گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۱۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۴۴: خط ۴۴:
و آن اين است كه: دشمن را به همان مقدار كه تو را آزار رسانده و يا بيش از آن آزار برسانى، كه شرع اسلام بيش از آن را ممنوع نموده و فرموده: «فَمَن اعتَدَى عَلَيكُم فَاعتَدُوا عَلَيهِ بِمثلِ مَا اعتَدى عَلَيكُم وَ اتّقُوا اللهَ».
و آن اين است كه: دشمن را به همان مقدار كه تو را آزار رسانده و يا بيش از آن آزار برسانى، كه شرع اسلام بيش از آن را ممنوع نموده و فرموده: «فَمَن اعتَدَى عَلَيكُم فَاعتَدُوا عَلَيهِ بِمثلِ مَا اعتَدى عَلَيكُم وَ اتّقُوا اللهَ».


مسأله انتقام يك اصل حياتى است كه همواره در ميان انسان ها معمول بوده، و حتى از پاره اى حيوانات نيز حركاتى ديده شده كه بى شباهت به انتقام نيست. و به هرحال ،غرضى كه آدمى را وادار به انتقام مى كند، هميشه يك چيز نيست، بلكه در انتقام هاى فردى، غالبا رضايت خاطر و دقّ دل گرفتن است. وقتى كسى چيزى را از انسان سلب مى كند و يا شرّى به او مى رساند، در دل، آزارى احساس مى كند كه جز با تلافى خاموش نمى شود. پس در انتقام هاى فردى، انگيزه آدمى احساس رنج باطنى است، نه عقل. چون بسيارى از انتقام هاى فردى هست كه عقل آن را تجويز مى كند و بسيارى هست كه آن را تجويز نمى كند. به خلاف انتقام اجتماعى، كه همان قصاص و انواع مؤاخذه ها است. چون تا آن جايى كه ما از سنن اجتماعى و قوانين موجود در ميان اجتماعات بشرى - چه اجتماعات پيشرفته و چه عقب افتاده - به دست آورده ايم، غالبا انگيزه انتقام، غايت فكرى و عقلائى است، و منظور از آن، حفظ نظام اجتماعى از خطر اختلال و جلوگيرى از هرج و مرج است. چون اگر اصل انتقام يك اصل قانونى و مشروع نبود و اجتماعات بشرى آن را به موقع اجرا در نمى آوردند، و مجرم و جانى را در برابر جرم و جنايتش مؤاخذه نمى كردند، امنيت عمومى در خطر مى افتاد و آرامش و سلامتى از ميان اجتماع رخت بر مى بست.
مسأله انتقام يك اصل حياتى است كه همواره در ميان انسان ها معمول بوده، و حتى از پاره اى حيوانات نيز حركاتى ديده شده كه بى شباهت به انتقام نيست. و به هرحال ،غرضى كه آدمى را وادار به انتقام مى كند، هميشه يك چيز نيست، بلكه در انتقام هاى فردى، غالبا رضايت خاطر و دقّ دل گرفتن است. وقتى كسى چيزى را از انسان سلب مى كند و يا شرّى به او مى رساند، در دل، آزارى احساس مى كند كه جز با تلافى خاموش نمى شود.  
 
پس در انتقام هاى فردى، انگيزه آدمى احساس رنج باطنى است، نه عقل. چون بسيارى از انتقام هاى فردى هست كه عقل آن را تجويز مى كند و بسيارى هست كه آن را تجويز نمى كند. به خلاف انتقام اجتماعى، كه همان قصاص و انواع مؤاخذه ها است. چون تا آن جايى كه ما از سنن اجتماعى و قوانين موجود در ميان اجتماعات بشرى - چه اجتماعات پيشرفته و چه عقب افتاده - به دست آورده ايم، غالبا انگيزه انتقام، غايت فكرى و عقلائى است، و منظور از آن، حفظ نظام اجتماعى از خطر اختلال و جلوگيرى از هرج و مرج است. چون اگر اصل انتقام يك اصل قانونى و مشروع نبود و اجتماعات بشرى آن را به موقع اجرا در نمى آوردند، و مجرم و جانى را در برابر جرم و جنايتش مؤاخذه نمى كردند، امنيت عمومى در خطر مى افتاد و آرامش و سلامتى از ميان اجتماع رخت بر مى بست.


بنا براين، مى توان اين قسم انتقام را يك حقى از حقوق اجتماع به شمار آورد، گو اين كه در پاره اى از موارد، اين قسم انتقام با قسم اول جمع شده، مجرم حقى را از فرد تضييع نموده و به طرف ظلمى كرده كه مؤاخذه قانونى هم دارد، كه چه بسا در بسيارى از اين موارد حق اجتماع را استيفاء مى كنند، ولو اين كه حق فرد به دست صاحبش پايمال شود. يعنى خود مظلوم از حق خودش صرفنظر كند و ظالم را عفو نمايد. آرى، در اين گونه موارد، اجتماع از حق خود صرفنظر نمى كند.
بنا براين، مى توان اين قسم انتقام را يك حقى از حقوق اجتماع به شمار آورد، گو اين كه در پاره اى از موارد، اين قسم انتقام با قسم اول جمع شده، مجرم حقى را از فرد تضييع نموده و به طرف ظلمى كرده كه مؤاخذه قانونى هم دارد، كه چه بسا در بسيارى از اين موارد حق اجتماع را استيفاء مى كنند، ولو اين كه حق فرد به دست صاحبش پايمال شود. يعنى خود مظلوم از حق خودش صرفنظر كند و ظالم را عفو نمايد. آرى، در اين گونه موارد، اجتماع از حق خود صرفنظر نمى كند.
۱۴٬۴۷۳

ویرایش