روایت:الکافی جلد ۸ ش ۵۴۰

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة

علي بن ابراهيم عن ابيه و احمد بن محمد الكوفي عن علي بن عمرو بن ايمن جميعا عن محسن بن احمد بن معاذ عن ابان بن عثمان عن بشير النبال عن ابي عبد الله ع قال :

بَيْنَا رَسُولُ اَللَّهِ ص‏ جَالِساً إِذْ جَاءَتْهُ اِمْرَأَةٌ فَرَحَّبَ بِهَا وَ أَخَذَ بِيَدِهَا وَ أَقْعَدَهَا ثُمَّ قَالَ اِبْنَةُ نَبِيٍّ ضَيَّعَهُ قَوْمُهُ خَالِدِ بْنِ سِنَانٍ‏ دَعَاهُمْ فَأَبَوْا أَنْ يُؤْمِنُوا وَ كَانَتْ نَارٌ يُقَالُ لَهَا نَارُ اَلْحَدَثَانِ تَأْتِيهِمْ كُلَّ سَنَةٍ فَتَأْكُلُ بَعْضَهُمْ وَ كَانَتْ تَخْرُجُ فِي وَقْتٍ مَعْلُومٍ فَقَالَ لَهُمْ إِنْ رَدَدْتُهَا عَنْكُمْ تُؤْمِنُونَ قَالُوا نَعَمْ قَالَ فَجَاءَتْ فَاسْتَقْبَلَهَا بِثَوْبِهِ فَرَدَّهَا ثُمَّ تَبِعَهَا حَتَّى دَخَلَتْ كَهْفَهَا وَ دَخَلَ مَعَهَا وَ جَلَسُوا عَلَى بَابِ اَلْكَهْفِ وَ هُمْ يَرَوْنَ أَلاَّ يَخْرُجَ أَبَداً فَخَرَجَ وَ هُوَ يَقُولُ هَذَا هَذَا وَ كُلُّ هَذَا مِنْ ذَا زَعَمَتْ‏ بَنُو عَبْسٍ‏ أَنِّي لاَ أَخْرُجُ وَ جَبِينِي يَنْدَى ثُمَّ قَالَ تُؤْمِنُونَ بِي قَالُوا لاَ قَالَ فَإِنِّي مَيِّتٌ يَوْمَ كَذَا وَ كَذَا فَإِذَا أَنَا مِتُّ فَادْفِنُونِي فَإِنَّهَا سَتَجِي‏ءُ عَانَةٌ مِنْ حُمُرٍ يَقْدُمُهَا عَيْرٌ أَبْتَرُ حَتَّى يَقِفَ عَلَى قَبْرِي فَانْبُشُونِي وَ سَلُونِي عَمَّا شِئْتُمْ فَلَمَّا مَاتَ دَفَنُوهُ وَ كَانَ ذَلِكَ اَلْيَوْمُ إِذْ جَاءَتِ‏ اَلْعَانَةُ اِجْتَمَعُوا وَ جَاءُوا يُرِيدُونَ نَبْشَهُ فَقَالُوا مَا آمَنْتُمْ بِهِ فِي حَيَاتِهِ فَكَيْفَ تُؤْمِنُونَ بِهِ بَعْدَ مَوْتِهِ وَ لَئِنْ نَبَشْتُمُوهُ لَيَكُونَنَّ سُبَّةً عَلَيْكُمْ فَاتْرُكُوهُ فَتَرَكُوهُ‏


الکافی جلد ۸ ش ۵۳۹ حدیث الکافی جلد ۸ ش ۵۴۱
روایت شده از : حضرت محمد صلی الله علیه و آله
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۸
بخش : كتاب الروضة
عنوان : حدیث حضرت محمد (ص) در کتاب الكافي جلد ۸ كِتَابُ الرَّوْضَة‏‏‏ حَدِيثُ إِسْلَامِ عَلِيٍّ ع‏
موضوعات :

ترجمه

هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۲ ترجمه رسولى محلاتى, ۱۸۳

بشير نبال از امام صادق عليه السّلام روايت كند كه فرمود: هنگامى كه رسول خدا (ص) زنى بنزد آن حضرت آمد، حضرت بآن زن خوش آمد گفت و دست او را گرفته نشانيد، سپس فرمود: اين زن دختر پيغمبرى است كه قومش او را ضايع كردند، يعنى خالد بن سنان كه آنها را (بخدا) دعوت كرد و آنها از ايمان آوردن باو سرباز زدند، و آتشى بود كه آن را «آتش حدتان» ميناميدند، و هر سال يك بار بسراغ آنها مى‏آمد و بعضى از آنها را در كام خود فرو ميبرد، و هر ساله آن آتش در وقت معينى مى‏آمد، آن پيغمبر بدانها فرمود: اگر من اين آتش را از شما بازگردانم ايمان مى‏آوريد؟ گفتند: آرى پس آن پيغمبر جامه خود را جلوى آن آتش گرفت و آن را برگرداند و بدنبال آن رفت تا بدرون غارى كه آن آتش از آنجا بيرون مى‏آمد وارد شد و آن مردم بر در آن غار نشستند و چنان پنداشتند كه ديگر هرگز آن پيغمبر بيرون نخواهد آمد، پس ديدند كه او بيرون آمد و ميگفت: اين است اين است (مجلسى (ره) گويد: يعنى اين است كار و معجزه من) و همه اينها از اين است (يعنى از طرف خداوند است) بنو عبس‏ پنداشتند كه من بدر نيايم (ولى) من بيرون آمدم و در حالى كه پيشانيم (از عرق) تر است. سپس بآنها فرمود: اكنون بمن ايمان مى‏آوريد؟ گفتند: نه. فرمود: پس من در فلان روز ميميرم و چون مردم مرا بخاك بسپاريد، بزودى رمه گورخرى كه پيشاپيش آنها خر دم بريده‏اى است بيايد تا بر سر قبر من بايستند و چون چنين شد قبر مرا بشكافيد و هر چه خواهيد از من بپرسيد، و چون آن پيغمبر از دنيا رفت و آن روز موعود رسيد و گورخران بر سر قبر او گرد آمدند آن مردم خواستند قبرش را بشكافند ولى با خود گفتند: تا زنده بود بدو ايمان نياورديد (و سخنش را باور نكرديد) پس چگونه پس از مرگش باو ايمان خواهيد آورد، و اگر قبرش را بشكافيد اين كار (هميشه) براى شما ننگى بجا خواهد گذارد او را واگذاريد، و بدين ترتيب او را بحال خود واگذاردند (و قبرش را نشكافتند).

حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى‏, ۳۹۲

بشير نبّال از امام صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: در حالى كه پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نشسته بود زنى خدمت آن حضرت رسيد. حضرت به آن زن خوشامد گفت و دست او را گرفت و نشاند، سپس فرمود: اين زن دختر پيامبرى است كه قومش او را تباه كردند، يعنى خالد بن سنان كه آنها را به سوى خدا دعوت كرد و آنها از ايمان آوردن روى گردانيدند، و آتشى بود كه آن را «آتش حدثان» مى‏ناميدند و هر سال يك بار به سراغ آنهامى‏آمد و برخى از آنها را در كام خود فرو مى‏برد. اين آتش همه ساله در هنگام معيّنى مى‏آمد. آن پيغمبر به آنها فرمود: اگر من اين آتش را از شما دور كنم ايمان مى‏آوريد؟ گفتند: آرى، پس آن پيغمبر جامه خود را در برابر آن آتش گرفت و آن را از ايشان برگرداند و به دنبال آن رفت تا به درون غارى وارد شد كه آن آتش، از آن بيرون مى‏آمد، و آن مردم بر درب آن غاز نشستند و چنان پنداشتند كه آن پيغمبر ديگر نخواهد توانست از اين غار بيرون آيد. پس ديدند كه او بيرون آمد در حالى كه مى‏گفت: اين است اين است [يعنى اين است اعجاز من‏] و همه اينها از اين است [يعنى از سوى خداست‏]. بنى عبّاس گمان بردند كه من بيرون نيايم ولى بيرون آمدم در حالى كه پيشانيم تر است. سپس به آنها فرمود: اينك آيا به من ايمان مى‏آوريد؟ گفتند: نه. فرمود: پس من در فلان روز مى‏ميرم و چون مردم مرا به خاك بسپاريد، و بزودى گله گورخرى كه پيشاپيش آنها خر دم بريده‏اى قرار دارد بيايد تا بر سر قبر من بايستد، و چون چنين شد قبر مرا بشكافيد و هر چه خواهيد از من بپرسيد.هنگامى كه آن پيغمبر از دنيا رفت و روز موعود فرا رسيد و گورخران بر سر گور آن جمع شدند، مردم خواستند قبرش را بشكافند ولى با خود گفتند: تا زنده بود به او ايمان نياورديد پس چگونه پس از مرگش به او ايمان خواهيد آورد، و اگر قبر او را نبش كنيد پيوسته ننگى را بر دوش خود خواهيد داشت، پس او را رها كنيد، و بدين ترتيب او را به حال خود گذاردند.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)