روایت:الکافی جلد ۸ ش ۱۰۰
آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة
عده من اصحابنا عن سهل بن زياد و ابو علي الاشعري عن محمد بن عبد الجبار جميعا عن ابن فضال عن علي بن عقبه عن سعيد بن عمرو الجعفي عن محمد بن مسلم قال :
الکافی جلد ۸ ش ۹۹ | حدیث | الکافی جلد ۸ ش ۱۰۱ | |||||||||||||
|
ترجمه
هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۱ ترجمه رسولى محلاتى, ۱۸۹
محمد بن مسلم گويد: روزى خدمت امام باقر عليه السّلام شرفياب شدم و آن حضرت را ديدم كه در حالى كه تكيه كرده بود غذا ميخورد- از آن سو بما رسيده بود كه غذا خوردن باينحال مكروه است- پس من شروع كردم بدان حضرت نگاه كردن و او مرا نيز بخوراك دعوت كرد و چون از خوراك فارغ شد فرمود: اى محمد مثل اينكه ميخواهى بگوئى كه هيچ كس رسول خدا (ص) را از روزى كه خداوند او را بنبوت برانگيخت تا روزى كه از اين جهان رفت نديد كه در حال تكيه زدن غذا بخورد؟ سپس خود آن حضرت جواب خودش را داده فرمود: نه بخدا هيچ كس از روزى كه خدا آن حضرت را مبعوث فرمود تا روزى كه قبض روحش كرد او را نديد كه در حال تكيه زدن بجائى غذا بخورد. سپس فرمود: اى محمد شايد عقيده تو اين است كه آن حضرت سه روز پشت سر هم از نان گندم سير شد اين را بدان كه من نمىگويم پيدا نميكرد (و نداشت كه بخورد) با اينكه او (گاهى) بيك مرد تنها صد شتر جايزه ميداد، پس اگر ميخواست ميخورد (و داشت كه بخورد). و با اينكه جبرئيل عليه السّلام كليد گنجهاى روى زمين را برايش آورد و او را مخير ساخت كه آنها را بگيرد بىآنكه خداى تبارك و تعالى از پاداش او در كه روز قيامت براى حضرتش آماده كرده بود چيزى بكاهد، او فروتنى را در برابر پروردگارش جل و عز اختيار فرمود (و آنها را نپذيرفت) و هيچ گاه چيزى از او درخواست نشد كه (در پاسخ) بگويد: نه، اگر بود كه ميداد و اگر نبود ميفرمود (انجام) خواهد شد، و هيچ گاه چيزى بگردن خدا نميگذاشت (و از طرف او قول و وعدهاى بكسى نميداد) جز آنكه خداوند آن چيز را باو عنايت ميكرد، حتى اينكه بكسى وعده بهشت ميداد و خداوند آن را (كه رسول خدا وعده كرده بود) تسليم آن شخص ميكرد. سپس دست خود را بمن داد و فرمود: و همانا سرور شما (على بن ابى طالب عليه السّلام) مانند بندهاى (متواضع مىنشست، و چون بندهاى غذا ميخورد، و بمردم نان گندم و گوشت ميداد و خود بخانه برميگشت و نان و زيتون ميخورد، و همانا پيراهن بلند (يا پيراهنهاى قيمتى منسوب بسنبلان روم) ميخريد آنگاه غلام خود را ميان انتخاب پيراهن مخير ميكرد و هر كدام كه ميماند خودش مىپوشيد و چون (آستين آن) از سر انگشتانش ميگذشت آن را مىبريد و اگر (دامنش) از روى پا بلندتر بود آن را قيچى ميكرد. و هيچ گاه نشد كه دو كارى كه هر دو مورد پسند خدا بود براى او پيش آيد جز آنكه آن را اختيار ميفرمود كه بر تنش سختتر (و انجامش بر او مشكلتر) باشد، و براستى كه پنج سال بر مردم حكومت كرد و آجرى روى آجرى نگذاشت و نه خشتى روى خشتى نهاد (و خلاصه هيچ بنائى براى خويش كه حكومت مسلمانان را داشت نساخت) و نه ملك و آبى براى خود جدا كرد و نه (نقره) سفيد و (طلاى) سرخى بجاى گذارد جز هفتصد درهم كه از سهميه بيت المالش زياد آمده بود و قصد داشت بوسيله آن براى خانوادهاش خدمتكارى بخرد، و هيچ كس تاب و توان كردار او را ندارد، همانا على بن الحسين عليهما السّلام (گاهى) در نامهاى از نامههائى كه (صورت اعمال و رفتار) على عليه السّلام (در آن بود) نظر ميكرد و آن را بزمين ميزد و ميگفت: كى است كه طاقت و تاب اين رفتار را داشته باشد؟!
حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى, ۱۷۰
محمد بن مسلم مىگويد: روزى خدمت امام باقر عليه السّلام رفتم در حالى كه آن حضرت تكيه زده بود و غذا مىخورد و به ما چنين خبر رسيده بود كه غذا خوردنى چنين مكروه است. من به او نگاه كردم، ايشان مرا به خوردن خوراك فرا خواند و چون از خوردن دست كشيد فرمود: اى محمد! شايد چنين مىانديشى كه كسى پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را نديده است از روزى كه خداوند او را به پيامبرى برانگيخت تا پايان عمر تكيه داده غذا بخورد؟ سپس جواب خود را داد و فرمود: نه بخدا سوگند از وقتى كه خداوند او را به پيامبرى برانگيخت تا به هنگام رحلت ديده نشد سه روز پى، در پى سير نان بخورد. و سپس فرمود: اى محمد! شايد تو مىانديشى او را از هنگام بعثت تا دم رحلت، سه روز پياپى نان گندم سير خورده است؟ و سپس جواب خود را داد و فرمود: نه بخدا سوگند او از هنگام بعثت تا دم رحلت سه روز پياپى نام گندم، سير نخورد. هان! من نمىگويم كه او نان نمىيافت، او به يك مرد تا صد شتر جايزه مىداد و اگر مىخواست مىخورد. جبرئيل همه كليدهاى گنجينههاى زمين را برايش آورد و سه بار او را در پذيرش آنها مخيّر ساخت و اين در حالى بود كه خداوند هيچ چيز از آنچه به روز رستخيز برايش فراهم كرده بود بكاهد، ولى او تواضع در راه رضاى پروردگار عزّ و جلّ را برگزيد، و هرگز چيزى از اوخواسته نشد كه نه بگويد. اگر بود مىبخشيد، و اگر نبود مىفرمود: خواهد بود، و هرگز چيزى بر عهده خدا نمىنهاد مگر اينكه خدا آن را مىپذيرفت و به او مىداد تا آن جا كه اگر به كسى بهشت وعده مىداد خدا آن را مىپذيرفت و به او مىبخشيد. امام عليه السّلام سپس مرا با دست پيش كشيد و فرمود: همانا سرور شما [على عليه السّلام] چونان بندهاى با تواضع مىنشست و همچون بندگان غذا مىخورد و به مردم نان گندم و گوشت مىخورانيد و خود به خانه مىرفت و نان و زيت مىخورد. او پيراهن بلند مىخريد و بهترش را به غلام خود مىداد و پستتر آن را خود مىپوشيد، و اگر آستينش از انگشتانش فراتر مىرفت آن را مىبريد، و اگر پايين آن از قوزك پايش فراتر مىرفت آن را قيچى مىكرد، و هرگز در برابر دو كار قرار نمىگرفت كه هر دو پسند خدا بود مگر هر كدام را كه بر تنش سختتر بود برمىگزيد. او پنج سال بر مردم حكومت كرد بىآنكه آجرى روى آجرى يا خشتى روى خشتى نهد و نه به كسى تيولى بخشيد و نه طلا و نقرهاى به ارث گذاشت مگر ۷۰۰ درهم كه از حقوق بيت المالش فزون آمده بود و تصميم داشت با آن براى خانوادهاش خدمتكارى بخرد. كسى طاقت كار او را نداشت و همانا على بن الحسين عليه السّلام به كارنامهاى از كارنامههاى على عليه السّلام مىنگريست كه آن را به زمين انداخت و گفت: چه كسى تاب و توان اين همه كار را دارد؟