گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۱۶۹: خط ۱۶۹:
<span id='link96'><span>
<span id='link96'><span>


==بحث فلسفى ديگر (در اثبات وجود علم و رد بر سوفسطائيان و شاكان ) ==
==بحث فلسفى ديگر (در اثبات وجود علم و رد بر سوفسطائيان و شاكّان) ==
انسان ساده اى كه هنوز باصطلاح پشت و روى دست را نشناخته اين معنا را در خود مى يابد، كه از هر چيز عين خارجى آنرا درك ميكند بدون اينكه توجه داشته باشد باينكه علم واسطه ميان او و آن موجود است ، و اين سادگى را همواره دارد تا آنكه در موردى دچار شك و ترديد، و يا ظن - كه پائين تر از علم ، و بالاتر از شك است - بگردد، آنوقت متوجه ميشود كه تاكنون در مسير زندگى و معاش دنيويش هر چه را مى فهميده و درك ميكرده بوسيله علم بوده ، و علم بين او و مدركاتش واسطه بوده ، و از اين به بعد هم بايد سعى كند با چراغ علم قدم بردارد، مخصوصا وقتى مى بيند كه گاهى در فهم و دركش دچار اشتباه مى شود، اين توجهش بيشتر مى شود، چون فكر مى كند در عالم خارج و بيرون از ذهن كه هيچ خطا و غلطى وجود ندارد - چون گفتيم خطا و غلط يعنى چيزى كه در خارج نيست - اينجاست كه يقين مى كند در وجودش حقيقتى هست بنام علم ، (يعنى ادراكى ذهنى ، كه مانع از ورود نقيض خود در ذهن است ) و اين واقعيتى است كه ذهن ساده يك انسان آنرا در مى يابد.
انسان ساده اى كه هنوز به اصطلاح پشت و روى دست را نشناخته، اين معنا را در خود مى يابد، كه از هر چيز عين خارجى آن را درك می كند؛ بدون اين كه توجه داشته باشد به اين كه علم واسطه ميان او و آن موجود است، و اين سادگى را همواره دارد تا آن كه در موردى دچار شك و ترديد، و يا ظن - كه پائين تر از علم و بالاتر از شك است - بگردد. آن وقت متوجه می شود كه تاكنون در مسير زندگى و معاش دنيويش هرچه را مى فهميده و درك می كرده، به وسيله علم بوده، و علم بين او و مدركاتش واسطه بوده، و از اين به بعد هم بايد سعى كند با چراغ علم قدم بردارد. مخصوصا وقتى مى بيند كه گاهى در فهم و دركش دچار اشتباه مى شود، اين توجهش بيشتر مى شود. چون فكر مى كند در عالم خارج و بيرون از ذهن كه هيچ خطا و غلطى وجود ندارد - چون گفتيم خطا و غلط يعنى چيزى كه در خارج نيست - اين جاست كه يقين مى كند در وجودش حقيقتى هست به نام علم، (يعنى ادراكى ذهنى، كه مانع از ورود نقيض خود در ذهن است) و اين واقعيتى است كه ذهن ساده يك انسان آن را در مى يابد.
وقت ى مسئله را در زير قعر انبيق علمى هم وارسى مى كنيم بعد از بحث هاى طولانى و جستجوهاى پى گير، باز بهمان نتيجه مى رسيم كه ذهن ساده ما بآن برخورده بود.
وقتى مسئله را در زير قعر انبيق علمى هم وارسى مى كنيم، بعد از بحث هاى طولانى و جستجوهاى پیگير، باز به همان نتيجه مى رسيم كه ذهن ساده ما به آن برخورده بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۷۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۷۸ </center>
زيرا وقتى ادراكهاى خود را در زير قعر انبيق قرار مى دهيم ، و آنرا تجزيه و تحليل مى كنيم ، مى بينيم كه همه آنها به دو مسئله منتهى مى شوند، كه ديگر ابتدائى تر از آنها هيچ مسئله اى نيست ، و آن دو مسئله ابتدائى و بديهى اين است كه ۱ - (هست و نيست در يك مورد با هم جمع نمى شوند)، ۲ - (هست و نيست از يك مورد سلب نميشوند)، ساده تر آنكه ممكن نيست موجودى هم باشد و هم نباشد، و نه باشد و نه نباشد.
زيرا وقتى ادراك هاى خود را در زير قعر انبيق قرار مى دهيم، و آن را تجزيه و تحليل مى كنيم، مى بينيم كه همه آن ها به دو مسئله منتهى مى شوند، كه ديگر ابتدایى تر از آن ها هيچ مسئله اى نيست؛ و آن دو مسئله ابتدایى و بديهى اين است كه:
دليل اين مطلب آنست كه هيچ مسئله بديهى و يا علمى نيست ، مگر آنكه در تماميتش محتاج باين دو قضيه بديهى و اولى است ، حتى اگر فرض كنيم كه در اين دو مسئله شك داريم ، باز در همين شك خود محتاج باين دو قضيه هستيم ، چون ممكن نيست هم شك داشته باشيم و هم در عين حال شك نداشته باشيم ، و وقتى بداهت اين دو قضيه ثابت شد، هزاران مسئله تصديقى و علمى كه ما محتاج به اثبات آنيم ثابت ميشود، مسائلى كه آدمى در نظريه هاى علميش ، و در اعمالش محتاج بدانها است . آرى هيچ موقفى علمى و هيچ واقعه اى علمى پيش نميايد، مگر آنكه تكيه گاه آدمى در آن موقف علم است ، حتى آدمى شك خود را هم با علم تشخيص ميدهد، و همچنين ظن خود، و يا جهل خود را، يكجا يقين دارد كه علم دارد، جائى ديگر يقين دارد كه شك دارد، و جائى ديگر يقين دارد كه ظن دارد و جاى چهارم يقين دارد كه نادان است .
۱ - «هست و نيست در يك مورد با هم جمع نمى شوند».
تا بجائى رسيد دانش من كه بدانم همى كه نادانم مترجم
۲ - «هست و نيست از يك مورد سلب نمی شوند».
پس احتياج انسان در تمامى مواقف زندگيش بعلم ، بدان حد است كه حتى در تشخيص علم و شك و ظن و جهلش نيز محتاج بعلم است .
ساده تر آن كه: ممكن نيست موجودى هم باشد و هم نباشد، و نه باشد و نه نباشد.
 
دليل اين مطلب آن است كه هيچ مسئله بديهى و يا علمى نيست، مگر آن كه در تماميتش محتاج به اين دو قضيه بديهى و اوّلى است. حتى اگر فرض كنيم كه در اين دو مسئله شك داريم، باز در همين شك خود محتاج به اين دو قضيه هستيم. چون ممكن نيست هم شك داشته باشيم و هم در عين حال شك نداشته باشيم. و وقتى بداهت اين دو قضيه ثابت شد، هزاران مسئله تصديقى و علمى كه ما محتاج به اثبات آنيم، ثابت می شود. مسائلى كه آدمى در نظريه هاى علميش و در اعمالش بدانها محتاج است.  
 
آرى هيچ موقفى علمى و هيچ واقعه اى علمى پيش نمی آيد، مگر آن كه تكيه گاه آدمى در آن موقف علم است. حتى آدمى شك خود را هم با علم تشخيص می دهد، و همچنين ظنّ خود، و يا جهل خود را. يك جا يقين دارد كه علم دارد، جایى ديگر يقين دارد كه شك دارد، و جایى ديگر يقين دارد كه ظنّ دارد و جاى چهارم يقين دارد كه نادان است.
تا به جایى رسيد دانش من كه بدانم همى كه نادانم مترجم
پس احتياج انسان در تمامى مواقف زندگيش به علم، بدان حد است كه حتى در تشخيص علم و شك و ظن و جهلش نيز، محتاج به علم است.


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۵ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۷}}
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۵ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۷}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]
۱۴٬۴۲۳

ویرایش