روایت:الکافی جلد ۲ ش ۲۱۹۵
آدرس: الكافي، جلد ۲، كِتَابُ الْعِشْرَة
ابو علي الاشعري عن محمد بن سالم عن احمد بن محمد بن ابي نصر عن عمرو بن شمر عن جابر عن ابي جعفر ع قال :
الکافی جلد ۲ ش ۲۱۹۴ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۲۱۹۶ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۶, ۵۲۳
از جابر، از امام باقر (ع) گويد: ابو جهل بن هشام با گروهى از قريش كه همراهش بودند آمدند نزد ابى طالب و گفتند: راستى برادرزاده تو ما را آزار كرده است و معبودهاى ما را هم آزرده است او را بخواه و به او بفرما دست از نكوهش معبودان ما بردارد تا ما هم از معبود او دست باز داريم، فرمود: ابو طالب فرستاد نزد رسول خدا (ص) و او را خواست و چون پيغمبر واردِ آن خانه شد در آنجا جز مشركان كسى را نديد و گفت: سلام بر هر كه پيرو حق باشد، سپس نشست و ابو طالب درخواستِ قريش را به او گزارش داد و آن حضرت در پاسخ فرمود: آيا بجاى اين پيشنهاد كلمه بهترى را نخواهند كه به وسيله آن به همه عرب آقائى كنند و همه را زير فرمان گيرند؟ ابو جهل گفت: چرا، آن كلمه چيست؟ فرمود: همه بگوئيد: لا اله الَّا اللَّه ، فرمود: پس همه انگشتان خود را در گوشهاى خود نهادند و پاى به گريز بيرون شدند و مىگفتند: ماها در اين ملّت پسين اين را شنيديم و اين جز جعل و دروغ نباشد. و خداى تعالى در باره گفتار آنها اين آيات را فرو فرستاد: «ص* سوگند به قرآن ياد آورنده ۱ بلكه آنها كه كافرند عزّت طلب و جدائى افكنند ۲ چه بسيار نابود كرديم پيش از آنان ملتهائى را و فرياد مىزدند در اين هنگام راه چارهاى نيست ۳ و در شگفت بودند كه يكى از آنها بيم ده آنها برآيد و كافران گفتند اين جادوگر و دروغگو است ۴ آيا معبودان را يك معبود ساخته است راستى كه اين چيز بسيار شگفت آورى است ۵ و اشراف آنها رها شدند كه برويد و شكيبا باشيد بر معبودان خود راستى كه اين مطلب خواستنى است ۶ ما در ملتهاى پسين نشنيديم چنين چيزى» تا قول خدا: «نيست اين مگر جعل و دروغ ۷».
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۴۶۶
جابر از حضرت باقر عليه السلام حديث كند كه فرمود: ابو جهل بن هشام با گروهى از قريش نزد ابو طالب رفتند و گفتند: اين برادرزادهات ما را آزار دهد و معبودهاى ما را هم بيازارد او را بخواه و دستورش بده از نكوهش معبودان ما خوددارى كند تا ما هم از نكوهش معبود او خوددارى كنيم، فرمود: پس ابو طالب نزد رسول خدا (ص) فرستاد و او را فرا خواند، همين كه رسول خدا (ص) وارد شد در خانه جز مشرك كسى نديد پس فرمود: السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى
(يعنى سلام بر هر كس پيروى از حق كند) و نشست، ابو طالب، از آنچه مشركين گفته بودند آگاهش ساخت، حضرت فرمود: آيا بجاى اين پيشنهاد كلمهاى نخواهند كه بدان وسيله بر عرب آقائى كنند و بر گردن همه آنها سوار شوند؟ (كنايه از اين است كه همه را زير فرمان خويش در آورند) ابو جهل گفت: چرا آن كلمه چيست؟ فرمود: بگوئيد: «لا اله الا اللَّه
» (همين كه اين كلام را شنيدند) انگشتهاى خود را در گوش نهاده و پا بفرار گذاردند و ميگفتند: «ما در ملت پسين اين را نشنيدهايم و اين نيست جز آورده تازه و نوين» پس خداى تعالى در باره گفتار ايشان از اول سوره: ص، وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ تا آيه (۸) (يعنى تا آخر آيه): إِلَّا اخْتِلاقٌ نازل فرمود.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۴, ۷۲۵
ابو على اشعرى، از محمد بن سالم، از احمد بن نضر، از عمرو بن شمر، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «ابو جهل، پسر هشام، رو آورده و گروهى از قريش همراه او بودند، پس بر ابوطالب داخل شدند و گفتند كه: پسر برادرت ما را رنجانيد و خدايان ما را اذيّت رسانيد. پس او را بطلب و به او بفرما كه: از خدايان ما باز ايستد و دست بردارد، و ما از خداى او باز ايستيم». حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «ابوطالب كسى را به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد و او را طلبيد، و چون پيغمبر صلى الله عليه و آله داخل شد، در آن حجره غير از مشرك كسى را نديد. پس فرمود كه:
«السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى» «۱»؛ يعنى: «سلام و درود بر كسى كه راه راست را پيروى نمود».
بعد از آن، نشست و ابوطالب او را خبر داد به آنچه مشركان به جهت آن آمده بودند. حضرت فرمود كه: آيا ايشان را رغبتى هست در سخنى كه از براى ايشان از اين بهتر است، كه به واسطه آن، عرب را مِهتَر، و بزرگِ ايشان شوند، و پا بر گردنهاى ايشان گذارند؟ ابوجهل گفت: آرى، و اين سخن چيست؟ فرمود: مىگوييد كه: لا اله الّا اللَّه. حضرت فرمود كه: «پس انگشتهاى خود را در گوشهاى خود گذاشتند و بيرون رفتند و مىگريختند، و حال آنكه مىگفتند كه: ما اين را نشنيدهايم، در ملّت آخر و كيش پسين نيست اين، مگر دروغ به هم بافته. پس خدا در باب گفتار ايشان اين را فرو فرستاده كه: __________________________________________________
(۱). طه، ۴۷. «ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ»، تا فرموده آن جناب: «إِلَّا اخْتِلاقٌ» «۱»». ( ۱).[ ص، ۲- ۷.] و آنچه طىّ ذكر آن شده از قرآن، اين است كه:« بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا فى عِزَّةِ وَ شِقاقٍ* كَمْ أَهْلَكْنا مَنْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَلاتَ حينَ مَناصٍ* وَعَجِبُوا أَنْ جآءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابُ* أَجَعَلَ الْالِهَةَ الهاً واحِداً انَّ هذا لَشَيْئٌ عُجابٌ* وَانْطَلَقَ المَلَاءُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلى الَهِتِكُمْ انَّ هذا لَشَيْئٌ يُرادُ* ما سَمِعْنا بِهذا فِى الْمِلَّةِ الاخِرَةِ انْ هذا ...». و ترجمه همه اين است كه:« سوگند ياد مىكنم به صاد كه نامى از نامهاى حق- تعالى- است، يا نام دريايى در آسمان، يا اشاره است به صدق و راستى محمد. و سوگند به قرآن، صاحب شرف و آوازه. جواب قسم آنكه، اين قرآنى است صاحب اعجاز، يا تو از جمله رسولانى، يا امر چنان نيست كه ايشان مىپندارند، و اينكه كفّار به آن نمىنگرند، به واسطه آن نيست كه خلل و قصورى در آن يافتهاند؛ بلكه آنان كه كافر شدهاند و در نهايتِ تكبّرند، و سركشى از قبول حق، و در غايتِ مخالفت خدا و عداوتِ رسول، چه بسيار هلاك كردهايم پيش از ايشان از اهل روزگار، پس آواز دادند، و نبود در آن هنگام يا نيست اين هنگام، هنگام گريختن، و عجب داشتند از آنكه آمد ايشان را ترسانندهاى از ايشان، و گفتند ناگرويدگان كه: اين ترساننده، جادوگرى است به غايت دروغگو. آيا گردانيد خدايان را خدايى يگانه يا يك خدا؟ به درستى كه اين گردانيدن، هر آينه چيزى است كه از آن شگفت گيرند. و روان شدند به شتاب از مجلس ابوطالب گروهى از ايشان، يا به يكديگر مىگفتند كه: برويد و شكيبايى ورزيد بر خدايان خود. به درستى كه اين امر- يعنى مخالفت محمد با ما و زياد شدن اصحاب-، هر آينه چيزى است كه خواسته مىشود؛ يعنى همه كس خواهان آنند. نشنيديم اينكه او مىگويد از يگانگى و نبودن شريكان او در ملّت بازپسين كه كيش عيسى عليه السلام است؛ چه نصارى به تثليت قائلاند نه توحيد، نيست اينكه محمد مىگويد، مگر بربافتنى؛ يعنى دروغى كه خود بربافته». مترجم گويد كه: ظاهر اين حديث اين است كه، حضرت ابوطالب مسلمان نبوده، چنان كه سنّيان مىگويند، و اجماع شيعه بر خلاف آن است؛ بلكه آن حضرت از جمله اوصياى حضرت عيسى عليه السلام است. پس وجه اين حديث، اعتبار ظاهر است؛ چه در ظاهر، خود را از ايشان مىنمود و دينش را پنهان مىكرد، به جهت رعايت مصلحت محافظت پيغمبر صلى الله عليه و آله، چنان كه در احاديث اهل بيت عليهم السلام ورود يافته، كه او چون اصحاب كهف ايمان خود را پنهان داشت، و خدا مزد او را دوباره عطا فرمود، يا آنكه محمول است بر تقيّه.( مترجم)