روایت:الکافی جلد ۸ ش ۳۱۳

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة

ابن محبوب عن ابي ايوب عن بريد بن معاويه قال سمعت ابا جعفر ع يقول :

إِنَ‏ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ دَخَلَ‏ اَلْمَدِينَةَ وَ هُوَ يُرِيدُ اَلْحَجَّ فَبَعَثَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ‏ قُرَيْشٍ‏ فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ‏ يَزِيدُ أَ تُقِرُّ لِي أَنَّكَ عَبْدٌ لِي إِنْ شِئْتُ بِعْتُكَ وَ إِنْ شِئْتُ اِسْتَرْقَيْتُكَ فَقَالَ لَهُ اَلرَّجُلُ وَ اَللَّهِ يَا يَزِيدُ مَا أَنْتَ بِأَكْرَمَ مِنِّي فِي‏ قُرَيْشٍ‏ حَسَباً وَ لاَ كَانَ أَبُوكَ أَفْضَلَ مِنْ أَبِي فِي‏ اَلْجَاهِلِيَّةِ وَ اَلْإِسْلاَمِ‏ وَ مَا أَنْتَ بِأَفْضَلَ مِنِّي فِي اَلدِّينِ وَ لاَ بِخَيْرٍ مِنِّي فَكَيْفَ أُقِرُّ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ فَقَالَ لَهُ‏ يَزِيدُ إِنْ لَمْ تُقِرَّ لِي وَ اَللَّهِ قَتَلْتُكَ فَقَالَ لَهُ اَلرَّجُلُ لَيْسَ قَتْلُكَ إِيَّايَ بِأَعْظَمَ مِنْ قَتْلِكَ‏ اَلْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ ع‏ اِبْنَ‏ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ حَدِيثُ‏ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ ع‏ مَعَ‏ يَزِيدَ لَعَنَهُ اَللَّهُ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَى‏ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ ع‏ فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَقَالَتِهِ لِلْقُرَشِيِّ فَقَالَ لَهُ‏ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ ع‏ أَ رَأَيْتَ إِنْ لَمْ أُقِرَّ لَكَ أَ لَيْسَ تَقْتُلُنِي كَمَا قَتَلْتَ اَلرَّجُلَ بِالْأَمْسِ فَقَالَ لَهُ‏ يَزِيدُ لَعَنَهُ اَللَّهُ بَلَى فَقَالَ لَهُ‏ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ ع‏ قَدْ أَقْرَرْتُ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ أَنَا عَبْدٌ مُكْرَهٌ فَإِنْ شِئْتَ فَأَمْسِكْ وَ إِنْ شِئْتَ فَبِعْ فَقَالَ لَهُ‏ يَزِيدُ لَعَنَهُ اَللَّهُ أَوْلَى لَكَ‏ حَقَنْتَ دَمَكَ وَ لَمْ يَنْقُصْكَ ذَلِكَ مِنْ شَرَفِكَ‏


الکافی جلد ۸ ش ۳۱۲ حدیث الکافی جلد ۸ ش ۳۱۴
روایت شده از : امام سجّاد عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۸
بخش : كتاب الروضة
عنوان : حدیث درباره باطل در کتاب الكافي جلد ۸ كِتَابُ الرَّوْضَة‏‏‏ حَدِيثُ الْقِبَاب‏
موضوعات : باطل

ترجمه

هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۲ ترجمه رسولى محلاتى, ۴۱

بريد گويد: شنيدم از امام باقر عليه السّلام كه ميفرمود: همانا يزيد بن معاويه براى رفتن بحج بمدينه آمد و در آنجا بنزد مردى از قريش فرستاد و چون بنزدش آمد بدو گفت: آيا تو اقرار ميكنى كه بنده منى كه اگر بخواهم تو را بفروشم و گر نه بصورت بردگى خويش درآورم؟ آن مرد گفت: بخدا اى يزيد در ميان قريش نه تو در حسب از من گرامى‏ترى و نه پدرت در زمان جاهليت و نه در اسلام از پدر من برتر بوده، و نه تو خود در دين و مذهب از من برتر و بهترى، پس من چگونه چنين اقرارى براى تو بكنم؟ يزيد گفت: اگر چنين اعترافى نكنى بخدا قسم تو را ميكشم! آن مرد گفت: كشتن من بدست تو بالاتر از كشتن حسين بن على عليهما السّلام فرزند رسول خدا (ص) نيست! يزيد دستور داد آن مرد را كشتند. سپس بنزد حضرت على بن الحسين عليهما السّلام فرستاد و مانند همان سخنى كه بمرد قرشى گفته بود بآن حضرت نيز اظهار كرد، حضرت على بن الحسين عليهما السّلام فرمود: آيا چنان است كه اگر من چنين اعترافى براى تو نكنم مانند مرد ديروزى مرا نخواهى كشت؟ يزيد لعنة اللَّه عليه گفت: چرا. حضرت فرمود: در چنين وضعى من بدان چه تو خواهى اقرار ميكنم، و من بنده‏اى هستم كه دچار زور و اكراه شده‏ام (و از ترس جان چنين اقرارى ميكنم) اكنون چنانچه خواهى نگهدار و چنانچه خواهى بفروش! يزيد لعنة اللَّه گفت: اين براى تو بهتر شد كه هم خونت را حفظ كردى و هم از شرف و مقام تو چيزى كاسته نشد. مترجم گويد: ميان مورّخين مسلم است كه يزيد پس از اينكه بخلافت رسيد هيچ گاه بمكه و مدينه نرفت، و در نتيجه چنين اتفاقى ميان او و امام چهارم عليه السّلام رخ نداده است، و بهمين خاطر مجلسى (ره) براى توجيه اين حديث گويد: ممكن است راوى يزيد را با مسلم بن عقبة (كه در سال ۶۳ بمدينه آمد و ميان او و حضرت على بن الحسين عليه السّلام مكالماتى اتفاق افتاد) اشتباه كرده باشد ... ولى اين احتمال هم با عبارت حديث مخالف است چون مسلم بن عقبة قرشى نبوده تا چنين احتمالى داده شود ... گذشته از اينكه جريان برخورد مسلم بن عقبة با آن حضرت بدين نحو نبوده است. مسعودى در مروج الذهب داستان آمدن مسلم بن عقبة را بمدينه كه نقل كرده گويد: مسلم بن عقبة نسبت بعلى بن الحسين بسختى خشمناك بود و او و پدرانش را دشنام ميداد ولى چون آن حضرت را بنزد او بردند همين كه چشمش بدان حضرت افتاد لرزه اندامش را گرفته از جا برخاست و احترام زيادى نسبت بدان جناب مبذول داشت و او را روى تخت در كنار خود نشانيد و گفت: هر حاجتى دارى بگو تا انجام دهم، امام عليه السّلام از او خواست تا از كشتن جمعى (كه مسلم قصد كشتنشان را داشت) صرف نظر كند و او نيز پذيرفت، و پس از آن با احترام حضرت را باز گرداند ... و شيخ مفيد (ره) نيز در ارشاد (ج ۲ ص: ۱۵۲، ارشاد مترجم) نظير آن را روايت كرده است و بهر صورت اين حديث باين نحو، بهيچ وجه قابل توجيه نيست جز آنكه بگوئيم راوى هم در اصل داستان يزيد را با مسلم اشتباه كرده و هم در نقل مكالمه مسلم با امام چهارم عليه السّلام، و يا اينكه از اصل حديث را موضوع بدانيم و اللَّه اعلم.

حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى‏, ۲۷۸

بريد مى‏گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه مى‏فرمود: يزيد بن معاويه براى رفتن به حج به مدينه آمد و آن جا سوى مردى از قريش فرستاد، و چون به نزد او آمد يزيد بن معاويه بدو گفت: آيا تو اقرار مى‏كنى كه بنده من هستى، اگر بخواهم تو را مى‏فروشم و اگر بخواهم به بردگى خويش درت مى‏آورم؟ آن مرد گفت: بخدا اى يزيد تو از نظر حسب و نسب در ميان قريش ارجمندتر از من نيستى و پدر تو در اسلام و جاهليّت از پدر من گراميتر نبوده و خود تو هم در ديندارى فضيلتى بيش از من ندارى و از من بهتر نيستى، پس چگونه به آنچه خواستى اقرار كنم؟ يزيد به او گفت: بخدا سوگند اگر اين اقرار را


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

  1. آل عمران ١٤٢
  2. آل عمران ١٤٤
  3. آل عمران ١٥١
  4. آل عمران ١٥٦
  5. آل عمران ١٥٧
  6. آل عمران ١٦١
  7. آل عمران ١٦٥
  8. آل عمران ١٦٦
  9. آل عمران ١٦٧
  10. آل عمران ١٦٨
  11. آل عمران ١٦٩
  12. آل عمران ١٨٠
  13. آل عمران ١٨١
  14. ابراهيم ٢٦
  15. الأحزاب ٤٣
  16. الأعراف ١٣٩
  17. الأعراف ١٨١
  18. الأعراف ٦٠
  19. الأعراف ٦٣
  20. الأعراف ٦٤

... نتایج بیشتر


احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)

  1. الکافی جلد ۸ ش ۳۱۳ (روایت شده از: امام سجّاد عليه السلام)