روایت:الکافی جلد ۸ ش ۲۳۷

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة

عده من اصحابنا عن سهل بن زياد عن ابن محبوب عن عمر بن يزيد و غيره عن بعضهم عن ابي عبد الله ع و بعضهم عن ابي جعفر ع :

فِي قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيََارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ اَلْمَوْتِ فَقََالَ لَهُمُ اَللََّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيََاهُمْ‏ فَقَالَ إِنَّ هَؤُلاَءِ أَهْلُ مَدِينَةٍ مِنْ مَدَائِنِ‏ اَلشَّامِ‏ وَ كَانُوا سَبْعِينَ أَلْفَ بَيْتٍ وَ كَانَ اَلطَّاعُونُ يَقَعُ فِيهِمْ فِي كُلِّ أَوَانٍ فَكَانُوا إِذَا أَحَسُّوا بِهِ خَرَجَ مِنَ اَلْمَدِينَةِ اَلْأَغْنِيَاءُ لِقُوَّتِهِمْ وَ بَقِيَ فِيهَا اَلْفُقَرَاءُ لِضَعْفِهِمْ فَكَانَ اَلْمَوْتُ يَكْثُرُ فِي اَلَّذِينَ أَقَامُوا وَ يَقِلُّ فِي اَلَّذِينَ خَرَجُوا فَيَقُولُ اَلَّذِينَ خَرَجُوا لَوْ كُنَّا أَقَمْنَا لَكَثُرَ فِينَا اَلْمَوْتُ وَ يَقُولُ اَلَّذِينَ أَقَامُوا لَوْ كُنَّا خَرَجْنَا لَقَلَّ فِينَا اَلْمَوْتُ قَالَ فَاجْتَمَعَ رَأْيُهُمْ جَمِيعاً أَنَّهُ إِذَا وَقَعَ اَلطَّاعُونُ فِيهِمْ وَ أَحَسُّوا بِهِ خَرَجُوا كُلُّهُمْ مِنَ اَلْمَدِينَةِ فَلَمَّا أَحَسُّوا بِالطَّاعُونِ خَرَجُوا جَمِيعاً وَ تَنَحَّوْا عَنِ اَلطَّاعُونِ حَذَرَ اَلْمَوْتِ فَسَارُوا فِي اَلْبِلاَدِ مَا شَاءَ اَللَّهُ ثُمَّ إِنَّهُمْ مَرُّوا بِمَدِينَةٍ خَرِبَةٍ قَدْ جَلاَ أَهْلُهَا عَنْهَا وَ أَفْنَاهُمُ اَلطَّاعُونُ فَنَزَلُوا بِهَا فَلَمَّا حَطُّوا رِحَالَهُمْ وَ اِطْمَأَنُّوا بِهَا قَالَ لَهُمُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُوتُوا جَمِيعاً فَمَاتُوا مِنْ سَاعَتِهِمْ وَ صَارُوا رَمِيماً يَلُوحُ وَ كَانُوا عَلَى طَرِيقِ اَلْمَارَّةِ فَكَنَسَتْهُمُ اَلْمَارَّةُ فَنَحَّوْهُمْ وَ جَمَعُوهُمْ فِي مَوْضِعٍ فَمَرَّ بِهِمْ نَبِيٌّ مِنْ أَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ‏ يُقَالُ لَهُ‏ حِزْقِيلُ‏ فَلَمَّا رَأَى تِلْكَ اَلْعِظَامَ بَكَى وَ اِسْتَعْبَرَ وَ قَالَ يَا رَبِّ لَوْ شِئْتَ لَأَحْيَيْتَهُمُ اَلسَّاعَةَ كَمَا أَمَتَّهُمْ فَعَمَرُوا بِلاَدَكَ وَ وَلَدُوا عِبَادَكَ وَ عَبَدُوكَ مَعَ مَنْ يَعْبُدُكَ مِنْ خَلْقِكَ فَأَوْحَى اَللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ أَ فَتُحِبُّ ذَلِكَ قَالَ نَعَمْ يَا رَبِّ فَأَحْيِهِمْ قَالَ فَأَوْحَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ إِلَيْهِ أَنْ قُلْ كَذَا وَ كَذَا فَقَالَ اَلَّذِي أَمَرَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَقُولَهُ فَقَالَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ وَ هُوَ اَلاِسْمُ اَلْأَعْظَمُ فَلَمَّا قَالَ‏ حِزْقِيلُ‏ ذَلِكَ اَلْكَلاَمَ نَظَرَ إِلَى اَلْعِظَامِ يَطِيرُ بَعْضُهَا إِلَى بَعْضٍ فَعَادُوا أَحْيَاءً يَنْظُرُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ يُسَبِّحُونَ اَللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ وَ يُكَبِّرُونَهُ وَ يُهَلِّلُونَهُ فَقَالَ‏ حِزْقِيلُ‏ عِنْدَ ذَلِكَ أَشْهَدُ أَنَّ اَللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ قَالَ‏ عُمَرُ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ فِيهِمْ نَزَلَتْ هَذِهِ اَلْآيَةُ


الکافی جلد ۸ ش ۲۳۶ حدیث الکافی جلد ۸ ش ۲۳۸
روایت شده از : امام محمّد باقر عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۸
بخش : كتاب الروضة
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۸ كِتَابُ الرَّوْضَة‏‏‏ حَدِيثُ قَوْمِ صَالِحٍ ع‏
موضوعات :

ترجمه

هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۱ ترجمه رسولى محلاتى, ۲۸۲

اين حديث را برخى از امام صادق عليه السّلام و برخى از امام باقر عليه السّلام روايت كرده‏اند كه در تفسير گفتار خداى عز و جل (كه فرمايد): «آيا نديدى (و نشنيدى داستان) آنان را كه از بيم مرگ از ديار خويش بيرون شدند و هزاران نفر بودند، پس خداوند بدانها گفت: بميريد، آنگاه زنده‏شان كرد» (سوره بقره آيه ۲۴۳) آن حضرت فرمود: اينان مردم يكى از شهرهاى شام بودند و عددشان هفتاد هزار نفر بود كه در فصول مختلف هر فصلى طاعون در آنها آمد و بمجرد اينكه احساس ميكردند طاعون آمد توانگران كه نيرو و قدرتى داشتند از شهر خارج ميشدند، و مستمندان روى ناتوانى و فقرى كه دچار بودند در آنجا ميماندند و بدين جهت بيشتر همانهائى كه مانده بودند ميمردند، و مرگ و مير آنهائى كه‏ بيرون رفته بودند كمتر بود. از اين رو آنها كه بيرون ميرفتند ميگفتند: راستى اگر ما در شهر مانده بوديم مرگ و مير در ما زياد بود، و آنان كه مانده بودند ميگفتند: براستى اگر ما هم بيرون ميرفتيم افراد كمترى از ما ميمرد، و بهمين جهت تصميم گرفتند كه چون اين بار طاعون آمد بمحض اينكه احساس آن را كردند همگى يكباره از شهر بيرون روند و بهمين تصميم عمل كرده بمجرد اينكه اين بار احساس كردند كه طاعون آمده از شهر خارج شده و از ترس مرگ از طاعون فرار كردند. و چندى كه خدا ميخواست در شهرها گردش كردند. تا اينكه بشهر ويرانى برخوردند كه ساكنين آن، شهر مزبور را رها كرده و طاعون آنها را از بين برده بود، بدان جا كه رسيدند فرود آمدند و چون بارهاى خود را گشودند و آرامش يافتند خداى عز و جل بدانها فرمود: همه‏تان بميريد. آنها همگى در همان ساعت مردند و استخوانهاى كهنه آنها آشكار شد، و اينها در سر راه عبور كاروانيان بودند، مردم رهگذر استخوانهاى آنها را از كنار راه دور كرده و همه را در يك جا جمع كردند. پس يكى از پيغمبران بنى اسرائيل بنام حزقيل از آنجا گذشت و چون آن استخوانها را ديد گريست و اشگش جارى شده گفت: پروردگارا اگر بخواهى اينها را هم اكنون زنده ميكنى چنانچه آنها را ميراندى تا شهرهايت را آباد كنند و از بندگانت فرزند آرند و بهمراه ساير خلق تو كه پرستشت كنند تو را پرستش كنند! خداى تعالى باو وحى فرمود: آيا دوست دارى كه آنها زنده شوند؟ عرض كرد: آرى پروردگارا آنها را زنده كن، خداى عز و جل بدو وحى فرمود كه چنين و چنان بگو، او نيز همان را كه خداى عز و جل باو دستور داده بود بر زبان جارى كرد- امام صادق عليه السّلام فرمود: آن اسم اعظم بود- و چون حزقيل آن كلام را بر زبان جارى كرد نظر كرد استخوانهاى پراكنده را ديد كه بسوى يك ديگر مى‏پرند و همه آنها زنده شده بهم نگاه ميكردند و سبحان اللَّه و اللَّه اكبر و لا اله الا اللَّه‏ ميگفتند. در اين هنگام حزقيل گفت: «گواهى دهم كه براستى خدا بر هر كارى تواناست» عمر بن يزيد گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: اين آيه در باره اينها نازل شد.

حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى‏, ۲۴۳

اين حديث را برخى از امام صادق عليه السّلام و برخى از امام باقر عليه السّلام روايت كرده‏اند كه در تفسير اين آيه شريفه: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ‏فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ ... «۱»، فرموده است: اينان مردم يكى از شهرهاى شام بودند و شمارشان هفتاد هزار تن بود كه در هر فصلى از فصول مختلف طاعون بديشان وارد مى‏شد، و همين كه در مى‏يافتند طاعون بديشان وارد شده است، توانگرانى كه قدرتى داشتند از شهر بيرون مى‏رفتند و كم توشه‏گان از سر ناچارى در آن جا مى‏ماندند، و لذا بيشتر كسانى كه مانده بودند مى‏مردند، و مرگ و مير در ميان كسانى كه بيرون رفته بودند كمتر بود، از اين رو آنها كه بيرون مى‏رفتند مى‏گفتند: راستى اگر ما در شهر مانده بوديم مرگ و ميرمان زياد مى‏شد، و آنان كه مانده بودند مى‏گفتند: براستى اگر ما نيز بيرون مى‏رفتيم افراد كمترى از ما مى‏مردند، و از همين رو بر آن شدند تا اگر اين بار نيز طاعون آمد همين كه آن را دريافتند همگى با هم از شهر برون شوند، و چنين نيز كردند، و همين كه ورود طاعون را دريافتند از شهر خارج شدند و از ترس مرگ از طاعون فرار كردند و تا آن گاه كه خدا مى‏خواست در شهرها گردش كردند، تا آنكه به شهرى ويران برخوردند كه ساكنان آن اين شهر را وانهاده بودند و طاعون آنها را از ميان برده بود. بدان جا كه رسيدند فرود آمدند، و چون بارهاى خود را گشودند و آرامش يافتند خداى عزّ و جلّ بديشان فرمود: همگيتان بميريد. آنها همگى در همان لحظه مردند و اسكلتهايى گشتند كه رخ مى‏نمودند. اينان بر سر راه گذر كاروانيان بودند، رهگذران استخوانهاى آنان را از كنار راه دور كردند و همه را در يك جا گرد آوردند. پس از اين ماجرا يكى از پيامبران بنى اسرائيل به نام حزقيل از آن جا گذشت و چون آن استخوانها را ديد آب در ديده گرداند و گريست. او گفت: پروردگارا! اگر بخواهى اينها را هم اينك زنده مى‏گردانى چنان كه آنها را ميراندى تا شهرهايت را آباد كنند و از بندگانت فرزند آرند و همراه ديگر خلاقيت كه پرستشت مى‏كنند تو را بپرستند. خداى متعال به او وحى فرمود: آيا دوست دارى آنها زنده شوند؟ عرض كرد: آرى، بار خدايا! آنها را زنده كن. خداى عزّ و جلّ بدو وحى فرمود كه چنين و چنان بگو. او نيز همان را بر زبان جارى كرد كه خداى عزّ و جلّ به او دستور داده بود. __________________________________________________

(۱) «آيا آن هزاران تن را نديده‏اى كه از بيم مرگ، از خانه‏هاى خويش بيرون رفتند، پس خدا به آنها گفت:

بميريد. آن گاه همه را زنده ساخت» (سوره بقره/ آيه ۲۴۳). امام صادق عليه السّلام فرمود: آن اسم اعظم بود، و چون حزقيل آن كلام را بر زبان جارى كرد ديد استخوانهاى پراكنده را كه به سوى يك ديگر مى‏پرند و همه آنها زنده شدند و به يك ديگر مى‏نگريستند و سبحان اللَّه و اللَّه اكبر و لا اله الا اللَّه‏ مى‏گفتند. در اين هنگام حزقيل گفت: گواهى مى‏دهم كه خداى بر هر كارى توانا است. عمر بن يزيد مى‏گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: اين آيه در باره اينها نازل شد.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)