روایت:الکافی جلد ۸ ش ۹۱
آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة
حميد بن زياد عن عبيد الله بن احمد الدهقان عن علي بن الحسن الطاطري عن محمد بن زياد بن عيسي بياع السابري عن ابان بن عثمان قال حدثني فضيل البرجمي قال :
الکافی جلد ۸ ش ۹۰ | حدیث | الکافی جلد ۸ ش ۹۲ | |||||||||||||
|
ترجمه
هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۱ ترجمه رسولى محلاتى, ۱۵۹
فضيل برجمى گويد: من در مكه بودم در وقتى كه خالد بن عبد اللَّه (يكى از جنايتكاران بنى اميه) امير مكه بود و در كنار چاه زمزم در مسجد الحرام نشسته بود، پس دستور داده گفت: قتاده را (كه يكى از علماء و مفسرين اهل سنت بود) پيش من بياوريد، پس قتاده كه پيرمردى بود با سر و ريش سرخ نزدش آمد و من نيز نزديك رفتم تا سخن آن دو را بشنوم، خالد گفت: اى قتاده گرامىترين واقعه عرب و نيرومندترين واقعه عرب و خوارترين واقعهاى را كه در عرب اتفاق افتاده برايم بگو. قتاده- خدا كار امير را اصلاح كند گراميترين واقعه عرب و نيرومندترين آنها و خوارترين آنها همه يك واقعه بوده (و در يك واقعه اتفاق افتاده). خالد- واى بر تو چگونه همه آنها يكى بوده؟ قتاده گفت: آرى خدا كار امير را اصلاح كند (همه يكى بوده). خالد- بگو آن واقعه كدام است؟ قتاده- آن واقعه بدر بود. خالد- چگونه چنين بوده؟ قتاده گفت: اما اينكه اين واقعه گرامىترين واقعه عرب بود بخاطر آنكه خداى عز و جل در آن واقعه اسلام و مسلمين را گرامى و ارجمند كرد، و اما اينكه نيرومندترين واقعه بود بخاطر آنكه خداوند اسلام و مسلمين را بدان واقعه نيرومند و عزيز ساخت، و اينكه خوارترين واقعه عرب بود زيرا با كشته قريش عرب خوار شد. خالد گفت: بخدا قسم كه دروغ گفتى زيرا در عرب آن روز عزيزتر از آنها (يعنى از افرادى كه در بدر كشته شدند) بودند، واى بر تو اى قتاده برخى از اشعار آنها را برايم بخوان: قتاده- ابو جهل در آن روز از لشكر بيرون آمد و بر خود علامتى زده بود كه شناخته شود و عمامه سرخى بر سر و سپرى كه طلاكارى شده بود در دست داشت و ميگفت: چگونه جنگ سركش بتواند از من انتقام كشد. كه من چون اشتر دو ساله و نيش زده (در كمال نيرومندى) هستم. براى چنين روزى مادر مرا زائيده خالد گفت: دشمن خدا دروغ گفته چون برادرزاده من از او دليرتر بوده و مقصودش خالد بن وليد بود، چون مادر خالد بن عبد اللَّه امير مكه قشيرى بوده (و خالد وليد نيز از آن قبيله بوده است). واى بر تو اى قتاده كه بوده كه ميگفت: «بوعدهام وفا دارم و از حسب خويش حمايت كشم»؟ قتاده گفت: خدا كار امير را اصلاح كند، اين شعر مربوط بآن روز نيست، اين شعر مربوط بجنگ احد است هنگامى كه طلحة بن ابى طلحة براى جنگ بيرون آمد و فرياد ميزد و مبارز ميطلبيد هيچ كس بجنگ او نيامد، طلحة گفت: شما چنين پنداريد كه با شمشيرهاى خودتان ما را بدوزخ مىفرستيد و ما با شمشير هامان شما را ببهشت ميفرستيم پس يكتن از شما بجنگ من آيد تا مرا با شمشير خود بدوزخ فرستد و من او را با شمشير خويش ببهشت روانه كنم، پس على بن ابى طالب عليه السّلام بجنگش آمد و ميگفت: منم فرزند كسى كه دو حوض (در كنار زمزم براى سقايت حاجيان) داشت يعنى عبد المطلب، و فرزند هاشم كه در سال قحطى مردم را خوراك ميداد. وفا كنم بوعدهام و از حسب خويش حمايت كنم خالد- لعنة اللَّه- گفت: بجان خودم دروغ گفته و بخدا ابو تراب چنين نبوده. قتاده گفت: اى امير اجازه بده برگردم. پس آن پيرمرد برخاست و مردم را كنار ميزد و ميگفت: بخداى كعبه قسم كه اين مرد بيدين است، بخداى كعبه كه اين مرد بيدين است!
حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى, ۱۴۹
فضيل برجمى مىگويد كه: من در مكّه بودم و خالد بن عبد اللَّه امير مكّه بود و در ميان مسجد الحرام كنار زمزم نشسته بود و گفت: قتاده را نزد من بخوانيد [او يكى از محدّثان عامه و از تابعان بصره بود]. فضيل مىگويد: مردى با سر و ريش سرخ آمد و من نزديك رفتم تا سخن آنها را بشنوم. خالد گفت: اى قتاده! به من بگو آبرومندترين جنگى كه در ميان عرب رخ داده است كدام است و پستترين آن كدام؟ قتاده گفت: خداوند وضع امير را به گرداند، تو را از آبرومندترين جنگ ميان عرب و پستترين آن يكباره آگاه مىگردانم. خالد گفت واى بر تو، يكباره؟! قتاده گفت: آرى خداوند وضع امير را به گرداند. خالد گفت: بگو. قتاده گفت: جنگ بدر. خالد گفت: چگونه چنين است؟ قتاده گفت: جنگ بدر ارجمندترين جنگ عرب بود كه خداوند با آن بر اسلام و مسلمانان منّت نهاد و با عزّتترين جنگ عرب بود كه خداوند اسلام و مسلمانان را با آن عزّت بخشيد و نيز زبون آورترين جنگ عرب بود، زيرا از آنجا كه مردان نامور قريش در آن به خاك و خون كشيده شدند عرب به زبونى كشيده شد. خالد گفت: بخدا قسم دروغ گفتى، حقيقت اين است كه در ميان عرب آن روز كسانى بودند كه از كشتههاى بدر ارجمندى بيشترى داشتند. واى بر تو اى قتاده، پارهاى از اشعار ايشان را براى من بخوان. قتاده گفت: در آن روز ابو جهل به ميدان آمد و نشانهاى بر خود آويخته بود تا او را بشناسند و عمامه سرخى بر سر داشت و سپرى طلاكارى شده در دست و چنين رجز مىسرود:
ز من جنگ سركش چه خواهد كه من چنو اشتر مستم و نيش زن براى چنين روز مامم بزاد خالد گفت: اين دشمن خدا ياوه سراييده است و برادرزاده من يعنى خالد بن وليد كه مادرش قشيريه بود از او شهسوارتر بود.
خالد گفت: واى بر تو اى قتاده چه كسى بود كه گفت به ميعادم وفا دارم حمايت از حسب سازم. قتاده گفت: خداوند امير را به كند، اين شعر در روز بدر نبود، اين شعر در روز احد سروده شد كه طلحة بن ابى طلحه به ميدان آمد و مبارز طلبيد، ولى هيچ كس به سوى او نيامد و گفت: شما مسلمانان مىپنداريد كه با شمشير خود، ما را به دوزخ مىفرستيد و ما مشركان با تيغهاى خود شما را روانه بهشت مىكنيم، پس مردى از شما به ميدان، سوى من آيد و مرا با تيغش به دوزخ فرستد و يا من او را با شمشير خود به بهشت فرستم، و على بن ابى طالب در برابر او بيرون شد در حالى كه چنين مىسرود: منم پسر عبد المطلب كه براى سيراب كردن حاجيان دو حوض داشت، و منم زاده هاشم كه در سال قحطى اطعام مىكرد، به وعده خود وفا مىكنم و از حسب و خانواده خود به دفاع برمىخيزم. پس خالد كه نفرين خدا بر او باد گفت: بجان خودم و به خدا سوگند كه ابو تراب دروغ گفته است و او چنين نبوده است. قتاده گفت: اى امير به من اجازه بده برگردم. پس شيخ برخاست و با دستش از ميان مردم راه باز مىكرد و مىگفت: بپروردگار كعبه سوگند كه او زنديق است.