگزير بايد نزديك آب شده، كف دست را باز كند و آب را برداشته بنوشد. يعنى به لب رسانده، رفع عطش كند. اين، راه حقيقى و صحيح رفع تشنگى است. و اما لب تشنه اى كه از آب دور است و مى خواهد سيراب شود، و از آن اسباب و مقدماتى كه گفتيم، هيچ يك را عملى نمى كند، جز همين را كه كف دست را باز نموده، نزديك دهان ببرد، كه چنين كسى هرگز آبى به دهانش نمى رسد، و از آب نوشيدن، تنها صورت آن را نشان داده، و تقليد آن را درآورده است.


و مثل كسى كه غير خدا را مى خواند مثل همين تقليد درآور است كه از دعا جز صورت خالى از معنا، و اسم خالى از مسمّاى آن را نمى آورد.
و مثل كسى كه غير خدا را مى خواند، مثل همين تقليد درآور است، كه از دعا، جز صورت خالى از معنا، و اسم خالى از مسمّاى آن را نمى آورد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۳۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۳۶ </center>
زيرا اين بتها و خدايان دروغين در استجابت دعا و قضاى حوائج ، همان اثر را دارند كه آن آقاى تقليد درآور در رفع عطش خود دارد، يعنى همانطور كه دست به دهان بردن اين ، صورتى از آب خوردن است ، دعا و خواندن بت پرستان هم تنها صورتى از دعا كردن است و خاصيت ديگرى ندارد.
زيرا اين بت ها و خدايان دروغين در استجابت دعا و قضاى حوائج، همان اثر را دارند كه آن آقاى تقليد درآور در رفع عطش خود دارد. يعنى همان طور كه دست به دهان بردن اين، صورتى از آب خوردن است، دعا و خواندن بت پرستان هم، تنها صورتى از دعا كردن است و خاصيت ديگرى ندارد.


از اينجا معلوم مى شود كه استثناء «'''الا كباسط كفيه ...'''»، استثنائى نيست كه بر خلاف حكم كلى مستثنى منه باشد بلكه تنها صورتى از استثناء است كه منظور از آن تقويت حكم در جانب مستثنى منه است ، نه اينكه بخواهد فردى را از آن كلى خارج سازد، و خلاصه مفادش اين است كه مشركين و آنها كه غير خدا را مى خوانند با خواندنشان به نتيجه اى نمى رسند مگر اينكه به نتيجه اى نرسند، كه معنايش تاءكيد در همان به نتيجه نرسيدن است.
از اين جا معلوم مى شود كه استثناء «الا كباسط كفيه...»، استثنائى نيست كه بر خلاف حكم كلى مستثنى منه باشد، بلكه تنها صورتى از استثناء است، كه منظور از آن، تقويت حكم در جانب مستثنى منه است، نه اين كه بخواهد فردى را از آن كلى خارج سازد. و خلاصه مفادش اين است كه: مشركان و آن ها كه غير خدا را مى خوانند، با خواندنشان به نتيجه اى نمى رسند، مگر اين كه به نتيجه اى نرسند، كه معنايش تأكيد در همان به نتيجه نرسيدن است.


و اين خود از لطافتهاى كلام خدايتعالى است كه از جهتى نظير آيه «'''افاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا'''» است و به بيانى كه ان شاء اللّه خواهد آمد موكدتر از آن است .
و اين، خود از لطافت هاى كلام خدای تعالى است، كه از جهتى نظير آيه «افاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا» است و به بيانى كه ان شاء اللّه خواهد آمد، مؤكدتر از آن است.
<span id='link306'><span>
<span id='link306'><span>
از آنچه گذشت روشن گرديد كه :
از آنچه گذشت، روشن گرديد كه:


اولا: مراد از جمله «'''له دعوه الحق '''» حق دعا است و آن دعائى مى باشد كه مستجاب مى شود و بهيچ وجه رد نمى گردد، پس اينكه بعضى در معنايش گفته اند: مرا از آن ، كلمه اخلاص و شهادت به «'''لا اله الا اللّه '''» است . صحيح نيست ، چون هيچ دليل و شاهدى در سياق آيه ندارد.
اولا: مراد از جمله «له دعوة الحق»، حق دعا است و آن دعائى مى باشد كه مستجاب مى شود و به هيچ وجه رد نمى گردد. پس اين كه بعضى در معنايش گفته اند: مرا از آن، كلمه اخلاص و شهادت به «لا اله الا اللّه» است، صحيح نيست. چون هيچ دليل و شاهدى در سياق آيه ندارد.


و ثانيا: اگر ضمائر در جمله «'''و الذين يدعون ...'''» را اظهار كنيم تقدير آن چنين مى شود: كسانى كه مشركين آنها را بجاى خدا مى خوانند آن خوانده شده ها دعاى اين مشركين را بهيچ وجه مستجاب نمى كنند.
و ثانيا: اگر ضمائر در جمله «و الذين يدعون...» را اظهار كنيم، تقدير آن چنين مى شود: كسانى كه مشركان آن ها را به جاى خدا مى خوانند، آن خوانده شده ها، دعاى اين مشركان را به هيچ وجه مستجاب نمى كنند.


و ثالثا: استثناء در آيه استثناء از جمله «'''لا يستجيبون لهم بشى ء'''» است و در كلام ، حذف و اختصار بكار رفته و معناى كلام اين است كه : «'''لا يستجيبون لهم بشى ء و لا ينيلونهم شيئا الا كما يستجاب لباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه ... - اجابت نمى كنند ايشانرا به هيچ چيز، و هيچ چيزى به ايشان نمى دهند مگر همانند كسى كه از آب دور است و براى رفع عطش ‍ خود از روى تقليد دو دست خود را به طرف آب مى برد تا به دهانش برساند و عطش خود را رفع كند...'''»
و ثالثا: استثناء در آيه، استثناء از جمله «لا يستجيبون لهم بشئ» است و در كلام، حذف و اختصار به كار رفته و معناى كلام اين است كه: «لا يستجيبون لهم بشئ و لا ينيلونهم شيئا الا كما يستجاب لباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه... - اجابت نمى كنند ايشان را به هيچ چيز، و هيچ چيزى به ايشان نمى دهند، مگر همانند كسى كه از آب دور است و براى رفع عطش خود، از روى تقليد، دو دست خود را به طرف آب مى برد تا به دهانش برساند و عطش خود را رفع كند...».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۳۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۳۷ </center>
و اگر در معنايى كه كرديم و خواستيم كلمه «'''نيل '''» را در معناى استجابت درآوريم ، براى اين بود كه احتمال مى دهيم استجابت متضمن معناى نيل و امثال آن باشد.
و اگر در معنايى كه كرديم و خواستيم كلمه «نيل» را در معناى استجابت درآوريم، براى اين بود كه احتمال مى دهيم استجابت، متضمن معناى نيل و امثال آن باشد.


خداى سبحان در آخر آيه ، گفتار خود را تاءكيد نموده و فرمود: «'''و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال'''» و اين جمله علاوه بر تاءكيد مطالب قبل ، به يك حقيقت اصيل ديگر نيز اشاره مى كند، و آن اين است كه هيچ دعائى نيست مگر آنكه غرض آن ، خداى سبحان است ، چون او است عليم و قدير و غنى و صاحب رحمت ، پس براى دعا هيچ راهى نيست مگر همان راه توجه به خداى تعالى ، بنابراين كسى كه غير خدا را مى خواند و آن را غرض و هدف قرار مى دهد رابطه دعاى خود و هدف دعا را از دست داده ، و در حقيقت دعايش راه را گم كرده ، چون ضلالت بهمين معنا است كه چيزى از راه خود بيرون شود و راهى بپيمايد كه آن را به مطلوبش نرساند.
خداى سبحان در آخر آيه، گفتار خود را تأكيد نموده و فرمود: «و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال». و اين جمله، علاوه بر تأكيد مطالب قبل، به يك حقيقت اصيل ديگر نيز اشاره مى كند، و آن اين است كه: هيچ دعائى نيست مگر آن كه غرض آن، خداى سبحان است.
 
چون او است عليم و قدير و غنى و صاحب رحمت. پس براى دعا هيچ راهى نيست، مگر همان راه توجه به خداى تعالى. بنابراين، كسى كه غير خدا را مى خواند و آن را غرض و هدف قرار مى دهد، رابطه دعاى خود و هدف دعا را از دست داده، و در حقيقت دعايش راه را گم كرده، چون ضلالت به همين معنا است كه چيزى از راه خود بيرون شود و راهى بپيمايد كه آن را به مطلوبش نرساند.


«'''وَ للَّهِ يَسجُدُ مَن فى السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ طوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلَالُهُم بِالْغُدُوِّ وَ الاَصالِ'''»:
«'''وَ للَّهِ يَسجُدُ مَن فى السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ طوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلَالُهُم بِالْغُدُوِّ وَ الاَصالِ'''»:


«'''سجود'''» به معناى به رو بر زمين افتادن و پيشانى و يا چانه را بر زمين نهادن است ، همچنان كه درباره برادران يوسف مى فرمايد: «'''و خروا له سجدا'''» و نيز فرموده : «'''يخرون للاذقان سجد'''»ا سجود مصدر، و سجده بناى مره است يعنى يك سجود.
«سجود» به معناى به رو بر زمين افتادن و پيشانى و يا چانه را بر زمين نهادن است. همچنان كه درباره برادران يوسف مى فرمايد: «و خروا له سجدا». و نيز فرموده: «يخرون للاذقان سجدا». سجود مصدر، و سجده بناى مره است، يعنى يك سجود.


و «'''كره '''»، به معناى كاريست كه آدمى با مشقت آن را انجام دهد، حال اگر محركش امرى خارجى باشد، آن را «'''كره '''» - با فتحه كاف - خوانند، و اگر محركش داخلى و نفسانى باشد آنرا «'''كره '''» - به ضمه كاف - تلفظ كنند و اين لفظ در برابر و مقابل «'''طوع '''» است.
و «كره»، به معناى كاری است كه آدمى با مشقت آن را انجام دهد. حال اگر محركش امرى خارجى باشد، آن را «كره» - با فتحه كاف - خوانند، و اگر محركش داخلى و نفسانى باشد، آن را «كره» - به ضمه كاف - تلفظ كنند و اين لفظ، در برابر و مقابل «طوع» است.


راغب در مفردات مى گويد: «'''غدوه '''» و «'''غداه ..'''» از ساعات اول روز است ، و در قرآن كريم ، «'''غدو'''» در مقابل «'''آصال '''»، و «'''غداه '''» در مقابل «'''عشى'''» قرار گرفته ، يكجا فرموده : «'''بالغدو و الاصال '''» و يكجا فرموده «'''بالغداه و العشى'''» و بايد دانست كه غدو جمع غداه است ، همچنانكه «'''قنى '''» جمع «'''قناه '''» (نيره ) است.
راغب در مفردات مى گويد: «غدوه» و «غداة...»، از ساعات اول روز است، و در قرآن كريم، «غدو» در مقابل «آصال»، و «غداة»، در مقابل «عشى» قرار گرفته. يك جا فرموده: «بالغدو و الاصال»، و يك جا فرموده: «بالغداة و العشى». و بايد دانست كه غدو، جمع غداة است. همچنان كه «قنى»، جمع «قناة» (نيزه) است.


و در مجمع البيان گفته : كلمه «'''آصال '''» جمع «'''اصل '''» - با ضمه همره و صاد - است، و اصل هم جمع «'''اصيل '''» است ، پس آصال جمع الجمع و ماده اش كلمه «'''اصل '''» است ، و از اين جهت اين ساعت از روز معين بين عصر و غروب آفتاب را آصال گفته اند كه گوئى ريشه و مبداء شب است .
و در مجمع البيان گفته: كلمه «آصال»، جمع «اصل» - با ضمه همزه و صاد - است، و «اصل» هم، جمع «اصيل» است. پس «آصال» جمع الجمع و ماده اش، كلمه «اصل» است، و از اين جهت اين ساعت از روز معين بين عصر و غروب آفتاب را «آصال» گفته اند، كه گوئى ريشه و مبدأ شب است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۳۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۳۸ </center>
<span id='link307'><span>
<span id='link307'><span>
==ذلت حقيقى همه چيز در برابر خداى تعالى ==
==ذلت حقيقى همه چيز در برابر خداى تعالى ==
اعمال اجتماعى كه انسان به منظور اغراض معنوى انجام مى دهد، مثلا بالانشينى كه به منظور تجسم رياست، و جلو افتادن كه بمنظور تمثل سيادت و آقائى ، و خم شدن كه به منظور اظهار حقارت و كوچكى ، و بر زمين افتادن كه به منظور نهايت ذلت و افتادگى سجده كننده در قبال عزّت و علو مقام مسجود انجام مى شود، نام اين اعمال را به غرضهاى آنها نيز داده و آنها را هم به مان نام مى نامند، مثلا همان طور كه جلو افتادن را تقدم مى گويند، سيادت و آقايى را هم تقدم مى خوانند، و همچنانكه انحناء و خم شدن مخصوص را ركوع مى گويند، حقارت و كوچكى را هم ركوع مى گويند، و همانطور كه به خاك افتادن را سجده مى گويند، تذلل را هم سجود مى گويند، همه اينها به اين عنايت است كه برسانند كه منظور از اين اعمال اجتماعى همان غرضها و نتائج آن است ، و گرنه هيچ غرضى به خود آن اعمال تعلق نگرفته است.
اعمال اجتماعى كه انسان به منظور اغراض معنوى انجام مى دهد، مثلا بالانشينى كه به منظور تجسم رياست، و جلو افتادن كه بمنظور تمثل سيادت و آقائى ، و خم شدن كه به منظور اظهار حقارت و كوچكى ، و بر زمين افتادن كه به منظور نهايت ذلت و افتادگى سجده كننده در قبال عزّت و علو مقام مسجود انجام مى شود، نام اين اعمال را به غرضهاى آنها نيز داده و آنها را هم به مان نام مى نامند، مثلا همان طور كه جلو افتادن را تقدم مى گويند، سيادت و آقايى را هم تقدم مى خوانند، و همچنانكه انحناء و خم شدن مخصوص را ركوع مى گويند، حقارت و كوچكى را هم ركوع مى گويند، و همانطور كه به خاك افتادن را سجده مى گويند، تذلل را هم سجود مى گويند، همه اينها به اين عنايت است كه برسانند كه منظور از اين اعمال اجتماعى همان غرضها و نتائج آن است ، و گرنه هيچ غرضى به خود آن اعمال تعلق نگرفته است.
۱۷٬۰۵۲

ویرایش