گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۴: خط ۱۴:
و اگر از ميان همه صفاتى كه كفار دارند، تنها مسأله بى ايمانى به آخرت را يادآور شده، و به همان يكى اكتفا نموده، بدين جهت است كه اصل اساسى دين حق، بر اين مسأله استوار است كه آدمى داراى حياتى جاودانه است و زندگى او با مرگ خاتمه نمى پذيرد و در آن حيات جاويد، سعادتى دارد كه بايد آن سعادت را با اعتقاد حق و عمل حق به دست آورد. همچنان كه در آن حيات جاويد شقاوتى دارد، كه بايستى از آن بپرهيزد، و معلوم است كه
و اگر از ميان همه صفاتى كه كفار دارند، تنها مسأله بى ايمانى به آخرت را يادآور شده، و به همان يكى اكتفا نموده، بدين جهت است كه اصل اساسى دين حق، بر اين مسأله استوار است كه آدمى داراى حياتى جاودانه است و زندگى او با مرگ خاتمه نمى پذيرد و در آن حيات جاويد، سعادتى دارد كه بايد آن سعادت را با اعتقاد حق و عمل حق به دست آورد. همچنان كه در آن حيات جاويد شقاوتى دارد، كه بايستى از آن بپرهيزد، و معلوم است كه
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۸ </center>
وقتى مردمى به اين چنين حياتى معتقد نباشند، ديگر گفتگوى با آنان از ساير اصول دين و فروع عملى آن، اثرى ندارد. و به بيانى يگر: دين حق عبارت است از مجموعه اى از تكاليف اعتقادى و عملى، و اين تكليف ها، جز با مسأله حساب و جزاء تمام نمى شود، (چون اگر بنا باشد به نيكوكار مزد و به بدكار كيفر داده نشود، او اميدى به كار نيك و ترسى از كار زشت خود ندارد، و در نتيجه، تكليف به كار نيك و اجتناب از كار زشت، لغو و بيهوده مى شود)، و قرآن كريم، روز قيامت را براى پاداش و كيفر معين فرموده، و چون كفار به روز قيامت ايمان ندارند، ديگر دين در نظر آنان مفهومى ندارد و آن ها حياتى جز حيات مادى دنيا براى خود سراغ ندارند. در نتيجه، سعادت و خوشبختى را جز رسيدن به لذائذ مادى و تمتع به لذات شكم و پايين شكم نمى بينند و لازمه آن، همين است كه جز هوى و خواهش نفس را پيروى نكنند. حالا اين خواهش ‍ نفسانى، موافق با حق باشد يا مخالف با آن. پس خلاصه اين دو آيه اين شد كه: اين ها به تو ايمان نخواهند آورد، چون تو ايشان را به سوى صراط مستقيم مى خوانى و اين ها، جز انحراف از راه هدفى ندارند.
وقتى مردمى به اين چنين حياتى معتقد نباشند، ديگر گفتگوى با آنان از ساير اصول دين و فروع عملى آن، اثرى ندارد. و به بيانى يگر: دين حق عبارت است از مجموعه اى از تكاليف اعتقادى و عملى، و اين تكليف ها، جز با مسأله حساب و جزاء تمام نمى شود، (چون اگر بنا باشد به نيكوكار مزد و به بدكار كيفر داده نشود، او اميدى به كار نيك و ترسى از كار زشت خود ندارد، و در نتيجه، تكليف به كار نيك و اجتناب از كار زشت، لغو و بيهوده مى شود).
 
و قرآن كريم، روز قيامت را براى پاداش و كيفر معين فرموده، و چون كفار به روز قيامت ايمان ندارند، ديگر دين در نظر آنان مفهومى ندارد و آن ها حياتى جز حيات مادى دنيا براى خود سراغ ندارند. در نتيجه، سعادت و خوشبختى را جز رسيدن به لذائذ مادى و تمتع به لذات شكم و پايين شكم نمى بينند و لازمه آن، همين است كه جز هوى و خواهش نفس را پيروى نكنند. حالا اين خواهش ‍ نفسانى، موافق با حق باشد يا مخالف با آن.  
 
پس خلاصه اين دو آيه اين شد كه: اين ها به تو ايمان نخواهند آورد، چون تو ايشان را به سوى صراط مستقيم مى خوانى و اين ها، جز انحراف از راه هدفى ندارند.


«'''وَ لَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَ كَشفْنَا مَا بِهِم مِّن ضرٍّ...وَ مَا يَتَضرَّعُونَ'''»:
«'''وَ لَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَ كَشفْنَا مَا بِهِم مِّن ضرٍّ...وَ مَا يَتَضرَّعُونَ'''»:


كلمه «لجاج»، به معناى سرسختى و عناد در انجام عملى است كه نبايد انجام داد. و كلمه «عمه»، به معناى تردد در كارى به خاطر تحير و سرگردانى است. اين معانى را راغب ذكر كرده و صاحب مجمع البيان در معناى «استكانت» گفته كه: به معناى خضوع است، از باب استفعال از ماده «كَون» و معنايش اين است كه: نخواستند بر صفت خضوع باشند. و جمله «و لو رحمناهم»، بيان و تأييد عدول ايشان از صراط است. مى فرمايد: اگر ما به ايشان رحم كنيم و گرفتاريشان را برطرف سازيم، باز رو به ما نمى آورند و با شكر خود، نعمت ما را مقابله و تلافى نمى كنند، بلكه بر تمرد خود از حق و لجاجت در باطل اصرار مى ورزند و در طغيان خود تردد نموده و مى خواهند به آن ادامه دهند. پس رحمت ما به اين كه رفع گرفتارى از آن ها كنيم، فايده اى به حالشان ندارد. همچنان كه تخويف ما به عذاب و نقمت سودى برايشان ندارد. چون ما بارها آن ها را به عذاب خود گرفتيم، مع ذلك به درگاه پروردگار خود خضوع نكردند. پس اينها نه صراط حق به دردشان مى خورد و نه رحمت و كشف ضرّ و نعمت، و نه تخویف با نشان دادن عذاب.
كلمه «لجاج»، به معناى سرسختى و عناد در انجام عملى است كه نبايد انجام داد. و كلمه «عمه»، به معناى تردد در كارى به خاطر تحير و سرگردانى است. اين معانى را راغب ذكر كرده و صاحب مجمع البيان در معناى «استكانت» گفته كه: به معناى خضوع است، از باب استفعال از ماده «كَون» و معنايش اين است كه:
نخواستند بر صفت خضوع باشند. و جمله «و لو رحمناهم»، بيان و تأييد عدول ايشان از صراط است.  
 
مى فرمايد: اگر ما به ايشان رحم كنيم و گرفتاريشان را برطرف سازيم، باز رو به ما نمى آورند و با شكر خود، نعمت ما را مقابله و تلافى نمى كنند، بلكه بر تمرد خود از حق و لجاجت در باطل اصرار مى ورزند و در طغيان خود تردد نموده و مى خواهند به آن ادامه دهند. پس رحمت ما به اين كه رفع گرفتارى از آن ها كنيم، فايده اى به حالشان ندارد. همچنان كه تخويف ما به عذاب و نقمت سودى برايشان ندارد. چون ما بارها آن ها را به عذاب خود گرفتيم، مع ذلك به درگاه پروردگار خود خضوع نكردند. پس اينها نه صراط حق به دردشان مى خورد و نه رحمت و كشف ضرّ و نعمت، و نه تخویف با نشان دادن عذاب.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۹ </center>
مقصود از عذاب در اين آيه، عذاب خفيف است. عذابى كه دست آدمى به كلى از هر جايى كوتاه نشود. شاهد اين مدعا، قرينه اى است كه در آيه بعدى قرار دارد. چون در آن جا «عذاب شديد» را مقابل اين عذاب قرار داده. پس ديگر كسى ايراد نكند به اين كه مسأله بازگشت به خدا در مواقع ضرورى و انقطاع از اسباب، يكى از غريزه هاى انسانى است. همچنان كه در قرآن هم مكرر خاطرنشان شده، آن وقت چطور در اين جا مى فرمايد: عذاب ايشان را گرفت، و باز به درگاه پروردگار خود استكانت نبردند، و تضرع نكردند؟ و اين كه در آيه اول فرمود: «ما بهم من ضرّ»، و در آيه دوم فرمود: «و لقد اخذناهم بالعذاب»، خود دلالت مى كند بر اين كه كلام، ناظر به عذابى است كه واقع شده و هنوز - يعنى در هنگام نزول اين آيات - برطرف نشده. احتمال هم دارد كه مراد قحطيى باشد كه اهل مكه - چنان كه در روايات آمده - بدان گرفتار شدند.
مقصود از عذاب در اين آيه، عذاب خفيف است. عذابى كه دست آدمى به كلى از هر جايى كوتاه نشود. شاهد اين مدعا، قرينه اى است كه در آيه بعدى قرار دارد. چون در آن جا «عذاب شديد» را مقابل اين عذاب قرار داده. پس ديگر كسى ايراد نكند به اين كه مسأله بازگشت به خدا در مواقع ضرورى و انقطاع از اسباب، يكى از غريزه هاى انسانى است.  
 
همچنان كه در قرآن هم مكرر خاطرنشان شده، آن وقت چطور در اين جا مى فرمايد: عذاب ايشان را گرفت، و باز به درگاه پروردگار خود استكانت نبردند، و تضرع نكردند؟ و اين كه در آيه اول فرمود: «ما بهم من ضرّ»، و در آيه دوم فرمود: «و لقد اخذناهم بالعذاب»، خود دلالت مى كند بر اين كه كلام، ناظر به عذابى است كه واقع شده و هنوز - يعنى در هنگام نزول اين آيات - برطرف نشده. احتمال هم دارد كه مراد قحطيى باشد كه اهل مكه - چنان كه در روايات آمده - بدان گرفتار شدند.


«'''حَتى إِذَا فَتَحْنَا عَلَيهِم بَاباً ذَا عَذَابٍ شدِيدٍ إِذَا هُمْ فِيهِ مُبْلِسونَ'''»:
«'''حَتى إِذَا فَتَحْنَا عَلَيهِم بَاباً ذَا عَذَابٍ شدِيدٍ إِذَا هُمْ فِيهِ مُبْلِسونَ'''»:
خط ۳۱: خط ۴۰:
در تفسير قمى در ذيل آيه: «وَ الَّذِين هُم مِن خَشيَةِ رَبّهِم مُشفِقُون ... يُوتُون مَا آتوا» گفته: يعنى از عبادت و اطاعت. و در الدرالمنثور است كه فاريابى و احمد و عبدين حميد و ترمذى و ابن ماجه و ابن
در تفسير قمى در ذيل آيه: «وَ الَّذِين هُم مِن خَشيَةِ رَبّهِم مُشفِقُون ... يُوتُون مَا آتوا» گفته: يعنى از عبادت و اطاعت. و در الدرالمنثور است كه فاريابى و احمد و عبدين حميد و ترمذى و ابن ماجه و ابن
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۷۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۷۰ </center>
ابى الدنيا - در كتاب «نعت الخائفين» - و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از عايشه روايت كرده اند كه گفت: از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» پرسيد: مقصود از آيه «و الّذين يؤتون ما آتوا و قلوبهم وجلة» چيست؟ آيا ممكن است مردى زنا و دزدى كند و شراب بخورد و در عين حال از خدا هم بترسد؟ فرمود: نه، وليكن مقصود اين است كه با اين كه روزه مى گيرد و صدقه مى دهد و نماز مى خواند، در عين حال از خدا بترسد و هراس آن داشته باشد كه خدا از او قبول نكند. و در مجمع البيان در ذيل جمله «و قلوبهم وجلة» از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود: معنايش اين است كه مى ترسند خدا از آنان قبول نكند.
ابى الدنيا - در كتاب «نعت الخائفين» - و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از عايشه روايت كرده اند كه گفت: از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» پرسيد: مقصود از آيه «و الّذين يؤتون ما آتوا و قلوبهم وجلة» چيست؟ آيا ممكن است مردى زنا و دزدى كند و شراب بخورد و در عين حال از خدا هم بترسد؟  
 
فرمود: نه، وليكن مقصود اين است كه با اين كه روزه مى گيرد و صدقه مى دهد و نماز مى خواند، در عين حال از خدا بترسد و هراس آن داشته باشد كه خدا از او قبول نكند. و در مجمع البيان در ذيل جمله «و قلوبهم وجلة» از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود: معنايش اين است كه مى ترسند خدا از آنان قبول نكند.


و در روايتى ديگر فرمود: انجام مى دهد در حالى كه هم اميدوار است و هم ترسان. و در الدرالمنثور است كه عبدالرزاق، و عبد بن حميد و ابن ابى حاتم از قتاده روايت مى كند كه در ذيل جمله «حتى اذا اخذنا مترفيهم بالعذاب» گفت: براى ما اين طور گفته اند كه اين آيه در باره كفارى كه در جنگ بدر كشته شدند، نازل شده.
و در روايتى ديگر فرمود: انجام مى دهد در حالى كه هم اميدوار است و هم ترسان. و در الدرالمنثور است كه عبدالرزاق، و عبد بن حميد و ابن ابى حاتم از قتاده روايت مى كند كه در ذيل جمله «حتى اذا اخذنا مترفيهم بالعذاب» گفت: براى ما اين طور گفته اند كه اين آيه در باره كفارى كه در جنگ بدر كشته شدند، نازل شده.
خط ۱۶۰: خط ۱۷۱:
معناى آيه روشن است. و جمله «وَ هُوَ الّذِى يُحيِى وَ يُمِيت»، از نظر معنا مترتب بر جمله قبل است، و معناى مجموع آن دو جمله، اين مى شود: وقتى خدا شما را داراى چشم و گوش و قلب و بالاخره داراى علم، خلق كرد و هستى شما را در زمين پديد آورد، تا به سوى او محشور شويد، پس لازمۀ آن اين مى شود كه زنده كردن و ميراندن، سنتى هميشگى باشد. چون «علم»، متوقف بر زنده كردن، و «حشر»، متوقف بر ميراندن است.
معناى آيه روشن است. و جمله «وَ هُوَ الّذِى يُحيِى وَ يُمِيت»، از نظر معنا مترتب بر جمله قبل است، و معناى مجموع آن دو جمله، اين مى شود: وقتى خدا شما را داراى چشم و گوش و قلب و بالاخره داراى علم، خلق كرد و هستى شما را در زمين پديد آورد، تا به سوى او محشور شويد، پس لازمۀ آن اين مى شود كه زنده كردن و ميراندن، سنتى هميشگى باشد. چون «علم»، متوقف بر زنده كردن، و «حشر»، متوقف بر ميراندن است.


«'''وَ لَهُ اختلافُ اللّيلِ وَ النّهَارِ'''» - اين جمله نيز مترتب بر جمله قبل است. چون زندگى و سپس مُردن صورت نمى گيرد، مگر با مرور زمان و آمدن شب پس از روز و روز پس از شب، تا عمر تمام شود و اَجَل فرا رسد. اين در صورتى است كه مقصود از اختلاف شب و روز، آمدن يك شب بعد از يك روز باشد. و اما اگر مراد از آن، كوتاهى و بلندى شب ها و روزها باشد، در آن صورت مقصود از جمله مذكور، اشاره به فصول چهارگانه سال خواهد بود كه زاييده كوتاهى و بلندى شب ها و روزها است و با پديد آمدن چهار فصل، امر روزى دادن حيوانات و تدبير معاش آن ها تمام مى شود. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ قَدَّرَ فِيهَا أقوَاتَها فِى أربَعَة أيّامٍ سَواءً لِلسّائِلين».
«'''وَ لَهُ اختلافُ اللّيلِ وَ النّهَارِ'''» - اين جمله نيز مترتب بر جمله قبل است. چون زندگى و سپس مُردن صورت نمى گيرد، مگر با مرور زمان و آمدن شب پس از روز و روز پس از شب، تا عمر تمام شود و اَجَل فرا رسد. اين در صورتى است كه مقصود از اختلاف شب و روز، آمدن يك شب بعد از يك روز باشد.
 
و اما اگر مراد از آن، كوتاهى و بلندى شب ها و روزها باشد، در آن صورت مقصود از جمله مذكور، اشاره به فصول چهارگانه سال خواهد بود كه زاييده كوتاهى و بلندى شب ها و روزها است و با پديد آمدن چهار فصل، امر روزى دادن حيوانات و تدبير معاش آن ها تمام مى شود. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ قَدَّرَ فِيهَا أقوَاتَها فِى أربَعَة أيّامٍ سَواءً لِلسّائِلين».


پس مضامين آيات سه گانه، همه به هم مترتب است، و هر يك مترتب بر ما قبل خويش است. چون انشاء سمع و بصر و فواد كه همان حس و عقل انسانى است، جز با حيات و زندگى مادى و سكونت در زمين تا مدتى معين صورت نمى گيرد. و آنگاه بازگشت به سوى خدا، كه آن هم مترتب بر زندگى و مرگ است، لازمه اش عمرى است كه با انقضاى زمان منقضى شود، و نيز رزقى كه با آن ارتزاق كند.
پس مضامين آيات سه گانه، همه به هم مترتب است، و هر يك مترتب بر ما قبل خويش است. چون انشاء سمع و بصر و فواد كه همان حس و عقل انسانى است، جز با حيات و زندگى مادى و سكونت در زمين تا مدتى معين صورت نمى گيرد. و آنگاه بازگشت به سوى خدا، كه آن هم مترتب بر زندگى و مرگ است، لازمه اش عمرى است كه با انقضاى زمان منقضى شود، و نيز رزقى كه با آن ارتزاق كند.
خط ۱۷۰: خط ۱۸۳:
«'''بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الاَوَّلُونَ'''»:
«'''بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الاَوَّلُونَ'''»:


اضراب از نفى سابق است. آن نفيى كه استفهام قبلى، آن را مى رسانيد، و معنايش اين است كه: آيا نمى خواهيد بفهميد؟ و در جواب مى فرمايد: نفهميدند، بلكه به جاى فهميدن، همان حرفى را از سر گرفتند كه كفار گذشته مى گفتند. و در اين كه سخن كفّار عصر قرآن را به سخن كفّار گذشته تشبيه كرد، اشاره به اين است كه تقليد از پدران، ايشان را از پيروى حق باز مى دارد، و به وضعى دچار مى كند كه ديگر با آن وضع، دين اثر خود را نمى بخشد؛ و آن، عبارت از انكار معاد، و ركون به زندگى مادى، و فرورفتگى به ماديات است، كه سنتى جارى در گذشتگان ايشان بوده، و در خود ايشان نيز جريان دارد.
اضراب از نفى سابق است. آن نفيى كه استفهام قبلى، آن را مى رسانيد، و معنايش اين است كه: آيا نمى خواهيد بفهميد؟ و در جواب مى فرمايد: نفهميدند، بلكه به جاى فهميدن، همان حرفى را از سر گرفتند كه كفار گذشته مى گفتند.  
 
و در اين كه سخن كفّار عصر قرآن را به سخن كفّار گذشته تشبيه كرد، اشاره به اين است كه تقليد از پدران، ايشان را از پيروى حق باز مى دارد، و به وضعى دچار مى كند كه ديگر با آن وضع، دين اثر خود را نمى بخشد؛ و آن، عبارت از انكار معاد، و ركون به زندگى مادى، و فرورفتگى به ماديات است، كه سنتى جارى در گذشتگان ايشان بوده، و در خود ايشان نيز جريان دارد.
<span id='link51'><span>
<span id='link51'><span>


خط ۱۸۰: خط ۱۹۵:
«'''لَقَدْ وُعِدْنَا نحْنُ وَ ءَابَاؤُنَا هَذَا مِن قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلا أَساطِيرُ الاَوَّلِينَ'''»:
«'''لَقَدْ وُعِدْنَا نحْنُ وَ ءَابَاؤُنَا هَذَا مِن قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلا أَساطِيرُ الاَوَّلِينَ'''»:


كلمه «اساطير»، به معناى اباطيل و احاديث خرافى است، و مفرد آن، «اسطوره» مى باشد. مانند اكاذيب كه مفردش «اُكذُوبه»، و نيز اعاجيب، كه مفردش «اَعجُوبه» است. و اگر مسأله بعث را كه يك چيز است، با اساطير كه جمع است، تعبير فرموده، از اين باب است كه همين مفرد (بعث)، مجموع وعده هايى است كه هر يك آن ها، اسطوره اى است مانند احياى مُردگان و همه را يك جا جمع كردن و محشور نمودن و به حساب همه رسيدن. و نيز مانند بهشت و دوزخ و ساير خصوصيات قيامت. و كلمه «هذَا»، اشاره به داستان بعث است، و كلمه «مِن قَبل»، به طورى كه از سياق جمله بر مى آيد، متعلق به كلمه «وُعِدنَا» است.
كلمه «اساطير»، به معناى اباطيل و احاديث خرافى است، و مفرد آن، «اسطوره» مى باشد. مانند اكاذيب كه مفردش «اُكذُوبه»، و نيز اعاجيب، كه مفردش «اَعجُوبه» است. و اگر مسأله بعث را كه يك چيز است، با اساطير كه جمع است، تعبير فرموده، از اين باب است كه همين مفرد (بعث)، مجموع وعده هايى است كه هر يك آن ها، اسطوره اى است مانند احياى مُردگان و همه را يك جا جمع كردن و محشور نمودن و به حساب همه رسيدن. و نيز مانند بهشت و دوزخ و ساير خصوصيات قيامت.  
 
و كلمه «هذَا»، اشاره به داستان بعث است، و كلمه «مِن قَبل»، به طورى كه از سياق جمله بر مى آيد، متعلق به كلمه «وُعِدنَا» است.


معناى آيه اين است كه: وعده بعث يك وعده قديمى است و حرف تازه اى نيست، ما سوگند مى خوريم كه همين وعده را قبلا نيز، به ما و به پدران ما دادند و اين وعده، جز يك مسأله خرافى كه انسان هاى اول آن را به صورت زنده شدن مُردگان، و رسيدگى به حساب اعمال و جمعى را
معناى آيه اين است كه: وعده بعث يك وعده قديمى است و حرف تازه اى نيست، ما سوگند مى خوريم كه همين وعده را قبلا نيز، به ما و به پدران ما دادند و اين وعده، جز يك مسأله خرافى كه انسان هاى اول آن را به صورت زنده شدن مُردگان، و رسيدگى به حساب اعمال و جمعى را
۱۶٬۹۱۱

ویرایش