گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۱۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۸۱: خط ۸۱:
«'''وَ هُوَ عَلى كُلّ شَئٍ قَدِيرٌ'''» - اين جمله اشاره دارد به صفت قدرت خداى تعالى، و اين كه قدرت او مطلق است، و مقيد به چيزى دون چيزى نيست. و اگر در آخر آيه مورد بحث، اين جمله را گنجاند، براى مناسبتى بود كه با مسأله احياء و اماته داشت. چون ممكن بود كسى توهم كند كه چطور ممكن است خداى تعالى، مُرده اى را كه نه عينى از آن به جا مانده و نه اثرى، زنده كند؟ و جمله مذكور اين توهم را دفع نموده، مى فرمايد: او بر هر چيزى قادر است.
«'''وَ هُوَ عَلى كُلّ شَئٍ قَدِيرٌ'''» - اين جمله اشاره دارد به صفت قدرت خداى تعالى، و اين كه قدرت او مطلق است، و مقيد به چيزى دون چيزى نيست. و اگر در آخر آيه مورد بحث، اين جمله را گنجاند، براى مناسبتى بود كه با مسأله احياء و اماته داشت. چون ممكن بود كسى توهم كند كه چطور ممكن است خداى تعالى، مُرده اى را كه نه عينى از آن به جا مانده و نه اثرى، زنده كند؟ و جمله مذكور اين توهم را دفع نموده، مى فرمايد: او بر هر چيزى قادر است.


==مقصود از «اول»، «آخر»، «ظاهر» و «باطن» بودن خداى سبحان==
==مقصود از «اول و آخر» و «ظاهر و باطن» بودن خداى سبحان==
«'''هُوَ الاَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ'''»:
«'''هُوَ الاَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ'''»:


بعد از آنكه معلوم شد كه خداى تعالى بر هر چيزى كه فرض شود قادر است ، قهرا با احاطه قدرتش به هر چيزى از هر جهت محيط هم هست ، پس هر چيزى كه فرض شود اول باشد خدا قبل از آن چيز بوده ، پس او نسبت به تمام ماسواى خود اول است ، نه آن چيزى كه ما اولش فرض ‍ كرديم ، و همچنين هر چيزى كه ما آخرينش فرض كنيم خداى تعالى بعد از آن هم خواهد بود، چون گفتيم قدرتش احاطه به آن چيز دارد، هم به ما قبلش و هم ۰به مابعدش ، پس آخر خدا است ، نه آن چيزى كه ما آخرينش فرض كرديم ، و هر چيزى را كه ما ظاهر فرض كنيم خدا ظاهرتر از آن است به خاطر احاطه اى كه قدرتش بر آن چيز دارد، و چون احاطه دارد پس از جهت ظهور هم مافوق آن است ، پس خدا ظاهر است ، نه آن چيزى كه ما ظاهرش فرض كرديم ، و همچنين هر چيزى كه باطن فرض ‍ شود خدا به خاطر احاطه قدرتش بر آن باطن تر از آن است ، و ماوراى آن قرار دارد، چون او است كه آن چيز را باطن كرده ، پس باطن هم خداست ، نه آن چيزى كه ما باطنش فرض كرديم ، پس معلوم شد كه خدا اول و آخر و ظاهر و باطن على الاطلاق است ، و از اين صفات آنچه در غير خدا هست نسبى است نه على الاطلاق .
بعد از آن كه معلوم شد كه خداى تعالى بر هر چيزى كه فرض شود، قادر است، قهرا با احاطه قدرتش به هر چيزى از هر جهت محيط هم هست. پس هر چيزى كه فرض شود اول باشد، خدا قبل از آن چيز بوده، پس او نسبت به تمام ماسواى خود اول است، نه آن چيزى كه ما اولش فرض كرديم، و همچنين هر چيزى كه ما آخرينش فرض كنيم، خداى تعالى بعد از آن هم خواهد بود. چون گفتيم قدرتش احاطه به آن چيز دارد، هم به ما قبلش و هم به مابعدش. پس «آخر» خدا است، نه آن چيزى كه ما آخرينش فرض كرديم، و هر چيزى را كه ما «ظاهر» فرض كنيم، خدا ظاهرتر از آن است، به خاطر احاطه اى كه قدرتش بر آن چيز دارد. و چون احاطه دارد، پس از جهت ظهور هم مافوق آن است. پس خدا «ظاهر» است، نه آن چيزى كه ما ظاهرش فرض كرديم. و همچنين هر چيزى كه باطن فرض شود، خدا به خاطر احاطه قدرتش بر آن، باطن تر از آن است، و ماوراى آن قرار دارد. چون او است كه آن چيز را باطن كرده، پس «باطن» هم خداست، نه آن چيزى كه ما باطنش فرض كرديم. پس معلوم شد كه خدا «اول و آخر» و «ظاهر و باطن» على الاطلاق است، و از اين صفات آنچه در غير خدا هست، نسبى است، نه على الاطلاق.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۵۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۵۴ </center>
البته اين را هم بايد بدانيم كه اوليت خداى تعالى و آخريتش و همچنين ظهور و بطونش زمانى و مكانى نيست ، و چنين نيست كه در ظرف زمان اول و آخر باشد، و گرنه بايد خود خدا جلوتر از زمان نباشد، و از زمانى و مكانى بودن منزه نباشد، و حال آنكه منزه از آن است ، چون خالق زمان و مكان و محيط به تمامى موجودات است ، بلكه منظور از اوليت و آخريت و همچنين ظاهر و باطن بودنش اين است كه : او محيط به تمام اشياء است ، هر نحوى كه شما اشياء را فرض و به هر صورت كه تصور بكنى (اگر فلان را اول فرض كنى او به احاطه اش اول تر از آن است ، اگر آخر فرض كنى او آخرتر است ، اگر چيزى را ظاهر فرض كنى او ظاهرتر، و اگر باطن فرض كنى او باطن تر است ، به همان دليلى كه گذشت ).
البته اين را هم بايد بدانيم كه اوليت خداى تعالى و آخريتش و همچنين ظهور و بطونش، زمانى و مكانى نيست، و چنين نيست كه در ظرف زمان اول و آخر باشد، و گرنه بايد خود خدا جلوتر از زمان نباشد، و از زمانى و مكانى بودن منزه نباشد، و حال آن كه منزّه از آن است. چون خالق زمان و مكان و محيط به تمامى موجودات است، بلكه منظور از اوليت و آخريت و همچنين ظاهر و باطن بودنش اين است كه: او محيط به تمام اشياء است، به هر نحوى كه شما اشياء را فرض و به هر صورت كه تصور بكنى. (اگر فلان را اول فرض كنى، او به احاطه اش اول تر از آن است. اگر آخر فرض كنى، او آخرتر است. اگر چيزى را ظاهر فرض كنى، او ظاهرتر، و اگر باطن فرض كنى، او باطن تر است، به همان دليلى كه گذشت).
 
پس از آنچه گذشت روشن گرديد كه اين اسماى چهارگانه يعنى اول و آخر و ظاهر و باطن چهار شاخه و فرع از نام «'''محيط'''» است ، و محيط هم شاخه اى از اطلاق قدرت او است ، چون قدرتش محيط به هر چيز است ، ممكن هم هست نامهاى چهارگانه مورد بحث را شاخه هايى از احاطه قدرتش ندانيم ، بلكه شاخه هايى از احاطه وجود او بگيريم ، چون وجود او قبل از وجود هر چيز و بعد از وجود هر چيز است ، او قبل از آنكه چيزى ثبوت پيدا كند ثابت بود، و بعد از آنكه هر چيز داراى ثبوتى فانى گردد باز هم ثابت است ، او از هر چيز ديگرى نزديك تر و ظاهرتر است ، و از ديد و درك اوهام و عقول هر صاحب عقلى از چيز ديگرى باطن تر و پنهان تر است .
پس از آنچه گذشت روشن گرديد كه اين اسماى چهارگانه يعنى اول و آخر و ظاهر و باطن چهار شاخه و فرع از نام «'''محيط'''» است ، و محيط هم شاخه اى از اطلاق قدرت او است ، چون قدرتش محيط به هر چيز است ، ممكن هم هست نامهاى چهارگانه مورد بحث را شاخه هايى از احاطه قدرتش ندانيم ، بلكه شاخه هايى از احاطه وجود او بگيريم ، چون وجود او قبل از وجود هر چيز و بعد از وجود هر چيز است ، او قبل از آنكه چيزى ثبوت پيدا كند ثابت بود، و بعد از آنكه هر چيز داراى ثبوتى فانى گردد باز هم ثابت است ، او از هر چيز ديگرى نزديك تر و ظاهرتر است ، و از ديد و درك اوهام و عقول هر صاحب عقلى از چيز ديگرى باطن تر و پنهان تر است .
و همچنين اسامى چه ارگانه نامبرده به نوعى بر علم خداى تعالى بستگى و تفرع دارند. و به همين مناسبت است كه مى بينيم در ذيل آيه علم خدا را هم آورده مى فرمايد:
و همچنين اسامى چه ارگانه نامبرده به نوعى بر علم خداى تعالى بستگى و تفرع دارند. و به همين مناسبت است كه مى بينيم در ذيل آيه علم خدا را هم آورده مى فرمايد:
۱۶٬۱۹۴

ویرایش