گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۲۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶: خط ۶:
<span id='link206'><span>
<span id='link206'><span>
==رد كلام فخر رازى در اشكال به رد شمس در قضيه سليمان ع ==
==رد كلام فخر رازى در اشكال به رد شمس در قضيه سليمان ع ==
مؤ لف : اين روايت اگر لفظ آيه با آن مساعدت كند، يعنى با جمله ((فطفق مسحا بالسوق و الاعناق (( بسازد، روايت بى اشكالى است ، و اما مساءله برگشتن خورشيد اشكالى ندارد، براى اينكه وقتى ما معجزه را براى انبياء بپذيريم و اثبات كنيم ،
مؤلف: اين روايت اگر لفظ آيه با آن مساعدت كند، يعنى با جمله ((فطفق مسحا بالسوق و الاعناق (( بسازد، روايت بى اشكالى است ، و اما مساءله برگشتن خورشيد اشكالى ندارد، براى اينكه وقتى ما معجزه را براى انبياء بپذيريم و اثبات كنيم ،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۱۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۱۴ </center>
ديگر چه فرقى بين معجزات هست ؟ مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه از نظر روايات ، آفتاب تنها براى سليمان (عليه السلام ) برنگشته بلكه براى يوشع بن نون و على بن ابى طالب (عليه السلام ) نيز بازگشته و روايات آن در كمال اعتبار است ، پس ديگر نبايد به اشكالى كه فخر رازى در تفسير كبير خود كرده اعتنا نمود.
ديگر چه فرقى بين معجزات هست ؟ مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه از نظر روايات ، آفتاب تنها براى سليمان (عليه السلام ) برنگشته بلكه براى يوشع بن نون و على بن ابى طالب (عليه السلام ) نيز بازگشته و روايات آن در كمال اعتبار است ، پس ديگر نبايد به اشكالى كه فخر رازى در تفسير كبير خود كرده اعتنا نمود.
و اما پى كردن اسبان و زدن گردنهاى آنها با شمشير، مطلبى است كه (تنها در اين روايت نيامده ) در چند روايت ديگر نيز از طريق اهل سنت نقل شده ، كه قمى هم آنها را در تفسير خود آورده . ولى چيزى كه هست همه اين روايات به كعب الاحبار يهودى الاصل برمى گردد، همچنان كه در روايات گذشته از ابن عباس هم گذشت ، و به هر حال به همان بيانى كه گذشت نبايد به آن اعتنا كرد.
و اما پى كردن اسبان و زدن گردنهاى آنها با شمشير، مطلبى است كه (تنها در اين روايت نيامده ) در چند روايت ديگر نيز از طريق اهل سنت نقل شده ، كه قمى هم آنها را در تفسير خود آورده . ولى چيزى كه هست همه اين روايات به كعب الاحبار يهودى الاصل برمى گردد، همچنان كه در روايات گذشته از ابن عباس هم گذشت ، و به هر حال به همان بيانى كه گذشت نبايد به آن اعتنا كرد.
<span id='link207'><span>
<span id='link207'><span>
==سخنان عجيب و غريبى كه درباره سليمان ع گفته اند ==
==سخنان عجيب و غريبى كه درباره سليمان «ع» گفته اند ==
اين مفسرين در اغراق گويى شان درباره اين داستان آن قدر تندروى كرده اند كه روايت كرده اند كه آن اسبان بيست هزار بوده كه همه داراى بال بوده اند، نظير آن روايتى كه در ذيل حتى توارت بالحجاب از كعب روايت كرده اند كه گفت : آن حجاب از ياقوت سبز بوده ، ياقوتى كه محيط به همه خلايق است ، و از سبزى آن آسمان سبز شده ! غافل از اينكه آسمان اصلا سبز نيست ).
اين مفسرين در اغراق گويى شان درباره اين داستان آن قدر تندروى كرده اند كه روايت كرده اند كه آن اسبان بيست هزار بوده كه همه داراى بال بوده اند، نظير آن روايتى كه در ذيل حتى توارت بالحجاب از كعب روايت كرده اند كه گفت : آن حجاب از ياقوت سبز بوده ، ياقوتى كه محيط به همه خلايق است ، و از سبزى آن آسمان سبز شده ! غافل از اينكه آسمان اصلا سبز نيست ).
باز نظير آن از عجايبى كه در اين داستان نقل كرده اند روايتى است كه در ذيل ((و القينا على كرسيه جسدا(( آورده اند كه خدا به او پسرى داد، و او از ترس جن - و در بعضى روايات ديگر از ترس ملك الموت - به ابر سپرد تا او را در دامن خود حفظ كند، ولى روزى جسد مرده او را بر تخت خود يافت !
باز نظير آن از عجايبى كه در اين داستان نقل كرده اند روايتى است كه در ذيل ((و القينا على كرسيه جسدا(( آورده اند كه خدا به او پسرى داد، و او از ترس جن - و در بعضى روايات ديگر از ترس ملك الموت - به ابر سپرد تا او را در دامن خود حفظ كند، ولى روزى جسد مرده او را بر تخت خود يافت !
و باز روايتى كه آورده اند روزى سليمان گفت : امشب با صد نفر از زنان خود جماع مى كنم تا از هر يك از آنها پسرى شجاع برايم متولد شود و در راه خدا جهاد كند، و در اين كلام خود ان شاءاللّه نگفت ، و در نتيجه هيچ يك از همسرانش باردار نشدند، مگر يك نفر كه فرزندى نيمه تمام زاييد و سليمان او را بسيار دوست مى داشت و بدين جهت او را نزد يكى از جنيان پنهان كرد. تا اينكه دست ملك الموت او را گرفته قبض روح كرد و جسدش را بر تخت سليمان انداخت .
و باز روايتى كه آورده اند روزى سليمان گفت : امشب با صد نفر از زنان خود جماع مى كنم تا از هر يك از آنها پسرى شجاع برايم متولد شود و در راه خدا جهاد كند، و در اين كلام خود ان شاءاللّه نگفت ، و در نتيجه هيچ يك از همسرانش باردار نشدند، مگر يك نفر كه فرزندى نيمه تمام زاييد و سليمان او را بسيار دوست مى داشت و بدين جهت او را نزد يكى از جنيان پنهان كرد. تا اينكه دست ملك الموت او را گرفته قبض روح كرد و جسدش را بر تخت سليمان انداخت .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۱۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۱۵ </center>
و نيز از حرفهاى عجيب و غريب ، مطلبى است كه در روايات بسيارى آمده كه عده اى از آنها به ابن عباس مى رسد، و ابن عباس تصريح كرده كه من اين حرف را از كعب شنيدم ، و آن اين است كه : سليمان انگشترى داشت و يكى از شيطانها آن را از وى دزديد و در نتيجه چند روزى ملك سليمان زايل شد و تسلطش بر شياطين پايان يافت ، و بر عكس شيطانها بر ملك او مسلط شدند، تا آنكه خداوند انگشترش را به او برگردانيد و در نتيجه سلطنتش دوباره برگشت !.
و نيز از حرفهاى عجيب و غريب ، مطلبى است كه در روايات بسيارى آمده كه عده اى از آنها به ابن عباس مى رسد، و ابن عباس تصريح كرده كه من اين حرف را از كعب شنيدم ، و آن اين است كه : سليمان انگشترى داشت و يكى از شيطانها آن را از وى دزديد و در نتيجه چند روزى ملك سليمان زايل شد و تسلطش بر شياطين پايان يافت ، و بر عكس شيطانها بر ملك او مسلط شدند، تا آنكه خداوند انگشترش را به او برگردانيد و در نتيجه سلطنتش دوباره برگشت !
 
و بالا خره در داستان سليمان (عليه السلام ) امورى روايت كرده اند كه هر خردمندى بايد ساحت انبيا را منزه از آن امور بداند، و حتى از نقل آنها درباره انبيا شرم كند، مثلا يكى از آنها اين است كه : منظور از افتادن جسد بر تخت اين است كه شيطان بر تخت او نشست .
و بالا خره در داستان سليمان (عليه السلام ) امورى روايت كرده اند كه هر خردمندى بايد ساحت انبيا را منزه از آن امور بداند، و حتى از نقل آنها درباره انبيا شرم كند، مثلا يكى از آنها اين است كه : منظور از افتادن جسد بر تخت اين است كه شيطان بر تخت او نشست .
اينها همه مطالب بيپايهاى است كه دست خائنان و جعالان آنها را در روايات داخل كرده ، و - همان طور كه قبلا هم گفتيم - نبايد به آنها اعتنا نمود، و اگر خواننده عزيز علاقمند به ديدن آن روايات است ، همه اش ‍ در تفسير الدر المنثور سيوطى نقل شده ، بدانجا مراجعه نمايد.
اينها همه مطالب بيپايهاى است كه دست خائنان و جعالان آنها را در روايات داخل كرده ، و - همان طور كه قبلا هم گفتيم - نبايد به آنها اعتنا نمود، و اگر خواننده عزيز علاقمند به ديدن آن روايات است ، همه اش ‍ در تفسير الدر المنثور سيوطى نقل شده ، بدانجا مراجعه نمايد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۱۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۱۶ </center>
<span id='link208'><span>
<span id='link208'><span>
==آيات ۴۱ - ۴۸ سوره ص ==
==آيات ۴۱ - ۴۸ سوره ص ==
وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوب إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنى مَسنىَ الشيْطنُ بِنُصبٍ وَ عَذَابٍ(۴۱)
وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوب إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنى مَسنىَ الشيْطانُ بِنُصبٍ وَ عَذَابٍ(۴۱)
ارْكُض بِرِجْلِك هَذَا مُغْتَسلُ بَارِدٌ وَ شرَابٌ(۴۲)
ارْكُض بِرِجْلِك هَذَا مُغْتَسلُ بَارِدٌ وَ شرَابٌ(۴۲)
وَ وَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَ ذِكْرَى لاُولى الاَلْبَبِ(۴۳)
وَ وَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَ ذِكْرَى لاُولى الاَلْبَابِ(۴۳)
وَ خُذْ بِيَدِك ضِغْثاً فَاضرِب بِّهِ وَ لا تحْنَث إِنَّا وَجَدْنَهُ صابِراً نِّعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ(۴۴)
وَ خُذْ بِيَدِك ضِغْثاً فَاضرِب بِّهِ وَ لا تحْنَث إِنَّا وَجَدْنَاهُ صابِراً نِّعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ(۴۴)
وَ اذْكُرْ عِبَدَنَا إِبْرَهِيمَ وَ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب أُولى الاَيْدِى وَ الاَبْصرِ(۴۵)
وَ اذْكُرْ عِبَدَنَا إِبْرَاهِيمَ وَ إِسحَاقَ وَ يَعْقُوب أُولى الاَيْدِى وَ الاَبْصارِ(۴۵)
إِنَّا أَخْلَصنَهُمْ بخَالِصةٍ ذِكرَى الدَّارِ(۴۶)
إِنَّا أَخْلَصنَاهُمْ بخَالِصةٍ ذِكرَى الدَّارِ(۴۶)
وَ إِنهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصطفَينَ الاَخْيَارِ(۴۷)
وَ إِنهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصطفَينَ الاَخْيَارِ(۴۷)
وَ اذْكُرْ إِسمَعِيلَ وَ الْيَسعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كلُّ مِّنَ الاَخْيَارِ(۴۸)
وَ اذْكُرْ إِسمَاعِيلَ وَ الْيَسعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كلُّ مِّنَ الاَخْيَارِ(۴۸)
ترجمه آيات  
 
<center> «'''ترجمه آيات'''» </center>
 
به ياد آور بنده ما ايوب را آن زمان كه پروردگار خود را ندا داد كه شيطان مرا دچار عذاب و گرفتارى كرد (۴۱).
به ياد آور بنده ما ايوب را آن زمان كه پروردگار خود را ندا داد كه شيطان مرا دچار عذاب و گرفتارى كرد (۴۱).
(بدو گفتيم ) پاى خود به زمين بكش كه آب همين جا نزديك توست ، آبى خنك ، در آن آبتنى كن و از آن بنوش (۴۲).
(بدو گفتيم ) پاى خود به زمين بكش كه آب همين جا نزديك توست ، آبى خنك ، در آن آبتنى كن و از آن بنوش (۴۲).
خط ۴۱: خط ۴۸:
و ايشان نزد ما از برگزيدگان اخيارند (۴۷).
و ايشان نزد ما از برگزيدگان اخيارند (۴۷).
و به ياد آور اسماعيل و يسع و ذو الكفل را و هر يك از اخيار بودند (۴۸).
و به ياد آور اسماعيل و يسع و ذو الكفل را و هر يك از اخيار بودند (۴۸).
بيان آيات  
 
<center> «'''ترجمه آيات'''» </center>
 
اين آيات متعرض سومين داستانى است كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ماءمور شده به ياد آنها باشد و در نتيجه صبر كند، و آن عبارت است از: داستان ايوب پيغمبر (عليه السلام ) و محنت و گرفتاريهايى كه خدا برايش پيش آورد تا او را بيازمايد. و سپس رفع آن گرفتاريها و عافيت خدا و عطاى او را ذكر كرده ، و سپس دستور مى دهد تا ابراهيم و پنج نفر از ذريه او از انبيا را به ياد آورد.
اين آيات متعرض سومين داستانى است كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ماءمور شده به ياد آنها باشد و در نتيجه صبر كند، و آن عبارت است از: داستان ايوب پيغمبر (عليه السلام ) و محنت و گرفتاريهايى كه خدا برايش پيش آورد تا او را بيازمايد. و سپس رفع آن گرفتاريها و عافيت خدا و عطاى او را ذكر كرده ، و سپس دستور مى دهد تا ابراهيم و پنج نفر از ذريه او از انبيا را به ياد آورد.
وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوب إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنى مَسنىَ الشيْطنُ بِنُصبٍ وَ عَذَابٍ
 
وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوب إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنى مَسنىَ الشيْطانُ بِنُصبٍ وَ عَذَابٍ
 
اين جمله دعايى است از ايوب (عليه السلام ) كه در آن از خدا مى خواهد عافيتش دهد، و سوء حالى كه بدان مبتلا شده از او برطرف سازد. و به منظور رعايت تواضع و تذلل درخواست و نياز خود را ذكر نمى كند، و تنها از اينكه خدا را به نام ((ربى : پروردگارم (( صدا مى زند فهميده مى شود كه او را براى حاجتى مى خواند.
اين جمله دعايى است از ايوب (عليه السلام ) كه در آن از خدا مى خواهد عافيتش دهد، و سوء حالى كه بدان مبتلا شده از او برطرف سازد. و به منظور رعايت تواضع و تذلل درخواست و نياز خود را ذكر نمى كند، و تنها از اينكه خدا را به نام ((ربى : پروردگارم (( صدا مى زند فهميده مى شود كه او را براى حاجتى مى خواند.
<span id='link209'><span>
<span id='link209'><span>
==مقصود از نصب و عذاب كه ايوب عليه السلام بدان مبتلا بود ==
==مقصود از نصب و عذاب كه ايوب «ع» بدان مبتلا بود ==
كلمه ((نصب (( به معناى تعب و به تنگ آمدن است . و جمله ((اذ نادى ...(( به اصطلاح ادبى بدل اشتمال است . در آغاز مى فرمايد: ((به ياد آر بنده ما ايوب را(( بعدا بعضى از خاطرات او را نام برده ، مى فرمايد: به ياد آر اين خاطره اش را كه پروردگار خود را خواند كه ((اى پروردگار من ...((. پس جمله ((اذ نادى (( هم مى تواند بدل اشتمال از كلمه ((عبدنا(( باشد، و هم از كلمه ((ايوب ((. و جمله ((انى مسنى ...(( حكايت نداى ايوب است .
كلمه ((نصب (( به معناى تعب و به تنگ آمدن است . و جمله ((اذ نادى ...(( به اصطلاح ادبى بدل اشتمال است . در آغاز مى فرمايد: ((به ياد آر بنده ما ايوب را(( بعدا بعضى از خاطرات او را نام برده ، مى فرمايد: به ياد آر اين خاطره اش را كه پروردگار خود را خواند كه ((اى پروردگار من ...((. پس جمله ((اذ نادى (( هم مى تواند بدل اشتمال از كلمه ((عبدنا(( باشد، و هم از كلمه ((ايوب ((. و جمله ((انى مسنى ...(( حكايت نداى ايوب است.
 
و از ظاهر آيات بعدى برمى آيد كه مرادش از ((نصب و عذاب (( بد حالى و گرفتاريهايى است كه در بدن او و در خاندانش پيدا شد.
و از ظاهر آيات بعدى برمى آيد كه مرادش از ((نصب و عذاب (( بد حالى و گرفتاريهايى است كه در بدن او و در خاندانش پيدا شد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۱۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۱۸ </center>
همان گرفتاريهايى كه در سوره انبيا، آن را از آن جناب چنين حكايت كرده كه گفت : ((مسنى الضر و انت ارحم الراحمين ((. البته اين در صورتى است كه بگوييم كلمه ((ضر(( شامل مصيبت در خود آدمى و اهلبيتش مى شود. و در اين سوره و سوره انبياء هيچ اشاره اى به از بين رفتن اموال آن جناب نشده ، هر چند كه اين معنا در روايات آمده است .
همان گرفتاريهايى كه در سوره انبيا، آن را از آن جناب چنين حكايت كرده كه گفت : ((مسنى الضر و انت ارحم الراحمين ((. البته اين در صورتى است كه بگوييم كلمه ((ضر(( شامل مصيبت در خود آدمى و اهلبيتش مى شود. و در اين سوره و سوره انبياء هيچ اشاره اى به از بين رفتن اموال آن جناب نشده ، هر چند كه اين معنا در روايات آمده است .
<span id='link210'><span>
<span id='link210'><span>
==وجه اينكه ايوب ع ابتلاء خود به آن دو را به شيطان نسبت داد انى مسنى الشيطان بنصبو عذاب . ==
==وجه اينكه ايوب «ع» ابتلاء خود به آن دو را به شيطان نسبت داد==
و ظاهرا مراد از ((مس شيطان به نصب و عذاب (( اين است كه : مى خواهد ((نصب (( و ((عذاب (( را به نحوى از سببيت و تاءثير به شيطان نسبت دهد. و بگويد كه شيطان در اين گرفتاريهاى من مؤ ثر و دخيل بوده است . و همين معنا از روايات هم برمى آيد.
و ظاهرا مراد از ((مس شيطان به نصب و عذاب (( اين است كه : مى خواهد ((نصب (( و ((عذاب (( را به نحوى از سببيت و تاءثير به شيطان نسبت دهد. و بگويد كه شيطان در اين گرفتاريهاى من مؤ ثر و دخيل بوده است . و همين معنا از روايات هم برمى آيد.
و در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه يكى از گرفتاريهاى ايوب مرض او بود، و مرض علل و اسباب عادى و طبيعى دارد، پس چگونه آن جناب مرض خود را هم به شيطان نسبت داد و هم به بعضى از علل طبيعى ؟ جواب اين اشكال آن است كه : اين دو سبب يعنى شيطان و عوامل طبيعى ، دو سبب در عرض هم نيستند، تا در يك مسبب جمع نشوند، و نشود مرض را به هر دو نسبت داد، بلكه دو سبب طولى اند و توضيح آن در تفسير آيه ((و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء((، در جلد هشتم اين كتاب بيان گرديده ، بدانجا مراجعه شود.
و در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه يكى از گرفتاريهاى ايوب مرض او بود، و مرض علل و اسباب عادى و طبيعى دارد، پس چگونه آن جناب مرض خود را هم به شيطان نسبت داد و هم به بعضى از علل طبيعى ؟  
 
جواب اين اشكال آن است كه : اين دو سبب يعنى شيطان و عوامل طبيعى ، دو سبب در عرض هم نيستند، تا در يك مسبب جمع نشوند، و نشود مرض را به هر دو نسبت داد، بلكه دو سبب طولى اند و توضيح آن در تفسير آيه ((و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء((، در جلد هشتم اين كتاب بيان گرديده ، بدانجا مراجعه شود.
 
ممكن است گفته شود: اگر چنين استنادى ممكن باشد، ولى صرف امكان دليل بر وقوع آن نمى شود، از كجا كه شيطان چنين تاءثيرى در انسانها داشته باشد كه هر كس را خواست بيمار كند؟ در پاسخ مى گوييم : نه تنها دليلى بر امتناع آن نداريم ، بلكه آيه شريفه ((انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان (( دليل بر وقوع آن است ، براى اينكه در اين آيه ، شراب و قمار و بتها و ازلام را به شيطان نسبت داده و آن را عمل شيطان خوانده ، و نيز از حضرت موسى (عليه السلام ) حكايت كرده كه بعد از كشتن آن مرد قبطى گفته : ((هذا من عمل الشيطان انه عدو مضل مبين (( كه در تفسيرش گفتيم كلمه ((هذا(( اشاره است به مقاتله آن دو.
ممكن است گفته شود: اگر چنين استنادى ممكن باشد، ولى صرف امكان دليل بر وقوع آن نمى شود، از كجا كه شيطان چنين تاءثيرى در انسانها داشته باشد كه هر كس را خواست بيمار كند؟ در پاسخ مى گوييم : نه تنها دليلى بر امتناع آن نداريم ، بلكه آيه شريفه ((انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان (( دليل بر وقوع آن است ، براى اينكه در اين آيه ، شراب و قمار و بتها و ازلام را به شيطان نسبت داده و آن را عمل شيطان خوانده ، و نيز از حضرت موسى (عليه السلام ) حكايت كرده كه بعد از كشتن آن مرد قبطى گفته : ((هذا من عمل الشيطان انه عدو مضل مبين (( كه در تفسيرش گفتيم كلمه ((هذا(( اشاره است به مقاتله آن دو.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۱۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۱۹ </center>
و به فرضى هم كه از روايات چشم پوشى كنيم ، ممكن است احتمال دهيم كه مراد از نسبت دادن ((نصب (( و ((عذاب (( به شيطان اين باشد كه شيطان با وسوسه خود مردم را فريب داده و به مردم گفت : از اين مرد دورى كنيد و نزديكش نشويد، چون اگر او پيغمبر بود اين قدر بلاء از همه طرف احاطه اش نمى كرد، و كارش بدينجا نمى كشيد، و عاقبتش ‍ بدينجا كه همه زبان به شماتت و استهزايش بگشايند نمى انجاميد.
و به فرضى هم كه از روايات چشم پوشى كنيم ، ممكن است احتمال دهيم كه مراد از نسبت دادن ((نصب (( و ((عذاب (( به شيطان اين باشد كه شيطان با وسوسه خود مردم را فريب داده و به مردم گفت : از اين مرد دورى كنيد و نزديكش نشويد، چون اگر او پيغمبر بود اين قدر بلاء از همه طرف احاطه اش نمى كرد، و كارش بدينجا نمى كشيد، و عاقبتش ‍ بدينجا كه همه زبان به شماتت و استهزايش بگشايند نمى انجاميد.
<span id='link211'><span>
<span id='link211'><span>
==بيان امكان مداخله شيطان در ابدان و اموال و ديگر متعلقات مادى معصومين عليهم السلام ==
==بيان امكان مداخله شيطان در ابدان و اموال و ديگر متعلقات مادى معصومين «ع»==
در تفسير كشاف اين وجه را كه گفتيم انكار كرده و گفته : به هيچ وجه نمى توانيم اين وجه را بپذيريم كه خدا شيطان را بر انبياى خود مسلط كند تا هر جور دلش خواست آن حضرات را اذيت و آزار كند و دچار عذاب نمايد و از اين راه داغ دل خود را از آنان بستاند، چون اگر بنا باشد اين كار نسبت به انبياء جايز باشد، نسبت به پيروان انبياء يعنى مردم صالح نيز (به طريق اولى ) جايز است ، آن وقت رانده درگاه خدا هيچ مؤ من صالحى را از اين انتقام خود سالم نمى گذارد، همه را بيچاره و هلاك مى كند با اينكه در قرآن كريم مكرر آمده ، كه شيطان به غير از وسوسه هيچ دخالت و تاءثير ديگر ندارد.
در تفسير كشاف اين وجه را كه گفتيم انكار كرده و گفته : به هيچ وجه نمى توانيم اين وجه را بپذيريم كه خدا شيطان را بر انبياى خود مسلط كند تا هر جور دلش خواست آن حضرات را اذيت و آزار كند و دچار عذاب نمايد و از اين راه داغ دل خود را از آنان بستاند، چون اگر بنا باشد اين كار نسبت به انبياء جايز باشد، نسبت به پيروان انبياء يعنى مردم صالح نيز (به طريق اولى ) جايز است ، آن وقت رانده درگاه خدا هيچ مؤ من صالحى را از اين انتقام خود سالم نمى گذارد، همه را بيچاره و هلاك مى كند با اينكه در قرآن كريم مكرر آمده ، كه شيطان به غير از وسوسه هيچ دخالت و تاءثير ديگر ندارد.
ليكن اين اشكال زمخشرى وارد نيست ؛ براى اينكه آنچه در قرآن كريم از خصائص انبياء و ساير معصومين شمرده شده ، همانا عصمت است كه به خاطر داشتن آن ، از تاءثير شيطان در نفوسشان ايمنند، و شيطان نمى تواند در دلهاى آنان وسوسه كند. و اما تاءثيرش در بدنهاى انبياء و يا اموال و اولاد و ساير متعلقات ايشان ، به اينكه از اين راه وسيله ناراحتى آنان را فراهم سازد، نه تنها هيچ دليلى بر امتناع آن در دست نيست ، بلكه دليل بر امكان وقوع آن هست ، و آن آيه شريفه ((فانى نسيت الحوت و ما انسانيه الا الشيطان ان اذكره (( مى باشد كه راجع است به داستان مسافرت موسى با همسفرش يوشع (عليه السلام ) و يوشع به موسى مى گويد: اگر ماهى را فراموش كردم اين فراموشى كار شيطان بود، او بود كه نگذاشت من به ياد ماهى بيفتم .
 
ليكن اين اشكال زمخشرى وارد نيست ؛ براى اينكه آنچه در قرآن كريم از خصائص انبياء و ساير معصومين شمرده شده ، همانا عصمت است كه به خاطر داشتن آن ، از تاءثير شيطان در نفوسشان ايمنند، و شيطان نمى تواند در دلهاى آنان وسوسه كند. و اما تاءثيرش در بدنهاى انبياء و يا اموال و اولاد و ساير متعلقات ايشان ، به اينكه از اين راه وسيله ناراحتى آنان را فراهم سازد، نه تنها هيچ دليلى بر امتناع آن در دست نيست ، بلكه دليل بر امكان وقوع آن هست ، و آن آيه شريفه ((فانى نسيت الحوت و ما انسانيه الا الشيطان ان اذكره (( مى باشد كه راجع است به داستان مسافرت موسى با همسفرش يوشع (عليه السلام ) و يوشع به موسى مى گويد: اگر ماهى را فراموش كردم اين فراموشى كار شيطان بود، او بود كه نگذاشت من به ياد ماهى بيفتم.
 
پس از اين آيه برمى آيد كه شيطان اين گونه دخل و تصرفها را در دلهاى معصومين دارد. و اما اينكه گفت : لازمه جواز و امكان مداخله شيطان در دلهاى انبياء اين است كه در دلهاى پيروان انبياء نيز دخل و تصرف بكند، در پاسخش مى گوييم : اين ملازمه را قبول نداريم ؛ زيرا ما كه مى گوييم ممكن است شيطان چنين تصرفهايى در دلهاى معصومين بكند، معتقديم كه هر جا چنين تصرفهايى بكند به اذن خدا مى كند، به اين معنا كه خدا جلوگيرش نمى شود، چون مداخله شيطان را مطابق مصلحت مى بيند، مثلا مى خواهد مقدار صبر و حوصله بنده اش معين شود.
پس از اين آيه برمى آيد كه شيطان اين گونه دخل و تصرفها را در دلهاى معصومين دارد. و اما اينكه گفت : لازمه جواز و امكان مداخله شيطان در دلهاى انبياء اين است كه در دلهاى پيروان انبياء نيز دخل و تصرف بكند، در پاسخش مى گوييم : اين ملازمه را قبول نداريم ؛ زيرا ما كه مى گوييم ممكن است شيطان چنين تصرفهايى در دلهاى معصومين بكند، معتقديم كه هر جا چنين تصرفهايى بكند به اذن خدا مى كند، به اين معنا كه خدا جلوگيرش نمى شود، چون مداخله شيطان را مطابق مصلحت مى بيند، مثلا مى خواهد مقدار صبر و حوصله بنده اش معين شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۰ </center>
و لازمه اين حرف اين نيست كه شيطان بدون مشيت و اذن خدا هر چه دلش خواست بكند و هر بلايى كه خواست بر سر بندگان خدا بياورد، و اين خود روشن است .
و لازمه اين حرف اين نيست كه شيطان بدون مشيت و اذن خدا هر چه دلش خواست بكند و هر بلايى كه خواست بر سر بندگان خدا بياورد، و اين خود روشن است .
<span id='link212'><span>
<span id='link212'><span>
==استجاب دعاى ايوب عليه السلام با شفاى امراضش و بازگرداناهل او به او ==
==استجاب دعاى ايوب «ع» با شفاى امراضش و بازگردان اهل او به او ==
ارْكُض بِرِجْلِك هَذَا مُغْتَسلُ بَارِدٌ وَ شرَابٌ
ارْكُض بِرِجْلِك هَذَا مُغْتَسلُ بَارِدٌ وَ شرَابٌ
واقع شدن اين آيه در دنبال آيه قبلى كه درخواست و نداى ايوب (عليه السلام ) را حكايت مى كرد، اين معنا را افاده مى كند كه خداى سبحان خواسته است به وى اعلام كند كه دعايش مستجاب گشته . و جمله ((اءركض برجلك (( حكايت آن وحيى است كه در هنگام كشف از استجابت به آن جناب فرموده . و يا اينكه در اين جمله چيزى از ماده ((قول (( تقدير گرفته شده ، كه اگر اظهار مى شد چنين مى شد: ((فاستجبنا له و قلنا اءركض ...(( و سياق آيه كه سياق امر است اشعار دارد بلكه كشف مى كند از اينكه : آن جناب در آن موقع آن قدر از پا درآمده بود كه قادر به ايستادن و راه رفتن با پاى خود نبوده ، و در سراپاى بدن بيمارى داشته ، و خداى تعالى اول مرض پاى او را شفا داده ، و بعد چشمهاى در آنجا برايش جوشانده ، و دستور داد كه از آن چشمه حمام بگيرد، و بنوشد تا ظاهر و باطن بدنش از ساير مرضها بهبودى يابد. و اين مطالبى كه گفتيم از سياق آيه استفاده مى شود، مورد تاءييد روايات هم هست .
 
واقع شدن اين آيه در دنبال آيه قبلى كه درخواست و نداى ايوب (عليه السلام ) را حكايت مى كرد، اين معنا را افاده مى كند كه خداى سبحان خواسته است به وى اعلام كند كه دعايش مستجاب گشته . و جمله ((اءركض برجلك (( حكايت آن وحيى است كه در هنگام كشف از استجابت به آن جناب فرموده . و يا اينكه در اين جمله چيزى از ماده ((قول (( تقدير گرفته شده ، كه اگر اظهار مى شد چنين مى شد: ((فاستجبنا له و قلنا اءركض ...(( و سياق آيه كه سياق امر است اشعار دارد بلكه كشف مى كند از اينكه : آن جناب در آن موقع آن قدر از پا درآمده بود كه قادر به ايستادن و راه رفتن با پاى خود نبوده ، و در سراپاى بدن بيمارى داشته ، و خداى تعالى اول مرض پاى او را شفا داده ، و بعد چشمهاى در آنجا برايش جوشانده ، و دستور داد كه از آن چشمه حمام بگيرد، و بنوشد تا ظاهر و باطن بدنش از ساير مرضها بهبودى يابد. و اين مطالبى كه گفتيم از سياق آيه استفاده مى شود، مورد تاءييد روايات هم هست.
 
و در آيه شريفه از طريق حذف جزئيات ايجاز به كار رفته ، و تقدير آن اين است كه : ((اءركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب ، فركض برجله و اغتسل و شرب فبراء اللّه من مرضه : پاى خود به زمين بكش كه پهلويت چشمهاى خنك و نوشيدنى ايجاد شده ، پس ايوب پاى خود بدان سو كشيد، و چشمه را يافته از آن غسل كرد، و از آبش نوشيد و در نتيجه خدا او را از همه مرضها بهبودى داد((.
و در آيه شريفه از طريق حذف جزئيات ايجاز به كار رفته ، و تقدير آن اين است كه : ((اءركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب ، فركض برجله و اغتسل و شرب فبراء اللّه من مرضه : پاى خود به زمين بكش كه پهلويت چشمهاى خنك و نوشيدنى ايجاد شده ، پس ايوب پاى خود بدان سو كشيد، و چشمه را يافته از آن غسل كرد، و از آبش نوشيد و در نتيجه خدا او را از همه مرضها بهبودى داد((.
وَ وَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَ ذِكْرَى لاُولى الاَلْبَبِ
 
وَ وَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَ ذِكْرَى لاُولى الاَلْبَابِ
 
در روايات آمده : تمامى كسان او به غير از همسرش مردند و آن جناب به داغ همه فرزندانش مبتلا شده بود، و بعدا خدا همه را برايش زنده كرد، و آنان را و مثل آنان را به آن جناب بخشيد.
در روايات آمده : تمامى كسان او به غير از همسرش مردند و آن جناب به داغ همه فرزندانش مبتلا شده بود، و بعدا خدا همه را برايش زنده كرد، و آنان را و مثل آنان را به آن جناب بخشيد.
بعضى گفته اند كه فرزندانش در ايام ابتلايش از او دورى كردند و خدا با بهبودى اش آنان را دوباره دورش جمع كرد، و همان فرزندان زن گرفتند و بچه دار شدند. پس معناى اينكه خدا فرزندانش را و مثل آنان را به وى بخشيد همين است كه آنان و فرزندان آنان را دوباره دورش جمع كرد.
بعضى گفته اند كه فرزندانش در ايام ابتلايش از او دورى كردند و خدا با بهبودى اش آنان را دوباره دورش جمع كرد، و همان فرزندان زن گرفتند و بچه دار شدند. پس معناى اينكه خدا فرزندانش را و مثل آنان را به وى بخشيد همين است كه آنان و فرزندان آنان را دوباره دورش جمع كرد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۱ </center>
((رحمة منا و ذكرى لاولى الالباب (( - كلمه ((رحمة (( مفعول له است . و معناى جمله اين است كه : ما اين كار را كرديم براى اينكه رحمتى از ما به وى بوده باشد، و نيز تذكرى براى صاحبان عقل باشد تا با شنيدن سرگذشت آن جناب متذكر شوند.
((رحمة منا و ذكرى لاولى الالباب (( - كلمه ((رحمة (( مفعول له است . و معناى جمله اين است كه : ما اين كار را كرديم براى اينكه رحمتى از ما به وى بوده باشد، و نيز تذكرى براى صاحبان عقل باشد تا با شنيدن سرگذشت آن جناب متذكر شوند.
وَ خُذْ بِيَدِك ضِغْثاً فَاضرِب بِّهِ وَ لا تحْنَث إِنَّا وَجَدْنَهُ صابِراً نِّعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ
 
وَ خُذْ بِيَدِك ضِغْثاً فَاضرِب بِّهِ وَ لا تحْنَث إِنَّا وَجَدْنَاهُ صابِراً نِّعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ
 
در مجمع البيان مى گويد: كلمه ((ضغث (( به معناى يك مشت پر از شاخه درخت و يا از گياه و يا از خوشه خرما است و ايوب (عليه السلام ) سوگند خورده بود كه اگر حالش خوب شود همسرش را صد تازيانه بزند، چون در امرى او را ناراحت كرده بود - كه به زودى روايتش ذكر مى شود - و چون خداى تعالى عافيتش داد، به وى فرمود تا يك مشت شاخه به عدد تازيانه هايى كه بر آن سوگند خورده بود (صد عدد) در دست گرفته يك نوبت آن را به همسرش بزند تا آن كه سوگند خود را نشكسته باشد.
در مجمع البيان مى گويد: كلمه ((ضغث (( به معناى يك مشت پر از شاخه درخت و يا از گياه و يا از خوشه خرما است و ايوب (عليه السلام ) سوگند خورده بود كه اگر حالش خوب شود همسرش را صد تازيانه بزند، چون در امرى او را ناراحت كرده بود - كه به زودى روايتش ذكر مى شود - و چون خداى تعالى عافيتش داد، به وى فرمود تا يك مشت شاخه به عدد تازيانه هايى كه بر آن سوگند خورده بود (صد عدد) در دست گرفته يك نوبت آن را به همسرش بزند تا آن كه سوگند خود را نشكسته باشد.
و سياق اين آيه به آنچه ذكر شده اشاره دارد. و اگر جرم همسر او و سبب سوگند او را ذكر نكرده براى اين است كه هم تادب و هم نامبرده را احترام كرده باشد.
و سياق اين آيه به آنچه ذكر شده اشاره دارد. و اگر جرم همسر او و سبب سوگند او را ذكر نكرده براى اين است كه هم تادب و هم نامبرده را احترام كرده باشد.
((انا وجدناه صابرا(( - يعنى ما او را در برابر ابتلائاتى كه به وسيله آن او را آزموديم يعنى در برابر مرض و از بين رفتن اهل و مال صابر يافتيم . و اين جمله تعليل جمله ((و اذكر(( و يا تعليل جمله ((عبدنا(( است و چنين معنا مى دهد كه اگر ما او را عبد ناميديم ، و يا عبد خود ناميديم ، براى اين است كه ما او را صابر يافتيم .
 
((انا وجدناه صابرا(( - يعنى ما او را در برابر ابتلائاتى كه به وسيله آن او را آزموديم يعنى در برابر مرض و از بين رفتن اهل و مال صابر يافتيم . و اين جمله تعليل جمله ((و اذكر(( و يا تعليل جمله ((عبدنا(( است و چنين معنا مى دهد كه اگر ما او را عبد ناميديم ، و يا عبد خود ناميديم، براى اين است كه ما او را صابر يافتيم.
 
البته در بين اين دو احتمال احتمال اول بهتر است . و جمله ((نعم العبد انه اواب (( مدح ايوب (عليه السلام ) است .
البته در بين اين دو احتمال احتمال اول بهتر است . و جمله ((نعم العبد انه اواب (( مدح ايوب (عليه السلام ) است .
<span id='link213'><span>
<span id='link213'><span>
==وجه اينكه ابراهيم و اسحق و يعقوب عليهم السلام را به داشتن دست و چشم مدح فرمود ==
==وجه اينكه ابراهيم و اسحاق و يعقوب «ع» را به داشتن دست و چشم مدح فرمود ==
وَ اذْكُرْ عِبَدَنَا إِبْرَهِيمَ وَ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب أُولى الاَيْدِى وَ الاَبْصرِ
وَ اذْكُرْ عِبَدَنَا إِبْرَاهِيمَ وَ إِسحَاقَ وَ يَعْقُوب أُولى الاَيْدِى وَ الاَبْصارِ
 
اين آيه شريفه انبياى نامبرده را مدح مى كند به اينكه : داراى ايدى و ابصارند، و كلمه ((يد(( و نيز كلمه ((بصر(( وقتى قابل مدحند كه دست و چشم انسان باشند (و گرنه حيوانات هم دست و چشم دارند) و در مواردى استعمالش نمايند كه آفريدگار آن دو را براى همان موارد آفريده باشد، و شخص نامبرده دست و چشم خود را در راه انسانيت خود به خدمت گرفته باشد، و در نتيجه با دست خود اعمال صالح انجام داده ، و خير به سوى خلق خدا جارى ساخته باشد. و با چشم خود راههاى عافيت و سلامت را از موارد هلاكت تميز داده ، و به حق رسيده باشد، نه اينكه حق و باطل برايش يكسان و مشتبه باشد.
اين آيه شريفه انبياى نامبرده را مدح مى كند به اينكه : داراى ايدى و ابصارند، و كلمه ((يد(( و نيز كلمه ((بصر(( وقتى قابل مدحند كه دست و چشم انسان باشند (و گرنه حيوانات هم دست و چشم دارند) و در مواردى استعمالش نمايند كه آفريدگار آن دو را براى همان موارد آفريده باشد، و شخص نامبرده دست و چشم خود را در راه انسانيت خود به خدمت گرفته باشد، و در نتيجه با دست خود اعمال صالح انجام داده ، و خير به سوى خلق خدا جارى ساخته باشد. و با چشم خود راههاى عافيت و سلامت را از موارد هلاكت تميز داده ، و به حق رسيده باشد، نه اينكه حق و باطل برايش يكسان و مشتبه باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۲ </center>
پس اينكه فرمود: ابراهيم و اسحاق و يعقوب داراى دست و چشم بودند، در حقيقت خواسته است به كنايه بفهماند نامبردگان در طاعت خدا و رساندن خير به خلق ، و نيز در بينايى شان در تشخيص اعتقاد و عمل حق ، بسيار قوى بوده اند.
پس اينكه فرمود: ابراهيم و اسحاق و يعقوب داراى دست و چشم بودند، در حقيقت خواسته است به كنايه بفهماند نامبردگان در طاعت خدا و رساندن خير به خلق ، و نيز در بينايى شان در تشخيص اعتقاد و عمل حق ، بسيار قوى بوده اند.
آيه شريفه ((و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين (( به آن دو معنا كه در آيه مورد بحث آمده اشاره نموده و متعرض هر دو شده است ، چون ائمه بودن ، و به امر خدا هدايت كردن ، و وحى خدا را گرفتن همه آثار ((ابصار(( است و زكات دادن و فعل خيرات ، و اقامه نماز، آثار ((ايدى (( است . اين معنا را قمى هم در تفسير خود از ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده ، چون در آن روايت ((اولى الايدى (( به نيرومندى در عبادت ، و ابصار به داشتن بصيرت در عبادت تفسير شده است .
آيه شريفه ((و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين (( به آن دو معنا كه در آيه مورد بحث آمده اشاره نموده و متعرض هر دو شده است ، چون ائمه بودن ، و به امر خدا هدايت كردن ، و وحى خدا را گرفتن همه آثار ((ابصار(( است و زكات دادن و فعل خيرات ، و اقامه نماز، آثار ((ايدى (( است . اين معنا را قمى هم در تفسير خود از ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده ، چون در آن روايت ((اولى الايدى (( به نيرومندى در عبادت ، و ابصار به داشتن بصيرت در عبادت تفسير شده است .
إِنَّا أَخْلَصنَهُمْ بخَالِصةٍ ذِكرَى الدَّارِ
 
إِنَّا أَخْلَصنَاهُمْ بخَالِصةٍ ذِكرَى الدَّارِ
 
كلمه ((خالصة (( وصفى است كه در جاى موصوف خود آمده . و حرف ((با(( كه بر سر - آن است ، باى سببيت است ، و تقدير كلام ((بسبب خصلة خالصة (( است . و جمله ((ذكرى الدار(( بيان آن خصلت است . و منظور از كلمه ((دار(( دار آخرت مى باشد.
كلمه ((خالصة (( وصفى است كه در جاى موصوف خود آمده . و حرف ((با(( كه بر سر - آن است ، باى سببيت است ، و تقدير كلام ((بسبب خصلة خالصة (( است . و جمله ((ذكرى الدار(( بيان آن خصلت است . و منظور از كلمه ((دار(( دار آخرت مى باشد.
<span id='link214'><span>
<span id='link214'><span>
خط ۹۴: خط ۱۲۵:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۳ </center>
و معناى آيه اين است كه : اگر گفتيم اينان صاحبان ايدى و ابصارند، براى اين است كه ما آنان را به خصلتى خالص و غير مشوب ، خالص كرديم ، خصلتى بس عظيم الشان ، و آن عبارت است از ياد خانه آخرت .
و معناى آيه اين است كه : اگر گفتيم اينان صاحبان ايدى و ابصارند، براى اين است كه ما آنان را به خصلتى خالص و غير مشوب ، خالص كرديم ، خصلتى بس عظيم الشان ، و آن عبارت است از ياد خانه آخرت .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه ((دار(( همين دار دنيا است ، و منظور آيه اين است كه : ما ايشان را خالص كرديم براى دار دنيا يعنى مادام كه دنيا برقرار باشد ذكر خير آنان بر سر زبانها باشد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : ((وهبنا له اسحق و يعقوب (( - تا آنجا كه مى فرمايد - ((و جعلنا لهم لسان صدق عليا(( ولى وجه سابق به نظر ما مناسب تر است .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه ((دار(( همين دار دنيا است ، و منظور آيه اين است كه : ما ايشان را خالص كرديم براى دار دنيا يعنى مادام كه دنيا برقرار باشد ذكر خير آنان بر سر زبانها باشد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : ((وهبنا له اسحق و يعقوب (( - تا آنجا كه مى فرمايد - ((و جعلنا لهم لسان صدق عليا(( ولى وجه سابق به نظر ما مناسب تر است .
وَ إِنهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصطفَينَ الاَخْيَارِ
وَ إِنهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصطفَينَ الاَخْيَارِ
در سابق گذشت كه ((اصطفا(( ملازم با اسلام و تسليم شدن به تمام معنا براى خداى سبحان است . و در اين آيه شريفه اشاره اى دارد به آيه ((ان اللّه اصطفى ادم و نوحا و ال ابراهيم و آل عمران على العالمين ((.
در سابق گذشت كه ((اصطفا(( ملازم با اسلام و تسليم شدن به تمام معنا براى خداى سبحان است . و در اين آيه شريفه اشاره اى دارد به آيه ((ان اللّه اصطفى ادم و نوحا و ال ابراهيم و آل عمران على العالمين ((.
كلمه ((اخيار(( - به طورى كه گفته اند - جمع ((خير(( است كه در معنا مقابل ((شر(( است ولى بعضى گفته اند كه : ((جمع ((خير(( - با تشديد ياء، و يا با تخفيف -، مانند ((اموات (( كه جمع ((ميت (( - با تشديد -، و ((ميت (( - بدون تشديد - است .
كلمه ((اخيار(( - به طورى كه گفته اند - جمع ((خير(( است كه در معنا مقابل ((شر(( است ولى بعضى گفته اند كه : ((جمع ((خير(( - با تشديد ياء، و يا با تخفيف -، مانند ((اموات (( كه جمع ((ميت (( - با تشديد -، و ((ميت (( - بدون تشديد - است .
وَ اذْكُرْ إِسمَعِيلَ وَ الْيَسعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كلُّ مِّنَ الاَخْيَارِ
 
وَ اذْكُرْ إِسمَاعِيلَ وَ الْيَسعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كلُّ مِّنَ الاَخْيَارِ
 
معناى اين آيه روشن است و حاجتى به توضيح ندارد.
معناى اين آيه روشن است و حاجتى به توضيح ندارد.
گفتارى در سرگذشت ايوب (عليه السلام ) در چند فصل
 
گفتارى در سرگذشت ايوب «ع» در چند فصل
<span id='link215'><span>
<span id='link215'><span>
==گفتارى درباره سرگذشت ايوب عليه السلام در قرآن و حديث ==
==گفتارى درباره سرگذشت ايوب «ع» در قرآن و حديث ==
۱ - داستان ايوب از نظر قرآن : در قرآن كريم از داستان آن جناب به جز اين نيامده كه : خداى تعالى او را به ناراحتى جسمى و به داغ فرزندان مبتلا نمود، و سپس ، هم عافيتش داد، و هم فرزندانش را و مثل آنان را به وى برگردانيد.
۱ - داستان ايوب از نظر قرآن : در قرآن كريم از داستان آن جناب به جز اين نيامده كه : خداى تعالى او را به ناراحتى جسمى و به داغ فرزندان مبتلا نمود، و سپس ، هم عافيتش داد، و هم فرزندانش را و مثل آنان را به وى برگردانيد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۴ </center>
و اين كار را به مقتضاى رحمت خود كرد، و به اين منظور كرد تا سرگذشت او مايه تذكر عابدان باشد.
و اين كار را به مقتضاى رحمت خود كرد، و به اين منظور كرد تا سرگذشت او مايه تذكر عابدان باشد.
۲ - ثناى جميل خداى تعالى نسبت به آن جناب : خداى تعالى ايوب (عليه السلام ) را در زمره انبيا و از ذريه ابراهيم شمرده ، و نهايت درجه ثنا را بر او خوانده و در سوره ((ص (( او را صابر، بهترين عبد، و اواب خوانده است .
۲ - ثناى جميل خداى تعالى نسبت به آن جناب : خداى تعالى ايوب (عليه السلام ) را در زمره انبيا و از ذريه ابراهيم شمرده ، و نهايت درجه ثنا را بر او خوانده و در سوره ((ص (( او را صابر، بهترين عبد، و اواب خوانده است .
۳ - داستان آن جناب از نظر روايات : در تفسير قمى آمده كه پدرم از ابن فضال ، از عبد اللّه بن بحر، از ابن مسكان ، از ابى بصير، از امام صادق (عليه السلام ) چنين حديث كرد كه ابو بصير گفت : از آن جناب پرسيدم گرفتاريهايى كه خداى تعالى ايوب (عليه السلام ) را در دنيا بدانها مبتلا كرد چه بود، و چرا مبتلايش كرد؟ در جوابم فرمود: خداى تعالى نعمتى به ايوب ارزانى داشت ، و ايوب (عليه السلام ) همواره شكر آن را به جاى مى آورد، و در آن تاريخ شيطان هنوز از آسمانها ممنوع نشده بود و تا زير عرش بالا مى رفت . روزى از آسمان متوجه شكر ايوب شد و به وى حسد ورزيده عرضه داشت : پروردگارا! ايوب شكر اين نعمت كه تو به وى ارزانى داشتهاى به جاى نياورده ، زيرا هر جور كه بخواهد شكر اين نعمت را بگذارد، باز با نعمت تو بوده ، از دنيايى كه تو به وى دادهاى انفاق كرده ، شاهدش هم اين است كه : اگر دنيا را از او بگيرى خواهى ديد كه ديگر شكر آن نعمت را نخواهد گذاشت . پس مرا بر دنياى او مسلط بفرما تا همه را از دستش بگيرم ، آن وقت خواهى ديد چگونه لب از شكر فرو مى بندد، و ديگر عملى از باب شكر انجام نمى دهد. از ناحيه عرش ‍ به وى خطاب شد كه من تو را بر مال و اولاد او مسلط كردم ، هر چه مى خواهى بكن .
۳ - داستان آن جناب از نظر روايات : در تفسير قمى آمده كه پدرم از ابن فضال ، از عبد اللّه بن بحر، از ابن مسكان ، از ابى بصير، از امام صادق (عليه السلام ) چنين حديث كرد كه ابو بصير گفت : از آن جناب پرسيدم گرفتاريهايى كه خداى تعالى ايوب (عليه السلام ) را در دنيا بدانها مبتلا كرد چه بود، و چرا مبتلايش كرد؟ در جوابم فرمود: خداى تعالى نعمتى به ايوب ارزانى داشت ، و ايوب (عليه السلام ) همواره شكر آن را به جاى مى آورد، و در آن تاريخ شيطان هنوز از آسمانها ممنوع نشده بود و تا زير عرش بالا مى رفت . روزى از آسمان متوجه شكر ايوب شد و به وى حسد ورزيده عرضه داشت : پروردگارا! ايوب شكر اين نعمت كه تو به وى ارزانى داشتهاى به جاى نياورده ، زيرا هر جور كه بخواهد شكر اين نعمت را بگذارد، باز با نعمت تو بوده ، از دنيايى كه تو به وى دادهاى انفاق كرده ، شاهدش هم اين است كه : اگر دنيا را از او بگيرى خواهى ديد كه ديگر شكر آن نعمت را نخواهد گذاشت . پس مرا بر دنياى او مسلط بفرما تا همه را از دستش بگيرم ، آن وقت خواهى ديد چگونه لب از شكر فرو مى بندد، و ديگر عملى از باب شكر انجام نمى دهد. از ناحيه عرش ‍ به وى خطاب شد كه من تو را بر مال و اولاد او مسلط كردم ، هر چه مى خواهى بكن .
امام سپس فرمود: ابليس از آسمان سرازير شد، چيزى نگذشت كه تمام اموال و اولاد ايوب از بين رفتند، ولى به جاى اينكه ايوب از شكر بازايستد، شكر بيشترى كرد، و حمد خدا زياده بگفت . ابليس به خداى تعالى عرضه داشت : حال مرا بر زراعتش مسلط گردان . خداى تعالى فرمود: مسلطت كردم . ابليس با همه شيطانهاى زير فرمانش بيامد، و به زراعت ايوب بدميدند، همه طعمه حريق گشت . باز ديدند كه شكر و حمد ايوب زيادت يافت . عرضه داشت : پروردگارا مرا بر گوسفندانش ‍ مسلط كن تا همه را هلاك سازم ، خداى تعالى مسلطش كرد. گوسفندان هم كه از بين رفتند باز شكر و حمد ايوب بيشتر شد.
امام سپس فرمود: ابليس از آسمان سرازير شد، چيزى نگذشت كه تمام اموال و اولاد ايوب از بين رفتند، ولى به جاى اينكه ايوب از شكر بازايستد، شكر بيشترى كرد، و حمد خدا زياده بگفت . ابليس به خداى تعالى عرضه داشت : حال مرا بر زراعتش مسلط گردان . خداى تعالى فرمود: مسلطت كردم . ابليس با همه شيطانهاى زير فرمانش بيامد، و به زراعت ايوب بدميدند، همه طعمه حريق گشت . باز ديدند كه شكر و حمد ايوب زيادت يافت . عرضه داشت : پروردگارا مرا بر گوسفندانش ‍ مسلط كن تا همه را هلاك سازم ، خداى تعالى مسلطش كرد. گوسفندان هم كه از بين رفتند باز شكر و حمد ايوب بيشتر شد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۵ </center>
ابليس عرضه داشت : خدايا مرا بر بدنش مسلط كن ، فرموده مسلط كردم كه در بدن او به جز عقل و دو ديدگانش ، هر تصرفى بخواهى بكنى . ابليس بر بدن ايوب بدميد و سراپايش زخم و جراحت شد. مدتى طولانى بدين حال بماند، در همه مدت گرم شكر خدا و حمد او بود، حتى از طول مدت جراحات كرم در زخمهايش افتاد، و او از شكر و حمد خدا باز نمى ايستاد، حتى اگر يكى از كرمها از بدنش مى افتاد، آن را به جاى خودش برمى گردانيد، و مى گفت به همانجايى برگرد كه خدا از آنجا تو را آفريد. اين بار بوى تعفن به بدنش افتاد، و مردم قريه از بوى او متاءذّى شده ، او را به خارج قريه بردند و در مزبله اى افكندند.
ابليس عرضه داشت : خدايا مرا بر بدنش مسلط كن ، فرموده مسلط كردم كه در بدن او به جز عقل و دو ديدگانش ، هر تصرفى بخواهى بكنى . ابليس بر بدن ايوب بدميد و سراپايش زخم و جراحت شد. مدتى طولانى بدين حال بماند، در همه مدت گرم شكر خدا و حمد او بود، حتى از طول مدت جراحات كرم در زخمهايش افتاد، و او از شكر و حمد خدا باز نمى ايستاد، حتى اگر يكى از كرمها از بدنش مى افتاد، آن را به جاى خودش برمى گردانيد، و مى گفت به همانجايى برگرد كه خدا از آنجا تو را آفريد. اين بار بوى تعفن به بدنش افتاد، و مردم قريه از بوى او متاءذّى شده ، او را به خارج قريه بردند و در مزبله اى افكندند.
در اين ميان خدمتى كه از همسر او - كه نامش ((رحمت (( دختر افراييم فرزند يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم (عليهما السلام ) بود - سرزد اين كه دست به كار گدايى زده ، هر چه از مردم صدقه مى گرفت نزد ايوب مى آورد، و از اين راه از او پرستارى و پذيرايى مى كرد.
 
در اين ميان خدمتى كه از همسر او - كه نامش ((رحمت (( دختر افراييم فرزند يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم (عليهما السلام ) بود - سرزد اين كه دست به كار گدايى زده ، هرچه از مردم صدقه مى گرفت نزد ايوب مى آورد، و از اين راه از او پرستارى و پذيرايى مى كرد.
 
امام سپس فرمود: چون مدت بلا بر ايوب به درازا كشيده شد، و ابليس ‍ صبر او را بديد، نزد عده اى از اصحاب ايوب كه راهبان بودند، و در كوهها زندگى مى كردند برفت ، و به ايشان گفت : بياييد مرا به نزد اين بنده مبتلا ببريد، احوالى از او بپرسيم ، و عيادتى از او بكنيم . اصحاب بر قاطرانى سفيد سوار شده ، نزد ايوب شدند، همين كه به نزديكى وى رسيدند، قاطران از بوى تعفن آن جناب نفرت كرده ، رميدند. بعضى از آنان به يكديگر نگريسته آنگاه پياده به نزدش شدند، و در ميان آنان جوانى نورس بود. همگى نزد آن جناب نشسته عرضه داشتند: خوبست به ما بگويى كه چه گناهى مرتكب شدى ؟ شايد ما از خدا آمرزش آن را مسالت كنيم ، و ما گمان مى كنيم اين بلايى كه تو بدان مبتلا شده اى ، و احدى به چنين بلايى مبتلا نشده ، به خاطر امرى است كه تو تاكنون از ما پوشيده مى دارى .
امام سپس فرمود: چون مدت بلا بر ايوب به درازا كشيده شد، و ابليس ‍ صبر او را بديد، نزد عده اى از اصحاب ايوب كه راهبان بودند، و در كوهها زندگى مى كردند برفت ، و به ايشان گفت : بياييد مرا به نزد اين بنده مبتلا ببريد، احوالى از او بپرسيم ، و عيادتى از او بكنيم . اصحاب بر قاطرانى سفيد سوار شده ، نزد ايوب شدند، همين كه به نزديكى وى رسيدند، قاطران از بوى تعفن آن جناب نفرت كرده ، رميدند. بعضى از آنان به يكديگر نگريسته آنگاه پياده به نزدش شدند، و در ميان آنان جوانى نورس بود. همگى نزد آن جناب نشسته عرضه داشتند: خوبست به ما بگويى كه چه گناهى مرتكب شدى ؟ شايد ما از خدا آمرزش آن را مسالت كنيم ، و ما گمان مى كنيم اين بلايى كه تو بدان مبتلا شده اى ، و احدى به چنين بلايى مبتلا نشده ، به خاطر امرى است كه تو تاكنون از ما پوشيده مى دارى .
ايوب (عليه السلام ) گفت : به مقربان پروردگارم سوگند كه خود او مى داند تاكنون هيچ طعامى نخورده ام ، مگر آنكه يتيم و يا ضعيفى با من بوده ، و از آن طعام خورده است ، و بر سر هيچ دو راهى كه هر دو طاعت خدا بود قرار نگرفته ام ، مگر آن كه آن راهى را انتخاب كرده ام كه طاعت خدا در آن سخت تر و بر بدنم گرانبارتر بوده است . از بين اصحاب آن جوان نورس رو به سايرين كرد و گفت : واى بر شما آيا مردى را كه پيغمبر خداست سرزنش كرديد تا مجبور شد از عبادتهايش كه تاكنون پوشيده مى داشته پرده بردارد، و نزد شما اظهار كند؟!
ايوب (عليه السلام ) گفت : به مقربان پروردگارم سوگند كه خود او مى داند تاكنون هيچ طعامى نخورده ام ، مگر آنكه يتيم و يا ضعيفى با من بوده ، و از آن طعام خورده است ، و بر سر هيچ دو راهى كه هر دو طاعت خدا بود قرار نگرفته ام ، مگر آن كه آن راهى را انتخاب كرده ام كه طاعت خدا در آن سخت تر و بر بدنم گرانبارتر بوده است . از بين اصحاب آن جوان نورس رو به سايرين كرد و گفت : واى بر شما آيا مردى را كه پيغمبر خداست سرزنش كرديد تا مجبور شد از عبادتهايش كه تاكنون پوشيده مى داشته پرده بردارد، و نزد شما اظهار كند؟!
ايوب در اينجا متوجه پروردگارش شد، و عرضه داشت : پروردگارا اگر روزى در محكمه عدل تو راه يابم ، و قرار شود كه نسبت به خودم اقامه حجت كنم ، آن وقت همه حرفها و درد دلهايم را فاش ‍ مى گويم .
 
ايوب در اينجا متوجه پروردگارش شد، و عرضه داشت : پروردگارا اگر روزى در محكمه عدل تو راه يابم ، و قرار شود كه نسبت به خودم اقامه حجت كنم ، آن وقت همه حرفها و درددل هايم را فاش ‍ مى گويم .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۶ </center>
ناگهان متوجه ابرى شد كه تا بالاى سرش بالا آمد، و از آن ابر صدايى برخاست : اى ايوب تو هم اكنون در برابر محكمه منى ، حجتهاى خود را بياور كه من اينك به تو نزديكم هر چند كه هميشه نزديك بوده ام .
ناگهان متوجه ابرى شد كه تا بالاى سرش بالا آمد، و از آن ابر صدايى برخاست : اى ايوب تو هم اكنون در برابر محكمه منى ، حجتهاى خود را بياور كه من اينك به تو نزديكم هر چند كه هميشه نزديك بوده ام.
 
ايوب (عليه السلام ) عرضه داشت : پروردگارا! تو مى دانى كه هيچگاه دو امر برايم پيش نيامد كه هر دو اطاعت تو باشد و يكى از ديگرى دشوارتر، مگر آن كه من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب كرده ام ، پروردگارا آيا تو را حمد و شكر نگفتم ؟ و يا تسبيحت نكردم كه اين چنين مبتلا شدم ؟!
ايوب (عليه السلام ) عرضه داشت : پروردگارا! تو مى دانى كه هيچگاه دو امر برايم پيش نيامد كه هر دو اطاعت تو باشد و يكى از ديگرى دشوارتر، مگر آن كه من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب كرده ام ، پروردگارا آيا تو را حمد و شكر نگفتم ؟ و يا تسبيحت نكردم كه اين چنين مبتلا شدم ؟!
بار ديگر از ابر صدا برخاست ، صدايى كه با ده هزار زبان سخن مى گفت ، بدين مضمون كه اى ايوب ! چه كسى تو را به اين پايه از بندگى خدا رسانيد؟ در حالى كه ساير مردم از آن غافل و محرومند؟ چه كسى زبان تو را به حمد و تسبيح و تكبير خدا جارى ساخت ، در حالى كه ساير مردم از آن غافلند. اى ايوب ! آيا بر خدا منت مى نهى ، به چيزى كه خود منت خداست بر تو؟ امام مى فرمايد: در اينجا ايوب مشتى خاك برداشت و در دهان خود ريخت ، و عرضه داشت : پروردگارا منت همگى از تو است و تو بودى كه مرا توفيق بندگى دادى .
بار ديگر از ابر صدا برخاست ، صدايى كه با ده هزار زبان سخن مى گفت ، بدين مضمون كه اى ايوب ! چه كسى تو را به اين پايه از بندگى خدا رسانيد؟ در حالى كه ساير مردم از آن غافل و محرومند؟ چه كسى زبان تو را به حمد و تسبيح و تكبير خدا جارى ساخت ، در حالى كه ساير مردم از آن غافلند. اى ايوب ! آيا بر خدا منت مى نهى ، به چيزى كه خود منت خداست بر تو؟ امام مى فرمايد: در اينجا ايوب مشتى خاك برداشت و در دهان خود ريخت ، و عرضه داشت : پروردگارا منت همگى از تو است و تو بودى كه مرا توفيق بندگى دادى .
پس خداى عزّوجلّ فرشته اى بر او نازل كرد، و آن فرشته با پاى خود زمين را خراشى داد، و چشمه آبى جارى شد، و ايوب را با آن آب بشست ، و تمامى زخمهايش بهبودى يافته داراى بدنى شاداب تر و زيباتر از حد تصور شد، و خدا پيرامونش باغى سبز و خرم برويانيد، و اهل و مالش و فرزندانش و زراعتش را به وى برگردانيد، و آن فرشته را مونسش كرد تا با او بنشيند و گفتگو كند.
پس خداى عزّوجلّ فرشته اى بر او نازل كرد، و آن فرشته با پاى خود زمين را خراشى داد، و چشمه آبى جارى شد، و ايوب را با آن آب بشست ، و تمامى زخمهايش بهبودى يافته داراى بدنى شاداب تر و زيباتر از حد تصور شد، و خدا پيرامونش باغى سبز و خرم برويانيد، و اهل و مالش و فرزندانش و زراعتش را به وى برگردانيد، و آن فرشته را مونسش كرد تا با او بنشيند و گفتگو كند.
در اين ميان همسرش از راه رسيد، در حالى كه پاره نانى همراه داشت ، از دور نظر به مزبله ايوب افكند، ديد وضع آن محل دگرگون شده و به جاى يك نفر دو نفر در آنجا نشسته اند، از همان دور بگريست كه اى ايوب چه بر سرت آمد و تو را كجا بردند؟ ايوب صدا زد، اين منم ، نزديك بيا، همسرش نزديك آمد، و چون او را ديد كه خدا همه چيز را به او برگردانيده ، به سجده شكر افتاد. در سجده نظر ايوب به گيسوان همسرش افتاد كه بريده شده ، و جريان از اين قرار بود كه او نزد مردم مى رفت تا صدقه اى بگيرد، و طعامى براى ايوب تحصيل كند و چون گيسوانى زيبا داشت ، بدو گفتند: ما طعام به تو مى دهيم به شرطى كه گيسوانت را به ما بفروشى . ((رحمت (( از روى اضطرار و ناچارى و به منظور اين كه همسرش ايوب گرسنه نماند گيسوان خود را بفروخت .
در اين ميان همسرش از راه رسيد، در حالى كه پاره نانى همراه داشت ، از دور نظر به مزبله ايوب افكند، ديد وضع آن محل دگرگون شده و به جاى يك نفر دو نفر در آنجا نشسته اند، از همان دور بگريست كه اى ايوب چه بر سرت آمد و تو را كجا بردند؟ ايوب صدا زد، اين منم ، نزديك بيا، همسرش نزديك آمد، و چون او را ديد كه خدا همه چيز را به او برگردانيده ، به سجده شكر افتاد. در سجده نظر ايوب به گيسوان همسرش افتاد كه بريده شده ، و جريان از اين قرار بود كه او نزد مردم مى رفت تا صدقه اى بگيرد، و طعامى براى ايوب تحصيل كند و چون گيسوانى زيبا داشت ، بدو گفتند: ما طعام به تو مى دهيم به شرطى كه گيسوانت را به ما بفروشى . ((رحمت (( از روى اضطرار و ناچارى و به منظور اين كه همسرش ايوب گرسنه نماند گيسوان خود را بفروخت .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۲۷ </center>
ايوب چون ديد گيسوان همسرش بريده شده قبل از اينكه از جريان بپرسد سوگند خورد كه صد تازيانه به او بزند، و چون همسرش علت بريدن گيسوانش را شرح داد، ايوب (عليه السلام ) در اندوه شد كه اين چه سوگندى بود كه من خودم ، پس خداى عزّوجلّ بدو وحى كرد: ((و خذ بيدك ضغثا فاضرب به و لا تحنث : يك مشت شاخه در دست بگير و به او بزن تا سوگند خود را نشكسته باشى . او نيز يك مشت شاخه كه مشتمل بر صد تركه بود گرفته چنين كرد و از عهده سوگند برآمد((.
ايوب چون ديد گيسوان همسرش بريده شده قبل از اينكه از جريان بپرسد سوگند خورد كه صد تازيانه به او بزند، و چون همسرش علت بريدن گيسوانش را شرح داد، ايوب (عليه السلام ) در اندوه شد كه اين چه سوگندى بود كه من خودم ، پس خداى عزّوجلّ بدو وحى كرد: ((و خذ بيدك ضغثا فاضرب به و لا تحنث : يك مشت شاخه در دست بگير و به او بزن تا سوگند خود را نشكسته باشى . او نيز يك مشت شاخه كه مشتمل بر صد تركه بود گرفته چنين كرد و از عهده سوگند بر آمد((.




۱۶٬۳۳۸

ویرایش