گمنام

تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۱۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۴: خط ۲۴:


==مراد از اين كه «انسان» شئ قابل ذكرى نبوده ==
==مراد از اين كه «انسان» شئ قابل ذكرى نبوده ==
و منظور از جمله «شيئا مَذكُوراً» اين است كه انسان چيزى نبود كه با ذكر نامش، جزو مذكورات باشد. مثلا چيزى در مقابل زمين يا آسمان و خشكى و ترى و غيره بوده باشد. و بدين جهت، نامى از او در ميان نبود. هنوز خلق نشده بود تا موجود بشود و مثل ساير موجودات نامش برده شود و گفته شود: آسمان، زمين، انسان، درخت و غيره. پس مذكور بودن انسان كنايه است از موجود بودن بالفعل او، و نفى آن، يعنى نفى مذكور بودنش تنها به مذكور بودنش خورده، نه به اصل شئ بودن انسان. نمى خواهد بفرمايد: انسان شئ نبود، چون مى دانيم «شئ» بوده، ولى شئ اى كه مذكور شود نبوده. شاهدش اين است كه مى فرمايد: «إنّا خَلَقنَا الإنسَانَ مِن نُطفَة ...». براى اين كه مى فهماند كه مادۀ انسان موجود بوده، وليكن هنوز بالفعل به صورت انسان در نيامده بود.  
و منظور از جمله «شيئا مَذكُوراً» اين است كه انسان چيزى نبود كه با ذكر نامش، جزو مذكورات باشد. مثلا چيزى در مقابل زمين يا آسمان و خشكى و ترى و غيره بوده باشد. و بدين جهت، نامى از او در ميان نبود. هنوز خلق نشده بود تا موجود بشود و مثل ساير موجودات نامش برده شود و گفته شود: آسمان، زمين، انسان، درخت و غيره. پس مذكور بودن انسان كنايه است از موجود بودن بالفعل او، و نفى آن، يعنى نفى مذكور بودنش تنها به مذكور بودنش خورده، نه به اصل شئ بودن انسان. نمى خواهد بفرمايد: انسان شئ نبود، چون مى دانيم «شئ» بوده، ولى شئ اى كه مذكور شود نبوده. شاهدش اين است كه مى فرمايد: «إنّا خَلَقنَا الإنسَانَ مِن نُطفَة...». براى اين كه مى فهماند كه مادۀ انسان موجود بوده، وليكن هنوز بالفعل به صورت انسان در نيامده بود.  


و زمينه آيه شريفه و آيات بعدش، زمينۀ احتجاج است. مى خواهد بفهماند انسان موجودى است حادث، كه در پديد آمدنش، نيازمند به صانعى است تا او را بسازد و خالقى كه او را خلق كند، و همين طور هم بوده است. پروردگارش او را آفريده و به تدبير ربوبيش به ادوات شعور، يعنى سمع و بصر مجهزش كرده، تا با آن ادوات شعور به راه حق هدايت شود. راهى كه در طول حياتش واجب است طى كند. حال اگر كفران كند، به سوى عذابى اليم مى رود، و اگر شكر كند، به سوى نعيمى مقيم سير مى كند.
و زمينه آيه شريفه و آيات بعدش، زمينۀ احتجاج است. مى خواهد بفهماند انسان موجودى است حادث، كه در پديد آمدنش، نيازمند به صانعى است تا او را بسازد و خالقى كه او را خلق كند، و همين طور هم بوده است. پروردگارش او را آفريده و به تدبير ربوبيش به ادوات شعور، يعنى سمع و بصر مجهزش كرده، تا با آن ادوات شعور به راه حق هدايت شود. راهى كه در طول حياتش واجب است طى كند. حال اگر كفران كند، به سوى عذابى اليم مى رود، و اگر شكر كند، به سوى نعيمى مقيم سير مى كند.
خط ۳۲: خط ۳۲:
«'''إِنَّا خَلَقْنَا الإنسانََ مِن نُّطفَةٍ أَمْشاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعَا بَصِيراً'''»:
«'''إِنَّا خَلَقْنَا الإنسانََ مِن نُّطفَةٍ أَمْشاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعَا بَصِيراً'''»:


كلمه «'''نطفه '''» در اصل به معناى آبى اندك بوده ، و سپس استعمالش در آب ذكوريت حيوانات كه منشا توليد مثل است بر معناى اصلى غلبه يافته ، و كلمه «'''امشاج '''» جمع كلمه «'''مشيج '''» و يا «'''مشج '''» - به دو فتحه - و يا مشج - به فتحه اول و كسره دوم - است ، و اين سه كلمه به معناى مخلوط و ممتزج است ، و اگر نطفه را به اين صفت معرفى كرده ، به اعتبار اجزاى مختلف آن و يا به اعتبار مخلوط شدن آب نر با آب ماده است .
كلمه «نطفه»، در اصل به معناى آبى اندك بوده، و سپس استعمالش در آب ذكوريت حيوانات كه منشأ توليد مثل است بر معناى اصلى غلبه يافته. و كلمه «امشاج»، جمع كلمه «مَشيج» و يا «مَشَج» - به دو فتحه - و يا مَشِج - به فتحه اول و كسره دوم - است، و اين سه كلمه به معناى مخلوط و ممتزج است، و اگر نطفه را به اين صفت معرفى كرده، به اعتبار اجزاى مختلف آن و يا به اعتبار مخلوط شدن آب نر با آب ماده است.


مقصود از ابتلاء انسان (نبتليه ) و آنچه از تفريع «'''فجعلناه سميعا بصيرا'''» بر آناستفاده مى شود
مقصود از ابتلاء انسان «نَبتَلِيهِ» و آنچه از تفريع «فَجَعَلنَاهُ سَمِيعاً بَصِيراً» بر آن استفاده مى شود؛ و كلمه «إبتلاء» - كه جمله «نَبتَلِيهِ» از آن مشتق است - به معناى نقل چيزى از حالى به حالى و طورى به طور ديگر است. مثلا طلا را در بوتۀ ابتلا مى كنند، تا ذوب شود و به شكلى كه مى خواهند در آيد. و خداى تعالى، انسان را ابتلا مى كند. يعنى از نطفه خلقش مى كند، و سپس آن نطفه را علقه و علقه را مَضغه مى كند، تا آخر اطوارى كه يكى پس از ديگرى به او مى دهد، تا در آخر خلقتى ديگرش مى كند.
و كلمه «'''ابتلاء'''» كه جمله «'''نبتليه '''» از آن مشتق است ، به معناى نقل چيزى از حالى به حالى و طورى به طور ديگر است ، مثلا طلا را در بوته ابتلا مى كنند، تا ذوب شود و به شكلى كه مى خواهند در آيد، و خداى تعالى انسان را ابتلا مى كند، يعنى از نطفه خلقش مى كند، و سپس آن نطفه را علقه و علقه را مضغه مى كند، تا آخر اطوارى كه يكى پس از ديگرى به او مى دهد، تا در آخر خلقتى ديگرش مى كند.


بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از ابتلاى انسان ، امتحان او از راه تكليف است ، ليكن اين سخن با تفريع «'''فجعلناه سميعا بصيرا'''» نمى سازد، چون سميع و بصير شدن انسان نمى تواند متفرع بر امتحان انسان باشد، و اگر مراد از آن تكليف بود جا داشت تكليف را متفرع بر سميع و بصير بودن انسان كند، نه به عكس ، و اگر از اين اشكال جواب بدهند، و بگويند كلام پس و پيش شده ، و تقدير: «'''خلقناه من نطفه امشاج فجعلناه سميعا بصيرا لنبتليه '''» است ، قابل اعتنا نيست .
بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از ابتلاى انسان، امتحان او از راه تكليف است، ليكن اين سخن با تفريع «فَجَعَلنَاهُ سَمِيعاً بَصِيراً» نمى سازد. چون سميع و بصير شدن انسان، نمى تواند متفرّع بر امتحان انسان باشد. و اگر مراد از آن تكليف بود، جا داشت تكليف را متفرع بر سميع و بصير بودن انسان كند، نه به عكس. و اگر از اين اشكال جواب بدهند و بگويند كلام پس و پيش شده، و تقدير: «خَلَقنَاهُ مِن نُطفَة أمشَاجٍ فَجَعَلنَاهُ سَمِيعاً بَصِيراً لِنَبتَلِيه» است، قابل اعتنا نيست.


«'''فجعلناه سميعا بصيرا'''» - سياق آيات و مخصوصا آيه «'''انا هديناه السبيل ...'''» مى فهماند كه ذكر سميع و بصير كردن بشر، براى اين بوده كه به وسيله آن تدبير ربوبى را به باد آورده ، بفهماند تدبير ربوبى اقتضا كرد تا براى رساندن انسان به غايت هستيش ، او را سميع و بصير كند، تا آيات داله بر مبداء و معاد را ببيند، و كلمه حق را كه از جانب پروردگارش و از راه ارسال رسل و انزال كتب مى رسد بشنود، و اين ديدن و شنيدن او را به سلوك راه حق ، و سير در مسير حيات ايمان و عمل صالح وادار سازد، اگر وادار شد خداى تعالى او را به نعيم ابدى مى رساند و گر نه به عذاب مخلد دچارشان مى سازد.
«'''فَجَعلنَاهُ سَميعاً بَصِيراً'''» - سياق آيات و مخصوصا آيه «إنّا هَدَينَاهُ السّبِيل...» مى فهماند كه ذكر سميع و بصير كردن بشر، براى اين بوده كه به وسيله آن تدبير ربوبى را به یاد آورده، بفهماند تدبير ربوبى اقتضا كرد تا براى رساندن انسان به غايت هستی اش، او را سميع و بصير كند، تا آيات داله بر مبدأ و معاد را ببيند، و كلمۀ حق را كه از جانب پروردگارش و از راه ارسال رُسُل و انزال كُتُب مى رسد، بشنود. و اين ديدن و شنيدن، او را به سلوك راه حق، و سير در مسير حيات ايمان و عمل صالح وادار سازد. اگر وادار شد، خداى تعالى او را به نعيم ابدى مى رساند و گرنه به عذاب مخلّد دچارشان مى سازد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۹۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۹۵ </center>
در آيه مورد بحث با اينكه كلمه «'''انسان '''» قبلا ذكر شده بود، و جا داشت به ضمير آن اكتفا كند، و بفرمايد «'''انا خلقناه ...'''» اگر دوباره خود كلمه را ذكر كرد، به حكم اينكه همواره وضع اسم ظاهر در موضع ضمير براى افاده نكته اى است، براى اين بوده كه مسجل كند خداى تعالى خالق و مدبر امر او است.
در آيه مورد بحث، با اين كه كلمۀ «انسان» قبلا ذكر شده بود، و جا داشت به ضمير آن اكتفا كند و بفرمايد «إنّا خَلَقنَاهُ...»، اگر دوباره خود كلمه را ذكر كرد، به حكم اين كه همواره وضع اسم ظاهر در موضع ضمير براى افادۀ نكته اى است، براى اين بوده كه مسجّل كند خداى تعالى خالق و مدبّر امر او است.


و معناى آيه اين است كه : ما انسان را از نطفه اى خلق كرديم كه اجزايى است مختلط و ممتزج ، در حالى كه ما او را از حالى به حالى ، و از طورى به طورى نقل مى دهيم ، و به همين منظور او را سميع و بصير كرديم ، تا دعوت الهى را كه به وى مى رسد بشنود، و آيات الهى و داله بر وحدانيت او و بر نبوت و معاد را ببيند.
و معناى آيه اين است كه: ما انسان را از نطفه اى خلق كرديم كه اجزايى است مختلط و ممتزج، در حالى كه ما او را از حالى به حالى، و از طورى به طورى نقل مى دهيم، و به همين منظور او را سميع و بصير كرديم، تا دعوت الهى را كه به وى مى رسد، بشنود و آيات الهى و دالّه بر وحدانيت او و بر نبوت و معاد را ببيند.


إِنَّا هَدَيْنَاهُ السبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً
«'''إِنَّا هَدَيْنَاهُ السبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً'''»:


كلمه «'''هدايت '''» به معناى ارائه طريق است ، نه رساندن به مطلوب ، و مراد از سبيل ، سبيل به حقيقت معناى كلمه است ، و آن مسيرى است كه آدمى را به غايت مطلوب برساند، و غايت مطلوب همان حق است.
كلمه «هدايت»، به معناى ارائه طريق است، نه رساندن به مطلوب. و مراد از «سبيل»، سبيل به حقيقت معناى كلمه است و آن، مسيرى است كه آدمى را به غايت مطلوب برساند، و غايت مطلوب همان «حق» است.


معناى شكر و كفر و دو نكته اى كه از آيه : «'''انّا هديناهالسبيل امّا شاكرا و كفورا'''» استفاده مى شود
و كلمه «شُكر»، به معناى آن است كه نعمت را طورى آشكار به كار ببرى كه به همه بفهمانى اين نعمت را فلان مُنعم به من داده، و ما تفسير اين كلمه را در ذيل آيه «وَ سَيَجزِى اللّهُ الشّاكِرين» ايراد نموده، گفتيم: حقيقت «شاكر بودن» بنده براى خدا اين است كه خالص براى پروردگارش باشد، و در مقابل، «كفران» به معناى استعمال آن به نحوى است كه از خلق بپوشانى كه اين نعمت از منعم است.
و كلمه «'''شكر'''» به معناى آن است كه نعمت را طورى آشكار به كار ببرى كه به همه بفهمانى اين نعمت را فلان منعم به من داده ،و ما تفسير اين كلمه را در ذيل آيه و سيجزى «'''اللّه الشاكرين '''» ايراد نموده ، گفتيم حقيقت شاكر بودن بنده براى خدا اين است كه خالص براى پروردگارش باشد، و در مقابل ، كفران به معناى استعمال آن به نحوى است كه از خلق بپوشانى كه اين نعمت از منعم است .


و دو جمله «'''اما شاكرا'''» و «'''و اما كفورا'''» دو حال هستند از ضمير در «'''هديناه '''»، نه از كلمه «'''سبيل '''» - كه بعضى پنداشته اند - و كلمه «'''اما- يا'''» تقسيم و تنويع را مى رساند، و آيه را چنين معنا مى دهد: مردم در قبال هدايتى كه ما كرديم دو قسم و دو نوعند، يا شاكرند و يا كفور، خلاصه چه شاكر باشند و چه كفور، به هر حال هدايت شده اند.
و دو جمله «إمّا شَاكِراً» و «وَ إمّا كَفُوراً»، دو حال هستند از ضمير در «هَدَينَاهُ»، نه از كلمۀ «سَبيل» - كه بعضى پنداشته اند - و كلمۀ «إمّا = يا» تقسيم و تنويع را مى رساند. و آيه را چنين معنا مى دهد: مردم در قبال هدايتى كه ما كرديم، دو قسم و دو نوعند. يا شاكرند و يا كفور. خلاصه چه شاكر باشند و چه كفور، به هرحال هدايت شده اند.


و تعبير به «'''اما شاكرا و اما كفورا'''» بر دو نكته دلالت دارد:
و تعبير به «إمّا شَاكِراً وَ إمّا كَفُوراً»، بر دو نكته دلالت دارد:


نكته اول اينكه : مراد از سبيل ، سنت و طريقه اى است كه بر هر انسانى واجب است كه در زندگى دنيائيش آن را بپيمايد، و با پيمودن آن به سعادت دنيا و آخرت برسد، كه اين سبيل او را به كرامت زلفى ، و قرب
نكته اول اين كه: مراد از «سبيل»، سنت و طريقه اى است كه بر هر انسانى واجب است كه در زندگى دنيایی اش آن را بپيمايد و با پيمودن آن، به سعادت دنيا و آخرت برسد، كه اين سبيل، او را به كرامت زُلفى و قرب پروردگارش سوق مى دهد. كرامتى كه حاصلش دين حق است كه نزد خداى تعالى، همان اسلام است.
پروردگارش سوق مى دهد، كرامتى كه حاصلش دين حق است كه نزد خداى تعالى همان اسلام است .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۹۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۹۶ </center>
اين را گفتيم تا روشن گردد اينكه بعضى از مفسرين سبيل را به راه بيرون شدن انسان از رحم تفسير كرده اند تفسير صحيحى نيست .
اين را گفتيم تا روشن گردد اين كه بعضى از مفسّران، «سبيل» را به راه بيرون شدن انسان از رحم تفسير كرده اند، تفسير صحيحى نيست.


نكته دوم - كه اين تعبير بر آن دلالت دارد - اين است كه : آن سبيلى كه خدا بدان هدايت كرده سبيلى است اختيارى ، و شكر و كفرى كه مترتب بر اين هدايت است ، در جو اختيار انسان قرار گرفته ، هر فردى به هر يك از آن دو كه بخواهد مى تواند متصف شود، و اكراه و اجبارى در كارش ‍ نيست ، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «'''ثم السبيل يسره '''»، و اينكه در آخر سوره فرموده : «'''فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا و ما تشاون الا ان يشاء الله '''» مى فهماند آنچه از بنده وابسته به اراده خداى تعالى است مشيت بنده است ، نه عمل بنده ، كه مورد مشيت خود بنده است ، پس اين آيه هم نمى خواهد تاءثير مشيت بنده در عمل او را نفى كند، كه مكرر در اين كتاب به اين نكته اشاره كرده ايم .
نكته دوم - كه اين تعبير بر آن دلالت دارد - اين است كه: آن سبيلى كه خدا بدان هدايت كرده، سبيلى است اختيارى و شكر و كفرى كه مترتب بر اين هدايت است، در جو اختيار انسان قرار گرفته. هر فردى به هر يك از آن دو كه بخواهد، مى تواند متصف شود، و اكراه و اجبارى در كارش ‍ نيست. همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «ثُمّ السّبِيلَ يَسّرَهُ»، و اين كه در آخر سوره فرموده: «فَمَن شَاءَ اتّخَذَ إلى رَبّهِ سَبِيلاً وَ مَا تَشَاؤُنَ إلّا أن يَشَاءَ الله»، مى فهماند آنچه از بنده وابسته به ارادۀ خداى تعالى است، مشيّت بنده است، نه عمل بنده، كه مورد مشيّت خودِ بنده است. پس اين آيه هم نمى خواهد تأثير مشيّت بنده در عمل او را نفى كند، كه مكرر در اين كتاب به اين نكته اشاره كرده ايم.
<span id='link132'><span>
<span id='link132'><span>


۱۶٬۳۳۸

ویرایش